یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

وقتی روشنفکران سیاسی دچار توهم می شوند


خسرو صدری


• نظرات تازه منتشر شده آقای خلیق، بر بستر بدبینی های موجود بخاطر موضع گیری های ایشان و سازمان اکثریت پیرامون تحولات بین المللی، بخصوص حملات نظامی آمریکا و ناتو به لیبی، می تواند به قصد زمینه سازی برای اعلام رسمی چرخشی اساسی در خط مشی سازمان تلقی شود، که این امربا واکنش تند طیف های مختلف طرفدار عدالت اجتماعی روبرو گردیده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ مهر ۱٣۹۲ -  ۲۱ اکتبر ۲۰۱٣


* در حاشیه بحث هایی که نظرات تازه منتشر شده آقای بهروز خلیق به گسترش آن دامن زده است:

ابراز تردید درکارایی مارکسیسم و کشف ایرادهای اساسی در آن، توسط مریدان سابقش، با یک حادثه سیاسی، یعنی فروپاشی اتحاد شوروی آغاز شد. نقد این مکتب فکری اما جز در یکی دو مورد، هنوزهم در همان سطح کیفیت صد سال پیش و بر محور همان انتقادات صورت می گیرد که علی الظاهر ربطی به فروپاشی نباید داشته باشد.
پذیرش این واقعیت، ضرورت پاسخ به این پرسش را نشان می دهد که: چرا ایرادات همیشه وارده به مبانی ایدئولوژی مارکس، پیش از شکست شوروی نمی توانست خدشه ای به جذابیت آن نزد بخش اعظم روشنفکران عدالت خواه جهان وارد آورد؟ یا به بیان دیگر فعل و انفعالات و برد و باخت های سیاسی چگونه می توانند اعتبار تئوری ها، آن هم در یک چنین مجموعه همگون ایدئولوژیک را به چالش گیرند؟
تا دودهه پیش، مارکسیسم نه فقط در اردوگاه "سوسیالیسم واقعا موجود" بلکه درمیان مخالفین ضد سرمایه داری این اردوگاه، یعنی گروه هایی که ظاهرامی بایست با محو شوروی به آمال خود نزدیکترشوند، مثل "سه جهانی" و "خط سه ای" ها و...، هم پرچمداری می کرد. ولی می بینیم که این ها نیز پس از فروپاشی، اگر اصلا تا امروزاثری از آنان مانده باشد، سرانجام بهتری از طرفداران اردوگاه سابق ندارند.
دلیل این که چرا در تحولات اجتماعی، تئوری ها با جزر و مدهای سیاسی پایین و بالا می روند، آن است که آبشخور نظریات و "تز"ها در این وادی، قدرت ها هستند. قدرت دراینجا پتانسیل منقبضی است که برای منبسط شدن به راه کارهای تئوریک نیاز دارد. خالقان نظریات در این رابطه، خودخواسته یا ناخواسته، خادمان قدرتند. مارکس هم از این قاعده مستثنی نیست و تنها تفاوتش با دیگران این است که او قدرت مچاله شده در بازوان زحمتکشان، ونه چون هانتینگتون و فوکویاما توان زرادخانه زورمداران را کشف و تئوریزه کرد.
ایدئولوژی ها اگر هم نه در ابتدا، در ادامه مسیر خود در خدمت سیاست قرار می گیرند. ایدئولوژی اسلامی اندکی پس از ظهوربه بسط قلمرو جغرافیایی خود مبادرت کرد و از چین تا اسپانیا را درنوردید. فاشیسم اروپایی با امید ایفای نقش مجدد در تحولات و یا احتمالا درگیری های منطقه ای، بی سرو صدای آنچنانی به حیات خود ادامه می دهد. مارکسیسم نیز با تغییرات و تعبیرات زیرکانه لنین و مائو، خیلی زود کارایی خود را در بسیج توده ای تا حد هدایت انقلاباتی با تاثیرات بزرگ ژئوپولیتیکی درروسیه و چین به اثبات رساند و از آن پس به ایفای نقش، نه فقط در مبارزات اجتماعی توده ها با دولت ها، بلکه همچنین درمجادلات ابرقدرت ها با یکدیگر پرداخت. از این رو ترویج و تبلیغ آن در دستور کار کشورهای سوسیالیستی قرار گرفت، که حاصلش بسط نفوذ احزاب چپ در جهان و ایجاد فضا برای مبارزات صنفی و سیاسی طبقات زحمتکش دیگر کشورها بود. یکی از تاثیرات ماندنی و مهم تجربه ساختمان سوسیالیسم در ذهن مردم جهان هم می تواند لمس این حقیقت باشد که: برای اداره جامعه، وجود میلیاردرها الزامی نیست.
فروپاشی شوروی، هم به لحاظ مادی و هم نظری، جنبش های چپ را دچار بحران کرد و بخش قابل توجهی از روشنفکران این جنبش، عبای عدالت خواهی از تن به در کرده و قبای سرمایه سالاری به دوش انداختند و با تکرار انتقادات کلیشه ای به مارکسیسم، و بعضا با افزودن نکاتی نو، به توجیه و تئوریزه کردن چرخش ۱٨۰ درجه ای خود پرداختند. بحث برسرآن نیست که گویا مارکسیسم وحی منزل است و ایرادی به آن وارد نیست، (احسان طبری هم به عنوان مثال درمورد تضاد دیالکتیکی و طبیعت بی جان، نظری مشابه انگلس نداشت) بلکه توجه به این نکته لازم است که اولا همانطور که اشاره شد این انتقادات پیش از سقوط شوروی چیزی از جذابیت مارکسیسم نمی کاست؛ ثانیا مارکس و مارکسیسم در میان بسیاری از مردم جهان، چون نقش چه گوارا بر پیراهن و قلب ها، فارق از مباحث تئوریک دارای ارزش و اعتبار است. واین جذبه، همان شبحی است که هنوز به کابوس سرمایه داری می آید. تفاوت روشنفکر سیاسی با مردم عادی البته در این است که او ظاهرا نمی خواهد کورکورانه و ناخودآگاه جذب چیزی شود. این خودآگاهی ولی آن گونه که خواهیم دید، غالبا توهمی بیش نیست و حضورصرف در میدان سیاست، یعنی جایی که سکوت هم نوعی موضعگیری است، به معنای آب ریختن به آسیاب یکی از کانون های قدرت خواهد بود. این کانون ها ولی به توهم روشنفکر سیاسی نیاز دارند و آن را تقویت می کنند تا او وظایف مبصر بودنش را با وجدانی آسوده انجام دهد. چنین موجودی وقتی چپ است با همان حرارتی پنبه راست و لیبرال را می زند که وقتی لیبرال می شود، چپ را می نوازد. هنگامی که طرفدار حکومت دینی است همانقدر از شمشیرش خون می چکد که زمان ضدیتش با آن. مردم اما بر اساس شم طبقاتی مدت ها در یک موضع باقی می مانند و چون روشنفکر سیاسی توانایی چرخش های پرزاویه را نداشته و نتیجه کارزارهای تئوریک هم آنان را به چنین حرکات آکروباتیک وا نمی دارد. به عنوان مثال مناظره های ایدئولوژیک سال ۶۰، علی رغم کیفیت و نتیجه اش، نمی توانست تاثیر مهمی در گرایشات اساسی مردم داشته باشد.
خودآگاهی سیاسی اتفاقا در درک این حقیقت است که: ما به دنبال مردم و مراکز قدرت روانیم و نه برعکس. از این روست که اگر کسی بهترین و بی تناقض ترین تئوری و راه کار سیاسی را هم در زمینه ای خاص و یا به صورت یک ایدئولوژی مطرح کند، مادام که نتواند مردم را بسیج و یا آمال و اهداف قدرت بزرگی را تئوریزه نماید، ما را هم متوجه خود نخواهد کرد. حتی از این هم بغرنجتر، در اکثر موارد باید بتواند همزمان نظر بخشی از مردم و بعضی از قدرت ها را به خود معطوف کند. چنین ایده هایی البته پس ازدرگیری و وزن کشی های پشت پرده قدرت ها باهم ، از چنته خود آنان بیرون می آید و نه از مغز متوهم روشنفکر سیاسی. کار او تازه پس از تولد ایده جدید آغاز می شود که آن هم چیزی نیست جز تزئین سفره و چیدن بادمجان ها به دور قاب. فرض کنید امروز کسی عنوان کند که رژیم های پادشاهی، تبعیض آمیز و توهین به حرمت انسانی است و می بایست در منشور حقوق بشر هم ضرورت نفی آن گنجانده شود. هرچند که عقل گنجشک هم قادر به درک این موضوست، ولی طرح این مساله با این سبک، جزسبک مغزی مبتکر آن، تعبیر دیگری نمی تواند داشته باشد. حال اگرهمین مساله توسط دیپلمات یک قدرت بزرگ مطرح و در "بی بی سی" هم مراحل کلاسیک طبخ و سرو آن آغاز شود، آنگاه مشاور شاهزاده که سهل است، خود او هم بر ضد سلطنت قلمفرسایی خواهد کرد، تا چه رسد به روشنفکر سیاسی.
خودآگاهی سیاسی همچنین ایجاب می کند که ما تاریخ تحولات فکری خودمان را آن گونه ارزیابی کنیم که از تکرار اشتباهات گذشته مصون بمانیم. برای نمونه:
بسیاری از ما چپ ها پس از انقلاب، با پذیرش "مارکسیسم"، در واقع، آن را جانشین مذهب قبلی خود ساختیم. این بار لباس "فلسفه علمی" را بر تن تقریبا همه آن کارهایی که در عرصه اجتماع قبلا فکر می کردیم باید "قربتا الی الله" انجام داد، مثل "ایثار"، نمودیم و کمر همت به دفاع از محرومان، بستیم. بدون درکی درست از مبانی مارکسیسم، مطابق تاثیرعمومی همه ایدئولوژی ها، در میدان جاذبه آن به توهم خودآگاهی دچار شده و "آیات"ش را طوطی وار حفظ کرده، علیه مخالفین بکار می بردیم. چنین شیوه "مبارزه"ای در سطح رهبران گروه های چپ نیز مرسوم بود و بخش زیادی از مطالب نشریات آنان را به خود اختصاص می داد. در آن ایام کتاب فروشی ها پر بود از آثار ضد مارکسیستی که اگر ما رغبتی هم به خواندنشان نشان می دادیم، صرفا برای رد کردن آن ها و خنده به پوز نگارنده اش بود. من شخصا به یاد ندارم که کسی قبل از فروپاشی شوروی با خواندن چنین نقدهایی دست از عقیده و باور خود برداشته باشد.
امروز ولی بسیاری از همفکران آن زمان ما که اسیر میدان جاذبه های جدید و قدرت ظاهرا بی رقیب شده اند، با اشتها این آثار را مطالعه می کنند تا در بادیه توهم روشنفکری خود به یقین و خودآگاهی رسند. غافل از این که پوشالی ترین شیوه را برگزیده اند. چرا که در علوم تجربی و مادر علوم، فیزیک هم پیچ همه نظریه ها، بر اساس ویژگی ابطال پذیری، لق است. ولی هیچکس منکر آن ها نمی شود، تا آن که آلترناتیوی ارائه شود. مگر نسبیت اینشتین که مطابق آن جرم ذره در سرعت نور به بی نهایت می رسد، بخاطر"بی نهایت"، زیر ذره بین بازبینی قرار ندارد؟ بدون آن ولی یک موشک هم نمی توان به هوا فرستاد. این فیزیک است، چه رسد به تئوری های علوم اجتماعی.
نظرات تازه منتشر شده آقای خلیق، بر بستر بدبینی های موجود بخاطر موضع گیری های ایشان و سازمان اکثریت پیرامون تحولات بین المللی، بخصوص حملات نظامی آمریکا و ناتو به لیبی، می تواند به قصد زمینه سازی برای اعلام رسمی چرخشی اساسی در خط مشی سازمان تلقی شود، که این امربا واکنش تند طیف های مختلف طرفدار عدالت اجتماعی روبرو گردیده است.   
من هم طرفدارعدالت اجتماعی هستم و معتقدم که هر چند مارکسیست ها پیگیرترین پویندگان این راه هستند، ولی این جبهه در شرایط کنونی جهان، متنوع و بزرگتر از آن است که در آن بتوان به آمال طبقات زحمتکش، مطابق باورهای مارکسیستی جامه عمل پوشاند. از این رو تلاش در جهت هرچه فراگیر و نه طبقاتی کردن میدان کارزار را درست می دانم. هدف عاجل و خط مرز جبهه هم امروز مقابله با تثبیت هژمونی آمریکا بر جهان است.      
خوشبختانه در سال های اخیر، طلیعه ظهور قدرت هایی با توان مهار یکه تازی آمریکا، در افق جغرافیای جهانی نمایان شده است. این دریچه های امید حتی اگر در ادامه راه بسته شوند و یا نتوانند پاسخی مناسب به خواست و گرایش اکثریت مردم جهان دهند، انباشت و انقباض مطالبات محرومان، دیر یا زود با خلق فرمول و تئوری های مناسب تری، راه دسترسی به آماج عدالت خواهانه آنان را خواهد یافت.

خسرو صدری
khosro-sadri.blogspot.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست