نامه به مسلم اسکندر فیلابی قهرمان کشتی ایران - بابک مهرانی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۴ شهريور ۱٣۹۲ -
۱۵ سپتامبر ۲۰۱٣
* آقای مسلم اسکندر فیلابی قهرمان بزرگ،
امروز نجات مجاهدین در عراق از هر موضوع دیگری مهم تر است
با سلام و آرزوی سلامتی برای جنابعالی و با یاد خاطرات مبارزات دانشجوئی دهه 40 در نوجوانی که همزمان با مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی صورت گرفت. ما در مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی، در صف واحدی، بدون وابستگی ایدئولوژیکی همراه شدیم. راستش در نبود آزادیهای سیاسی که حکومت حتی فعالیت صنفی را نیز بر نمی تابید صحبت از اندیشه و ایدئولوژی به شوخی شبیه می ماند. بهر تقدیر چنان امکانی اصلا وجود نداشت و اگر بندرت به آن پرداخته می شد توام با خطرات جدی بود. براستی، شاید اگر کمی جامعه بازتر بود. بعدا انفجار و انقلابی هم صورت نمی گرفت. سالهای بعد نیز، مبارزات مسلحانه ء فدائیان و مجاهدین خلق عمده شد.
در آن روزهای فراموش نشدنی، زمستان سال 46، بعداز مدتی اعتصاب در دانشسرایعالی، قضیه مصادف شد با ضایعه ء مرگ نابهنگام جهان پهلوان که رژیم از وحشت اعتراض دانشجویان، تمام دانشگاهها و مدارس عالی را تعطیل کرد. بهمین دلیل ما در دانشسرایعالی به تحصن روی آوردیم تا بلکه بتوانیم به نتیجه ء خواسته های صنفی خود برسیم. تا شاید صدای مسئولان را، بعداز مدتی طولانی به خود جلب کنیم. البته اذعان دارم که، ما خیلی کم تجربه و ساده بودیم.
حضور جنابعالی و محمد قربانی ستارگان طلائی کشتی تیم ملی و جهان در بین ما، واقعا باعث دلگرمی زیادی بود و همه میدانستیم که مرگ جهان پهلوان بیش از همه شما را آزرده کرده بود که از نزدیک اخلاق و منش آن بزرگمرد آزاده را می شناختید. ما به حقانیت خواست خود علیه مدیریت نالایق وقت دانشسرایعالی باور داشتیم و حضور شما بزرگان تیم ملی در میان ما علاوه بر پشتگرمی، تائیدی بر حقانیت دانشجویان محسوب می شد. بهر صورت در آن روزها ما به فعالیت صنفی پیوستیم. یادت هست که برق را کلا قطع کردند تا از سوز سرما تحصن را بشکنیم و برویم پی کار خود؟ یادت هست که به همت یاران خود در سایر داشگاهها که تعطیل شده بودند. نفت، جراغ والور با آذوقه دریافت کردیم؟ یادت هست که در عصر یک جمعه؛ تیم ملی فوتبال در امجدیه مسابقه فوتبال داشت و پلیس تمام راههای منتهی به دروازه دولت را بسته بود. با این وجود، مردم خود را از کوچه پس کوچه ها، به پشت میله های آهنی دانشسرایعالی، در خیابان های روزولت و بهار رساندند که از ما دانشجویان اعتصابی، در تاریکی و سرمای ماه بهمن که با شمع های روشن در دست شعار میدادیم، حمایت کنند؟
راستی هیچوقت از خودت پرسیدی که با آن همه سانسور و اختناق، مردم از کجا میدانستند که در آن جمعه، ما مدتهاست اعتصاب کرده بودیم و در تاریکی شبها و سرما، در تحصن بسر می بردیم؟ بهر صورت بعداز آن شب تاریخی، رژیم تحصن ما را تحمل نکرد. در یکی از شبهای آخر بهمن، برق سرنیزه ها در چهار طرف دانشسرایعالی دیده شد. شبهای قبل از آن نیز، در محاصره ء پلیس بودیم. ولی نه! به آن شدت سابقه نداشت. تو گوئی لشگری برای نبرد با ما آمده بود. همه به بوفه رفتیم و در بارهء وضعیت پیش آمده، بحث و گفتگو کردیم و منتظر حوادث ماندیم. زیرا معلوم بود که نیروهای باصطلاح انتظامی برنامه ای در دستور کار خود داشتند.
بعداز اینکه پاسی از شب گذشت و از عبور و مرور مردم خیالشان راحت شد، درب بوفه باز شد و سرهنگ طاهری رئیس کلانتری 7 واقع در خیابان تخت جمشید وارد شد. با چند کلمه آمرانه از ما دانشجویان خواست که گروه گروه برویم بیرون، مستقیم به سمت انتظامات، و پس از کنترل، از درب خروجی خیابان روزلت، مستقما به خانه هایمان برویم. ما هم به انتطامات رفتبم. بعداز کنترل کارت دانشجوئی توسط ماموری که لیستی در روی میز خود داشت. با اشارهء مامور انتظامی از داشسرایعالی خارج می شدیم.
در یک کامیون ریو که لب جوی آب پارک کرده بود. همکلاسی های ما را ـ اکبر و بهروز ـ را سوار کرده بودند که بعدا فهمیدیم تعداد آنها زیادتر شده بود. چند روز بعد در مراسم چهل تختی دیدمت یادت میاد پلاکارد بزرگ با شعار «چرا عمر طاووس و دراج کوته؟ چرا ما رو کرکس زید در درازی؟» بعد هم مدتی نگران همه دوستان رفتند زندان و بعد هم به سربازی. ما هم لیسانس گرفتیم رفتیم پی کار و زندگی. این ها را گفتم که اشاره به تجربیات مشترک صنفی خود در 46 سال گذشته با تو دوست عزیز کرده باشم.
انقلاب شد. بسیاری طبیعتا به فعالیت سیاسی روی آوردند. دورا دور فهمیدم که شما هم به سازمان مجاهدین پیوسته اید که بزرگترین سازمان سیاسی ـ نظامی بعداز انقلاب بود. هر چه نتش های سیاسی در جامعه بیشر میشد علاقه ام به مسائل سیاسی کمتر شد. تا بکلی آنرا در ایران غیرممکن تشخیص دادم. در سالهای جنگ، بخاطر پسرم به مهاجرت روی آوردم.
باز، گهگاهی اینجا و آنجا صحبت هایت را جسته گریخته شنیدم که از مجاهدین خلق پیروی می کنی و خوشبختانه در درگیرهای عراق هم حضور نداشتی و در خارج از عراق به مبارزات خود با مسئولیت رئیس کمیسون ورزش شورای مقاومت ادامه می دادی. تا که امروز نامه ات را بخاطر فاجعه اشرف خواندم. با عنوان: "آنان که در برابر این جنایات غیرانسانی و هولناک سکوت کردهاند خود را چه مینامند؟"
عرض کنم که باوجودیکه نگارنده مخاطب جنابعالی نیستم چون در برابر این جنایت سکوت نکرده ام. با این وجود نمی توانم به این سئوال که طرح کرده ای پاسخ ندهم.
قبل از اینکه به پاسخ گوئی بپردازم. درخواست می کنم می کنم نوشته ء خود را چند بار دیگر مرور کنی تا بلکه با بازنویسی آن مخاطبان بیشتری برای حمایت از نجات مجاهدین در عراق بسیج کنید.
آقای فیلابی، بدون بحث در مورد جزئیات نامه ء شما و تائید و تنقید آن، تلاش می کنم که به عاجلترین قسمت آن بپردازم.
با وجودیکه جنایت های جمهوری اسلامی را بی تردید محکوم می کنم و جنایت اخیر اشرف را از جانب هر گروه و دولتی بدون قید و شرط محکوم میکنم، تعجب می کنم که جنابعالی با آن همه تجربه ء عظیمی که در زندگی کسب کرده اید. چرا محاکمه ء مسئولین این جنایت را به نجات بی درنگ مجاهدین در عراق ترجیح میدهید؟ چنین فرموله کرده اید:
ـ"تردیدی نیست که اگر مسئولین این قتل عام به میزهای محاکمه بین المللی کشانده نشوند دست رژیم و مالکی برای قتل عامهای بعد و در ابعاد گسترده تر باز خواهد ماند."
در لابلای کلمات شما ادامهء میل به حضور خطرناک مجاهدین در عراق موج میزند. بنظر من باید رهبری، تمام اعضا و هواداران شورای
مقاومت و مجاهدین خلق قبل از هر چیز با تمام نیرو برای درخواست انتقال یاران خود از عراق به جای امنی در خارج از عراق تلاش کنند. از تمام بشریت آزادیخواه استمداد کنید که سازمان ملل برای نجات مجاهدین در عراق ترغیب شود. موضوع محاکمه ء مسئولین جنایت اخیر همیشه اعتبار دارد و میدانید که موضوعی است زمان بر و پرونده جنایتکاران بسیاری باید رسیدگی شود. امروز نجات مجاهدین در عراق از هر موضوع دیگری مهم تر است.
با احترام
بابک مهرانی
2013ـ 09ـ 15
متن نامه ء اسکندر فیلابی:
www.iranncr.org
|