مساله ملی و وظیفه حزب در تحکیم دوستی خلق ها
زیوگانف صدر حزب کمونیست فدراسیون روسیه مترجم: اردشیر قلندری
•
مساله ملی در روسیه معاصر بمعنای روابط بین خلقها در جامعه آنتاگونیستی بوده، که زیربار تضادهای طبقاتی از هم گسیخته است. بدین خاطر، این مساله نه تنها بطور ارگانیگ با پیکار طبقاتی پیوند دارد، بلکه تابع آن نیز میباشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲٣ مهر ۱٣۹۲ -
۱۵ اکتبر ۲۰۱٣
بیست سال پیش با گلوله باران کنگره نمایندگان خلق، انحلال حکومت شوروی در روسیه به واقعیت پیوست. هوشیاری ملی ما از مراجعت به آن وقایع تراژدیک آنی ما را آرام نمی گذارد. درد فقدان شوروی هنوز جان های مردم را می آزارد. در حافظه ها همه ی گام های ویران کننده، یکی از بی سابقه ترین دستاوردهای کشور ما – اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ثبت گشته است.
دشمنان دولت اتحاد شوروی سه مسئله عمده را در سالهای "دگرگونسازی" درنظر داشتند: از هم گسیختن اقتصاد واحد، ایجاد جو ضد کمونیستی، ایجاد نفاق در مساله ملی. این فرایندها توسط کسانی که در آرزوی نابودی اتحاد شوروی بودند، مورد حمایت و تشویق قرار گرفتند. برآیند عملکرد آنها چنین است: ویرانی سیستم واحد اقتصادی که باعث بحران شدید اقتصادی گردید. موج ضد کمونیستی که باعث ممنوعیت حزب حاکم که بنوبه خود تامینگر سیستم کنترل و یکپارچگی کشور بود، شد. نفاق ملی که باعث بی اعتمادی و مناقشات میان خلقها گشت، که خود باعث گسست و تقسیم دولت واحد به مرزهای تازه گردید.
البته شرایط فعلی، تمایز زیادی با اوضاع سالهای 1990 نداشته، و دارای گرایشات مشابه خطرناکی نیز میباشد. بحران اقتصادی در کشور ادامه دارد. مساله اقتصادی جهان این بحران را تشدید میکند و از طرفی نیز مرحله جدید خصوصی سازیها بر شدت آن میافزایند. شوروی ستیزی همچون گذشته، با کاستن غرور پیروزیها و دستاوردهای بزرگ پدران ما در نسل جوان، جانها را مسموم مینماید. خلقهای برادر در وضعیت جدایی قرار گرفته اند، روابط ملی درون روسیه به کلافی از تضادهای شدید و پیچیده تبدیل شده است. هر کدام از این سه گرایش در مرکز توجه حزب کمونیست فدراسیون روسیه قرار دارد.
مساله ای با اهمیت ویژه
ما در کشوری چند ملیتی زندگی میکنیم. مطابق سرشماری سال 2010 در فدراسیون روسیه بیش از 180 ملیت مختلف زندگی میکنند. این خلقها به بیش از 230 گویش و زبان تکلم میکنند. خلقهای ما از لحاظ نژادی، فرهنگی و اصالت ملی مختلفند. ولی زندگی آنها را در یک خانه مشترک بر پایه یک دوستی حقیقی، بطوری که رسول حمزاتوف نوشته است مرتبط ساخته است.
آنچه که در زندگی من دیده میشود،
خوشبختی من است،
چون زندگی ما با یک دل یک جان است
چون فرزندان یک خانه ایم.
براستیکه، شاعر اتحاد شوروی با نوشتن این سطور بر روی کاغذ، همه دستاوردهای بزرگ خلقهای ما را بیان کرده است. "دوستان حقیقی – برادران واقعی" - یک ضرب المثل روسی میگوید: "دوستی و برادری – با ارزش تر از ثروت است" که معادل اکرائینی آن "زبان دوستی نیازی به مترجم ندارد"، همه اینها ادامه ای بر این حکمت مردمی باشکرستانی میباشد. درک مقدس بودن دوستی، تاثیر ارزشمندی بر خصلت روابط ملی در کشور ما گذاشته است. سرنوشت تاریخی مشترک بصورتی پایدار و محکم مردم کشور ما را به هم گره زده است. تنها با درک این مساله، میتوان آینده بهتری برای روسیه ساخت.
در فوریه سال 1998 کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه "مواضع خود در مساله ملی" را اعلان کرد. پانزده سال از این تاریخ گذشته است. زندگی اعتبار نتیجه گیریها و تعمیم این سند مهم را تائید کرد. این سند امروزه نیز همچون یک راهنمای مطمئن در آنالیز روابط ملی در روسیه و جهان عمل کرده، وبه ما امکان میدهد تا وظایف خود را در تحکیم دوستی خلقها طرح و مطرح کنیم.
امروزه که پدیده بحران در کشور اوج میگیرد، دلایل بسیاری را باید در رابطه با ویژگیهای مساله ملی مورد بررسی قرار داد.
نخست: عملکرد گلوبالیسم، تضاد بین ملل امپریالیسم "میلیارد طلایی" با دیگر خلقها را افزایش میدهد. که این امر در روسیه بسیار چشمگیر گشته است. درچنین شرایطی حزب کمونیست روسیه پیگیرانه به حل مساله اتحاد طبقات- اجتماعی و مبارزات آزادیبخش ملی روی آورده است. ما میهن پرستی را بهترین حربه در برابرگلوبالیسم جهان معاصر میدانیم. تاریخ نوین آمریکای لاتین و بسیاری از کشورهای آسیا اینرا بوضوح نشان داده اند. در برابر چشمان ما اتحاد ایدالهای سوسیالیستی و تلاشهای میهن پرستانه تقویت میگردد. اتحاد آنها امکانات نوینی در برابر جنبش چپ، در راستایی دگرگونیهای سوسیالیستی جهان بوجود آورده است. در چنین شرایطی همه ی ایدئولوژی خدمت گذاران سرمایه در راستایی تبدیل میهن پرستی به ملی گرایی بسیج گشته اند. توده های زحمتکش باید به این فراخوان پاسخ دهند. یکی از وظایف حزب پیش آهنگ آنها تهیه پادزهردر برابر این سیاستها میباشد. این وظیفه احزابی است که بر روی پرچمهای شان "عدالت، پیشرفتهای اجتماعی، دوستی ملل" نقش بسته است.
دوم: تشدید بحران سرمایه داری اوضاع جهان را هرچه بیشتر به سوی انفجار سوق میدهد. در راستایی سیاستهای جنگ افروزانه، جرگه سالاری (الیگارشی) جهانی مسرانه از ثروت ملی کشورها بهره برداری مینماید. با خوراندن "جنگ تمدنها" به مردم، آنان را به پیکار با "تروریسم جهانی" فرا میخوانند. در پشت این "پرده استتار" گلوبالیستها آشکارا از ارتجاعی ترین نیروهای افراطی و باندهای اوباش حمایت میکنند. اجرای استراتژی "هرج و مرج جهانی" باعث پیدایش هرچه بیشتر "مناطق داغ" میشود. امپریالیستها از این وضعیت در راستایی دخالت در امور دیگر کشورها بهره برداری میکنند. از این طریق آنها کنترل خودرا بر کل منطقه اعمال نموده، مشکل انرژی خود را حل کرده، محرک فرار سرمایه ها از "مناطق نا آرام" به آمریکا و اروپا میگردند. وظیفه حزب کمونیست روسیه – گشودن واقعیت عملکردهای این نیروها، ناتو بمثابه ژاندارم بین المللی میباشد. ما باید در آینده نیز از سیاستهای عوامفریبانه آنها پرده برداشته، و راه حلهای آلترناتیو جهت حل مساله بین المللی ارائه دهیم.
سوم: امپریالیسم در روشهای خود بی اندازه مبتکر است. ایدئولوگهای امپریالیستی تلاشهای ویژه ای، جهت استتار تضاد اصلی جهان معاصر، تضاد بین کار و سرمایه انجام میدهند تا این تضاد را با مساله ویژه گی های قومی و فرهنگی جایگزین نمایند. در اینجا موضوع مهاجرت به یکی از ابزارها کار تبدیل گردیده است. در اروپا این مسئله وضعیتی بوجود آورد که هم اینک به الیگارشی کمک میکند تا مانع از رشد آگاهی اجتماعی زحمتکشان گردد. تا همین چندی پیش عمده ترین مسئله برای جامعه کشورهای اروپایی این بودکه: "چگونه میتوان جامعه ای نوین ساخت، که کار ارباب جهان گردد؟". در شرایط فعلی، موضوع مبارزه با سرمایه داری با مباحثی در باره تضادهای قومی و مذهبی، در باره "آموزش رابطه های جنسی" کودکان و اقلیتهای جنسی جابجا گشته است. در چنین مواردی ارزیابی درست از مساله طبقاتی و ملی برای کمونیستها از اهمیت بسزایی برخوردار میگردد.
چهارم: حزب کمونیست فدراسیون روسیه به شعار بازسازی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نوین وفادار بوده و خواهد بود. در این امر ما تنها احیایی عدالت تاریخی را نمی بینیم. احیایی شوروی- لازمه شرایط عرض اندام خلقهای ما در سده بیست و یکم است. در صورت توازن قوا ما نه تنها از ظرفیت توانای رای دهندگان برخوردار میگردیم، بلکه تعداد ما به 310 میلیون تن خواهد رسید. در واقع، این همان حداقل است، که امکان رقابت موفق در جهان معاصر را خواهد داد. سیاست احیایی میهن مشترک بزرگ ما از زمان احیایی حزب اتخاذ شده است. این سیاست در کنگره خلقهای برادر با شرکت کمونیستهای روسیه تدوین گردید. آخرین کنگره حزب کمونیست روسیه مخصوصن به بررسی سرنوشت خلقهای شوروی و بازسازی آینده آن پرداخت. تعهد به ایدآلها را ما، همراه با هواداران خود بار دیگر در اپریل سال جاری در کیف در جشن 20 مین سالگرد اتحاد احزاب کمونیست – حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی اعلان کردیم. کار، در جهت متحد کردن خلقهای ما در اتحادی تازه تر ادامه دارد، که هنگام فعالیت در زمینه روابط ملی باید بیشترین توجه را به آن معطوف داشت.
پنچم: حکومت فعلی در روسیه توان حل مساله ملی را ندارد. هر از چندگاهی در خیابانها انفجاراتی انجام میگیرد. در داغستان خونریزی ادامه دارد. آرامش دروغینی در چچنستان حاکم است. شهروندان روسیه نگران مهاجرت های هدایت نشده هستند. آقای پوتین بیدار شو! وحدت کشور چند ملیتی در خطر قرار گرفته است. سیاست حاکم حلال تضادهای موجود نیست. بدتر از هرچیز، این تضادها با تشدید مساله اجتماعی بغرنج تر میگردند.
محافل حاکم با کوشش در جهت پنهان داشتن حقایق، از شعارهای لیبرالی سالهای 1990 امتناع ورزیده و در برابر توده های مردم، تلاش دارند خود را تامینگر وحدت ملی وانمود کنند تا هرچه بیشتر بعنوان یک نیرویی میهن پرست وارد میدان شوند. آنها ماهرانه سیاستهای عوامفریبانه "حزب روسیه متحد" جبهه مردمی پوتین را به مردم تحمیل میکنند. با این همه، سیاست پیشکشی کشور به سرمایه جهانی ادامه دارد. اثبات این ادعا- عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی، دور تازه خصوصی سازیها، رفرمهای ضد اجتماعی در تسهیلات شهری، آموزش و پرورش، تلاشی فرهنکستان علوم روسیه میباشد. شهروندان روسیه از این سیاستها آسیب خواهند دید. آنها قادر بدیدن اولترالیبرالیسم در پشت ماسک میهن پرستی نخواهند بود. این امر کار تبلیغات حزبی ما را پیچیده مینماید. باید با دقت همه شکردها و شیوه های حریف را افشا کرد، میهن پرستی دروغین آنان را برملا ساخت، باید خود را به استدلالات لازم مسلح نمود....
تاثیر نیروی امپریالیسم.
مساله ملی در روسیه معاصر بمعنای روابط بین خلقها در جامعه آنتاگونیستی بوده، که زیربار تضادهای طبقاتی از هم گسیخته است. بدین خاطر، این مساله نه تنها بطور ارگانیگ با پیکار طبقاتی پیوند دارد، بلکه تابع آن نیز میباشد. چونکه اولا؛ سرمایه از ملی گرایی (ناسیونالیسم) همچون پادزهر، دربرابرهمبستگی پرولتری، وبمثابه مانع ای در برابر انترناسیونالیسم پرولتری استفاده مینماید. دوم؛ ناسیونالیسم در روسیه تهدیدی دربرابر تمامیت کشوربشمارمیرود. ناسیونالیسم جامه گوناگونی ازناسیونال-سوسیالیسم تا "روشنگری"، "فرهنگی"، "دموکرات" برتن کرده است ودرشکلهای قومی مذهبی نیز پدیدار میگردد. ناسیونالیسم درهرشکلی که تبیین گردد، بار ایدئولوژی بورژوازی را یدک میکشد. واین قانونمند است: چراکه ناسیونالیسم بمثابه ایدئولوژی بورژوازی از دوران مبارزات دولتهای بورژوازی شکل گرفته است. بورژوازی با تثبیت حکومت خود، منافع طبقاتی خود را در زیر نقاب ناسیونالیسم پنهان نموده، وناسیونالیسم را پشتیبان منافع همه خلقها و مردم معرفی کرد.
در مقطع سرنگونی دولتهای فئودالی اهداف بورژوازی با اهداف پرولتاریا و دهقانان همخوانی داشت. در سده های شانزدهم – نوزدهم، درزمان شکلگیری دولت های ملی در اروپا، سرمایه داری نقش مترقی را ایفا نمود. این نقش مترقی در گذار به مرحله امپریالیسم کاملا از بین رفت. در سده بیستم در عصر وابستگیهای استعماری کشورها، ناسیونالیسم بورژوازی در جنبشهای آزادیبخش مفید واقع شد. امروزه از ناسیونالیسم در کشورهای پیشرفته بطور فعال در جهت مسموم کردن آگاهی توده ها با سم شونیسم بهره برداری مینمایند. این امر قبل از هر چیز در جهت منافع سرمایه های بزرگ انجام میشود. جنگ جهانی به یکی از ابزارهای حل تضاد بین کشورهای امپریالیستی تبدیل شد که هارترین بخش – سرمایه مالی در راستایی کشتارتوده های فریب خورده پرولتری به راه انداخته بود. بورژوازی با توسل به حساسات میهن پرستانه مردم، ناسیونالیسم را به ابزار استتار آز و طمع خود تبدیل کرده است.
پیروزی های سوسیالیسم در طی مبارزات ایدئولوژیکی بنوبه خود، ناسیونالیسم را وادار کرد تا خودرا استتار نماید. استالین در این مورد در سالهای آغازین جنگ جهانی اول چنین گفت: "همیشه میتوان بر ناسیونالیسم آشکارپیروز شد، اما مبارزه با ناسیونالیسم استتار شده در پشت ماسک سوسیالیسم کاریست طاقت فرسا، چراکه، این نوع ناسیونالیسم کمتر آسیب پذیر و بسیار سخت جان است". حق با استالین است. وی نیروی گرایش نوین ناسیونالیسم را دقیق کشف کرد. بعد از گذشت هفت سال حزب هیتلر راه خود به سوی قدرت در آلمان را در پیش گرفت. نیاید از یاد برد که تا شکست فاشیسم درسال 1945 این حزب ناسیونال- سوسیالیست نامیده میشد.
در دوران بحرانهای عمومی سرمایه داری، در جنگ اول و دوم جهانی، ناسیونالیسم در جنبش کارگر نفوذ نمود و با بهره برداری از شعارهای میهن پرستانه در شکل سوسیال-شونیسم، ناسیونال- سوسیالیسم ودیگر پدیده ها تبیین شد. در حال حاضر، مرحله سوم بحران عمومی سرمایه داری آغاز میشود. بهمین مناسبت، زرادخانه های ایدئولوژیکی در راستای فریب توده های زحمتکش گسترده تر میگردند.
هژمونی جهانی الیگارشی در پوسته سخت لیبرالیسم پیچیده شده است. نمای بیرونی آن سخاوتمندانه از شعارهای حمایت از حقوق بشر، ترویج دموکراسی، پیکار با تروریسم جهانی پوشیده شده است. بنظر میرسد، همه اینها در راستایی ایجاد نظم عادلانه جهانی میباشند، وبدین خاطر، بمثابه وزنه ای در برابر ناسیونالیسم جلو میکند. اما در نقطه پایانی، فرقی بین جهان وطنی و ناسیونالیسم فاشیستی وجود ندارد. هر دو در واقع، درخدمت یک هدف میباشند، پیشکشی مردم در راستایی منافع "میلیارد طلایی". اولی برتری ارزشهای تمدن غرب را بر دیگران تحمیل میکند، دومی برتری نژادی ملل امپریالیستی را. کاسموپولیتیسم (جهان وطنی) لیبرالی، فاشیسم وارونه شده است. واتفاقی نیست که به نژاد پرستی اجتماعی بیشتر اوقات لیبرال –فاشیسم میگویند.
سرمایه داری در روسیه با همه جنبه های زشتش، به واقعیت پیوست. در کشور طبقه استثمارگر بوجود آمد. این طبقه گروهای اجتماعی سرمایه الیگارشی را با بورکراسی متحد نمود. همزمان طبقه استثمار شونده پرولتاریا و نیمه پرولترها و دهقانان و خرد بازرگانان نیز موجودیت یافتند. بحران به تضاد بین طبقه حاکمه و طبقات تحت ستم شدت میبخشد. در چنین شرایطی، در بورژوازی جمهوری های خود گردان وسوسه دورکردن تنفر توده ها از خود و انتقال آن به مرکز ایجاد میگردد. آنها، با جمع کردن"عزیزان طبقات پائین" میتوانند امتیازاتی برای خود مطالبه نمایند. وضعیتی ایجاد میگرددکه، ناسیونالیستها در کشور وارد جنگ گشته، و آنگاه دراین شرایط خاص، از نخبگان ناسیونال بورژوازی مناطق، در جهت جدایی خلقها بهره برداری میگردد.
بحرانی که گریبان امپراتوری غرب را گرفته است، ادامه "جنگ سرد" علیه ماست. سیاست راهبردی این شیوه بر چند ملیتی بودن روسیه استوار است که در جهت تضعیف و فرمانبردار کردن روسیه از هر دو ناسیونالیسم بهربرداری میشود. اولی: ناسیونالیسم بورژوازی بومی در نهادهای ملی است. دومی: ناسیونالیسم روسی است که میتواند نیروهای تشکیل دهندi دولت ملی را تابع خود نماید، و در مقابل دیگر خلقهای ساکن روسیه قرار دهد. هردو خطری برای تمامیت دولت میباشند.
سرمایه داری جهانی با مساعدت خود به رشد ناسیونال – سپراتیسم در روسیه کمک می کند. باید بخاطر داشت که، تکنولوژی جنگهای میان قومی خیلی پیشتر از بهار عربی تدوین گشته است. امپریالیسم بعد از جنگ جهانی دوم بیشترین تجربه را در این مورد، در تلاش جهت سرکوب جنبشهای آزادیبخش –ملی در کشورهای مستعمره کسب نمود. از این تجارب در تلاشی شوروی پیگیرانه بهره برداری گردید. شکردهای نانوشته که شیوه های کاربردی آنها به حد کمال رسیده است توسط تحریک کنندگان در" کار" خود در جهت گسترش سیاستهای غرب مورد استفاده قرار گرفته است. جالب توجه است که اپوزیسیون لیبرال روسیه، در انتقاد از دولت، به هیچ وجه از گسترش سیاست غرب سخنی نمیگویند. همزمان با این، لیبرالهای غرب گرایی روسیه آشکارا به نوازش ناسیونالیستهای روس ادامه میدهند....
در "پیکار برای دموکراسی" ناسیونالیستها به حمایت الیبرالهای غرب گرا پرداختند. و همزمان، لیبرالها نیز با کمال میل از پدیده های ناسیونال- سپراتیسم در روسیه دفاع میکنند. نزدیکی آنها با سپراتیستها بر پایه "عشق به دموکراسی" انجام میشود. همه اینها تهدیدی واقعی در تلاشی کشور چند ملیتی میباشد.
شعار یلسین "تاجایی که میتوانید ببلعید، استقلال بردارید" هنوز فراموش نشده است... در واقع، همه امتیازات پشت پرده برای جمهوری ها به نفع دولتی ها و تاجران قومی میباشد. بدین ترتیب، بورژوازی ملی تغذیه میگردد، تا به تملکات مردم خود تجاوز نماید...
طبقه پیشرو-ی ملت
دلیل عمده گسترش حس ملی گرایی در میان زحمتکشان – عدم رشد آگاهی طبقاتی در میان آنهاست. پرولتاریا تنها با درک منافع طبقه خود ، به سپر دفاعی نفوذ ناسیونالیسم بورژوازی مجهز میگردد. لنین در سال 1914 نوشت: "هیچ فرقی برای کارگر روزمزدی نمیکند، برای او چه فرقی دارد استثمارگرش روس بزرگ یا بیگانه ای دیگر، یا یک لهستانی باشد. کارگر روزمزدی، که به درک منافع طبقاتی خود رسیده باشد، در برابر واگذاری امتیازات دولتی به سرمایه داران بزرگ روس و وعده های سرمایه دار لهستانی و اگرائینی از بابت دریافت امتیازات دولتی که ساکن بهشت روی زمین شده است، بی تفاوت میباشد".
ناسیونالیسم تلاش دارد کارگران از سیاست و اخلاق دور باشند. لنین در این مورد نیز نوشت: "کوچکترین دفاع طبقه کارگراز بورژوازی کشور"خود"، باعث عدم اطمینان کارگران ملیت دیگر میگردد، باعث تضعیف همبستگی طبقاتی انترناسیونالیسم کارگری گشته، که این باعث تفرقه و خشنودی بورژوازی میشود". تنها همبستگی پرولتری میتواند مانع رشد ناسیونالیسم و ناسیونال – سپراتیسم گردد....
امپریالیسم در امر به فساد کشیدن آگاهی توده ها ماهر گشته است. بیهوده نیست که بیشتر اوقات به امپریالیسم پسوند "اطلاعاتی" را اضافه میکنند. ماشین بزرگ ایدئولوژی سرمایه داری ضربات سهمگینی بر انترناسیونالیسم پرولتری وارد ساخته است. در این راستا تئوریسینهای بورژوازی به تهیه و اجرای "فرضیه نوین تحولات اجتماعی" مشغولند. از این جهت جایگاه ویژه ای به فرضیه جامعه اطلاعاتی اختصاص داده شده است. مطابق این تئوری، تولیدات صنعتی بهمراه طبقه کارگر به تاریخ سپرده میشود. جامعه "اتمیزه" میشود. کار جمعی به کار فردی تبدیل میگردد....
مدافعان سرمایه داری با زحمت بسیار زنجیره های را به تصویر میکشند که در آن: تولیدات فنی – اطلاعاتی پیچیده میگردد، شکل تولید صنعتی گذشته میرنده گشته است، کلکتیوهای کارگری – اساس همبستگی کارگری محومیگردند.
بدین ترتیب، پیکار طبقاتی فرومینشیند. و پیکار برای بقای ملیت در شرایط گلوبالیسم امپریالیستی جایگزین میگردد. درواقع این همان برآیندی است که "چپهای" ناسیونال – پاتریوت ارائه میدهند. از دید آنها تضاد بین کار و سرمایه تضاد اصلی دوران فعلی نمی باشد. با اعلان این نظر بازهم جلوتر رفته: و یا اصولن میگویند تضاد اصلی، درسرمایه و فرهنگ ملی نهفته است، یا اینکه با سر به مبحث پیکار تمدنها می روند. امپریالیسم نیازمند این نوع مباحث است.
این اشخاص الویت را در پیکار آزادیبخش – ملی اعلان میکنند، ومبارزه طبقاتی را به مرحله دوم میکشانند. که درنهایت کاملا طرد میگردد. بدین ترتیب، ناسیونال – پاتریوت با یورش به انترناسیونالیسم پرولتری آغاز میشود. ....
در جوامعه بورژوازی کارگران چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی- اقتصادی وطن ندارند. حاکمیت سرمایه داری، کارگران را از حاکمیت و ابزار تولید دورنگاه میدارد. میهن بمثابه یک پدیده تاریخی- فرهنگی هرگز طرد نشده است. بلشویک لنین نوشت: "ما زبان ومیهن خود را دوست داریم". و تاکید کرد: "پرولتاریا نمی تواند نسبت به شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پیکار خود بی تفاوت بماند، درنتیجه، نمی تواند به سرنوشت میهن خود بی تفاوت باشد".
دیالکتیک بمعنی قدرت اصلی تجزیه و تحلیل مارکسیستی میباشد. ما باید این را درنظر بگیریم: شرایط مبارزه طبقاتی هرکشور بتناسب ویژگی ملی و تاریخی آن کشور میباشد. نباید آگاهی ملی را از مبارزه طبقاتی ومبارزه طبقاتی را از آگاهی ملی جدا نمود....
اندیشه تبدیل پرولتاریا به طبقه ملی باید توسط ما رمز گشایی گردد. تا به پایه و اساس آگاهی سوسیالیستی کارگران تبدیل شود. قبل از هر چیز: در شرایط فعلی طبقه کارگر جهت تبدیل به یک ملیت به چه چیزی نیازمند است؟
- کسب قدرت و تبدیل ثروت ملی به دستاوردهای عمومی
- تامین مالکیت سوسیالیستی، تضمین استقلال ملی کشور بر این مبنا، دفاع از کشور در برابر تهدیدات نظامی امپریالیسم جهانی و بحرانهای جهانی اقتصاد سرمایه داری.
- حمایت، حفظ و توسعه موفقیت آمیز فرهنگ ملی، علم و آموزش و پرورش.
همه انچه که بر شمردیم در اتحاد شوروی به عینه وجود داشت. بعد از انقلاب 1917 پرولتاریای روس به طبقه رهبری کننده تحولات سوسیالیستی، به هسته نوین رویکرد انترناسیونالیستی و مردم شوروی تبدیل شد. جهت زدودن این حقیقت تاریخی از اذهان مردم، تئوری بورژوازی محوسازی پرولتاریای روس وارد بازار میگردد.
نه تنها دولت، بلکه بسیاری از پاتریوتهای ذخیره هم از طرح این مساله: که کدام نیروی اجتماعی قادر به متحد نمودن ملتها و مردم کشور بزرگ در برابر خطر فروپاشی هستند؟، گزیزانند. از این روی، از سوی آنان درباره چه کسی و چگونه امنیت کشور را تامین میکند، سخنی در میان نیست. ...
در راستای کسب ارزش اضافی، که حاصل کار مردمانی مشخص است، سرمایه داری صف کارگران را گسترده تر مینماید. براین پایه، اگرچه به آرامی، بر بیداری و آگاهی طبقه کارگر افزوده میشود.
جهت تلاشی انترنالسیونالیسم پرولتری در نطفه، دولتهای الیگارشی- جنایی در بیشتر کشورهای مشترک المنافع مخفیانه و آشکارا و بطور مستقیم و غیر مستقیم از ناسیونالیسم حمایت میکنند. ...
پیکار کمونیستها با ناسیونالیسم اگر بصورت بین المللی انجام گیرد، موفقیت آمیز خواهد بود.
مساله روس و آزادی ملتها از ستم سرمایه داری
در شرایط فعلی، همه خلقهای روسیه، تحت ستم اجتماعی- اقتصادی، معنوی قرار دارند. اما طنین ضربه به خلق روس بیشتر از همه است. در طی چند هزاره گذشته نقش عمده درتشکیل کشور، دفاع و حفظ تمامیت آن بر عهده روسها بوده است. این موضوع توسط نخبگان همه خلقها و ملیتهای برادر مورد تائید است. ...
خصوصی سازی به شکل وحشیانه باعث افت تولید گشته است. بخش عمده رشته های صنعتی متلاشی شده اند. کلکتیوهای کارگری شرکتهای بزرگ که شکل سوسیالیستی در یگانگی انترناسیونالیسم طبقه کارگر شوروی بود، نابود گردیده است. مالکیت سوسیالیستی که اتحاد زحمتکشان بر آن استوارگشته بود، توسط مالکیت خصوصی پراکنده شد. باید گفت که، مالکیت خصوصی هم در عرصه اجتماعی و هم در عرصه ملی همه را متفرق نمود.
با تلاشی کلکتیوهای کارگری رابطه ها در بین خلقهای ساکن کشور و حتا بین خود خلق روس نیز ضعیف گردید. نباید فراموش کرد که خلق روس پایه و اساس وجه مشترک این کشور چند ملیتی میباشد. همراه با این، روس بمثابه اکثریت جامعه، تحت فشارهای فرهنگی، اخلاقی- روانی قرارداشته است. درسالهای دگرگونسازی در ضمیر خلق روس در راستای نفوذ افسانه حقارت فرهنگی و درحاشیه بودن تاریخ او تلاشهای فراوانی انجام شد. آنتی سویتیسم هرچه بیشتر به روس هراسی (Russophobia) تبدیل گشت. "هفتاد سال تاریخ شوروی – به نا کجا آباد رفته است". ایدئولوگهای لیبرال ابتدا از "دگرگونسازی" سخن گفتند. و بلافاصله ، "تاریخ روس - تاریخ بربریت و تمامییت خواهی" را نیزبه پریسترویکا اضافه کردند.
از زمان گورباچف و یلتسین تحقیر فرهنگ ما آغاز گشته است. زبان روس به تمسخر گرفت شد و در مدارس زنگ تدریس آن بشدت کاهش یافت. آثار بسیاری از نویسندگان بزرگ روس از دروس مدارس حذف گردیده است. در تئاترها آثار کلاسیک را با ادبیات مبتذل و پیش پا افتاده جابجا کرده اند. ماهیت ملی روس را در بی ادبی، می خوارگی، آنارشیسم، تن پروری بی امان تشریح میکنند. جمع گرایی به بقایای اسفبارگذشته ، گله [گرایی] (زندگی به شیوه رمه، گله. م.) اعلان گردیده است. ارزش رفاقت، همیاری و همبستگی بخاطر پیروزی رقابت بر اصول "بقای اصلح" نابود میگردد. تک گرایی حیوانی، بجای آزادی فردی، محرک جنگ همه علیه همه گشته است.
امروزه در گسترده ترین مقیاس ممکن، چیزی را که نویسنده بزرگ شوروی شولوخف در سال 1978 در نامه به برژنف هشدارداد، در حال اجراست. شولوخوف مینویسد: "فرهنگ روس در شرایط امروزین یکی از اصلی ترین پرژه های یورش میباشد، این فرهنگ بازتاب ریشه تاریخی، ثروت اصلی فرهنگ سوسیالیستی کشور ماست. دشمنان سوسیالیسم با کاهش نقش فرهنگ روس در فرایندهای معنوی تاریخی، و تحریف اصول والای انسانی آن، و با طرد آن در پیشرفت های خلاق اصالت ملی، تلاش دارند خلق روس را بمثابه اصلی ترین نیروی انترناسیونالیستی کشور چند ملیتی شوروی لکه دار نمایند، تا بدین سان ناتوانی معنوی و آفرینندگی فکری او را نشان دهند". از همان زمان "دشمنان سوسیالیسم" امکان یافتند گستاخانه و کاملا رسمی در وسعت بیشتر عمل نمایند. با نابود کردن دولت شوروی، آرام نگرفتند. برعکس، از تلاش در راستای "کاهش نقش" فرهنگ روس، به تلاش در راستای نابودی کامل آن رسیده اند. نابودی فرهنگ خلق – حکم مرگ خلق است.
... حزب کمونیست فدراسیون روسیه پایه و اساس مساله روس را حفظ خلق روس در شرایط بحران سیستمیک میداند. این بحران جهت تلاشی اتحاد شوروی بوده، که تحت فشار فزاینده گلوبالیسم امپریالیستی و تشدید بحران جهانی سرمایه داری سالهای 2008 آغاز شد. حفظ خلق روس بمعنای حمایت از او در برابر سه خطر بزرگ است: از انحطاط و انقراض فیزیکی؛ از استحاله فرهنگی، اخلاقی- معنوی؛ فقدان استقلال ملی و تمامیت ارضی.
* برخی از بخشهای این مقاله در هنگام ترجمه حذف شده است.
منبع: gazeta-pravda.ru
برگردان از: اردشیر قلندری
|