یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آقای مهاجرانی کاش سکوت میکردید!


ابوالفضل محققی


• و یا شاید حمایت از سیاست اعتدالی است که در توازن‌بخشیدن به تعادل نیرو مجبور می شود جنایتکاری چون پورمحمدی را که از عاملان اصلی اجرای این کشتارها بوده بر رأس عدالت‌خانه بنشاند و برای شما نیز که با پیراهن اعتدال در بحث نشسته‌اید، محکوم‌کردن چنین جنایت و جنایت‌کارانی ممکن نباشد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ شهريور ۱٣۹۲ -  ۱۷ سپتامبر ۲۰۱٣


آقای مهاجرانی کاش در برنامه پرگار موضعی در قبال اعدام‌شدگان سال شصت هفت نمی گرفتید! سکوت اختیار می کردید. بقول خودتان همان بحث نظری را پیش می بردید. کسی شما را مجبور به موضع‌گیری نکرده بود. اما طاقت نیاوردید و سخنی گفتید که از آن جز نوعی مشروعیت‌دادن به این قتل‌عام‌ها استنباط نمی شد. چنین جنایت هولناکی را تقلیل‌دادن تا حد "کنش و واکنش" از جناب مرد بافرهنگ و فرهیخته‌ای چون شما انتظار نمی رفت. چرا؟ چه چیزی باعث می شود مردی که بخاطر اصلاح‌طلبی جلای وطن کرده و در برنامه‌های تلویزیونی پیراهن اعتدالیون بر تن میکند، چشم بر چنین جنایتی هولناک در زندانها بربندد. و از این که بحث از جنبه نظری خارج شده تذکر دهد و سپس کشتار هزاران گل سرسبد جامعه را به آن شکل غیرانسانی و بی‌دفاع، به یک کنش و واکنش طبیعی انقلاب نسبت دهد؟ چه چیزی باعث می شود که با علم بر ‌آنکه تمام اعدام‌شدگان زندانیان سیاسی دادگاه رفته و حکم‌گرفته‌ای بودند که دوران محکومیت خود را سپری می کردند نادیده بگیرید و بگوئید که آنها اسلحه بدست با جمهوری اسلامی مبارزه می کردند! آیا براستی چنین بود؟ هزاران نام آمده در سیاهه اعدام‌شدگان سال شصت و هفت، خفتگان در خاوران و دهها گورستان بی‌نام و نشان قلب شما را به درد نمی آورد؟ ولو آنکه مخالفان عقیدتی شما بودند. چگونه می شود انسان شریفی چون آیت‌الله منتظری چنان می آشوبد و اعتراض می کند و خانه‌نشینی را بر جانشینی ترجیح میدهد، و سرانجام بگونه‌ای همان جام سقراطی را که شما در موردش بحث می کردید، سر می کشد تا در قلب مردم نشیند و بی مرگ شود؟ تهرانی، سربازجوی کمیته زمان شاه در محاکمه بعداز انقلاب از زندانیان سیاسی عذرخواست. عذر خواست از انوشیروان لطفی که به خاطر شکنجه‌هایی که بر او روا داشته بود، ماهها قادر نبود روی پاهایش بایستد. چنین قهرمانی، مبارزی که بر سر دست مردم به خانه بازگشت، در رژیم جمهوری اسلامی سخت‌تر از زمان شاه شکنجه شد، حکم زندان گرفت و نهایت در همان زندان به جوخه‌های اعدام سپرده شد.
و این، تنها او نبود؛ هزاران نفر چون او. متأسفانه انقلاب اسلامی بخش زیادی بر بستر فداکاری‌های چنین افرادی شکل گرفت و نهایت موج‌سواران عافیت‌طلب بر رنجهای آنها تکیه زده و بر حکومت نشستند و نسق گرفتند. لطفی و صدها چون او اسلحه در دست نداشتند؛ حتی مجاهدینی که با رژیم در رویاروئی مسلحانه قرار داشتند، در زندانها نمی توانستند مسلح باشند. آه که چقدر جوان بودند و هنوز مصلحت‌طلبی امثال شما و من را نداشتند.
جناب مهاجرانی، شما حقیقت را به خوبی میداند. در آن دوران شما در چارچوب جمهوری اسلامی بر مصدر کار بودید. البته من این را گناه نمی دانم. چرا که حضور و بودن فرهیخته‌گانی چون شما برای ملت نعمتی می توانست باشد. که در فضای بسته و فاسد تلاش بر گشودن دریچه‌هائی به هوای آزاد، بازتر و انسانی‌تر داشتید. من به شخصه این تلاش‌ها را ارج می نهم. اما این امر مانع از آن نمی شود که از موضع‌گیری شما قلبم به درد نیاید و نگویم. دردا و حیرتا! چگونه می شود که چنین جنایت تلخی قلب شما را به درد نمی آورد. مگر آنکه در بسیاری چیزها شک کنیم.
متأسفانه در این جمهوری اسلامی همه چیز ممکن و قابل تغییر و خرید و فروش است. نمی دانم شاید بخشی از این کتمان به خاطر تعلق خاطری است که هنوز می توانید به خمینی و راه او داشته باشید. شاید باور اصلاح‌طلبانه ویژه‌ای در میان است که زیر عنوان تساهل، حقیقت مطلق را که از یک واقعیت تاریخی چنین روشنی نشأت می گیرد، به یک حقیقت نسبی تقلیل می دهد و نهایت، کنش و واکنشی طبیعی می نمایاند؟
و یا شاید حمایت از سیاست اعتدالی است که در توازن‌بخشیدن به تعادل نیرو مجبور می شود جنایتکاری چون پورمحمدی را که از عاملان اصلی اجرای این کشتارها بوده بر رأس عدالت‌خانه بنشاند و برای شما نیز که با پیراهن اعتدال در بحث نشسته‌اید، محکوم‌کردن چنین جنایت و جنایت‌کارانی ممکن نباشد؟
بهرحال شما محظورات و معذوریت‌های خود را دارید و نیم‌نگاهی که می تواند از "تماشاگری بستان به دورتان کند" و نهایت این که اگر این قضاوت نه محصول "تقیه" بل برخواسته از اعتماد و ضمیر شما باشد؛ که آنرا دیگر نمی دانم چگونه می توان توضیح داد؟ - اصولاً من توضیح‌گر اعتقادات شما نیستم – اما اگر چنین باشد باید بر انسانیت گریست. من از دردی سخن می گویم که در آن بخشی از جوانی، بخشی از آرزوها و عزیزانم را از دست داده‌ام. شما این زخم کهنه را باز کردید. زخمی عمیق که بر تن این سرزمین، بر تن مادران، پدران، همسران و فرزندان این آب و خاک نشسته است. با سیمائی که من از شما می شناختم چنین موضع‌گیری دردآور بود! شما حتی گلی که شبلی بر حلاج افکند نثار این به خون خفته‌گان نکردید. سنگ‌تان سنگین بود! اخلاق حقیقی مستقل از دین، مستقل از تعلقات سیاسی است! تعلق‌داشتن به فرزانگان و به عرفائی که شما از آن در تمام بحث‌هایتان نام می برید، چیزی نیست جز وفاداری به حقیقت و عمل‌کردن به مسئولیت ناشی از آن. «بودن یا نبودن» من به عنوان یک انسان لائیک درکم از معنویت چنین است. می دانم که در مکتب مولانا و عطار "جام بر دست سربریدگان دهند" و در نمازی که شما معتقد به آن هستید و می گوئید که هر رکعت آن باید تقربی بالاتر داشته باشد "زمزمه عاشقی از شما طلب می شود" و عاشقان را هوای دیگر است. و کشته‌شدگان سال شصت و هفت عاشق‌ترین عاشقان بودند، که در برابر تندر ایستادند، خانه را روشن کردند و رفتند. تا هستی را معنا دهند و مرگ را که توامان زندگی است!
مرگ هستی خود را از آزادگی آزادگان می گیرد! " سه ره پیداست/ نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر/ حدیثی کش نمی خوانی در آن دیگر./


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست