تناقص پلورالیسم پرادایمهای آقای بهروز خلیق- کمونارد
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٨ مهر ۱٣۹۲ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱٣
در کلیت که به نظریات آقای خلیق نگاه میکنیم با مثالهای ایشان در ناکافی بودن نظریات مارکس در پاسخ به سوالهای اساسی تغییر جهان کنونی به جهانی مطلوب برداشت میشود که با پرادایم مارکس و یا با یک پرادایم نمیتوان به حل این معضل بر آمد و چاره در پلورالیسم پرادایمهاست.
در توضیح استفاده از نظریات دیگران با تاکید ایشان بر پلورالیسم نه مطالعه آن توسط مارکسیستها بلکه پذیرش آنها به عنوان نظریاتی از جوانب دیگر که جامعه را به توضیح گرفتن است. از دید ایشان در این شناخت همه در یک خط هستیم و یک موضوع را از زوایای متفاوت مورد بررسی قرار میدهیم، به موضوع مارکس در سطور بعدی خواهیم پرداخت، اما اینجا دو مطلب وجود دارد یکم استفاده از آرا و تحقیقات دیگران صرف نظر از اینکه به کدام دیدگاه وابستگی دارند، که تاکید از ماست و تا به امروز مارکسیستها همیشه اولین کسانی بودن که به مطالعه تحقیقات دیگران به دیده نقد و بهرهوری نگریستند. پس تاکید بر این موضوع از جانب آقای خلیق این نظر نادرست را جا میاندازد که مارکسیستها اصلا مثل اینکه توجهآیی به نظریات دیگران نداشته و ندارند. دومین مطلب پوشیده در این نظر مطرح شده بالا، توهم بررسی یک مطلب از زویهٔ متفاوت توسط افراد هست،باید توجه داشت که افراد متفاوت از نظر دیدگاهی کدام با هدف توضیح و تفسیر مطلب مورد مطالعه از همه جوانب را مورد نظر و تحقیق خود قرار دادهاند، و نه از یک زاویه محدود، که مثلأ من این گوشه این پروژه را انجام میدهم و تو آن، هر کدام این نظریه پردازان با هدف توضیح همه جانبه وارد میدان شدهاند. تفکیک این موضوع از این بابت مهم هست که در طرح موضوع این تناقضات خواننده را به بیراه استنباط غلط نبرد که مثلأ یه مطلبی هست هرکی از یک زاویه بررسی میکنیم در انتها اینها را در ارتباط با هم و استفاده از تحقیقات مشخص و جداگانه به یک نظریه خاص و جامع و مانع میرسیم اما همانطوریکه در سطور بالا به آن پرداختم، برعکس این نگاه ایدهها از جوانب متضاد و متفاوت و هر کدام با تحقیقات همهجانبه در جهت تز مذکور خود به مطالعه و تحقیق پرداختهاند که با وجود نظریات شناخته شده امروزین با توجه به هم این تحقیقات صورت گرفته هست. آقای خلیق طوری نوشتن مثل اینکه محققین هیچ اطلاعی از دیدگاههای دگران ندارند و هر کسی بی توجه به دیگری نظریات خود را مدون نموده است.
مشکل آقای خلیق در عدم قبول تئوریهای مارکس است. وگرنه ایشان خوب میدانند که مارکسیستها هیچگاه بی توجه به پرادیمهای دگر نبودن و نیستند. مارکسیستها همیشه اولین کسانی هستند که نقد این نظریهها را ارائه میدهند، و نکات مثبت و منفی ایده را بر حسب دیدگاه کلی نفع جامعه بشری که همانا عدالت به نفع اکثریت هست، مورد بررسی قرار میدهند.
مارکس از این جهت نظریاتش مهم است که سیستم کنونی را به نقد کشانیده است و راه را هم نشان ما داده که همان تغییر سیستم به سیستم انسانی سوسیالیسم که همیاری همکاری یک ملت و دوستی با دگر ملل برای صلح پیشرفت و همزیستی مسالمت آمیز میباشد. ایده راهگشای مارکس بر لغو کار مزدی و لغو مالکیت خصوصی استوار است. امروز کمتر کسی وجود دارد که بحران و به کفایتی سیستم سرمایداری را نداند و درستی نظریات مارکس بر او آشکار نباشد که نقض اصلی سیستم را رابطه استثماری و سود، در انواع و اقسام مراکز تولید و خدماتی و بنگاههای زالو صفت سرمایداری نداند.
به این نقل قول از جناب خلیق توجه نمایید معلم نیست تصور ایشان از مارکسیسم این است یا مارکسیسم این است که ایشان میگویند :
"تصور ما بر این بود که در حوزه تاریخ، جامعه و اندیشه همانند علوم طبیعی، قوانین معینی حاکم است که از عامیت و جامعیت برخوردار میباشد. ما معتقد بودیم که کارل مارکس در این حوزهها، مشابه کاری را پیش برده است که نیوتن در حوزه علوم طبیعی انجام داده بود. یعنی او قوانین تاریخ، جامعه و اندیشه را کشف کرده است. قوانینی که از عامیت، حتمیت و جامعیت برخوردار بوده و در تمام جوامع بشری صادق است و لذا ما باید آنها را فراگرفته و در شرایط مشخص ایران به کار بندیم."
در آرای مارکسیستی هیچ چیز مطلق نیست و نسبیت یکی از ارکان اندیشه مارکسیستی و مارکس همانطوریکه همواره گفت شده' مارکسیسم سنگ بناییست که آیندگان بر حسب تجربه تحقیق و تفحص همواره بدان غنا می بخشند.' اگر بر این ایده درست مارکسیستی و اصل نسبیت ان تاکید کنیم پس اینجا بحث آقای خلیق جنگیست دن کیشوییتی بر علیه پرادایمیست که وجود ندارد و اگر هست در افکار اقلیتی هست که جریان اصلی و اصولی مارکسیسم نیست، و در نقد درست این است که اصل را بر ایده قالب بگذاریم نه بر حاشیه ها.
آقای خلیق خیلی اصرار دارند این را تلقین کنند که پارادیمهای امروزی دارای تفکیک نظری خاصی نیستند و غیر هدفمند عمل میکنند، مثلا دیدگاههای لیبرال و محافظه کار و مارکسیستی همه بدون توجه به هم مینویسند و در علوم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و غیرو بدون در نظر داشتن این نظریات مدون شده هر کسی مستقل از این آرا یا بی هدف قلم میزنند، شاید ما در دوران افلاطون و ارسطو هنوز سیر می کنیم و خودمون خبر نداریم وانگهی ان زمان هم تفکیک شناخت آرای هم وجود داشت و بر حسب شناخت از آرا هم قلم میزدند.
معلوم است من به عنوان مارکسیست از پارادایم خودم به جهان بنگرم و دیگران هم همینطور از منظر خودشان، اما این به این معنی نیست که ما به نظر یات دیگران بی تفاوت هستیم یا نظر یهای دیگران را مورد مطالعه قرار نمیدهیم. همهٔ حرف شما این است که مارکسیسم را کنار بگذاریم و خود را خلع سلاح کنیم و در این دنیای پر هرج مرج و آشفته، هجوم اطلاعات بی مقدار و با مقدار خود را گم نماییم. برای مثال شما برای هر موضوع ساده قابل تحقیق بدون نگاه طبقاتی مارکسیستی مثلا موضوعی به سادگی دستمزد در میان خروارها اطلاعات نامربوط و کمی مربوط و ... غرق خواهید شد. بدون چراغ رهنما حتما به مقصد نخواهیم رسید.
مگر میشود بدون چراغ رهنما بدون نقشه راه بدون تفسیری از کارکرد این سیستم گم و گور در آشفته بازار این جهان نشد. شما حداقلی در کلیت این اندیشه (اندیشههای مارکس) آشنایی دارید و در سازمانی جای گرفتید که بنیانگذاران آن با این دانش که علم رهایی، رهائی از استثمار و رابطه استثماری حاکم بر این سیستم است میدانستند.و تنها مارکس به نحو احسن آن را نمایانده است. شما میخواهید این رهنما راه درست را در میان بیشماران نظر یه پردازان لیبرال و محافظهکار قرار بدهید و بگویید هیچ کدام فراگیر نیستند هیچ تفکیک اصلی و اساسی با هم ندارند. خوب درک من این است این از بیخبری شما از مارکسیسم هست.
مطلب اولیکه جناب خلیق بدان میپردازند دیالکتیک طبیعت از جانب انگلس هست که اگر ایشان نمی دانند خود مارکس با آن مخالف میباشند اما در انتها همان پاراگراف به طور مبهم نظر مارکس را در اختلاف با دریافت انگلس با نقل قولی ارائه کردند که یک خواننده کمتر اشنا به این موضوع طبیعتاً متوجه اختلاف نظر مارکس با انگلس نمی شود. در اینجا باید اینرا اضافه کرد این موضوع دیالکتیک طبیعت چه اندازه میتواند به عنوان مثال در نگاه یک کنشگر سیاسی موجب انحراف تحلیلی او از اوضاع شود. ناگفته پیداست طبیعت هیچ ربطی به مبارزه طبقاتی نمی تواند داشته باشد. ولی جناب خلیق ترجیع دادن این مطلب برای سلسله ردیات که ایشان بر مارکسیسم میآورند مورد استفاده قرار گیرد چون میبایست دلیل کمی هرچه بیشتر ارائه دهند.
مطلب دوم جناب خلیق نظریه مبارزه طبقاتی مارکس میباشد که به تشخیص ایشان این بود که انقلابات به گفته مارکس از غرب شروع خواهد شد که همچنین چیزی اتفاق نیفتاد. جناب خلیق فراموش میکنند که هرگاه جنبش و یا قیام سوسیالیستی در حال تکوین بود با شدت و حدت بسیار مورد تعرض سرکوب قرار میگرفتند، به عنوان مثل، فرانسه کمون پاریس، قوانین منع فعالیت سوسیالیستها در اروپا، سرکوب حرکتهای سوسیالیست در آلمان جمهوری وایمار، سرکوب دیگر حرکتها در جای جای اروپا، سرکوب و تبلیغات سؤ و ضدّ کمونیستی بعد از جنگ جهانی دوم و سرکوب حرکتهای کمونیست کارگری در آمریکا و اروپا. همهٔ اینها به نظر شما اگر سوسیالیسم را با سرکوب متحقق نساخت دال بر بی اعتباری نظر مارکس میشود از آن استنباط کرد. بنظر میاید جناب خلیق خیلی ساده نگرانه تر از بورژوازی به اشارتی سطحی تر از آنها اکتفا میکنند.
همچنین آقای خلیق نظریه جدال طبقاتی انقلابات را توضیح دهنده انقلابات قرن ۲۰ نمی داند. نمی دانم مبارزه طبقاتی در ذهن ایشان به چه تعبیری هست، آیا غیر این هست که تودهها به تنگ آماده از چپاول عیان و اشرف فئودال و فراموشی آنها در قبال رعیتهای خود به داشتن ابتدایترین حقوق حق خورد خوراک مکفی و استثمار کمتر توسط آنها و چپاول سرمایهدار بدون حق حقوق ابتدایی مثلا ساعت کار ۱۶ ساعت به ۱۲ ساعت یا ۱۰ ساعت یا ۸ ساعت و در ازای اون حق خورد خوراک کافی و سر پناه و ایمنی شرایط کار مناسب چه معنایی به جز مبارزه طبقاتی و قیام یا انقلاب به این مضمون میتوان خطاب نمود.
مطلب سوم آقای خلیق، به فراگیر نبودن نظریه طبقاتی مارکس اشاره دارد که مورد مثال، کشور ما ایران میباشد که دوره بردهداری و فئودالیته نداشته است. جناب خلیق اشاره ی به "شیوه تولید آسیا ی" مارکس نکردن، نمیدانم ایشان نمی دانستند یا اینکه ضرورتی در بحثی که به محکومیت مارکس تلاش دارد اشاره به این موضوع را ضروری نمی دانستند. در این مطلب مارکس به کشورهای ایران و چین و مشابه میپردازد که وابستگان به زمین با مالیاتهای گزافی که به حکمرانان میدادند، که این سیستم وابسته به زمین در این کشورها، هرچند از لحاظ شکل فئودالی به مفهوم اروپایی اون نیستند اما وابستگی به زمین یکی از نشانهای بارز هر دو سیستم میباشد که اقلیتی حاکم بر اکثریتی از مردم حکمرانی میکردند. جناب خلیق با لاپوشانی، نبود سیستم فئودالی، به نفع طبقات و مبارزه طبقاتی در ایران میرسند و همینطور نفع نظر مارکس و وجود نیروهای متخاصم در تاریخ. اما مارکس و مارکسیستها همیشه عنوان کردن که این دوران تاریخی همه جا محقق میتیوأند نباشد، و کشوری یا منطقه ی از یک دوره به دوره دیگر گذر کند، مثلا بومیان آمریکا دوران شبه کمون به سرمایداری رسیدن که با برده سازی انها در معادن نقره و مزاره پنبه، قهوه و… مرحله انباشت سرمایه را در آمریکا تکمیل نمودند. نتیجه اینکه نبود دوره ی در تاریخ نفع نبود طبقات متخاصم نیست، این لپ کلام مارکس هست.
موضوع چهارم آقای خلیق مطلب وجود بینشهای متفاوت مارکسیستی میباشد، کاملا درست است میتوان عقاید متفاوتی و خوانشهای متفاوتی از مارکس داشت، شما هم میتوانید خوانش خود را داشته باشید خوانشی که فکر میکنید روش درست مارکسی میباشد اما در نتیجه گیری که کردید شما نمیخواهید بدهت گذاری تازه ی بکنید بلکه در نتیجگیری مقاله تان به روشنی گفتید که باید همه پارادیمهرا یکسان دید و دنبال کرد نه یکی را، پارادیم مارکس هم یکی از آنهاست برای شما. مشکل تعبیر متفاوت رو مطرح میکنید که خود را از زیر اندیشیدن مارکسی بیرون بکشید تا ایده گم کردن مارکس در میان نظریههای دیگر را به سرانجام برسانید و در انتها دست از مبارزه طبقاتی که به شما ربطی ندارد بردارید. وگرنه وجود خوانشهای متفاوت در همه اندیشهها متداول است نگاه کنید به انواع و اقسام نگاها و نظریه پردازان لیبرالیسم و محافظه کاران، که مثل مارکسیسم ریشه ی مشترک را میتوان در آنها به روشنی تشخیص داد.
مطلب دگر گم کردن بینش طبقاتی مارکسیستی در لاپوشانی پلورالیسم پارادایمهاست. شما در تفکیک اجباری که اساساً رّد پاراگراف بالای خودتان که اساسا جدا سازی را در اختلاف با پلورالیسم پارادایمها خود میدانستید به خاطر وضوح و درستی این تفکیک راه به جایی نداشتید مگر اذهان به آن، اما همینجا هم با گذاشتن نام برنشتین و کاتسکی در کنار لنین خواستید آنها را هم در طیف چپ بگنجانید که جایگاه کنونی شماست. نمیدانم میدانید یا نه که برنشتین مارکسیسم را به کّل کنار گذشته، برنشتین نظریه ارزش مارکس را که سنگ بنای اندیشههای مارکس هست را کنار گذشت. اگر نمیدانستید بدانید که کاتسکی هم او را در کنار خود نمیدید. کاتسکی بعدها خود به دنبال برنشتین از تغییر تدریجی سرمایداری تبعیت نمود، تنها لنین بود که نماد سازش ناپذیری و تعبیر صحیح و انقلابی از مارکس بود که جنبش انقلابی مارکسیستی را دوباره احیا نمود که ما امروز بند بست کاتسکی وار با سیستم کاپیتالیستی را نام مارکسیسم بر آن ننهیم، او خود و جنبش جهانی را از میدان همراهی با کپیتالیسم رهانید. وگرنه امروز می بینیم همپالگیهای کاتسکی نام خود را حزب کمونیست مینامند اما به مارکس باوری ندارند و سال ۱۹۹۰ مثل همه احزاب اروپایی حزب کمونیست فرانسه هر نوع سنخیت نظریاتی با مارکس را نفع و رسما اعلان کرد و به کنار نهاد، خوشا به صراحت آنها، امید است روزی احزاب این چنینی هم شهامت اعلان عمومی آن را داشته باشند. نه مثل حالا با ایما و اشاره غیر مستقیم.
نتیجه اینکه جناب خلیق سوسیالیسم مورد قبولش سوسیالیسم نوکاتسکیست و برنشتاینیست، که آخری حتا به نظریه ارزش هم باوری ندارد و اولی بعد از زمانی طولانی تعلل به برنشتین می پیوندد و معتقد به اینکه با رفرم به سوسیالیسم می رسیم. اینان همچون جناب خلیق نمی دانند که سرمایداری نه بر نظر یات که موتور محرک آن بر حسب شیوه تولیدیست که در تولیدات و خدمات و بنگاههای مالی آن استحکام دارد و رفرم آن غیر ممکن هست به خاطر اینکه تنها راه رفتن به سوسیالیسم تغییر کلیت این شیوه مناسبت سرمایدارانه هست تا بتوان به سوسیالیسم رسید. این سیستم را با رفرم نمیتوان از استثمار انسان، انباشت سرمایه برای خود باز نگه داشت، دائماً در حین بحران که ذاتی این نظام است با ترفندهای جانبدارنه توسط دولتهای نماینده سرمایه داری از جیب مزدبگیران خود را باز سازی مینمایند.
یک نصیحت دوستانه به جناب خلیق اگه میخواهید با مارکسیسم خدا حافظی کنید این چه طرز خداحافظیست این حرفهای شما قبلا هم زده شده خودتان خوب میدانید حتا یک نکته جدید هم در آنها نیست، بهتر بود شما هم مثل دوستان دیگرتان خاموش میبودید و سطح اطلاعاتتان در مورد مارکس و مارکسیسم را به رخ عموم نمی کشیدید باور کنید بهتر بود، چون تا مرد سخن ناگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
|