استقلال و آزادی را یکشبه میتوان جست؟ - ابوالحسن بنی صدر
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣۰ شهريور ۱٣۹۲ -
۲۱ سپتامبر ۲۰۱٣
پرسشها از ایرانیان و پاسخها
از ابوالحسن بنیصدر
استقلال و آزادی را یکشبه میتوان جست؟
پرسش اول: آیا یک شبه میتوان استقلال و آزادی را به دست آورد:
● پرسش: آیا استقلال وآزادی را یک شبه هم میتوان بدست آورد؟ اگرشما از وام که پول نفت است استفاده نکنید دزدان از آن استفاده خواهند کرد. پس چه باید کرد؟
٭ در پاسخ به پرسش اول هموطن پرسش کننده باید گفت که نسبت استقلال و آزادی به یک انسان و به یک جامعه، نسبت تندرستی به او است. همانطور که حالت طبیعی بدن حالت سلامت است، حالت طبیعی انسان و جامعه نیز، حالت مستقل و آزاد است. به سخن دیگر، استقلال و آزادی، بمثابه دو حق، ذاتی حیات هر انسان و هر جامعه انسانی هستند. انسان و جامعه در حالت مستقل و آزاد، این ویژگی ها را دارند:
1 – انسان و جامعه مستقل و آزاد، در زندگی قائم به فعالیتهای استعدادها و فضلهای خویش هستند و زندگی را عمل به حقوق خویش می گردانند. نه تنها متکی به خویش هستند، بلکه هر یک از فعالیتهای آنها، ساخته و سازنده اند. کسی که کار میکند، کار او واقعیت دارد و حاصل کار او نیز واقعیت دارد. بخشی از آن صرف تجدید نیرو و بخشی دیگر مازاد و سرمایه میشود. اما کسی که ثروت خویش را میفروشد و با آن زندگی میکند، درآمد او، از تخریب پدید میآید و مصرفش هم ویرانگر است.
2 – در حقیقت، زندگی انسان جز عمل به حقوق ذاتی او نیست. و به یمن عمل به حقوق ذاتی و فعالیتها، استعدادها و فضلهایش رشد میکنند. پس وقتی او در استقلال و آزادی زندگی میکند که زندگیش عمل به حقوق است. بدینقرار،
3 – وقتی فعالیتهای انسان خودانگیخته هستند، او هم مستقل و آزاد است و هم زندگی او عمل به حقوق است. در حقیقت، خودانگیختگی همان استقلال و آزادی در فعالیتهای حیاتی است. رشد به کمال می رسد وقتی خودانگیختگی انسان کامل میشود.
4 – هرگاه انسانها و جامعه ها مستقل و آزاد باشند، میان آنها رابطه مسلط – زیر سلطه پدید نمیآید. بدینسان، بود استقلال و آزادی و نبود روابط قوا است. در نتیجه،
5 – استقلال و آزادی جهان شمول هستند: همه انسانها و همه جامعه ها از این دو حق برخوردارند. بنا بر این، زیست جهانیان در استقلال و آزادی، رشد همآهنگ همه انسانها و جامعه ها و عمران طبیعت است. در حقیقت،
6 – زیست در استقلال و آزادی، نبود فعالیتهای ویرانگر و بود فعالیتهای سازنده است. در همان حال،
7 – فقدان روابط قوا یعنی این که دو انسان و دو جامعه، یکدیگر را، در فعالیتها، نه تنها محدود نمیکنند، بلکه فراخنای فعالیتهای یکدیگر را گسترده تر و امکانات رشد یکدیگر را افزون تر میکنند. و
8 - حالت استقلال و آزادی حالتی است که، در آن، انسان با واقعیتها رابطه مستقیم برقرار میکند. این ویژگی و ویژگی دیگر که خودانگیختگی است، به هرکس امکان میدهند، در هر زمان، میزان برخورداری خود را از استقلال و آزادی اندازه بگیرد. چرا که عقل قدرتمدار نمیتواند با واقعیت رابطه مستقیم برقرار کند. با آن، از طریق و از دید قدرت رابطه برقرار میکند. به سخن دیگر، واقعیت را آن سان میبیند و میشناسد که با توقع قدرت سازگار باشد. بکار بردن این دو ویژگی آسان میگردد وقتی همراه میشود با ویژگی زیر:
9 – حالت وجدان بر استقلال و آزادی و بکار بردن آن، آدمی را در رابطه مستقیم با واقعیت قرار میدهد و این رابطه به او امکان میدهد که دانش بر هر واقعیتی را در رشد بکار برد. حال آنکه، وقتی عقل قدرتمدار است نه میتواند با واقعیت رابطه مستقیم برقرار کند و نه میتواند بدان علم جوید و آن را در رشد بکار برد. چرا که او تنها میتواند با ویران کردن، قدرت را بزرگ و متمرکز کند.
دو مثال بزنیم تا که کاربرد واقعیت ها را در رشد، آسان دریابیم و از آن، در تمرین برقرار کردن رابطه مستقیم با واقعیت و بکار بردنش در رشد، سود جوئیم: کشورما صاحب منابع بزرگ نفت و گاز است. عقل قدرتمدار با این منابع، از راه قدرت و کاربردش در افزودن بر قدرت مینگرد. پس نفت و گاز را دو ماده میبیند که بکار فروختن هرچه بیشتر و بدست آوردن درآمد و از آن خود کردن این درآمد مینگرد. به این عقل، هرگاه فراوان کاربردهای این دو ماده را پیشنهاد کنی و اگر هم زیان بکاربردنشان در تولید انرژی برای محیط زیست را به او خاطر نشان سازی، توان درک پیشنهاد و زیان برای محیط زیست را به خود نمیدهد و اگر هم بدهد، از درک پیشنهاد ناتوان می ماند و اگر هم بتوانی به او بفهمانی، از بکار بردنش ناتوان میشود. مگر این که مطمئن شود بکار بردن پیشنهاد درآمدی بیشتر عاید او میکند. در این صورت نیز، راه حل پیشنهادی را وقتی بکار میبرد که بزرگ و متمرکز شدن قدرت آن را ایجاب کند. به سخن دیگر، عقل قدرتمدار بهمان اندازه که از برقرار کردن رابطه مستقیم با واقعیت ناتوان است، از کاربردهای بسیار در دسترس نیز غافل می ماند و اگر هم آنها را به او بشناسانی، نمیتواند بکار برد.
تولید کنندگان و مصرف کنندگان مواد مخدر، با واقعیت (موادی که، از آنها، مخدرها ساخته میشوند)، رابطه مستقیم برقرار نمیکنند: تولید کننده ها ولو میدانند که بکار بردن این مواد ویرانگر حیات هستند، باوجود این، ثروتی که میتوان از تولید و فروش مواد مخدر بدست آورد، برآنشان میدارد که این مواد را تولید و عرضه کنند. معتادان، ولو میدانند که با استعمال این مواد خویشتن را تخریب میکنند، اما با این مواد، از راه گریز از وضعیت و حالتی و یا یافتن وضعیت و حالتی رابطه برقرار میکنند.
همانطور که رﮊیمهای مسلط بر منابع نفت و گاز حاضرند نفت را ارزان بفروشند که منبع انرژی دیگری جانشین آن نشود، تولیدکنندگان مواد مخدر نیز مراقبت میکنند از موادی که بکار میبرند، فرآورده های دیگری تولید نشوند. از این رو است که باوجود گذشت یک قرن از استخراج نفت، نفت در اقتصاد ایران جذب و ادغام نگشته است. جذب و ادغام نگشتهاست زیرا نیازمند وجود سامانه اقتصادی تولید محوری مستقل و رشد یاب است و چنین اقتصادی با استبداد وابسته سازگار نیست. بدینسان،
الف - میزان ویرانگری و
ب – میزان محدودیت انسان و جامعه، و
ج – اندازه ناتوانی از برقرار کردن رابطه مستقیم با واقعیت و
د – اندازه ناتوانی از بکاربردن واقعیت در رشد، گویای غفلت از استقلال و آزادی هستند. و
10 – از آنجا که قدرت، از جمله، حاصل پوشاندن حقوق و قلب کردن حقیقت ها است، حالت استقلال و آزادی، حالت مشاهده حقوق ذاتی خویش – بنا بر این حقوق ذاتی همه زیندگان – و شفاف گردانی زندگی است. در حقیقت، زندگی در استقلال و آزادی، بنفسه، شفاف است. در جامعه مستقل و آزاد، هر بار که کسی و یا گروهی برآن شوند که با پوشاندن حقوق و حقیقت ها، بسود خود، رابطه قوا برقرار کنند، شفاف گردانی ها آن کس و یا گروه را از زور مداری و برقرار کردن رابطه قوا رها می گرداند. در حقیقت،
11 – عقلهای مستقل و آزاد، بدین خاطر که مستقل و آزاد هستند، در استقلال و آزادی، بایکدیگر رابطه برقرار میکنند. عقلهای قدرتمدار جز از راه قدرت و بر وفق توقعات آن، نمیتوانند با یکدیگر رابطه برقرار کنند (رابطه قوا همین است). بدینقرار، ارتباط عقلها، به تنهائی، مشکل را حل نمیکند. چرا که عقلهای قدرتمدار در رابطه، رابطه با یکدیگر را تنظیم رابطه با قدرت میدانند و میکنند. در واقع نیز، تنظیم رابطه با قدرت است. از این رو، نخست عقل قدرتمدار را میباید نقد کرد تا که استقلال و آزادی خویش را بازیابد. عقلهای آزاد رابطه با یکدیگر را رابطه حقوق با یکدیگر، رابطه استقلال و آزادی هریک با استقلال و آزادی دیگری میدانند و میکنند. در واقع نیز چنین است. از این جا است که دانش بنا بر این که در قدرت بکار رود و یا انسانهای برخوردار از استقلال و آزادی، آن را در رشد بکار برند، دو نقش متضاد پیدا میکند. وقتی در قدرت بکار می رود، مولفه ای از مولفه های قدرت میشود و میزان ویرانگری را افزایش میدهد. و هرگاه بکار استقلال و آزادی آید، کاربرد استعدادها و فضلها را بهتر و میزان رشد و شتاب آن را بیشتر میکند.
بدینسان، هرگاه فرض کنیم علمی وجود دارد که بکار قدرت نمیآید، و برایش کاربردهائی را بجوئیم که بکار رهائی اکثریت زیر سلطه میآیند، عقلهای این اکثریت میباید استقلال و آزادی خویش را باز جسته باشند تا بتوانند دانش و فن را در رشد خویش یعنی، افزودن برگستره خودانگیختگی خویش، بکار برند.
12 – دانشهائی که بکار آن میآیند که اکثریت بزرگ استقلال و آزادی خویش را باز یابند، سانسور میشوند. به سخن دیگر، قدرت حاکم، هر دانش و فنی را که، با بقای خود، ناسازگار بیابد، سانسور میکند. در عمل نیز، از باستان تا امروز، چنین بوده است و هست. ایدئولوﮊی قدرت حاکم، هر بیان قدرت ناسازگار با خود را نیز سانسور میکند. این واقعیت گویای ربط مستقیم دانش و فنی با استقلال و آزادی است که آگاهی آدمی بر آنها، بدو، امکان میدهند از نظام سلطه گر – زیر سلطه رها بگردد. چنین دانش و فنی را نه قدرتمدارها اندر مییابند و نه بدان کاربرد میدهند. بسا دانش ها و فنونی که بکار قدرت در جریان متمرکز و بزرگ شدن نیز میآیند، گرفتار دو نوع سانسور میشوند: سانسور با این هدف که اکثریت بزرگ زیر سلطه از آنها آگاه نشوند و سانسور برای این که رقیبها از آنها آگاه نگردند. بدینقرار، استقلال و آزادی انسان با همه دانشها و فن ها سازگار است و عقل مستقل و آزاد میتواند به آنها، در رشد، کاربردهای مختلف بدهد. یافتن و انتشار دانشها و فن ها که همگان بتوانند در بازیافت استقلال و آزادی و رشد خویش، بکارشان برند، کاری است که اهل دانشی میکنند که عرفان انسانها را بر استقلال و آزادی، راهبر تحقیق میدانند.
13- بنا بر تحقیقی (1)، در غرب، در فاصله یک قرن، نابرابریها بیشتر شدهاند: نابرابریها در 2013، از نابرابریها در 1913 بیشتر شدهاند. بدینقرار، باوجود رشد علمی و فنی و برخورداری شمار بزرگ تری از دانش و فن، نابرابریها بیشتر شدهاند، نویسنده کتاب بر اینست که تعمیم دانش و فن عامل برابری است. بنظر او، در غرب، یک طبقه متوسط نیز بوجود آمده است. مارکس از عامل رشد غافل بوده است و لیبرال ها بر این خطا هستند که میپندارند رشد و رقابت مشکلها را حل میکنند حال آنکه بر نابرابریها میافزایند و مشکلها را بزرگ تر میکنند. اینست که نابرابریها افزون گشته اند.
هرگاه، در مقیاس جهان، با واقعیتی که نابرابری است رابطه مستقیم برقرار کنیم، دینامیک نابرابری را از دینامیک های رابطه مسط – زیر سلطه می یابیم و روشن میبینیم که علم و فن وقتی بکار برابر گرداندن میآیند که، هر انسان و هر جامعه، از موقعیت زیر سلطه، دقیق تر بخواهی، از روابط مسلط – زیر سلطه رها شود. بدینقرار، استقلال و آزادی امکان میدهند هم دانش بر دانش و فن بر فن را افزود و هم کاربردهای آنها را در رشد، رشد در استقلال و آزادی، پر شمار تر کرد. لذا، دانش و فن جستن یک کار است و کاربردهای آن را در استقلال و آزادی یافتن، کاری دیگر است. روشن است که بکار بردن دانش و فن، در استقلال و آزادی، بنوبه خود، جریان مداوم گذار از نابرابری به برابری است. از جمله به این دلیل که تعمیم دانش و فن نابرابری را برابری می گرداند.
از این رو است که جوینده دانش و فن، وقتی میخواهد دانش و فن بکار استقلال و آزادی انسان بیایند، به یافتن و پیشنهاد کاربردهای آنها اهمیتی به تمام میدهد. کاربردها در همان حال که به زیر سلطه ها امکان میدهند دانش و فن را در باز یافتن استقلال و آزادی، بکاربرند، مانع از سانسور شدن دانش و فن، در مواردی، مانع از بکار گرفته شدنشان در تحکیم رابطه مسلط – زیر سلطه میشوند.
14 – بدانیم که استقلال و آزادی از جنس قدرت نیستند. زیرا اگر ندانیم که این دو از جنس قدرت نیستند و بلکه این دو را قدرتی باورکنیم که یک انسان و یا یک جامعه دارد، گرفتار زیان بارترین فریفتاریها گشتهایم. امر واقع مستمر اینست که زبان استقلال و آزادی در زبان قدرت از خود بیگانه گشتهاست و کار نگاه داشتن کلمه ها و تغییر معانی آنها را آسان کردهاست. استقلال و آزادی در شمار دو کلمه ای هستند که ایدئولوﮊی ها، آنها را قدرت معنی کرده اند. در یک بیان قدرت، حق، از جمله استقلال و آزادی، به قدرت تعریف میشوند که هر فرد باید از آن برخوردار باشد (لیبرالیسم) و در بیان قدرت دیگری، انسان استقلال و آزادی، خودانگیختگی، را در پایان صیرورت دیالکتیکی، باز مییابد (مارکسیسم ).
بدینقرار، از ویرانگرترین از خود بیگانگی ها، از خود بیگانگی ایدئولوﮊیک است. رهائی از آن، نیاز به بیان استقلال و آزادی، بمثابه اندیشه راهنما دارد. روشن سخن این که اندیشه راهنما وقتی بیان قدرت است، استقلال و آزادی نمیتوانند قدرت فرد شمرده نشوند. اما قدرت فرد در رابطه قوا با دیگری، کار برد دارد. در این رابطه، قوی تر مسلط و ضعیف تر زیر سلطه میگردند. بدین خاطر است که کاهش و افزایش خودانگیختگی هر انسان و هر جامعه، اندازه بسته بودن نظام سلطه گر – زیر سلطه را بدست میدهد. بدینقرار، محققی که میان دانش و استقلال و آزادی انسان رابطه برقرار میکند، مراقب است که زبان آزادی و نه زبان قدرت را بکار برد و تعریفهائی از استقلال و آزادی پیشنهاد کند که قدرت بن مایه آنها نباشد. در آنها هیچ از قدرت نباشد.
15 – فریفتاری سخت مرگبار و ویرانگر دیگر که انسانها را از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش، در معنائی که دارند و نه در معنائی که قدرت به آنها میدهد، این فکر غلط است که گویا اکثریت میتواند قدرت را از آن خود کند. قدرت تقسیم پذیر نیست تا بتوان آن را در اندازه های مساوی تقسیم کرد و میان تمامی اعضای جامعه توزیع کرد. در دموکراسی های لیبرال این فکر پذیرش همگانی جستهاست که، به یمن انتخابات، اکثریت صاحب قدرت میشود. غافل از این که نه قدرت قابل تقسیم است و نه بدون تمرکز، وجود پیدا میکند. از این رو است که اکثریت خواه چپ و خواه راست باشد، اقلیت نخبه است که به خدمت قدرت درمیآید. و چون قدرت از راه تمرکز و بزرگ شدن برجا میماند، دولت به خدمت قدرت (سرمایه داری) در میآید.
هرچند نقد مارکس بر دموکراسی لیبرال بجا است، اما دیکتاتوری پرولتاریا که او پیشنهاد میکند، بخصوص تصدی قدرت دولت توسط «حزب پیش آهنگ طبقه کارگر» که لنین پیشنهاد میکند، همچنان قدرت است که در جریان متمرکز و بزرگ شدن بکار میرود. حاصل کار استالینیسم میشود. از این رو، دانش و فنی باید که انسان را از بندگی قدرت برهد: بیان استقلال و آزادی.
اگر ادگار مورن میگوید غرب در بن بست است زیرا توان یافتن و پیشنهاد اندیشه راهنمائی را ندارد که انسان امروز را به حل مشکلها توانا کند، بدین خاطر است که بیان های یافته و بکار رفته، همه، بیان های قدرت بودهاند و هستند و انسان را در بندگی قدرت نگاه میدارند.
در بن بست، آن کوششهای علمی ارجمند هستند که دریافتن دانشی بکار می روند که به انسانها امکان دهد استقلال و آزادی خویش را بازیابند. اگر قدرت را میباید یکی داشته و دیگری نداشته باشد تا از رهگذر رابطه این دو، وجود پیدا کند، استقلال و آزادی، دو حقی هستند که وقتی همگان از آنها برخوردارند، رابطه قوا بی محل میشود. از این رو، حق و استقلال و آزادی و عدالت و... میباید تعریفهای خویش را در بیان استقلال و آزادی و به زبان آزادی، بازیابند تا که همگان شهروندان براستی حقوقمند بگردند. حاصل این که
16 – ارتباط مستقیمی وجود دارد میان اندیشه راهنما و برقرار کردن رابطه با واقعیت و شناخت آن. اینک می دانیم که ذهن دانش پژوه بر یافته او اثر مینهد، گوئیم هر عقل، واقعیت را وقتی میبیند که بتواند برآن محیط شود. پس، از واقعیت، هرآنچه بیرون از قلمرو دید او قرار میگیرد را نمیبیند. تازه، بخشی از واقعیت را که در سپهرش قرار میگیرد، چنان میبیند که ساختار و نظام ارزشیش اجازه دیده شدنشان را میدهند. بدینقرار، هرگاه بنا بر ارتباط مستقیم با واقعیت و شناخت آن، همانسان که هست باشد، نخست عقل است که میباید از استقلال و آزادی خود بطور کامل برخوردار باشد. به سخن دیگر، از هر محدود کننده ای که احاطه او را بر واقعیت ناممکن سازد، رها باشد. این رهائی به موازنه عدمی را اصل راهنما کردن میسر میشود.
بدینقرار، مشکل ناسازگاری ایدئولوﮊی با رابطه مستقیم برقرار کردن با واقعیت و شناخت آن همان سان که هست را باید حل کرد تا که دانش بمثابه شناخت واقعیت همانسان که هست و بکاربردن آن در کمال بخشیدن به استقلال و آزادی، حاصل آید. اصل راهنمائی که مشکل را حل میکند و عقل را در ارتباط مستقیم برقرار کردن با واقعیت و شناخت آن، همانسان که هست، بکار میآید، موازنه عدمی است. بدین موازنه است که عقل با هستی اینهمانی میجوید و واقعیت را همان سان که هست میبیند.
بدینسان، اندازه دیده نشده ها از واقعیت مورد شناخت، گویای اندازه محدود بودن عقل، به سخن دیگر، غافل بودنش از استقلال و آزادی مشاهده کننده است. لذا، ایدئولوﮊی زدائی، وقتی ایدئولوﮊی بیان قدرت است برای یافتن و پیشنهاد کردن دانش و فنی که بکار استقلال و آزادی انسان میآیند، بخش و بخشی مهم از کار علمی است. این کار، نیاز به تمرین بکار بردن موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما و به معنای رها شدن از هر محدود کننده و این همانی جستن با هستی بی کران دارد.
17 - زبان قدرت در شمار محدود کننده های مهم است. چرا که زبان قدرت بکار علم بر واقعیت آنسان که هست نمیآید، هرگاه کلمه ها از بن مایه قدرت رها شوند و جمله ها نیز، پژوهشگر، میتواند آن را در علم بر واقعیت بکار برد. اگر نه، نمیتواند. یافته عقل وقتی زبانی که بکار میبرد، زبان قدرت است، همواره، آمیختهای از علم و ظن است. هراندازه عقل قدرتمدارتر و زبانی که بکار میبرد، بیشتر زبان قدرت باشد، اندازه ظن بیشتر و اندازه علم کمتر میشود. هرگاه با این واحد اندازه گیری نظریه ها را بسنجیم، میزان ظن موجود در آنها را دقیق تر اندازه می گیریم. این اندازه گیری به ما امکان میدهد در یابیم چرا هراندازه ظن بیشتر، نظریه با قدرت سازگارتر. چنانکه نظریه سازگار با استبداد فراگیر، نزدیک به همه، ظن است و از علم نزدیک به هیچ دارد.
برای مثال، ولایت مطلقه فقیه که، بنا برآن، فقیه برجان و مال و ناموس مردم بسط ید مطلق دارد، یکسره ظن و مجاز است. چراکه از آن علمی که در استقلال و آزادی، در خودانگیختگی انسان کاربرد دارد، هیچ ندارد. فاقد ویژگی های علم است ازجمله این که دلیل در خود علم یافته نیست. در بیرون آن و قول گوینده است. در حقیقت، دلیل صحت ولایت مطلقه فقیه، قول گوینده ایست که گفته او را بی چون چرا باید پذیرفت و بکار برد. طرفه اینکه گوینده آن خداوند، چنین ولایتی را نخواسته و نگفتهاست. زبان بکار رفته در بیان این نظریه، زبان قدرت است: معنی ولایت در قدرت از خود بیگانه و قدرت فقیه بر مردم معنی جسته است. ولایت بر، در واقع، این قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس مردم است که معنی جسته است و بکارمیرود.
بدینسان، زبان بکار رفته در یک کار علمی، در جا، ما را از چند و چون یافته علمی آگاه میکند. با بکار بردن زبان قدرت، زبانی که در آن کلمه ها و جمله ها ترجمان قدرت (= زور) هستند، عقل میتواند بیان قدرتی را بسازد و بدان صفت علمی نیز بدهد و با استفاده از «اسطوره علم» آن را بقبولاند. اما چنین یافتهای جز در ویرانی و مرگ کاربرد پیدا نمیکند. چنانکه، در قرن بیستم، ایدئولوﮊیها در جنگ بایکدیگر شدند و جامعه ها را در درون و با بیرون گرفتار ویرانگرترین و مرگبارترین جنگها کردند. این واقعیت ما را راهبر میشود به واقعیت دیگری که عبارت است از: با زبان آزادی، بیان قدرت نمیتوان ساخت و این زبان، در اظهار بیان استقلال و آزادی و علم کاربرد دارد. و
18 – ویژگی دیگر و مهم از ویژگی های انسان و جامعه مستقل، زیست رها از تضادها و تبعیض ها است. چرا که تضادها و تبعیض ها ترجمان قرارگرفتن انسان در روابط مسلط – زیر سلطه هستند و قرار گرفتن در این رابطه، جز با غفلت از استقلال و آزادی، میسر نیست. اینست که اقتضای کار علمی وقتی علم با استقلال و آزادی رابطه میجوید، زیستن در بیرون رابطه مسلط – زیر سلطه و برخوردار شدن از استقلال و آزادی است. این برخورداری است – چنانکه توضیح داده شد – که به آدمی امکان میدهد واقعیت را همان سان که هست شناسائی کند. هراندازه بیشتر آدمی بیرون از روابط قوا بزید و بیندیشد، توان او بر شناخت واقعیت بیشتر میشود.
بدینسان، حالت رها از تضادها و تبعیض ها، امکان رابطه بر قرار کردن با حق را فراهم میآورد:
19 – حق چیست؟ پرسشی است که پرسش شونده را در مقام جستن تعریف حق قرار میدهد. هرگاه او حق را به قدرت تعریف کند، ناحق را جانشین حق کرده است (تعریف لیبرالیسم از حق چنین است). اما اگر بخواهد حق را به ویژگی هایی که دارد تعریف کند چنان که تعریف، از قدرت، تهی باشد، هنوز برداشت هر آدمی از حق، از جمله استقلال و آزادی، نسبی است. از این رو، اختلاف برداشت ها وجود پیدا میکنند. پوزیتویستها اصل ابطال پذیری را محک گردانده اند و برآن شدهاند، هر آنچه قابل ابطال باشد، علم است و اگر نه، علم نیست. غیر از این که اصل خود ناقض خویش است زیرا هرگاه قابل ابطال باشد، دیگر بکار تشخیص علم از غیر علم نمیآید و اگر غیر قابل ابطال باشد، علم نیست و بکار تشخیص علم از غیر آن نمیآید، در بر گیرنده تناقض فاحش دیگری است: علم نیست که قابل ابطال است ناعلم موجود در نظر است که قابل ابطال است. به سخن روشن، برداشت هر انسان از حق، میتواند آمیخته ای از علم و ناعلم باشد، این به یمن، جریان آزاد اندیشه ها و از رهگذر نقد است که ناعلم ابطال و علم ما به علم قطعی نزدیک تر میشود. هرگاه این یافته را در تعریف خود از استقلال و آزادی و یا در شناخت واقعیت بکار بریم، تعریف ما از قابلیت نقد شدن، برخوردار میشود. این نقد، تعریف را کامل تر میکند. زیرا هرگاه موضوع کار شناخت یک واقعیت باشد، کار در بستری انجام میگیرد که بستر جریان آزاد نظرها و دانش ها است.
هرگاه شناخت بکار استقلال و آزادی انسان بیاید، نقد آن را از ناعلم می زداید و اگر بکار قدرت بیاید، نقد جای خود را به سانسور علم میدهد و شناخت را از علم خالی تر و از ناعلم پر تر میکند. ولایت مطلقه فقیه و دیالکتیک استالین و نظر هیتلر در باره نژاد و از خود بیگانه شدن دین ها در بیانهای قدرت، نمونه هائی هستند از کاستن از علم و افزودن بر ناعلمی که بکار برآوردن توقعات گردان قدرت میآید.
20 – از ویژگی های انسانهای مستقل و آزاد و جامعه مستقل و آزاد، شادی و امید است. به سخن دیگر، شادی و امید ترجمان استقلال و آزادی هستند. انسان مستقل و آزاد، در درون شاد و امیدوار است. و غم و یأس ترجمان قدرتمداری هستند. از این رو، کسی که برآن میشود بر واقعیت آنسان که هست علم بجوید و خویشتن را دانشجو می شمارد، نیک می داند که بدون حالت شاد که گویای استقلال و آزادی او است و بدون امید که گویای عزم او به علم جستن و کاربردهای آن را یافتن است، نمیتواند وارد عمل شود. چنانکه هرگاه بخواهد برای رها شدن و رها کردن از روابط سلطه گر – زیر سلطه، مبارزه کند، باز این شادی و امید هستند که گویای عزم او به پیروزی در مبارزهاند. و نیز،
21 – مصلحت در علم کار برد ندارد. هرگاه علم، در استقلال و آزادی انسان، کاربرد بجوید، عالم میباید تمام علم را اظهار کند. حال آنکه وقتی علم با مولفه های دیگر، قدرت را پدید می آورد، مصلحت محل عمل پیدا میکند. بسا مصلحت ایجاب کند که علم سانسور شود و یا با ظن در آمیزد و یا بخشی از آن سانسور شود. از این رو، دانش پژوهی که علم را می جوید تا که بکار استقلال و آزادی انسانها بیاید، مصلحت بی محل و حقیقت را با محل مییابد و میکند. از این رو است که دانشی که بی کم و کاست اظهار میشود، قابل تمیز است از دانشی که با رعایت مصلحت بیان میشود.
بدینسان، ایستادگی برحق ویژگی مستقل و آزاد بودن هر انسان و هر جامعه و اظهار بی کم و کاست دانش ویژگی ربط مستقیم دانش با استقلال و آزادی است.
22 – حاصل سخن این که ویژگی استقلال و آزادی انسان، استقلال و آزادی او در گرفتن تصمیم و آزادی او در گزینش نوع تصمیم است. بطور عام، خودانگیختگی او است. اما ویژگی این خود انگیختگی نیز اینست که استعداد رهبری او تحت امر رهبری بیرون از خود او نباشد. هرکس خود خویشتن را رهبری کند و از تمامی حقوق شهروندی برخوردار باشد.
هرگاه بخواهیم در قلمرو پژوهش علم و فن، این اصل را بکار بریم، گوئیم، دانشی که به دستور جسته آید (حکم موسولینی ظرف یک ماه باید ایدئولوژی ساخته شود و حکم شاه سابق بر تدوین ایدئولوژی شاهنشاهی بر مبنای دیالکتیک و...)، دانش آمیخته به ظن و گمان است که بکار قدرت و قدرتمداری میآید.
بدینقرار، هرگاه یک انسان و یا یک جامعه، ویژگی های انسان و جامعه مستقل و آزاد را از دست داده باشد، یک شبه نمیتواند آن ویژگی ها را باز یابد. بسته به میزان از دست دادن ویژگی ها، بازیافتن استقلال و آزادی زمان میبرد. پرسش کننده گرامی و دیگر ایرانیان میتوانند در خود و در جامعه خود تأمل کنند و از خود بپرسند چه اندازه از ویژگی ها را از دست دادهاند؟ کار را باید با تمرین به یادآوردن و در یاد نگاه داشتن استقلال و آزادی، بمثابه دو حق از حقوق ذاتی آغاز کرد. سپس، کوشید ویژگی ها را باز جست. طول زمان بستگی مستقیم دارد به میزان قوت ارادهِ مستقل و آزاد زیستن و اندازه کوشش برای بازیافت ویژگی های زندگی در استقلال و آزادی.
٭پرسش دوم و پاسخ آن:
● اگرشما از وام که پول نفت است استفاده نکنید دزدان از آن استفاده خواهند کرد پس چه باید کرد؟
٭ پاسخ پرسش: هرگاه قصد پرسش کننده اینست که درآمد نفت را اگر آدمی وام نگیرد و بکار سرمایه گذاری نبرد، دزدان از آن استفاده خواهند کرد، بر او است که بداند: همه آنها که کار خود را بدست آوردن سهم بیشتر از درآمد نفت میکنند، در توجیه عمل خویش از این اصل دروغ پیروی میکنند که « اگر من آن را از آن خود نکنم و استفاده صحیح از آن نبرم، سوء استفاده کنندگان آن را خواهند برد و خواهند خورد». بر او است که به این حقیقتها توجه کند:
1 – نفت ثروت ملی و متعلق به نسلهای امروز و فرداها است. یک ملت رشید آن را به بهای ناچیز نمیفروشد و درآمد آن را خرج نمیکند. بلکه آن را در اقتصاد تولید محور خود، بکار میبرد.
2 – برفرض که این ثروت ملی را فروخت، چنان میفروشد که درآمد درخوری حاصل کند و این درآمد را به سرمایه تبدیل گرداند، به ترتیبی که جوانان کار پیدا کنند و از حاصل کار خود، درآمد بدست آورند.
3 – چون ثروت ملی که نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی هستند به جمهور مردم تعلق دارند، درآمد حاصل از آن، سرمایه ملی است و میباید، سرمایه گذاری شود و در مالکیت مردم باقی بماند. تا افراد برآن نشوند که با استفاده از موقعیت خود در سلسله مراتب قدرت، سهمی از آن را صاحب شوند.
4 – نظام بانکی کشور میباید چنان سازمان بجوید که دزدان به اعتبارهای بانکی دسترسی نداشته باشند و جریان پول از بانک به سرمایه گذاری - تولید و از تولید به تولید کنندگان باشد. هرگاه اعتبارها از بانک به افراد و از افراد به بازار خرید برای مصرف شد، اقتصاد مصرف محور است و اعتبارهای بانکی تورم زا و مخرب اقتصاد تولید محور میشوند. بودجه دولت نیز هرگاه از راه سرمایه گشتن و در تولید بکار افتادن بدست شرکت کنندگان در تولید نرسد و همچون قدرت خرید توزیع شود، تورم زا میشود و اقتصاد تولید محور را ویران و اقتصاد مصرف محور را توسعه میدهد. کاری که بودجه ایران در حال حاضر انجام میدهد، افزودن برتورم و ویران کردن اقتصاد تولید محور و توسعه بخشیدن به اقتصاد مصرف محور است.
5 – یک اقتصاد تولید محور سالم پیشخور نمیکند. یعنی تولید سالانه آن مصرف سالانه را کفاف میکند و مازاد نیز مییابد که سرمایه و نیروی محرکه ای در اختیار نسل فردا میشود. درعوض، اقتصاد مصرف محور ناسالم، پیشخور میکند. تولید سالانه کفاف مصرف سالانه را نمیدهد و ناچار قرض میستاند و خرج میکند و قرض ها برهم انباشته میشوند و بار سنگینی میشوند بردوش نسلهای آینده. اقتصاد ایران گرفتار این بیماری مهلک است.
6 – اقتصاد تولید محور سالم، از پیش آینده را متعین نمیکند. توضیح این که نظامی را بوجود نمیآورد که نسل فردا به تغییر آن توانا نباشد و خود را مجبور به کار و زندگی در آن بیابد. نظام اقتصادی باید باز و تحول پذیر باشد. در حال حاضر، ایران فاقد نظام اقتصادی است. کار اول اینست که این نظام را پیدا کند. کار دوم اینست که در این نظام ساختها بسته و غیر قابل تحول نباشند. برای مثال، هرگاه ساخت هزینه های دولت تغییر دادنی نشوند. از جمله، نتوان از هزینه های جاری کاست و بر سرمایه گذاریها افزود و یا چاره جز افزودن بر هزینه های جاری نباشد و یا سرمایه گذاریها چنان انجام پذیرند که نسل فردا چارهای جز برجا نگاه داشتنشان نداشته باشد، از پیش گرفتار جبری شدهاست که نمیتواند خود را از آن برهد.
اقتصاد سرمایه داری هم پیشخور میکند و هم از پیش، آینده را متعین میکند. و وقتی، چنین اقتصادی زیر سلطه و مصرف محور است، هم بر ابعاد پیشخورکردن میافزاید و هم آینده را سخت تر متعین میگرداند.
بدینقرار، راه کار نه عمل به اصل دروغ بلکه بکاربستن این شش تدبیر است. کسانی که بخواهند از مجموعه تدابیری آگاه شوند که میباید بکاربرد، به «منشور اقتصاد تولید محور» مراجعه میکنند.
1 - le Capital au XXIe siècle نوشته Thomas Piketty
|