پایانی تلخ که نباید سرآغازی تلخ تر باشد
در حاشیه ی فاجعه ی اخیر در اشرف
محمدعلی اصفهانی
•
این روز ها سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ است. ما که دیگران را به خاطر مشارکت، بی عملی، کم عملی، در ماجرای آن کشتار جمعی سرزنش یا نفرین می کنیم، مشارکت، بی عملی، کم عملی خود در ماجرای کشتار جمعی بالقوه ی سه هزار نفر دیگر را چگونه می توانیم توجیه کنیم؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ شهريور ۱٣۹۲ -
۱۴ سپتامبر ۲۰۱٣
سرانجام، در آخرین ساعات چهارشنبه ی گذشته، پادگان اشرف پس از آن که شاهد آخرین و فجیع ترین قتل عام خود بود کاملاً تخلیه شد.
پایانی تلخ بر یکی از سه شرط تعلیق شده به محالی که رهبر مجاهدین، به منظور ممانعت از خروج نفرات خود از عراق، پیش کشیده بود.
برای یادآوری، این سه شرط تعلیق شده به محال ـ که دو تای اولش بار ها و بار ها قبل از آن، و بار ها و بار ها بعد از آن، به وسیله ی «رییس جمهور برگزیده ی مقاومت»، و مجموعه ی دستگاه مجاهدین هم مطرح شده بود و شده است ـ را در اینجا مرور کنیم:
رهبر، در مقام بالاترین تصمیم گیرنده، و فرمانده کل ارتش آزادیبخش ـ ارتشی که هم به دلیل ساخت و بافت یک ارتش کلاسیک، و هم به دلیل ایده ئولوژیک بودن خود، تحت انضباط مضاعف تشکیلاتی، و تحت فرماندهی دقیق و خلل ناپذیر و نامشروط قرار دارد و کوچک ترین تصمیمی خارج از اراده و دستور رهبر و فرمانده کل خود نمی تواند اتخاذ کند ـ در گفتگوی یک طرفه ی هفت اسفند ۱۳۹۱ با ساکنان لیبرتی و اشرف، با عنوان «کارزار سرنگونی ـ شماره ی یک»، تکلیف مجاهدین را با موضوع ماندن و نماندن در عراق روشن می سازد، و خط رسمی را ابلاغ می کند...
... فقط سه راه وجود دارد و لاغیر:
۱ـ همه ی ما را دسته جمعی به آمریکا ببرید. این که کاری برای شما ندارد.
۲ ـ آمریکا نمی شود یا نمی خواهید؟ ما را به اشرف برگردانید. دولت عراق مخالف است؟ غلط کرده است. (کف زدن ها و شعار های ممتد شنوندگان)
۳ـ سلاح های مارا برگردانید، تا ببینیم که چه کسی می تواند به مجاهدین، چپ نگاه کند. (کف زدن ها و شعار های ممتد شنوندگان.)... (۱)
ــــــــــــــــــــــــــ
تا همین لحظات که این سطور را می نویسم، یعنی تا بامداد شنبه ۲۳ شهریور برابر با ۱۴ سپتامبر، هنوز:
ـ از سوی رهبری مجاهدین، کوچکترین موضع گیری رسمی و بی الا و اما و روشن و صریحی در جهت پذیرش یک راه حل عملی و تعلیق نشده به محال، در زمینه ی خروج مجاهدین از عراق مشاهده نشده است. یعنی پذیرش خروج حتی الامکان سریع تقریباً سه هزار انسانِ به گروگان گرفته شده در عراق، نه الزاماً به صورت یکجا و دسته جمعی به آمریکا یا یک کشور خاص اروپایی، بلکه به صورت پراکنده و سهمیه بندی شده، به مجموعه یی از کشور های امن.
ـ از سوی رهبری مجاهدین و دستگاه تبلیغاتی آن، همچنان تلاش می شود تا با کلی گویی های غیر مستند، و کاملاً در تناقض با مواضع قابل استناد، چنین وانمود گردد که اصلاً و ابداً چنین چیزی نیست و مجاهدین تمام همّ و غم خود و تلاش های خود را در همه ی این سال ها به کار برده اند تا نفرات خود را از عراق خارج کنند.
(و این، به خوبی نشان می دهد که رهبری مجاهدین، کاملاً بر نفرتی که ممانعت از خروج نفرات به گروگان گرفته شده در عراق، در میان عموم بر می انگیزد آگاه است.)
داد و فریاد به راه انداختن ها، فحاشی ها، اتهام زنی ها، و هرزه نویسی ها و هرزه درآیی های مستمر و سیستماتیک علیه کسانی که در این مورد بسیار حساس هشدار می دهند هم چیزی را عوض نمی کند، و حتی دیگر کم کم خاصیت مصرف داخلی خود را نیز از دست داده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
فاجعه ی یکشنبه ی خونین، کاملاً قابل پیش بینی بود. اما ابعاد شقاوت مهاجمان ـ که بی تردید از سوی نظام ملایان، فرماندهی و سازماندهی شده بودند ـ آنقدر بزرگ بود که خیلی ها را چنان بهت زده و گیج و مات کرد که امکان یک عکس العمل منطقی و سنجیده را به حد اقل خود رسانید.
سالیان درازی است که عادت کرده ام که در لحظات دشوار، به یک اصل به لحاظ منطقی ساده، اما به لحاظ عاطفی گاه غیر قابل تحمل، پناه ببرم:
از بدترین و سیاه ترین و فجیع ترین وقایع زندگی فردی و جمعی نیز می توان وجوه مثبتی را استخراج کرد و یا بنا کرد و ساخت و پرداخت.
و از جمله وجوه مثبتی که می توان از فاجعه ی اخیر در اشرف، استخراج کرد، و یا بنا کرد و ساخت و پرداخت:
ـ یکی ایمان آوردن چندین باره به پاکبازی و پایمردی و ایثار تمام و کمال اکثر قریب به اتفاق کسانی است که با آرمان رهایی خلق خود، به مجاهدین پیوسته اند، و صرفنظر از درستی یا نادرستی انتخابشان، و صرفنظر از شرایطی که چنین انتخابی را در برابر آن ها قرار داده است، باید آن ها را در زمره ی گزیده ترین و افتخار آفرین ترین و گرانقدر ترین فرزندان ایران به حساب آورد، و از همین رو احساس مسئولیتی مضاعف در مضاعف نسبت به آن ها و حفظ آن ها داشت.
ـ و یکی هم، که اگرچه به بهایی بی نهایت سنگین، به بهای سلاخی شدن ۵۲ تن از آن ها، حاصل شد، یعنی حاصل شدنی است، یعنی بالقوه حاصل شونده است، ناکام گذاشتن دشمن است در تداوم قتل عام های پی در پی.
با حذف گزینه ی فاجعه آفرین «انتقال افراد لیبرتی به محیط امن اشرف» (پادگان یا شهرکی در دل یکی از پرآشوب ترین مناطق عراق) که رهبری مجاهدین بر روی تبلیغ آن گزینه متمرکز شده بود، اینک امکان بازی بیشتر و کش و قوس دادن بیشتر، و کمک به تکرار در تکرار فجایع بیشتر و بیشتر، از این رهبری غیر مسئول گرفته شده است.
امروز، تنها دو گزینه در برابر این رهبری قرار دارد:
گزینه ی اول:
ـ یاری رسانیدن به ملایان و عوامل عراقی آنان، در کشتار های بعدی که شاید بسی سنگین تر نیز باشند، از طریق اصرار بر نگاه داشتن نفرات مجاهدین در عراق. آن هم در شرایطی که فاقد کوچکترین ارزش مبارزاتی است، و در خوش خیالانه ترین وجه خود، نهایتاً بر حمله ی زمینی آمریکا به ایران، و آرزوی چنین حمله یی و تلاش برای فراهم آوردن چنین حمله یی متکی است.
و گزینه ی دوم:
ـ پذیرفتن شرط اولیه ی تحقق عملی رها شدن از دام های گسترده در قتلگاه بی در و پیکر عراق سراپا متشنج. یعنی خروج سریع ولی نه الزاماً یکجا و مشروط به تمرکز همه ی افراد در آمریکا یا یک کشور اروپایی خاص (آنچنان که به خصوص بعد از کشتار بهمن ماه سال گذشته در لیبرتی، بر آن پافشاری می شود، و اصلاً عملی نیست) به علاوه ی تلاش همه جانبه و عینی و چشمگیر و سازمانیافته در این جهت.
کاری که به خوبی از مجاهدین بر می آید.
تا امروز اما آنچه شاهد آنیم بر عکس گزینه ی دوم است و در راستای گزینه ی اول است. حتی خواست های رسماً مطرح شده توسط رهبری مجاهدین، به صورت کاملاً مشهودی، عمدتاً «کلاه آبی ها» است و تی وال است و گسترش فضای لیبرتی است، بدون هیچ اقدام عملی در جهت گزینه ی دوم.
پنداری کلاه آبی ها را سازمان ملل، همین فردا به عراق اعزام می کند، یا با تی وال و گسترش فضای لیبرتی می توان جلوی تکرار قتل عام ها را گرفت، و بعداً سر فرصت ـ فرصتی که ده سال است که عالماً و عامداً سوزانیده می شود ـ فکری به حال بقیه ی امور کرد.
برای اجتناب از طولانی شدن این مقاله، آنچه را پیشتر از این، بار ها در معنای این «عالماً و عامداً» نوشته ام و مستند کرده ام، در اینجا نمی آورم، و خوانندگان را به آن نوشته ها ارجاع می دهم. (۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
نه از موضع «مبارزه ی ضد امپریالیستی» و این نوع چیز ها، بلکه از موضع هوشیاری و به حد اقل رسانیدن خطرات است که این واقعیت ساده را که با وجود آن که بسیار بدیهی است همیشه نیازمند به یادآوری اش هستیم نباید از یاد ببریم:
تکیه بر هیچیک از جناح های امپریالیسم، راه به جایی نخواهد برد جز به ناکجا آباد. و آن کس که نه حتی الزاماً اعتماد، بلکه تکیه بر یکی از این جناح ها کند، یا باید پیشاپیش، جایگاه نهایی خود را صف ضد خلق تعیین کرده باشد، و یا باید اندک اندک در مسیر شکل گیری ماهیت خود، خود را در آن صف بیابد.
در منطقه و ایران، سیاست اوباما و همراهان و همفکران و کارگزاران او با سیاست نئوکان ها و مشابهان آن ها (در هر دو حزب) متفاوت است.
اما هم برای این یکی ها و هم برای آن یکی ها آنچه ارزش ندارد جان آدمیان است و پرنسیپ های معمول و متداول یک جامعه ی انسانی نسبتاً سالم.
در تمام کشتار هایی که در سال های اوباما، در اشرف و لیبرتی رخ داده است، چراغ سبز های پیدا و ناپیدا از سوی آمریکا برای مهاجمان، و به خصوص برای دولت دست نشانده ی مالکی که گاهی سر در طویله ی ملایان و دم در طویله ی آمریکا دارد و گاهی سر در طویله ی آمریکا و دم در طویله ی ملایان، روشن بوده اند.
و در کشتار اخیر نیز.
وقتی به خیال خود به عنوان یک قمارباز، و در نظر قماربازان به عنوان یک کارت، وارد قمار دو جناح نیرومند رقیب در آمریکا می شوی، داری از همه سو با زندگی افرادی بازی می کنی که به عنوان «سرمایه» ی خود «در جوار خاک میهن» ، برای این نوع «مبارزه» در نظر گرفته ای، و آن ها را همچون کالایی در مالکیت خود، به همان کسانی که می دانی و می دانم و می دانیم، عرضه و پیشکش می کنی... (۳)
و حالا هم می بینیم که چه طور دوباره در ماجرای همین قتل عام اخیر، جان بولتون ها و ژنرال جیمز جونز ها و مایکل هیدن (رییس سابق سیا) ها و مایکل موکیزی ها و جان سانو (مسئول بخش عملیات مخفی سیا در سیاه ترین دوران آن در زمان جرج بوش) ها و پورتر گاس (باز هم رییس سابق سیا) ها و لوییس فری (رییس سابق اف بی آی ) ها و ژنرال جرج کیسی ها و ژنرال هیو شلتون ها (به خاک و خون کشندگان افغانستان و عراق) و رودی جولیانی ها و تام ریچ (وزیر امنیت ملی جرج بوش، و مأمور هماهنگی ۱۸ سازمان اطلاعاتی و امنیتی با یکدیگر و با جرج بوش برای آماده سازی حمله به عراق) ها و ... و ... و ... که تو آن ها را رسماً «انسان های والا»، «از شریف ترین مقام های ارشد دولت های آمریکا»، و کسانی که «سمبل های بزرگ تاریخ آمریکا همچون جفرسون و لینکلن را زنده کرده اند» می نامی، و کارت بازی آن ها شده ای، فرصت دیگری یافته اند تا با جناح رقیب، بر سر ایران و منطقه، تسویه حساب و تصفیه حساب کنند.
همچنان با به بازی گرفتن جان سه هزار گروگان در عراق.
برای موجوداتی از این نوع، چه اهمیتی دارد که در این میان ده ها و صد ها تن دیگر از این گروگان ها باز هم فدا شوند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــ
حرف بسیار مبتذلی است این که سخن گفتن از مسئولیت رهبری مجاهدین در تکرار فاجعه های پیاپی در اشرف و لیبرتی، نفی کردن یا کمرنگ کردن نقش اصلی و تعیین کننده ی ملایان و عوامل مزدور عراقی آن ها در این فاجعه ها و در انجام این جنایت هاست.
و مبتذل تر از این حرف هم، سخن گفتن از مسئولیت رهبری مجاهدین را، عوض کردن جای قاتل و مقتول دانستن است.
خیر! چنین نیست. نمی توان در پس این دیوار فرو ریخته، سنگر گرفت، و در پناه آتشباران هرزه گویی ها و هرزه نویسی های مشتی فرصت طلب پلشت که یا برای پول یامفتی که کوفت جانشان می کنند، یا برای حفظ موقعیت خود، یا برای بادمجان دور قاب چیدن و خرده ریزه یی جمع کردن، یا برای تقرب به بارگاه، و یا برای همه ی این ها با هم، هر کدام سازی بدهنجار و شوم آوا را در ارکستر رهبری شده ی مشارکت در جنایت ـ آن هم جنایتی در این ابعاد ـ می نوازند، از پاسخگویی گریخت.
تا فاجعه یی دیگر.
خیر! چنین نیست.
کار دشمن، دشمن آدم کش، دشمنی است و آدم کشی است. فاجعه آفرینی است. این روشن است و نیازی به توضیح ندارد. اما نگاه داشتن بدون دلیل افراد در عراق (بدون دلیل موجه و عقلانی، نه رجزخوانی، و نه تکیه بر قول و قرار های کسانی که به هیچ قول و قراری پایبند نیستند) سرانجام به تسلیم کردن این افراد ـ عملاً ـ به همان دشمن آدم کش فاجعه آفرین می انجامد.
و این، مشارکت ـ مشارکت مستقیم و غیر قابل بخشش ـ در جنایاتی است که توسط دشمن در حق این افراد انجام خواهند پذیرفت. (۴)
چند سال پیش، این را نوشته بودم. مثل سال های پیشتر و باز هم پیشتر از آن.
و حکایت، همچنان باقی است.
این روز ها سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ است.
ما که دیگران را به خاطر مشارکت، بی عملی، کم عملی، انفعال، و سکوت در ماجرای آن کشتار جمعی و آنچه به آن کشتار جمعی انجامید، سرزنش یا نفرین می کنیم، مشارکت، بی عملی، کم عملی، انفعال، و سکوت خود در ماجرای کشتار جمعی بالقوه ی سه هزار نفر دیگر از تبار سربداران همان کشتار و کشتار های مستمر دهه ی شصت را چگونه می توانیم توجیه کنیم؟
توفان هایی که در سراسر منطقه به راه افتاده اند، در آینده یی نزدیک، مخصوصاً در صورت حمله ی نظامی به سوریه و یا به هم خوردن توازن قوا در آنجا، سهمگین تر و سهمگین تر خواهند شد.
جان های عزیز فرزندان ایران، نباید در این توفان ها بر باد رود.
همه ی ما مسئولیم.
۲۳ شهریور ۱۳۹۲
ــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ از گروگان های لیبرتی تا مسئول عملیات مخفی و شکنجه گاه های پنهان سیا ـ به همین قلم ـ چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲
www.ghoghnoos.org
۲ ـ صفحات ویژه ی گروگان گیری در لیبرتی و اشرف، شامل تعدادی از مقاله های همین قلم، از سالیان پیش، و قبل از وقوع فجایعی از این دست تا بعد تر و بعد تر
www.ghoghnoos.org
۳ ـ فصلی برای جنایت، فصلی برای معامله در کریدور ها، فصلی برای عربده و تهدید ـ به همین قلم ـ ۲۹ بهمن ۱۳۹۱
www.ghoghnoos.org
۴ ـ فاجعه ی اشرف، دیگر نباید برای چندمین بار تکرار شود ـ ۲۳ به همین قلم ـ فروردین ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org
هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسیده است ـ به همین قلم ـ ۱۹ شهریور ۱۳۸۷
www.ghoghnoos.org
٭ در حال حاضر، هفت تن از ساکنان سابق اشرف که در همین تهاجم اخیر ربوده شده اند در دست نیرو های مالکی اسیرند، و هر لحظه بیم آن می رود که یا به ایران فرستاده شوند، و یا بلایی در همان عراق بر سرشان بیاید.
بدون کوچکترین درنگی، باید خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط این اسیران شد، و به ملایان و مالکی تفهیم کرد که در صورت وقوع هر حادثه ی ناگواری برای این ها، بهایی سنگین خواهند پرداخت. این دیگر مثل تهاجم به اشرف نیست که عاملان و آمران بتوانند با «کی بود کی بود من نبودم» های مبتذل، مجازات قانونی خود را به تأخیر بیاندازند. چرا که بنا به گزارش ها، دولت عراق پذیرفته است و اقرار کرده است که این اسیران را در اختیار خود دارد.
|