درگذشت مادرم-"مادر گلشاهی"! - بهزاد کریمی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۷ آبان ۱٣۹۲ -
٨ نوامبر ۲۰۱٣
ساعت یک بامداد امروز رخت از جهان بست و رفت. مادر گلشاهی- اختر خانم مطلق زاده. این بانوی همیشه پیام آور شادی. چه توان شگرفی داشت این زن در شاد کردن دیگران، و نیز درنشاندن عطر لبخند بر لبان همگان و پراکندن نت خنده در میان پیرامونیان؟ آدمی تا واپسین نفس زندگی حتی آنگاه که دیگر دم بر نیاید، کماکان طنز بگوید و همه را بخنداند و خود چون همیشه، نخندد تا که با جدیتش تاثیر طنز را چند برابر کند! چه احترام برانگیز بود این مادر! این خانم مظهر غرور و شخصیت در خود چه ترکیبی کم مانند داشت از آن توامان وقار اشرافی و درهم جوشی با مردمان؟ و چه متجدد روشنفکری بود او در عین پایبندی سفت و سختش به اخلاقیات، و نیز رعایت فرهنگ و عادات سنتی جامعه بی آنکه هر چیزی از آن را هم قبول داشته باشد. حیف شد که رفت.
آدمی همه روز را تا آخرین روزهای حیات روزنامه بخواند، رادیو گوش کند و تلویزیون ببیند و بسیاری از کانالهاِی آن را هم، و آنگاه به شیوه خود، هر سیاستمدار ایرانی و غیر ایرانی ناهمخوان با باورهایش را درست در همان لحن و کلامشان و در همان چهره و رفتارشان، به سخره سیاسی بگیرد!؟ مگر کم کاری است برای هشیار کردن محیط؟ او چه ظریف، دروغ های سیاسی را از میان خطابهها و فریادها بیرون می کشید و سپس با بزرگ نمایی سیاسی آگاهانه آنها، همانها را به خود دروغ پردازان باز می گرداند! اگر این هوش و هنر همزمان نیست، پس چیست؟اختر خانم یک سیاسی غریزی بود که به روش خود اطرافیانش را آموزش سیاسی می داد! حتی در ٨۶ سالگی- این آخرین سال عمر خود.
در آن ۷ سال، دغدغه روزانه او فرزند و دامادش در زندان شاه بودهاند و دختر و عروسش در بیرون از زندان؛ و در جمهوری اسلامی، مدتی پیگیر سرنوشت کوچکترین فرزندش در زندان و این دهسال آخر عمر نیز، گذراندن زندگی در حسرت دیدار نیمهایی از فرزندان و عروس و دامادهایش و نوههایش که به ناگزیر ساکن بیرون از کشورند. ما واکنشهای متفاوتی از مادران را دیدهایم وقتی که فرزند و فرزندانی از دست می دهند و یا که جگر گوشه خود را در بند و حبس می یابند. هریک از آنان، مقتضی موقعیت خود ویژهشان و متاثر از کاراکتری که داشتهاند در برابر فاجعه واکنش نشان داده و به شیوه خود برای خود اشگ ریخته و مادری کردهاند. بیشترینههایشان بیشترین وقت خود را پشت درب اوین و قصر و قزل حصار و گوهر دشت و دیگر پرشمار زندانهای کشور گذراندهاند و نیز در پشت میلههای اتاق ملاقات. مادر گلشاهی اما، در زمره درونگراها بود که فزون تر، در خلوت خویش می گریست تا که در برون. او، زندان را هر لحظه در ذهن داشت و از همین رو بود که آن را نقاشی می کرد!
او خلاقانه و در عالم خیالات خود، زندان را روی کاغذ می آورد و به نقاشی دو سوی میلهها می نشست تا که فرزندش را پشت میلهها به تصویر بکشاند واز این طریق، هر لحظه هم به ملاقات او برود! در این صورت گری، ابداً قهرمان بازی نمی کرد. او در چشمان فرزندش، آرزوی رهایی از قفس را نشان می داد! مادر، برج و باروی زندان را نقاشی می کرد فقط هم برای خود و تنها از برای دل خود، و نه که عرضه کردنش برای دیگران و حتی نزدیکان تا او را به به بگویند و به کارش چهچه بزنند! اگر نقاشیهایش که مدتها پنهان مانده بودند در یکی از روزها لو نمی رفت، هیچیک از ماها از اینگونه ملاقات رفتنهای هنری و مجازی اوخبر دار نمی شدیم! چنین بود مادر گلشاهی.
بعضی از انسانها استعداد بزرگی دارند برای ریختن اندوه خود در درون خویش، و کلان توانمندی هستند در پنهان کردن غم و غصهایی که بر دوش می کشند. که اصلاً هم کار درستی نیست، زیرا که آدمی به هم دردی نیاز دارد و چنین رفتارهایی بیشتر خود آزاری هستند و مایه گذاری تام و تمام از خویشتن خویش برای احتراز از آزار بینی دیگران. اما این رفتار و انتخاب، در عین حال و به جای خود، بس احترام برانگیز است! این، فداکاری خموشانه و نوع ویژهایی است از مراعات دیگران! "مادر"، این را به کمال در خود داشت؛ ولی بیشتر از آن، اصرارش بود در شاد کردن و شادمان نگهداشتن اطرافیان. او هر جا که حضور داشت دگرگون کننده فضای اندوه می شد به سود شادی. و این، کار بس بزرگی است که مادر همسرم از تکرار آن هرگز خسته نشد: غمم برای خودم و شادیام برای دیگران! مادر گلشاهی، از ستونهای عاطفه تاریخی شهر"سیاهکل"- شهر لاهیجان بود. او هزاران فرزند داشت که سخت دوستش داشتند و کماکان نیز یادش را زنده نگه خواهند داشت.
بهزاد کریمی
جمعه هفدهم آبان ماه ۱٣۹۲
|