کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟
مبارزه با پرچم رهائی از ایدئولوژی ها (۱)
احسان دهکردی
•
پی آمد اندیشه مارکس در رابطه با تشکیلات کارگری و انسجام کارگران توسط کائوتسکی به آنجا رسید که پیروزی پرولتاریا در یک مبارزه سیاسی با نظام سرمایه داری، با هدف تحقق سوسیالیزم تنها با یک تشکیلات سیاسی بعنوان حزب، میسر خواهد بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ آبان ۱٣۹۲ -
۱۱ نوامبر ۲۰۱٣
مقاله حاضر از طرف دست اندرکاران پروژه ی «فراخوان برای مشارکت در روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ»، که مباحث نظری برنامه ای و ارائه طرح ها و راهبردهای سیاسی و سازمانی توسط فعالین این پروژه را در دستور کار خود دارد، برای درج در اخبار روز فرستاده شده است.
اندیشه چپ اندیشه شکل گرفته در دوران سرمایه داری و گرایش رادیکالی است که خود را در مخالفت با مناسبات سرمایه داری تعریف می کند.
مبارزات سیاسی چپها با انگیزه ها و خواسته ها از زوایای مختلفی قابل بررسی است. چه اکونومیستها، سندیکالیستها، پرودونیستها، آنارشیستها، سوسیالیستهای تخیلی، فئودال سوسیالیستها و... همه به نوعی با مناسبات سرمایه داری درگیر بودند، ولی هریک منافع خود را با طرح خواسته هائی مطرح می کردندکه به نوعی یا با مناسبات گذشته فئودالی گره خورده بود یا در چارچوبه مناسبات سرمایه داری قابل تحقق بود، حتی آنارشیستها نیز در مخالفت با نظام سرمایه داری روشهائی را تبلیغ و هدف مبارزه خود قرار می دادند که در عمل نمی توانست متحقق کننده برآمدی نو، مناسباتی نو و آلترناتیوی دیگر غیر از مناسبات سرمایه داری باشد.
در واقع تمامی نیروهائی که از زوایای مختلف خود را درگیر نابسامانیهای نظام سرمایه داری کرده بودند، تصویر روشنی از آینده مبارزات سیاسی خود نداشتند، هم بلانکی هم باکونین فعالیتهای اعتراضی را سازمان میدادند که از جهات مختلف علیه نابسامانیهای آنزمان جامعه سرمایه داری بودند ولی برآمدی سیاسی و منطقی در چشم انداز مبارزات آنها قابل تصور نبود. ولی باید اعتراف کرد که مبارزات آنها هم از لحاظ نظری و هم سیاسی دستاوردهای زیادی برای جنبش رهائی طلبانه و آزادیخواهانه داشته است.
پشتوانه فلسفی مبارزات ضد سرمایه داری بلانکیستها اندیشه فیلسوف دوران انقلابی فرانسه روسو بود اگر چه سرنوشت سیاسی بابوف و نظرات سیاسی او نیز در شکل گیری اندیشه های بلانکی نقش مهمی داشت با این حال روسو معتقد بود که حاکمیت به مردم تعلق دارد و آنها هستند که باید قوانین اجتماعی را تدوین کنند. اما متذکر می شد:
"توده ناآگاه که نمیداند صلاح او در چیست چگونه میتواند، با اتکاء به خود، دستگاهی با عظمت و دشواری یک سیستم قانونگذاری را اداره کند؟" اراده عمومی همواره بر حق بود، اما داوری که این اراده را هدایت میکرد، همیشه بی عیب و نقص نبود. روسو نوشت "این اراده داوریکننده باید بتواند اشیا را آنگونه که هستند و گاه آنگونه که باید باشند ببیند." مردم نیاز به رهبرانی دارند که به آنها "دانستن آنچه را نیاز دارند" بیاموزد." اضافه بر این مهم است که "به منظور اعلام علنی اراده عمومی، گروهی که از منافع خاصی حمایت میکند درحکومت وجود نداشته باشد" به بیانی دیگر هیچ حزب سیاسی وجود نداشته باشد، زیرا روسو این احزاب را مضر نظم و هماهنگی اجتماعی میدانست. هرکس پیروی از" اراده عمومی" را نپذیرد، باید مهار شود. او این نظر را چنین بیان داشت:
" این حرف معنایی جز این ندارد که چنین فردی را باید به زور آزاد کرد".
انقلابیون این دوران گردآمده از کلوبهای محلی روشنفکری، همراه با بخشی از کارگران بودند که نابسامانیهای دوران خود را با اعتراضها و جنگهای خیابانی پاسخ می دادند. این گونه حرکتهای سیاسی که به صورتی گاهن تنش آفرین در پایتخت ـ مرکز سیاسی ـ و شهرهای بزرگ متمرکز بود و شامل اکثریتی از روشنفکران سیاسی آن دوران نیز می شد، در سطح خواسته های بخشی از جامعه روشنفکری که حداقلی را تشکیل می دادند و تعیین کننده سیاست بر کلیت جامعه نبودند، انجام می گرفت.
نقش روشنفکران و کارگران در شکل گیری مبارزات سیاسی اواسط قرن نوزدهم با توجه به تنش های سیاسی دوران اولیه مناسبات سرمایه داری با نیروهای بازمانده از مناسبات گذشته شکل دهنده تحولات سیاسی قرن بود. گذشته از بلانکی، پرودون نیز در این دوران نظراتی را عنوان می کرد که مارکس در فقر فلسفه گذشته از اینکه نظرات اقتصادی پرودون را مورد ملاحظه قرار می دهد گرایشهای سیاسی او را نیز در رابطه با مبارزات کارگری به نقد می کشد، مارکس با نوشتن نقل قولی از پرودون به نقد نظرات او می پردازد: "اعتصاب کارگران عملی غیر قانونی است و نه تنها کتاب قانون جزا، بلکه سیستم اقتصادی و ضرورت نظام موجود نیز این موضوع را مقرر می دارد.... این را می توان تحمل کرد که هر کارگر در مورد شخص خود و نیروی بازوی خویش، حق اتخاذ تصمیم داشته باشد. ولی اینکه کارگران بخواهند از طریق اتحادیه ها، علیه انحصار متوسل به قهر گردند و نفس تازه کنند، چیزی است که جامعه نمی تواند به آن تن در دهد."
اما مارکس معتقد بود: "وجود یک طبقه تحت ستم، شرط حیاتی هر جامعه ای است که بر اساس اختلافات طبقاتی استوار باشد. بنابراین رهائی طبقه تحت ستم ضرورتن شامل آفریدن یک جامعه نوین است. رهائی طبقه تحت ستم، مستلزم فرا رسیدن مرحله ایست که درآن نیروهای مولده و مناسبات اجتماعی موجود، دیگر قادر نباشند در کنار یکدیگر به بقای خود ادامه دهند"
ولی سوال مهم در این دوران این بود که آیا مناسبات تولیدی در نظام سرمایه داری سال ۱٨٤٨ ترمزی بود در رشد نیروهای مولده؟
پردون در فلسفه فقر آشکارا حق اعتصاب سراسری را به عنوان اهرم فشار، از آنجاکه به افزایش قیمتها (به طور طبیعی) می انجامد صراحتا رد کرده بود، اتحادیه گری را نیز به «فعالیت بیهوده برای کارگران، زیانبار برای جامعه» تشبیه کرده بود، مارکس در پاسخ به پرودون می نویسد: «سوسیالیستهاـ پرودون ـ خطاب به پرولتاریا میگویند متحد نشوید، زیرا به هر حال چه نفعی از آن اتحاد خواهید برد؟ افزایش دستمزد؟ سالها طول میکشد تا با همان افزایش دستمزد گرانی ناشی از «عدم تولید» و پیرو آن هزینههای سازماندهی و حفظ اتحادیه بپردازید تأمین شود. ما به عنوان سوسیالیست به شما میگوییم که به جز افزایش حجمی پول دریافتی، شما همان کارگر سابق با تمام ویژگیهای آن خواهید ماند، همانطورکه کارخانه دار همان کارخانه دار سابق خواهند ماند، پس اتحادیه موقوف، دست زدن به سیاست ممنوع!». پردون در آخرین اثر خود توانایی سیاسی طبقه کارگر مینویسد :«مبارزه قانونی به مثابه اهرم فشار اصلی و محوری، باید در کنار و به عنوان مکمل مبارزات سراسری طبقات تحت ستم باز شناخته شود. از تمام ظرفیت قابل ارتجاع محدودیتهای قانونی باید استفاده کرد تا پتانسیل پراکسیس انقلابی را افزایش داد». در واقع دو افراط در برخورد پرودون و مارکس وجود داشت، پرودون مبارزات متشکل سندیکائی و رادیکال را در آندوران منع می کرد و مارکس مبارزات کارگری را تا سطح مبارزات ضد سرمایه داری، برای استقرار سوسیالیزم، آنتاگونیستی و انقلابی تحلیل و تبلیغ می کرد.
مارکس معتقد بود که نقد مناسبات سرمایه داری باید انقلابی و اساس نطام را مورد پرسش قرار دهد، یعنی، استثمار، مناسبات کالائی و مالکیت خصوصی را. بر این اساس چپهائی شکل گرفتند که با اندیشه های مارکس خود را تعریف کردند، چپی که خود را در نقد مناسبات سرمایه داری با سوسیالیزم به عنوان آلترناتیو مناسبات سرمایه داری در صحنه مبارزات اجتماعی برجسته شد( در آنزمان اتحادیه کمونیستها). مارکس چند نظریه مهم را در رابطه با این گفته معروف که فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر کرده اند بلکه بحث بر سر تغییر آن است، مطرح می کند از جمله:
- نقش کارگران در تحول جامعه از سرمایه داری به سوسیالیزم
- رهبری پرولتاریا در مبارزه ضد سرمایه داری
- دیکتاتوری پرولتاریا بعد از تسخیر قدرت سیاسی
- برقراری سوسیالیزم
- و انحلال کارگران به عنوان طبقه و شکل گیری کمونیسم.
مارکس در مانیفست می نویسد: "هدف بلافاصله کمونیستها همان است که همه دیگر احزاب پرولتری دارند، پرولترها را به صورت طبقه در آوردن، سرنگونی سلطه بورژوازی، تسخیر سیاسی توسط پرولتاریا". هر چند که منظور مارکس از کمونیستها در اینجا اتحادیه کمونیستها است که به عنوان یک جریان سیاسی در میان کارگران نفوذ داشتند، اما تشکیلات خود را تشکیلات کارگری نمی نامند، اما معتقدند که باید تلاش کنند پرولترها را به صورت طبقه در آورند و... ولی در پایان نیز نمی گویند تسخیر قدرت سیاسی توسط کمونیستها بلکه می گویند، "پرولتاریا".
نظریاتی که به انحرافات بعدی در جنبش های کارگری منجر شد را می توان در این نظرات مشاهده کرد. کمونیستها در جمله بالا کسانی بودند که معتقد به اندیشه های مارکس بودند یعنی مانیفست اشترک نظریشان بود، و در جنبش های کارگری آنزمان یکی از گرایشهای سیاسی مطرح و در حال رشد در کنار آنارشیستها بودند. درک این مسئله که یک تشکیلات سیاسی تلاش کند کارگران را به صورت طبقه متشکل کند مطمئنن با توجه به گرایشهای گونا گون در جنبش کارگری باید یک ایدئولوژی باشد که مارکس نیز به آن اعتقاد دارد، اعتقادی که در "مبارزه ایدئولوژیک" با دیگر گرایشها از "حقانیتی" نظری تاریخی برخوردار است. در واقع یک ایدئولوژی می تواند پرولتاریا را به صورت طبقه در آورد. به قول لوکاچ : " فقط طبقه می تواند با عمل خود به درون واقعیت اجتماعی رسوخ کند و کلیت آن را دگوگون سازد. فقط از مارکس بر می آید که به کشف امر انضمامی در امر حقیقی به مثابه عامل بپردازد و بدین ترتیب وحدت نظریه و کردار را برقرار سازد."( تاریخ و اگاهی طبقاتی)
بنابر این در جامعه سرمایه داری مسئله طبقه کارگر در برقراری سوسیالیزم یک امر انضمامی است که با توجه به واقعیت نظام سرمایه داری از یک جبریت تاریخی برخورداراست. طبقه کارگر می تواند آگاهی طبقاتی کسب کند، واین آگاهی طبقاتی آگاهی سوسیالیستی است این نظر مارکس است. "همانطور که اقتصادیون نمایندگان علمی طبقه بورژواها می باشند، سوسیالیستها و کمونیستها هم تئوریسینهای طبقه پرولتاریا هستند. تا زمانی که پرولتاریا هنوز به اندازه کافی تکامل نیافته باشد که خود را به عنوان طبقه سامان دهد و مبارزه پرولتاریا علیه بورژوازی هنوز خصلت سیاسی نداشته باشد، تا زمانی که نیروهای مولده هنوز در دامن خود بورژوازی به آن اندازه تکامل نیافته باشند که شرایط مادی ای را که برای رهائی پرولتاریا و تشکیل جامعه نوین ضروری می باشند عرضه نمایند، این تئوریسینها فقط خیالبافانی می باشند که به خاطر رفع نیازمندیهای طبقات تحت ستم، سیستم هائی می سازند و به دنبال یک علم نو سازنده می گردند. ...) ( فقر فلسفه، مارکس).
پراکسیس در چارچوبه نظر مارکس یعنی رسوخ در واقعیت و تغییر آن است. به قول لوکاچ واقعیت فقط به مثابه کلیت دریافتنی و رسوخ پذیر است و فقط فاعلی که خود نیز نوعی کلیت است می تواند آن را دریابد و در آن رسوخ کند. برای شناخت مناسبات سرمایه داری به عنوان واقعیت موجود فقط طبقه کارگر به عنوان طبقه قابلیت شناخت این مناسبات را دارد. بنابراین با توجه به وظایف کمونیستها در بالا کارگران در شرایطی به صورت طبقه در می آیند (از طبقه در خود به طبقه برای خود) که به آگاهی سوسیالیستی دست یافته باشند. بنابراین فقط یک نظریه می تواند به عنوان آگاهی طبقه کارگر یعنی آگاهی سوسیالیستی مطرح باشد، آنهم نظریات مارکس است! آنجه که در دوران خود مارکس مطرح نشد ولی بعد از مارکس تبدیل به یک نظریه، ایدئولوژی و راه و روش سیاسی شد. مارکس در برخورد به جنبشهای کارگری معتقد نبود، هر حرکت اعتراضی موافق نظر خود را کارگری، و هر حرکت سیاسی مثل کمون پاریس را غیر کارگری بنامد هر چند که رهبران کمون نظرات دیگری داشتند. اما کمونیستها کسانی بودند که در آندوران نظرات مارکس را پذیرفته بودند.
نقل قول از جنگ داخلی در فرانسه: "باری اگر بنابر آنچه گذشت، کمون را نماینده حقیقی همه عناصر سالم جامعه فرانسوی، و در نتیجه، در حکم حکومت ملی حقیقی، بدانیم، ( این نکته را هم باید اضافه کرد که ) همین کمون، در عین حال حکومتی کارگری و از این بابت، یعنی از لحاظ نمایندگی کردن قهرمانه منافع کار و کوشش برای رهائی آن حکومتی انترناسیونالیستی به معنای کامل کلمه بود...".
طبقه و آگاهی طبقاتی
مارکس از طبقه تعریف مشخصی ارائه نداده است اما در هیجده برومر لوئی بناپارت طبقه را بگونه ای بر شمرده است. " تا آنجا که میلیونها خانواده دهقانی در شرایط اقتصادی به سر می برند که آنها را از یکدیگر جدا می سازند، و نوع زندگی، منافع و فرهنگ آنها را با زندگی، منافع فرهنگی دیگر طبقات جامعه در تضاد می گذارد، می توان آنها را طبقه ای واحد دانست. اما این خانواده ها از آنجا که بین دهقانان خرده مالک فقط پیوندی عملی وجود دارد و از آنجا که شباهت منافع آنان موجب هیچ گونه اشتراکی، هیچ گونه ارتباط ملی یا سازمان سیاسی در بین آنان نیست طبقه محسوب نمی شوند. "( مارکس، هیجده برومر لوئی بناپارت)
مارکس معتقد است که دهقانان شاید از لحاظ فعالیتهای اقتصادی هنوز یک طبقه باشند ولی از لحاظ سیاسی طبقه نیستند.او بر این نظر است که طبقه شامل مجموعه کسانی است که گذشته از فعالیتهای اقتصادی مشترک، پیوند سیاسی نیز بعنوان طبقه داشته باشند. مطمئنن طبقه می بایستی نقش تعیین کننده ای در اقتصاد داشته باشد. اما دهقانان در مناسبات سرمایه داری نقش میرائی دارند و بر طبق نظر مارکس در جامعه ای که به دو طبقه سرمایه دار و کارگر تقسیم شده، اقشار میانی نقش تعیین کننده ای در شکل دهی به سوسیالیزم آینده نخواهند داشت، و به دو گرایش مهم اجتماعی تقسیم خواهند شد.
اما مفهوم "آگاهی طبقاتی" چه در اندیشه مارکس و چه در دنبال کنندگان "مکتب مارکسیسم" اهمیت بسزائی داشته و دارد. همانطور که مارکس گفته بود کارگران در یک پیوند سیاسی درونی می توانند خود را به آلترناتیو نظام حاکم تبدیل کنند، پیوندی که از یک طرف پرولتاریا را به لحاظ ایدئولوژیک و از طرف دیگر به لحاظ تشکیلاتی آماده تصاحب قدرت سیاسی می کند. اما مسئله این است که کدام آگاهی، " آگاهی کارگری" و سوسیالیستی است. مسئله ایدئولوژیک بودن رهائی ممکن است در چارچوب طبقه و کارگران مطرح می بوده اما برای روشنفکران کمونیست که از طبقه نیستند چه معنائی دارد؟
اگر خرده بورژوازی می تواند اندیشه سیاسی طبقه کارگر را کسب کند و موضع سیاسی اورا عمل اجتماعی خود قرار دهد، گذشته از اینکه این سیالیت نظری می تواند برای همه اقشار و طبقات وجود داشته باشد، چه سنجشی برای تعلقات نظری و عملی انسانها به گرایشهای اجتماعی مشخص وجود دارد؟ چه گونه می توان بر اندیشه ای مهر طبقاتی و گذشته از این جهت دقیق سیاسی تعیین کرد؟ پی آمد اندیشه مارکس در رابطه با تشکیلات کارگری و انسجام کارگران توسط کائوتسکی به آنجا رسید که پیروزی پرولتاریا در یک مبارزه سیاسی با نظام سرمایه داری، با هدف تحقق سوسیالیزم تنها با یک تشکیلات سیاسی بعنوان حزب، میسر خواهد بود.
مسئله تشکیلات حزبی پرولتاریا به صورت مشخص توسط لنین پی گیری شد.
ادامه دارد
|