سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شهرزاد*


مجید نفیسی


• چیزی از شیرینی لهجه ی تُرک را
در دندان دارد
هنگامی که می گوید "سلام" ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ مهر ۱٣۹۲ -  ۲۹ سپتامبر ۲۰۱٣


 
 

1      
چیزی از شیرینی لهجه ی تُرک را
در دندان دارد
هنگامی که می گوید "سلام"
و هنگامی که می گوید "تپش قلب دارم"
و هنگامی که قاه قاه می خندد
و من دندان هایش را می بینم.

2
سال هاست
که لبخند تُرک را ندیده ام
از هنگامی که فرامرز
در تبریز تیرباران شد
حمید در اردبیل
و روحی در تهران.
بار دیگر، وقت وداع
کسی به من خواهد گفت:
"خوش گالاسان
گولا، گولا"1
ولی این بار باز خواهد گشت
و سینه ی روئین من
او را خواهد پوشاند

3
نظامی جان!
آفاق را دیدم
که نه از دشت قبچاق2
که این بار
از زندان های تاریک تهران می آمد
در راه
دسته ای گل نرگس چیده بود
و بر نمد زینش
بسته ای از نامه های واپسین داشت.
بار دیگر با او خسروشیرین را خواهم خواند
و برایش
از دردهای فرهاد خواهم گفت
من و او هر دو درد جدایی را می شناسیم
و همیشه آن را
چون خنجر مُرصع کوچکی
بر کمرگاه خود آویخته ایم.

4
خود را کودکی می بینم
که در درزهای پلکان سنگی
جوانه های سبز ارزن را می یابد
که یک شبه
در برابر چشمان نزدیک بین اش
رسته اند
و او ناباورانه آنها را
با انگشت های کوچکش
لمس می کند.

5
از ایلغار تُرک سخن می گویید؟
امروز
فارس را چه زیبا می بینم
به چشمان او بنگرید.

6
شانه ای چوبی می خواهم
تا گیسوان شلالش را
شانه کنم
می گذارم تا دو گیس بافته
بر شانه هایش فرو لغزند
نه،
دو گیس بافته را باز می کنم
شیطنت کودکانه تا بخواهی دارد
آنها را
روی سرش حلقه می کنم
بی آن که تارهای سپید آن را
بپوشانم
رنج زندان
او را زیباتر کرده است.
نه، نه،
گیسوانش را خواهم گذاشت
تا آزاد بر شانه هایش فرو ریزند
او را نخستین بار چنین دیده ام.

7
یک بار دیگر بازگرد
و از راهروی تاریک پرواز
مرا صدا کن
بگذار برگردم
و بازوانت را بوسه باران کنم
من و تو دیده ایم
آنها را که رفتند
و دیگر بازنگشتند
هزار بار مرا صدا کن
و بگذار که آخرین بار
هرگز نیاید.

8
آیا تو خود یکی مرده ای
که از دیار مردگان بازگشته ای؟
چندین و چند بار این پرسش را از خود کرده ام
وقتی که مردگان زیباتر از زندگان می شوند3
چرا چنین نباشد؟

9
بار دیگر که تو را ببینم
چین های چهره ات را خواهم شمرد
آیا برابر سال هایی خواهند شد
که تو در بندهای تاریک تهران گذرانده ای؟
هر شب یکی را برخواهم گزید
تا هفت گنبد پر درد ترا
سیر کرده باشم.

10
شهرزاد من!
می خواهم بشنوم
بگو، بگو، بگو
چون کودکی سر بر دامان تو می گذارم
تا بندنامه های ترا
یک به یک بشنوم
میل به داستان در آدمی ریشه دار است
چرا که می خواهد
آنچه را که از دست رفته است
دوباره از آنِ خود سازد.

11
برای من از او می گویی
وقتی که آخرین بار صدایش کردند
برای من از او می گویی
وقتی که آخرین بار بقچه اش را پیچید
تو بازگشته ای
و من او را
در کنار خود می یابم.

12
زندان چیست؟
زهدانی که آدمی به آن برمی گردد
با این امید که دوباره زاده شود.
ای نوزاده از بند!
از تو می خواهم که در جهان ما بمانی
و از آنچه در آن هزارتوی تاریک
بر تو گذشت
با ما سخن بگویی.

13
شعرم را می شنوی
لبم را می بوسی
و می گویی:
             "لب هایت چه زیباست"
کَه لیکِ من!4
آیا از آن نیست
که نام خود را از آن می شنوی؟

19 ژوئیه 1995
1 ـ خوش بمانی با لب خندان.
2ـ نظامی گنجوی در مقدمه ی منظومه ی "خسروشیرین" عشق به "آفاق" همسر جوانمرگش را الهام بخش کار خود می داند.
3 ـ به نقل از شعری از شاملو.
4 ـ به معنای کبک در ترکی آذری.
*- شعر دوم از مجموعه ی "سرگذشت یک عشق: دوازده شعر پیوسته"




اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست