چپ جدید کیست و آیا شکست خورده است؟
هربرت مارکوزه - ترجمه ی آرش بهبودی
•
آنچه این جنبش را معین و ضرورت آن را توصیف میکند، این واقعیت است که این جنبش مفهوم انقلاب را بازتعریف کرده و به آن امکانهای جدیدی برای آزادی و پتانسیلهای جدیدی برای توسعه سوسیالیستی افزوده است: امکانها و پتانسیلهایی که کاپیتالیسم پیشرفته ایجاد (و فورا توقیف) کرد. در نتیجه این پیشرفتها ابعاد جدیدی از تغییر اجتماعی پدیدار شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ مهر ۱٣۹۲ -
۲۴ سپتامبر ۲۰۱٣
این مقالـه
نسخه مبسوط سخنرانــی مارکوزه در دانشگاه کالیفرنیا ایرواین در آوریل 1975 است که نسخه آلمانی آن در Zeit-messung - FrankfurtamMain 1975) به چاپ رسیده است.
پیش از بحث درباره دلایل شکست چپ جدید، باید به دو پرسش اشاره کنیم: نخست آنکه، این چپ جدید کیست و چیست و دوم، آیا به راستی شکست خورده است؟
با توضیحاتی در باب پرسش نخست شروع میکنیم. چپ جدید شامل گروههای سیاسی میشود که در بخش چپ حزب کمونیست سنتی قرار گرفتهاند. آنها هنوز هیچ شکل سازمانی جدیدی ندارند؛ بدون پایگاه تودهای و بهویژه در آمریکا از طبقه کارگر جدا هستند. ارزشهای ضداستبدادی و آزادیخواهانه قوی که در ابتدا چپ جدید را تعریف میکرد، در همان زمان ناپدید یا منجر به یک «خودکامگی گروهی» جدید شد. با این وجود آنچه این جنبش را معین و ضرورت آن را توصیف میکند، این واقعیت است که این جنبش مفهوم انقلاب را بازتعریف کرده و به آن امکانهای جدیدی برای آزادی و پتانسیلهای جدیدی برای توسعه سوسیالیستی افزوده است: امکانها و پتانسیلهایی که کاپیتالیسم پیشرفته ایجاد (و فورا توقیف) کرد. در نتیجه این پیشرفتها ابعاد جدیدی از تغییر اجتماعی پدیدار شد. دیگر «تغییر» نه به سادگی تحت عنوان خیزشی سیاسی اقتصادی یا برپاسازی شکلی متفاوت از تولید و موسسات جدید، بلکه بالاتر از همه انقلابی در ساختار مستقر نیازها و امکان برآورده کردن آنها نیز تعریف میشود.
این مفهوم انقلاب از آغاز بخشی از نظریه مارکسی بود: سوسیالیسم جامعهای است به لحاظ کیفی متفاوت، جامعهای که در آن روابط مردم با یکدیگر و همچنین رابطه انسان و طبیعت از اساس متحول میشود. هرچند کشورهای سوسیالیستی به دلیل فشار وارده از قدرت اقتصادی کاپیتالیسم و اجبار به همزیستی، گویا در بستر زمان نفرین شدهاند به پافشاری کمابیش انحصاری بر توسعه وسایل تولید و گسترش بخش تولیدی اقتصاد. این تقدم لزوما انقیاد افراد به ضرورت کارشان را ابدی کرده است. (ضرورتی که در شرایط معینی میتواند دموکراتیک و به معنای فرمی کاراتر و معقولتر از تولید و درعینحال توزیع منصفانهتر کالاها باشد.)
این گزاره که [وجود] مازادی از کالاهای مادی پیشفرض سوسیالیسم است، به معنای به تعویق انداختن تحولات انقلابی جامعه تا روز داوری یا به معنای پناه دادن به امیدی غیردیالکتیکی است بر این اساس که کیفیتی جدید از زندگی اجتماعی و برهمکنش، متناسب با ضریبی از رشد کمی اقتصادی تکامل خواهد یافت. ظهور چپ جدید در دهه 1960 قویا این مفهوم از سوسیالیسم و استراتژیهای مشمول در آن را به چالش کشید. جابهجایی تدریجی در نقطه کانونی شورش از درون تجربه یک تناقض برخاست: تناقضی میان قابلیت تولید سیلآسای کاپیتالیسم انحصاری از یک طرف و ناتوانی دستگاههای بزرگ سوسیالیست و کمونیست در تبدیل آن به قابلیت تولید انقلاب از طرف دیگر.
جنبش فوق نیروهایی را به حرکت درآورد و سازماندهی کرد که سنت نظریه و پراکسیس مارکسیستی تا آن موقع از اکثریت آنها چشمپوشی کرده بود. این جنبش معرف تلاشی بود برای کلیت بخشیدن به مقابله در حملهای متقابل علیه کلیت سرکوب و استثمار در کاپیتالیسم انحصاری. هنگامی که دستکاری نیازها توسط دستگاه قدرت کاپیتالیسم آشکارتر و وسیعتر شد، انقلابی کردن آن دسته از نیازهای افراد که وضع موجود را بازتولید میکرد، به شکل فزایندهای حیاتی به نظر آمد: طغیان و تغییر در وجود بشر هم در حوزه تولید و هم بازتولید، هم در زیربنا و هم در روبنا. سپس جنبش از همان آغاز شکل انقلابی فرهنگی را به خود گرفت؛ این جنبش، انقلاب را در قرن بیستم در مقام انقلابی درک میکرد که در آن نهتنها خواستهای سیاسی و اقتصادی، بلکه دیگر امیال و امیدها نیز همبند (articulate) میشوند: میلی برای معنای اخلاقی جدید، برای محیطی انسانیتر، برای «رهایی کامل احساسات» (مارکس)، به عبارت دیگر، آزادسازی احساسها از اجبار به نگاه به مردم و چیزها تنها در مقام یک ابژه مبادله. «قدرت تخیل!»- چپ جدید به رهایی تخیل از محدودیتهای عقل ابزاری علاقهمند بود. در تقابل با پیوستگی بین رئالیسم و سازشکاری، نیروهای چپ جدید این شعار را ایجاد کردند: «واقعبین باش، غیرممکن را بخواه.» این همان جایی است که مولفه زیباییشناسانه قوی جنبش از آن نشات میگیرد: هنر به عنوان یک نیروی رهاییبخش سودمند دیده شد؛ به عنوان تجربه واقعیتی دیگر (و معمولا سرکوبشده).
آیا تمامی این [شعارها]، بیان رمانتیسیسم یا در واقع نخبهگرایی بود؟ به هیچوجه. چپ جدید به سادگی، تا جایی که اهداف و چالشهایی عظیم را همبند میکرد که کاپیتالیسم پیشرفته ممکن ساخته اما تا آن هنگام هدایت یا متوقف کرده بود، جلوتر از شرایط عینی بود. این مفهوم و بینش همچنین در استراتژی تشریح میشد؛ ارتباطی درونی میان نبرد چپ جدید علیه اشکال منسوخ مقابله وجود دارد و تمایلات متقابل مبارزه طبقاتی که خود بنیانش را از طبقه کارگر به دست میآورد: خودمختاری علیه سازمان خودکامه-بوروکراتیک. از دهه 1960، اشغال کارخانهها به همراه مفهوم خودتعینی (self determination) در تولید و توزیع بار دیگر معنادار شده است.
حال به نکته دوم میرسیم که آیا واقعا چپ جدید شکست خورده است. این پرسش باید در سطوح متعددی پاسخ داده شود. تا حدی، این جنبش توسط موسسات به همکاری پذیرفته یا به روشنی سرکوب شد؛ تا حدی خودش را تخریب کرد آن هم به واسطه شکست در توسعه هر شکل سازمانی کافی و با اجازه دادن به رشد و گسترده شدن شکافهای داخلی به آنارشیسمی از نظر سیاسی ناتوان و خودبینیای نارسیستیک، پدیدهای که در ارتباط با ضدروشنفکری بود.
سرکوب جنبش توسط ساختارهای قدرت موجود شکلهای زیادی داشت. این سرکوب شدید و گویی «عادی» بود: مکانیسم کنترل علمی و بیخطا، «لیستهای سیاه»، جداسازی در محل کار، ارتشی از جاسوسها و خبرچینها؛ همه این چیزها برپا شد و در مقام ابزار سرکوب به حرکت درآمد و تاثیرشان به کمک انزوای متداوم چپ از باقی پوپولاس بیشتر شد. ریشههای این انزوا در ساختار اجتماعی کاپیتالیسم انحصاری پیشرفته بود: ساختاری که از مدتها پیش بخش بزرگی از طبقه کارگر را در سیستم ادغام کرده بود. البته تسلط اتحادیهها و احزاب کارگر اصلاحطلب و از نظر سیاسی ضدانقلابی مشکل دیگری بود. چنین تمایلات و مشکلاتی بازتاب پایداری نسبی کاپیتالیسم است با پایههایش در استعمار جدید و امپریالیسم جدید و تمرکز سهمگین قدرت سیاسی و اقتصادی.
به خاطر تجمع عظیم قدرت که همان کلیت کاپیتالیستی است، شورشهای علیه سیستم لزوما توسط گروههای اقلیتی اتفاق میافتاد و انجام میشد که در مرز یا خارج از فرآیند تولید مادی قرار داشتند. در این زمینه، در واقع میتوان از گروههایی «با امتیاز ویژه»، از یک «نخبه» یا شاید از یک «پیشرو» [Avant-Garde] صحبت کرد. از طرف دیگر، دقیقا همین مزیتها- عدم ادغام در فرآیند تولیدی یا فاصله داشتن از آن- بود که به توسعه آگاهی سیاسی رادیکال شتاب میبخشید و تجربه خودبیگانگی را به شورشی علیه منسوخی فرهنگ روشنفکری و مادی موجود تبدیل میکرد.
البته دقیقا به همین دلیل است که این شورش به شکلی کامل موفق نشد. ضدفرهنگی (counter culture) که توسط چپ جدید ایجاد شد، خودشان را نابود کرد آن هنگام که از عزم سیاسیشان چشمپوشی کردند آن هم به نفع نوعی آزادسازی خصوصی، به نفع یک ضد-تمامیتخواهی انتزاعی و تحقیری برای نظریه در مقام هدایتگر پراکسیس و به نفع نوعی تشریفاتی کردن و بتوارهسازی مارکسیسم. توهمزدایی و کنارهگیری بیموقعی در تمامی چنین اشکالی از عقبنشینی ظاهر شد.
پافشاری چپ جدید بر تخریب تجربه و آگاهی فردی، بر انقلاب رادیکال سیستم نیازها و ارضاها و بهطور خلاصه تقاضای مستمر برای سوبژکتیویته جدید به روانکاوی اهمیت سیاسی تعیینکنندهای میبخشد. کنترلهای اجتماعی دستکاریکننده که اکنون حتی ناخودآگاه را برای حفظ وضعیت کنونی بسیج میکند، بار دیگر روانکاوی را به موضوع کاملا مورد علاقهای تبدیل میکند. تنها آزادسازی تکانههای سرکوبشده و آلایشیافته میتواند سیستم برقرارشده امیال و نیازها را در افراد بر هم زند و محلی ایجاد کند برای میل به آزادی. البته، تنها شناخت و تایید این تکانهها نمیتواند این کار را انجام دهد؛ فرآیند آزادسازی باید منجر به انتقاد شود، به خودانتقادی نیازها در واکنش به امیال درونیشده و از نظر اجتماعی دستکاریشده؛ چنین امیال و نیازهای درونیشدهای به عنوان سدی در برابر آزادسازی به فعالیت خود ادامه میدهند زیرا ارضای آنها بازتولید سرکوبگر جهان کالایی را تضمین میکند. این تحلیل انتقادی نیازهاست که بعد اختصاصا اجتماعی روانکاوی را برمیسازد.
به مساله چپ جدید برگردیم. با وجود همه این چیزها، من فکر میکنم صحبت از شکست چپ جدید اشتباه است. همانطور که سعی کردم نشان دهم، جنبش خود ریشه در ساختار کاپیتالیسم پیشرفته دارد. میتواند عقبنشینی کند تا خودش را از نو شکل دهد هرچند میتواند قربانی یک موج نئوفاشیست سرکوب هم بشود.
برای همه اینها، نشانههایی وجود دارد که پیام چپ جدید فراسوی حوزههای خودش پخش و شنیده شده است. البته دلایلی برای آن وجود دارد. ثبات کاپیتالیسم در واقع در مقیاس جهانی برهم خورده است؛ سیستم بیشتر و بیشتر مخرب و غیرعقلانی بودنش را بروز میدهد. از این نقطه است که اعتراض رشد میکند و گسترش مییابد، حتی اگر در آغاز تا حد زیادی غیرسازمانیافته، پراکنده، نامرتبط و هنوز بدون هیچ هدف سوسیالیستی آشکار باشد. در بین کارگران، اعتراض خود را در شکل اعتصابهای سرخود (Wildcat strikes)، غیبت از کار و در خرابکاری پنهانی ابراز میکند یا در خشم ناگهانی علیه رهبران اتحادیه، همچنین در مبارزات اقلیت ستمدیده و درنهایت در جنبشهای آزادسازی زنان. واضح است که یک ازهمپاشیدگی عمومی در روحیه کارگرها، عدم اطمینان به ارزشهای اساسی جامعه کاپیتالیست و اخلاقیات ریاکارانهاش وجود دارد؛ فروپاشی سراسری اطمینان به تقدمها و سلسلهمراتبی که کاپیتالیسم وضع کرده، آشکار است.
توضیح بسیار قابل قبولی وجود دارد برای این واقعیت که نارضایتی اجتماعی عمیقا ریشهدار، که کوشیدهام بنمایانم، با وجود تمامی مسائل، ناهمبند، بدون سازماندهی و محدود به گروههای کوچک باقی میماند. متاسفانه توده بزرگ مردم هر آلترناتیو سیاسی را یا با کمونیسم شوروی یا با اتوپیانیسمی مبهم برابر میکنند. به وضوح ترسی گسترده وجود دارد از هر تغییر ممکنی در جامعه، آنقدر رادیکال که بتواند از اساس، روشهای سنتی زندگی را متحول کند و بتواند پایههای اخلاق پیوریتانی را، که اکنون چندصدساله است، از اساس تضعیف کند و به ازخودبیگانگی در زندگیهایمان خاتمه دهد. اینها شرایطی هستند که برای مدت مدیدی توسط مردم پذیرفته یا بر آنان تحمیل شده بود. به ما آموخته شده که کار سنگین و سرکوب تمام زندگی تغییرناپذیر است. انقیاد به ماشین دائما در حال گسترش تولید به عنوان پیششرط پیشرفت دیده شده است.
این امکان وجود دارد که این سرکوب واقعا در دورهای لازم بود تا مبارزه علیه فقدان [زیربنای] اقتصادی پیروز شود؛ تا به تسلط بر طبیعت و به تحرک درآوردن نیروی کار شتاب بخشد. در واقع پیشرفت فنی به جهشی بزرگ منجر شد در توسعه ابزارهای تولید و در انباشت ثروت اجتماعی که مستمر رو به رشد بود. از طرف دیگر، هرچند، این دستاوردها بهطور فزایندهای در راههای وحشیانه استفاده شد تا کمبودها را تداوم بخشد، سرکوب را حفظ کند، به طبیعت تجاوز کند و نیازهای بشر را دستکاری کند و همه اینها با هدف یگانه تداوم بخشیدن به وضعیت مسلط تولید و سلسلهمراتب اجتماعی موجود یا گسترش پایههای آنها انجام شد.
قطعا امروز هرچه بیشتر روشن است که موفقیت (چیرگی) کاپیتالیسم نمیتواند در این چارچوب سرکوبگر ادامه پیدا کند. سیستم اکنون تنها به شرطی میتواند توسعه پیدا کند که وسایل تولید را نابود کند یا حتی خود زندگی بشر را در مقیاسی بینالمللی. این درست است که کاپیتالیسم نفی خود را به یک اصل ارتقا داده است. علیه این پسزمینه، اهمیت تاریخی چپ جدید روشنتر میشود. دهه 1960 یک نقطه چرخش را در توسعه کاپیتالیسم (احتمالا همینطور در توسعه سوسیالیسم) مشخص میکند و این چپ جدید بود که بعدی همهگیر هرچند فراموششده و حذفشده از تغییر اجتماعی رادیکال را دستور کار قرار داد، این چپ جدید بود که در پلاکاردهایشان –هرچند در شکلی آشفته و تا حدی خام- ایده انقلابی در قرن بیستم را حک کرد که مخصوص زمان خود و متمایز از تمام انقلابهای پیشین بود.
این انقلاب با شرایط ایجادشده توسط کاپیتالیسم متاخر مناسب بود. حاملهای آن، طبقه کارگری گسترشیافته با اگزیستانس اجتماعی تغییریافته و آگاهی متفاوت بود؛ طبقه کارگری گسترشیافته که برای اولینبار شامل بخشهای بزرگی از طبقه متوسطی مستقل و نخبگان بود. این انقلاب توان و مبداء خود را چندان در رنج اقتصادی نمییافت بلکه در عصیان علیه نیازها و لذتهای تحمیلشده، قیامی علیه رنج و جنون جامعه ثروتمند. مطمئنا جامعه کاپیتالیسم متاخر، فقیرسازی اقتصادی را بازتولید میکند و خامترین اشکال استثمار را. نیز روشن است که نیروهای تغییر رادیکال در کشورهای کاپیتالیست بسیار توسعهیافته در ابتدا «پرولتاریا» نیست و تقاضاهایشان به سمت روشهای زندگی و نیازهای از نظر کیفی متفاوت جهت یافته است.
چپ جدید به قیام علیه نظم موجود کلیت بخشید. در تقاضاها و مبارزاتش آگاهیبخشهای وسیع از جمعیت را تغییر داد. نشان داد که زندگی بدون کارِ بیمعنا و غیرمولد یک امکان است، زندگی بدون ترس، بدون «اخلاق کار» پیوریتانی که برای مدتی طولانی نه اخلاق کاری که اخلاق سرکوب بوده است؛ زندگی بدون وحشیگری و دورویی موجود، زندگی کاملا خالی از زیبایی مصنوعی و زشتی واقعی سیستم کاپیتالیست. به بیان دیگر چپ جدید آنچه را که مدتها معرفتی انتزاعی بود، انضمامی ساخت با این گفته که «تغییر جهان» به معنی جایگزینی یک سیستم سلطه با دیگری نیست بلکه در اصل جهشی به سطح از نظر کیفی جدیدی از تمدن، جایی که بشریت میتواند توان نیازهای خودش را توسعه دهد در همکاری با دیگران است. آنگاه چطور چپ جدید باید خودش را برای چنین تحول رادیکالی آماده سازد؟ (با توجه به محدودیت فضا، واقعا نمیتوانم به مساله سازماندهی اینجا بپردازم اما به اجبار خود را محدود خواهم ساخت به بعضی نکات کلی و نهچندان قطعی.)
در ابتدا ما باید درباره این واقعیت بسیار روشن باشیم که ما در عصر ضدانقلابهای بازدارنده به سر میبریم. کاپیتالیست هم برای جنگ داخلی و هم امپریالیستی آماده است. به خاطر دستگاه عمومی کنترل کاپیتالیسم، چپ جدید – جدا از توده محافظهکار جمعیت- با یک استراتژی حداقلی برای جبهه متحد باقیمانده است: همکاری دانشآموزان، کارگران نظامی و گروهها و اشخاص چپ-لیبرال (حتی غیرسیاسی). چنین جبهه متحدی با وظیفه سازماندهی اعتراضات مواجه است علیه بعضی اعمال بهویژه وحشیانه تهاجم و حذف توسط رژیم. در کل به نظر میرسد که مجموعه مسلط از تشکیل حزبهای تودهای رادیکال جلوگیری میکند؛ در این صورت تاکید اولیه سازمانهای رادیکال باید بر پایگاههای محلی و ناحیهای باشد (در کارخانهها، ادارات، دانشگاهها و آپارتمانها) وظیفه این سازمانها همبند کردن اعتراضات و به حرکت درآوردن فعالیتهای انضمامی است. سازمانهای رادیکال توجهی به سازماندهی فعالیتها برای انتقال به سوسیالیسم ندارند. هیچ چیزی به گروههای مارکسیست در چپ جدید بیشتر از زبان پروپاگاندای شیئیشده و آیینیشان ضربه نزده است که دقیقا وجود همان آگاهی انقلابی را فرض میگیرد که خودش در حال توسعه آن است.گذار به سوسیالیسم اکنون در دستور کار نیست. ضد انقلاب مسلط است. تحت این شرایط مبارزه علیه بدترین گرایشها نقطه کانونی میشود. کاپیتالیسم هر روزه خود را در اعمال و واقعیاتی آشکار میکند که میتواند در خدمت اهداف اعتراضات سازماندهیشده و آموزش سیاسی قرار گیرد: راه انداختن جنگها و مداخلات جدید، ترورهای سیاسی و اقدام به تخطی وحشیانه از حقوق مدنی، نژادپرستی، استثمار تشدیدشده نیروی کار. نزاع بهطور طبیعی، اولینبار در فرمهای بورژوایی-دموکراتیک خواهد بود (انتخابات، پشتیبانی سیاستمدارهای لیبرال، توزیع اطلاعات حذفشده، مبارزه علیه آلودگی محیط، بایکوتها و غیره). مطالبات و کنشهایی که در وضعیتهای دیگر به عنوان اصلاحطلبانه، اقتصادمحورانه و سیاست بورژوا-لیبرال به حق محکوم شدهاند، اکنون میتوانند اهمیتی مثبت داشته باشند: کاپیتالیسم متاخر به یک آستانه شکیبایی تقلیلیافته میبالد.
گسترش نیروهای بالقوه انقلابی متناظر است با کلیتبخشی به خود پتانسیل انقلابی. من گفتهام که چپ جدید در فاز قهرمانانهاش با این عقیده آمیخته شده بود که انقلاب در قرن 20، به سمت ابعادی پیش خواهد رفت که همه آنچه ما از انقلابهای پیشین میدانستیم پشت سر میگذارد. از طرفی، گروههای مرزی را به حرکت درخواهد آورد و البته بخشهایی از اجتماع را که تابهحال سیاسی نشدهاند. از طرف دیگر این انقلاب بیش از انقلابی سیاسی اقتصادی خواهد بود. این انقلاب پیش از هر چیز، فرهنگی خواهد بود. نیازِ حیاتی برای انقلابی ساختن آن ارزشهایی که مشخصه جامعه طبقاتی هستند، در این نوع جدید از انقلابها شکل میگیرد.
در این زمینه جنبش آزادسازی زنان میتواند نیروی سوم انقلاب شود. روشن است که، البته زنان طبقهای مجزا نمیسازند. آنها متعلق به تمامی بخشها و طبقات هستند و تقابل جنسیتها بیشتر بیولوژیک است تا مبتنی بر طبقات. البته این تقابل درعینحال در یک زمینه تاریخی-اجتماعی آشکار میشود. تاریخ تمدن تاریخ تسلط جنس مذکر است، تاریخ پدرسالاری. توسعه زنان نهفقط به واسطه تقاضای صاحبان بردهها، بلکه به همان اندازه، بهویژه توسط نیازهای جنس مذکر محدود و متعین شده است. روشن است که دوگانگی مذکر-مونث به تقابل میان مردانگی-زنانگی رشد یافت. در همین حال که زنان در مقیاس دائما در حال گسترش، در فرآیند تولید مادی به عنوان ابژههای سوءاستفاده و نمایندههای کار انتزاعی (برابری نابرابر استثمار) جذب میشدند، هنوز این انتظار از آنها میرفت که تمامی آن کیفیاتِ آرامشبخش، انسانی و فداکارانه را تجسم بخشند که در دنیای کار کاپیتالیستی و بدون تحلیل بردن اساس سرکوبگر آن، بهویژه پیروی روابط انسانی از قوانین تولید کالایی، نمیتوانند گسترش یابند. به همین دلیل، حوزه و «هاله»ی خاص امر زنانه باید مشخصا از حوزه تولید جدا میشد. «زنانگی» کیفیتی شد که تنها در چهاردیواری خصوصی خانه معتبر شمرده میشد. طبیعتا حتی این حوزه خصوصیشده بخشی از سلطه مذکر باقی میماند. این تقسیم و اختصاص منابع انسانی درنهایت کاملا نهادینه شد و خود را از نسلی به نسل دیگر بازتولید کرد. البته، این شرایط اجتماعی آنتاگونیستیک شکل یک تقابل طبیعی به خود گرفت: تقابل بین کیفیات غریزی به عنوان پایهای برای سلسلهمراتبی به اصطلاح طبیعی، سلطه مردانگی بر زنانگی.
ما در لحظهای از تاریخ به سر میبریم که وحشیگری و تجاوزگری جامعه مردسالار به نقطه اوجی از ویرانگری رسیده است که نمیتواند از طریق توسعه ابزارهای تولید و سلطه عقلانی طبیعت جبران شود. شورش زنان علیه نقشهایی که بر آنان تحمیل میشود، در زمینه جامعه موجود شکل یک نفی را به خود میگیرد. این مبارزهای است علیه سلطه جنس مذکر که در تمامی سطوح مادی و فرهنگ روشنفکری برپا شده است.
این نفی البته هنوز در این نقطه انتزاعی و ناقص است. این قدم نخست و در واقع ضروری به سمت آزادسازی است. این نفی به هیچوجه به خودی خود آزادسازی نیست. اگر تکانه رهاییبخش قرار بود در این سطح باقی بماند، پتانسیل رادیکال این جنبش به چیزی بیش از برابری سلطه دست نمییافت.
سیستم تنها وقتی خودش تغییر میکرد که تقابل زنان با پدرسالاری در پایه جامعه موثر میشد؛ در سازماندهی فرآیند تولید، در طبیعت کار و در تبدیل نیازها. جهتدهی تولید به سمت پذیرندگی، به سمت لذت از میوه کار، به سمت رهایی احساسات و به سمت آرامسازی جامعه و طبیعت، تجاوز مردانه را، آن هم در سرکوبگرترین، سودآورترین و تولیدیترین شکل خود از پایه برمیکند. به عبارت دیگر در بازتولید کاپیتالیسم آنچه به عنوان آنتیتز زنانه در برابر کیفیات مردانه جامعه مردسالار انگاشته میشود، جایگزینی سوسیالیستی خواهد بود: پایان تولید تخریبگر و خودتسریعگر به قصد ایجاد آن شرایطی که تحت آن افراد قادر هستند تا از حسانیت و هوش خود لذت ببرند و به احساساتشان اعتماد کنند.
آیا آن یک سوسیالیسم زنانه خواهد بود؟ من فکر میکنم این اصطلاح گمراهکننده است. درنهایت، یک انقلاب اجتماعی که به سلطه جنس مذکر خاتمه میدهد، به نسبت دادن اختصاصی خصوصیات زنانه به زن در مقام زن خاتمه خواهد داد. این کیفیات را به تمامی بخشهای جامعه خواهد آورد و آنها را در کار توسعه خواهد داد. همانطور که در وقتهای آزاد. در این حالت، رهایی زنان، رهایی مردان هم خواهد بود- قطعا لزومی برای هر دو.
در این مرحله کاپیتالیسم، مارپیچ دیوانهوار پیشرفت و تخریب، سلطه و بردهداری، تنها به شرطی متوقف میشود که چپ رادیکال در باز نگه داشتن این ابعاد جدید تغییر اجتماعی، در همبند کردن و حرکت درآوردن هر نیاز حیاتی برای شکلی از نظر کیفی متفاوت از زندگی به موفقیت دست یابد. میتوانیم شروع یک استراتژی و سازماندهی را که بازتاب این نیازهاست، تشخیص دهیم. آغاز زبانی کافی برای این وظایف، [زبانی] که میکوشد تا خود را از شیئیشدگی و تشریفاتی شدن آزاد کند. چپ جدید شکست نخورده است، شکست مشخصه آن مفتخورهایی است که از سیاست گریختهاند.
چپ جدید دست به این ریسک میزند -همانطور که چپ عموما اینطور است- که قربانی تمایلات تجاوزکارانه و مرتجعانه کاپیتالیسم متاخر شود. این تمایلات شدیدتر میشود آن هم وقتی که بحران گسترش یابد و سیستم را وادار کند تا از طریق جنگ و حذف مخالف راهی به بیرون بجوید. ضرورتِ سوسیالیسم دیگر بار با اتفاقی مشابه فاشیسم مواجه میشود. جایگزین کلاسیک «سوسیالیسم یا بردهداری» امروز قویتر از همیشه است.
منبع: روزنامه ی بهار
|