سازمان یابی کارگری
۱۲. آگاهی سوسیالیستی
محمد قراگوزلو
•
اگر در بر همان پاشنه ی سابق می چرخد پس این همه نامه نگاری های جدید و تبریک و تهنیت به مقامات و اشاره به این که جناب وزیر در کودکی کارگر بوده و ....و به طور مشخص نامه هایی که از سوی فعالان و تشکل های مستقل کارگری خطاب به حسن روحانی و علی ربیعی نوشته شده از چه خاستگاهی برخوردار است؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٣ آبان ۱٣۹۲ -
۴ نوامبر ۲۰۱٣
در آمد
آیا جنبش کارگری بعد از انتخابات یازدهم وارد دوران تازه یی شده است؟ نسبت مندی جنبش کارگری با لحظه ی حال دولت چه گونه ترسیم می شود؟ آیا صورت بندی هایِ احتمالی و تازه ی توازن قوا کاربست های ویژه یی را در دستور کار فعالان کارگری قرار داده است؟ اگر چنین نیست و اگر در بر همان پاشنه ی سابق می چرخد پس این همه نامه نگاری های جدید و تبریک و تهنیت به مقامات و اشاره به این که جناب وزیر در کودکی کارگر بوده و ....و به طور مشخص نامه هایی که از سوی فعالان و تشکل های مستقل کارگری خطاب به حسن روحانی و علی ربیعی نوشته شده از چه خاستگاهی برخوردار است؟ اگر چنان است،مختصات این دوران جدید با کدام معیارها قابل اندازه گیری است؟ دولت یازدهم در مقام نماینده ی بخش خصوصی سرمایه و مدافع تمام عیار اتاق بازرگانی به منظور پیش گیری از کاهش بیشتر نرخ سود وارد سپهر سیاست ایران شده است. برای دست یابی به این هدف انجماد دستمزدها و متغییر کردن قانون کار اولویت بی چون و چرای قدرت دولتی است. در این صورت سیاست گزاری و تاکتیک جدید جنبش کارگری چه باید باشد؟ صف آرایی نیروهای امنیتی در جبهه ی جدید سرمایه و گماردن یک مقام حرفه یی امنیتی به وزارت کار حامل کدام پیام برای جنبش کارگری است؟ علی ربیعی با پشتیبانی خانه ی کارگر و شوراهای اسلامی و به پشتوانه ی تجارب پلیسی خود چه گونه می خواهد "خنده بر لبان فرزندان کارگران "بنشاند؟ ماهیت واقعی این "خنده" چیست؟ تا آن جا که به مسوولیت و توان محدود این قلم باز می گردد طی چند مقاله به لحظه ی حال دولت یازدهم وارد شده و نسبت های این دولت با طبقه ی بورژوازی و موقعیت سرمایه را ترسیم کرده است. سلسله مقالات "سازمان یابی کارگری" دقیقا به سبب پیش نوشته به تاخیر افتاد و اینک بر آنم ضمن جمع و جور کردن سر دستی آن مباحث به تبیین شرایط کنونی جنبش کارگری بپردازم. نگفته پیداست که حتا اشاره به سرفصل های یازده مقاله ی مفصل از حوصله ی خواننده بیرون است. در نتیجه نوشته ام را از همان جایی که بریده شده بود؛ ادامه می دهم. جایی که از تحریف "چه باید کرد" لنین حرف می زدم؛ از این که ترکیب سازمانی حزب انقلابی کارگران چه گونه باید باشد؛ از پلمیک های سازنده ی بلشویک ها و اسپارتاکیست ها، از نحوه ی کسب یا انتقال آگاهی....برای ملاحظه ی کل آن مقالات بنگرید به: www.ofros.com
عبور از ایده ئولوژی
به "چه باید کرد" باز خواهم گشت. مارکس و انگلس ارتباط میان آگاهی طبقاتی و سازمان دهی و تشکل یابی کارگران را در جریان تبدیل تئوری به عمل انقلابی به دوره های مختلف تقسیم کردند و به شکل کنکرت از سیر تطور و تکون تشکل سخن گفتند.(مانیفست، برگردان مرتضوی،عبادیان، ص:۲٨۶)
به نظر مارکس شیوه ی تولید و روابط اجتماعیِ متناظر با آن زیر بنای واقعی جامعه را تشکیل می دهد . مارکس به درست گفت: " این آگاهی انسان ها نیست که هستی شان را تعیین می کند بل که بر عکس هستی اجتماعی شان است که آگاهی انسان ها را معین می کند". بی شک این جمع بندی بسیار مهم ، به مراتب فراتر و فربه تر از گزاره ها و گزینه های فلسفی ، ایده ئولوژیک و معرفت شناختی است. چنین تبیینی ناظر به تکوین ساختارهای اصلی سیاست ،دین، هنر ، فلسفه ، حقوق و ایده ئولوژی است. به نظر مارکس – که در نقد ایده ئولوژی آلمانی فرموله شد – این گونه های ایده ئولوژیک است که مانع پیش رفت جست و جوهای علمی می شوند. هنگامی که اشکال ایده ئولوژیک بدون لحاظ کرد ارتباط بینابینی – که می تواند میان مرحله ی مشخصی از تکامل اقتصادی و محصولات فرهنگی گوناگون برقرار شود – مورد ارزیابی قرار می گیرند ، نقش سلبی آن ها روشن تر می گردد. به نظر مارکس ارتباطاتی از این گونه میان شیوه های تولید، ساختار طبقاتی و سبک های تفکر یا آفرینش معنوی می توانند بدون دشواری ایجاد شوند. ژان پیاژه (کتاب "سرآغاز تکوین یک نظریه ی شناخت" ) درباره ی این نظریه ی جامع مارکس ، ضمن تاکید بر اهمیت آن در جامعه شناسی شناخت، چنین نوشت:
" مزیت بزرگ مارکس این است که او در پدیده های اجتماعی میان یک زیربنای موثر و یک روبنا تمایز قائل می شود و–مارکس شخصاً بر این نکته انگشت نهاده – روبنای اجتماعی در همان رابطه یی با زیر بنای خود قرار داد که آگاهی فردی با رفتار"(ژان پیاژه ۱٣۷۲:۱۲٨)
هدف آگاهی طبقاتی در سوسیالیسم علمی مارکس در تلفیقی از تئوری و پراتیک، تشخیص آن دسته از مکانیسمهایی است که به اعتبار آنان پدیدههای اجتماعی در هر جامعه – به ضرب و زور انواع و اقسام ساز و کارهای ایده ئولوژیک – باژگونه معرفی و تعریف میشوند. و به عبارت دیگر غیر از آن چه واقعاً موجود هستند،نمایانده میشوند. سوسیالیسم مارکس – به این مفهوم – انقلاب علیه باژگونه سازی معرفتی و مادی پدیدههایی است که به سلاح و ابزار دست بورژوازی تبدیل شدهاند.
به نظر می رسد سه اثر "ایده ئولوژی آلمانی"، "تزهای فوئر باخ" و "فقر فلسفه" در برگیرنده ی چارچوب و متدولوژی آگاهی طبقاتی از نظر مارکس باشند. ایده ئولوژی آلمانی مهم ترین نقطه ی عطف در سیر تطور سوسیالیسم به علم است. در این اثر مارکس در برابر هگلیهای جوان که نقد و ایده را موتور تکامل تاریخی می پنداشتند به صراحت اعلام کرد که «توضیح اساس و پایه ی عقاید از طریق پراتیک مادی ست و نه توضیح عمل توسط ایده» (ایده ئولوژی آلمانی، ۱۹۶۵ ص:۵۰، چاپ لندن) در این اثر مهم مارکس ضمن جدا شدن ریشه یی از ایدهآلیسم هگل و ماتریالیسم نظاره گر فوئر باخ، به تحلیل نقش تولید در تاریخ و زنده گی اجتماعی انسانها رسید: «همان طور که محیط و مقتضیات بر شکلگیری و ساختن بشر تاثیر میگذارند، بشر نیز در ساختن محیط و مقتضیات اثر میگذارد... بشر از حیوانات توسط آگاهیاش متمایز می شود... بشر به محض آغاز تولید وسائل معیشت خود آغاز به متمایز کردن خود از حیوانات کرد... بشر با تولید وسائل معیشت خود به شکل غیر مستقیم در حال تولید زنده گی مادی خود نیز هست.» به این ترتیب مارکس بر نقش تولید به عنوان شرط اصلی تطور و تکامل تمام تاریخ اجتماعی انسان تاکید میکند و از همین جا به تحلیل دو مقوله ی پیوسته ی ماتریالیسم تاریخی یعنی "نیروهای تولید" و "مناسبات تولید" میپردازد. ارتباط آگاهی طبقاتی با نقش تولید در حیات اجتماعی طبقهی کارگر در همین چارچوب تبیین میشود و به دو مرحله ی کلی و پیوسته تقسیم میگردد:
۱. طبقهی در خود. کارگران در این شکل بندی به حدی از آگاهی میرسند که فیالمثل کارمزدی خصلت اساسی نظام تولیدی سرمایه داری است و دستمزدی که به آنان تعلق میگیرد حتا بدون در نظر گرفتن ارزش اضافه به مراتب کم تر از ارزش نیروی کارشان است. مارکس از این مهم در تفاوت ماهوی کار و نیروی کار سخن گفته است. آگاهی نسبت به واقعیت موجود و تلاش برای بهتر کردن آن کارگران را در تشکلهای سندیکایی و اتحادیهیی گرد میکند و به یک سلسله مبارزه ی دو فاکتو و اکونومیستی وا میدارد. واضح است که هر درجه یی از پیشرفت در این مبارزه و هر میزان از تحقق مطالبات صنفی، به سود کارگران است و آنان را برای دستیابی به وحدت طبقاتی و برداشتن گامهای بعدی یاری میرساند. کسانی این حد از آگاهی را - با اشارهی سطحی به نقد لنین به تریدیونیونیسم در "چه باید کرد"- به سخره گرفته اند و به بهانه ی نفی اکونومیسم و سندیکالیسم به آن ریشخند زدهاند. اگر کارگران در راه دشوار رهایی خود و جامعه بتوانند نخستین گامهایشان را با تحمیل شرایط بهتر محیط کار، تقلیل ساعت و شدت کار و دریافت دستمزد بیشتر بر کارفرمایان و سرمایهداران بردارند، همهی آن نیشخندها، باد هواست. کسان دیگر نیز گفتهاند که چنین مبارزهیی به رونق و شکوفایی تولید و به تبع آن سودآورسازی سرمایه میانجامد.این تفسیرهم به اندازهی کافی ریشخندآمیز هست، که بینیاز از نقد باشد.
۲. طبقه ی برای خود. این شکل از طبقه ی کارگر در مسیر تکامل مبارزهی طبقاتی و به یاری عنصر سازمان یابی و در سیر تکون عمل، تجربه، آگاهی به آن درجه از شعور و آگاهی رسیده است که ضمن دریافت منافع مشترک به هدف واحد در قالب یک طبقه فکر وعمل کند.
وجه تولید جامعه ی سرمایه داری پیشرفته به نحو بارزی میکوشد از طریق ترویج رفرمیسم و حتا اتمیزه کردن کارگران ضمن ترمیم تضادهای خود – از جمله تلاش برای عبور از دورهی انباشت پس از بحران-طبقهی کارگر را حداکثر در موقعیت نخست متوقف کند. اما از سوی دیگر گرایش به تمرکز سرمایه داری چنان که انگلس درخصوص توضیح طبقه ی کارگر انگلستان گفته است، لاجرم به ایجاد تمرکز در طبقه ی کارگر نیز میتواند بینجامد. در هر دو صورت هستی اجتماعی طبقه یی که در مبارزه ی متشکل و سازمان یافته ی این تضادها شکل بسته است، حکم به آگاهی طبقه یی میدهد که رسالت تاریخیاش جمع کردن بساط همین تضادها و بحرانهاست. شناخت تئوریک و ایده ئولوژیک برای ایجاد چنین تغییربنیادینی نقش اول را ایفا نمیکند.
آگاهی به شیوه ی "چه باید کرد"
تاکید مارکس مبنی بر این که "رهایی طبقه ی کارگر تنها به دست خود طبقه ی کارگر ممکن است"؛ موید شناخت علمی او و انگلس از ماهیت طبقاتی و رسالت تاریخی پرولتاریاست. این تصور که گمان کنیم لنین در "چه باید کرد" هنگامی که مشغول زدن پنبه ی اکونومیست ها و تریدیونیونیست ها بوده با مباحث پیش گفته ی مارکس و انگلس آشنایی نداشته بی گمان خیالی خام و پنداری ساده لوحانه است. می دانیم که لنین به متن "دست نوشته ها" و "گروندریسه" دست نیافته و از محتوای مباحث و مکاتبات سوسیالیست های روس با مارکس پیرامون نحوه ی گذار مطلع نبوده است، اما با این حال برخی به تاسی و دُگم از این نظر که "آگاهی طبقاتی از بیرون به درون جنبش کارگری می رود یا باید برود" به نقد مارکسیست های اتریشی و سپس کارل کائوتسکی می پردازند و لنین را به استناد مباحث مشخص"چه باید کرد" بدون در نظر گرفتن شرایط مشخص- در متن مبارزه با اکونومیست های روسی- روی صندلی متهم اصلی نظریه ی فوق می نشانند. تکیه به این نکات محور اصلی برداشت کلیشه یی از "چه باید کرد" است:
الف. تئوریسین های برجسته ی کارگران – و به طریق اولا مارکس و انگلس - از روشن فکران بورژوا بوده اند. رهبران برجسته ی انقلاب بلشویکی و نظریه پردازان شاخص سوسیال دموکراسی آلمان نیز غالباً از طبقه ی بورژوازی و یا خانواده های مرفه برخاسته بودند.
ب. "ایده ئولوژی حاکم بر هر جامعه ایده ئولوژی طبقه ی حاکم است". این جمله برداشتی است از رساله ی"خانواده مقدس" مارکس که در نقد نظریه ی لنینی "چه باید کرد" و "حزب سیاسی روشن فکران انقلابی" به کار می رود. بنابراین استدلال سرمایه داری از آن جا که قدرت سیاسی را به دست دارد، در نتیجه از تمام امکانات رسانه یی (تبلیغی و ترویجی) موجود در جامعه به منظور سلطه ی نظری خود بهره می گیرد، و به همین اعتبار نیز نه فقط روند فکری حاکم بر جامعه را به سود خود جهت می دهد، بل که طبقه ی کارگر را نیز تحمیق می کند و به طبقه یی برای اعمال سیاست های بورژوازی مبدل می سازد. کارگران به دلیل بی بهره گی از امکاناتی که فرصت آگاه شدن را مهیا می سازد؛ حداکثر برای یک سلسله مطالبات اقتصادی (سندیکالیستی و تریدیونیونیستی) مبارزه می کنند و در صورت پیروزی، اگرچه به درجه یی از رشد معیشت و بهبود شرایط کار نایل می آیند، اما همین فرایند به انکشاف سرمایه داری، رونق تولید، سودآورسازی سرمایه، ارزش اضافه ی بیش تر، عبور از مرحله ی جدید انباشت سرمایه و در نتیجه تثبیت و تحکیم بورژوازی یاری می رساند.دخالت هژمونیک روشن فکران سوسیالیست در روند انقلاب از جمله انتقال آگاهی طبقاتی به درون طبقه و تشکیل حزب کمونیست بر فراز طبقه بر پایه ی همین استدلال شکل می گیرد.
پ. سرمایه داری در روند پیش رفت، چنگال خود را بر تمام مناسبات اقتصادی جامعه فرو می کند و در همین راستا شکل های سیاسی مطلوب خود را سازمان می دهد. اما طبقه ی کارگر در موقعیتی فرودست قرار دارد. از لحاظ اقتصادی، کارگران در نظام تولید بورژوایی، مرعوب و تحت سلطه ی سیاسی اقتصادی و فرهنگی طبقه ی حاکم (بورژوازی) هستند. برخلاف بورژوازی؛ طبقه ی کارگر ناگزیر است برای تغییر جامعه و ایجاد شیوه ی تولید سوسیالیستی ابتدا به سوی کسب قدرت سیاسی حرکت کند و پنجه به چهره ی حاکمیت سرمایه بکشد و پس از دست -یابی به قدرت، در حرکت بعدی نظام اقتصادی مطلوب خود را سازمان دهد. لنین در بخش بررسی "آغاز غلیان جنبش خود به خودی" (چه باید کرد، ص:٨۴ )از صورت مندی خود به خودی جنبش کارگری تحت عنوان "شکل جنینی آگاهی" یاد می کند و این امر را به درست "تا اندازه یی مظهر بیدار شدن روح آگاهی" کارگران می داند و در ادامه اعتصابات خود به خودی را نه به مثابه ی مبارزه ی سوسیال دموکراتیک، بل که به مفهوم مبارزه ی تریدیونیونی می داند و نتیجه ی آن را "بیدار شدن خصومت آشتی ناپذیر کارگران و کارفرمایان" تلقی می کند و این سطح از مبارزه را هنوز پایین تر از شناخت تضاد آشتی ناپذیر کار ـ سرمایه از سوی کارگران می نشاند و در مجموع ضمن تاکید بر پیش رفت اعتصابات سال های نود نسبت به عصیان های پیشین این حرکات را نابسنده می خواند:
«ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولاً نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقه ی کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تریدیونیونیستی حاصل نماید. یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد. بر ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است و غیره. ولی آموزش سوسیالیسم از آن تئوری های فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نماینده گان دانشور طبقات دارا و روشن فکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمره روشن فکران بورژوازی بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش طبیعی تئوریک سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خود به خودی جنبش کارگری و به مثابه ی نتیجه ی طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشن فکران انقلابی سوسیالیست به وجود آمده است. در آغاز دوره ی مورد بحث ما، یعنی آغاز نیمه ی سال های نود این آموزش نه فقط یک برنامه ی کاملاً سر و صورت یافته ی گروه "آزادی کار" بود، بل که اکثریت جوانان انقلابی روسیه را نیز به طرف خود جلب کرده بود...» (پیشین)
برداشت منجمد و دگم از این بخش "چه باید کرد" به خصوص از سوی دیپلمه های محترم بیکار و دانشجویان ارجمند رادیکال و شیفته گان عزیز پروژه ی "آگاه سازی طبقه ی کارگر بی سواد" و "روشنفکران" گرامی کافه نشین برای جنبش کارگری کم زحمت نداشته است!
ادامه دارد...
محمد قراگوزلو
qhq.mm۲۲@gmail.com
منابع
مارکس- انگلس(۱٣۷۹) لودویک فوئرباخ و ایده ئولوژی آلمانی، برگردان پرویز بابایی،تهران: نشر چشمه.
-------------- (۱٣۵٨) خانواده ی مقدس، برگردان تیرداد نیکی، تهران:انتشارات صمد.
مارکس کارل(۱٣٨٣) فقر فلسفه، برگردان آرتین آراکل، تهران:نشر اهورا.
لنین ولادیمیر (بی تا) مجموعه آثار، برگردان پورهرمزان ،تهران:پیوند.
|