چرا ج.ا.ا. نظامی تام گرا است! (۳)
پرویز دستمالچی
•
ایدئولوژی ولایت فقیه بر اساس برتری نژادی، یا طبقاتی نیست، بل برتری مذهب است. حق، همواره با پیروان شیعه دوازده امامی پیروِ مکتب اصولی و هوادار نظام ولایت فقیه است. آنها حتا میان اصیلترین پیروان خود نیز تفاوت و تمایز قائل می شوند. بهترین آنها، فقها و مجتهدان هستند. آنها "صالحان" اند که می بایست بر "اُمت" حکومت کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ آبان ۱٣۹۲ -
۱۱ نوامبر ۲۰۱٣
در بخش نخست، تام گرایی را درکلیات تعریف کردم و در بخش دوم وجوه مشترک نظامهای تام گرا همچون استالینیسم، نازیسم، فاشیسم و خمینیسم را برشمردم. در این بخش در باره هر یک ازآنها توضیحات بیشتری خواهم داد و در بخش چهارم به تجزیه و تحلیل اندیشه سیاسی بنیاد و تام گرایانه خمینی، ولایت فقیه، خواهم پرداخت و در بخش پنجم نشان خواهم داد که این اندیشه های تام گرا چگونه در قانون اساسی ج.ا. بدل به ساختار حقوقی- حقیقی رژیم شده است .
اولین نمونه یک نظام تام گرا پس از انقلاب اکتبر روسیه شکل گرفت. این حکومتها، اشکال نوین دیکتاتوری و استبداد، بی قانونی و حکومت وحشت، با "حقانیت" یا "مشروعیت" توده ای، یعنی با تکیه بر توده ها بر اساس یک جهان بینی "شفا بخش"، با یک رهبری "مقدس"هستند. دلائل تاریخی- اجتماعی، شرایط شکل گیری، جهان بینی ها، اهداف و نیروهای اجتماعی - سیاسی، مکانیسم های قدرت یابی، اندیشههای رهبران جنبشهای تام گرا و نوع سازماندهی ساختار حکومت آنها هر چند باهم بسیار تفاوت دارند، اما وجوه مشترک آنها انکار ناپذیراند. در زیر چند مقایسه:
استالینیسم مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو کرد، نازیسم و فاشیسم آن را حفظ کردند و گسترش دادند. استالین خواهان حکومت پرولتاریا، نازیسم خواهان حاکمیت نژاد آریا، و فاشیسم ایتالیا خواهان برتری ملت ایتالیا در منطقه مدیترانه و شمال آفریقا بود و خمینیسم خواهان جامعه امت- امامتی، تشکیل جامعه اسلامی یکسان به رهبری نمایندگان خود خوانده امام پنهان است. استالینیسم خود را مُنجی توده های تحت ستم، و نازیسم خود را مُنجی اقشار میانی از "شبح کمونیسم" و نژاد برتر می دانستند. نازیسم و استالینیسم ضد دین بودند و خمینیسم عین دین. در ایتالیا موسولینی با کلیسای کاتولیک وحدت کرد، تدریس دین در مدارس ابتدائی آزاد شد، دستمزد روحانیان و کارکنان کلیسا افزایش یافت، از ورشکستگی بانک واتیکان جلوگیری بعمل آمد و استقلال دستگاه پاپ در واتیکان و حق حاکمیت اش، ونیزمذهب کاتولیک به عنوان مذهب رسمی کشور به رسمیت شناخته شد.
نازیسم(در آلمان) جامعهای از نظر نژادی یکدست می خواست ودر شوروی قرار بود جامعه از نظر طبقاتی یکدست شود و "رفیق" استالین در سالهای ۳۰ بیش از ۸۰۰۰۰ نفر از روحانیان ادیان و مذاهب گوناگون را به جوخه های اعدام سپرد تا "انسان نوین" شکل گیرد. و بنیادگرایان دینی، ولایت فقیهیان، کمر به نابودی "کفر" و کافران بستنه اند تا جامعه امت- امامتی اشان را بسازند. یکی می کشت تا جامعه یکدست طبفاتی بوجود آید، دیگری می خواست جامعه یکسان نژادی درست کند، و سومی کشت و می کشد تا همه به "صراط المستقیم" مذهب شیعه دوازده امامی هدایت شوند. یکی رهبران دینی- مذهبی را نابود می کند، و دیگری به عنوان رهبر مذهبی سایر دگر اندیشان را. مکانیسم و هدف هر دو یکی است، هر چند که محتوا ها متفاوت باشند. یکی با زبان "انقلابی" و جبریت تاریخ در اعمال خشونت برای گذار به سرمنزل مقصود جامعه عاری از طبقه سخن می گفت، دیگری به نام نژادی که می خواست برترین باشد و حجت از جبریت تکامل طبیعت داشت، و سومی با جبریت الهی سخن می گوید. یکی کمر به نابودی تمام سنت بشریت بسته بود، دیگر کمر به نابودی هر چه "غربی" است، و سومی کمر به نابودی تمام نژادهای پست تر.
هدف همه، دست یازیدن به هژمونی "فرهنگی" و یکسان سازی انسان"نوین" در پندار و کردار و گفتار بگونه ای بود که میان حکومتگران و حکومت شوندگان این همانی برقرار شود، و امت یک شکل و یک فکر آن کند که حکومتگران می خواهند. یکی مبلغ فرهنگ بیگانه با ده بود، دیگری مبلغ فرهنگ بیگانه باشهر.
در نظام تام گرا، "خوشبخی" انسان یک تعریف دارد، تعریف حکومتی که با نابودی انسان همراه و هم پا می شود. از استالین تا خمینی، کشتار سازمان یافته دسته جمعی دگرباشان اصولا ممکن و قهر حکومت که تا پیش از تام گرایی تنها محصول میدان جنگ بود، خود را از میدانهای جنگ مسقل و رها کرد و تبدیل به ابزار اساسی حکومت شد.
حکومتهای تام گرا همه می خواهند انسان"نوین" بسازند. یکی از ابزارها "انقلاب فرهنگی"است: انسان نوین"سوسیالیستی"، انسان نوین "آریایی" یا انسان نوین "اسلامی". انسان نوین"اسلامی" تنها یک مسلمان مومن پیرو نظام نیست، او باید"مادری" باشد که فرزند خود را "لو" می دهد، میان فرزند و نظام، نظام را انتخاب می کند. یعنی، لو دادن "مخالفان" ابزاری می شود در دست مومن تا از گزند گزمه حکومت در امان بماند. تام گرایان، هریک انسان "نوین" را بگونه ای دیگر می بینند و تعریف می کنند . آنها، هر یک، دنیای پنداری و خیالی خود از انسان خوب و"حقیقت" را دارند.
استالین دنیا را مکانی پر از دشمنان می دید، دشمنان جبریت تاریخی- طبقاتی که او خود را نماینده آن می دانست. او ایمان به پیشرفت داشت و می خواست انسان پیشرو بسازد، به هر قیمت. و ولایت فقیهیان نیز همه جا دشمن می بینند، در درون و بیرون نظام، در میان خودیها و غیر خودیها. دشمن را می توان از نوع زندگی و رفتارش شناخت. موطن اصلی دشمن (خیالی)، ذهنیت فاسد او است، ذهنیتی که باید از کثافات"غیر اسلامی" یا "نژادی" یا "طبقاتی" پاک شود تا خوشبختی انسان ممکن گردد: از راه توبه، شلاق، تجدید تربیت، از راه انقلاب فرهنگی، اردوگاههای کار و مرگ، اعدامهای دسته جمعی زندانیان باقی مانده بر سر مواضع. دشمن بیرونی در طاغوتیان، ضد انقلاب، غیر خودیها، دشمنان طبقانی، نژادههای پست تر، در جاسوسان و خرابکاران است.
انقلابیان مسلمان بنیادگرا اکثرا از مناسباتی می آیند که اعمال خشونت فیزیکی عمدتا تنها امکان اعمال قدرت و افزایش قدرت است. آنها کاربرد خشونت را دوست دارند، زیرا خشونت به آنها برتری و قدرت می دهد. آنها دشمن خیالی خویش را آنقدر شکنجه می کنند تا توبه کند، تواب شود. و تواب، با توبه خویش و برگشت به "حقیقت" حکومتگران، به همه نشان می دهد و اثبات می کند که راه دو تا است، گژ راهه او، و "حقیقت" مطلق حکومتگران. تواب با بازگشت به "صراط المستقیم"، به راه درستی که حکومتگران در برابرش می گذارند و به او دیکته می کنند، حکومتگران را در پندار خویش تائید می کند که جامعه گویا پر از دشمن است. و در این رفت و برگشت، پندار تام گرایان تبدیل به حقیقت وارونه ای می شود که دشمنان خیالی اثباتش می کنند.
در تام گرایی، انسان مکتبی نوین باید در پندار و گفتار و کردار با حکومت یکسان و یک پیمان باشد. اسلام باید آن باشد که حکومت تعریف می کند. حتی"اصلاح طلبان" اسلامی، نوع دیگری از دشمنان و متعارضان و مهاجمان فرهنگی اند، همان گرگ معروف کفراند، اما اینبار در لباس میش. و در اینجا اکروبات واژه اسلامی، نژادی یا پرولتری شروع می شود. مسلمان و مومن واقعی را رهبر تعیین می کند. همچنان که تعریف استالین از "پرولتاریا" تعیین کننده وجودی پرولتر بود و نه خود او و جایگاه اجتماعی- طبقاتی اش. و پرولتر آن کسی بود که عامل اجرایی فرمانهای رهبر می شد. هر"پرولتر"ی که نقدی بر سیاستهای او داشت، هرچند که کوچک و بی اهمیت، عین ضد انقلاب، کارگری با افکار پوسیده"بورژوایی" یا خرده بورژوایی بود. دشمن در شمایل پرولتر بود، بگونه ای که حتی خودش هم نمی دانست.
در ایتالیا، موسولینی با سلطنت، نظامیان، کلیسا و دیوان سالاران ائتلاف کرد و رهبران سنتی جامعه را در کنار رهبران جدید جنبش فاشیستی پذیرفت. در کنار میلیشیای فاشیستی ( ۷۵۰۰۰۰ نفر در سال ۱۹۳۸) ارتش سُنتّی را نگهداشت، دستگاه پلیس حزبی را در کنار پلیس سُنّتی قرار داد. دفاتر حزب در کنار استاندارها عمل میکردند و در اتیوپی و اسپانیا نیروهای طرفدار موسولینی، مستقل از ارتش آن کشور، می جنگیدند. درجه استقرار نظام تام گرا در ایتالیا، با آلمان از بنیاد متفاوت بود. سابقه تاریخی ایتالیا، رقابت کلیسای کاتولیک با حکومت، تفاوت شمال و جنوب کشور در زمینههای رشد اقتصادی و ساختار بسیار ناهمگون اجتماعی آن مانع از شکلگیری یک نظام کامل تام گرا شد. در آلمان قدرت هیتلر نتیجه توافق ارتجاعی ترین نیروهای سرمایه، سیاست و نظامی بود. حکومت استالین، برعکس، پس از ویرانی و نابودی این نیروها شکل گرفت. استالین قدرت مطلق داشت، قدرت هیتلر توسط دهها نهاد و ارگان، که او را به قدرت رساندند، محدود می شد. پایه اقتصادی تام گرائی در زمان استالین مالکیت حکومتی، و در نازیسم عمدتاً مالکیت خصوصی بود. هر دو، با دو محتوای کاملاً متفاوت، خواهان حکومت جهانی بودند. در ج.ا.ا ترکیبی از هر دو شد.
در تمام حکومتهای تام گرا، قوه قضائی، نه نهادی مستقل از سایر قوا، بل یکی از ابزار اصلی تحقق اهداف رهبری است. در اینجا، قوه قضائی نه نهاد"داد"گستری، بل ابزار قضائی حرکت به سوی "آرمان شهر"است و نه نهاد مستقل از حکومتگران. در دادگاههای رسمی نظامهای تام گرا، موضوع بررسی نه عدالت و حقوق شهروند، که نشان دادن هویت "ضد انقلاب" یا مفسدان فی الارض است. "دادگاه ها"، صحنه های نمایش یک درام می شوند، نبردی میان حق و باطل، میان خوبان و بدان، خدا با شیطان، نبردی میان اسلام با کفر و... که با پیروزی اسلام و شکست کفر پایان می پذیرد. وظیفه اصلی "دادگاه"ارائه تصویری عینی- واقعی و جسمی- روانی از مختصات دشمن به بینندگان و شنوندگان همیشه در صحنه است تاهمگان بدانند که عبور از خط قرمزحکومتگران به چه معنا خواهد بود. دادگستری در یک نظام تام گرا وزیری چون مصطفی پور محمدی دارد که کارش همواره قتل دگرباشان بوده است. نگاه کنید به دادگاههای زمان استالین یا نازیسم.
در نظام تا گرا، از جمله وظایف دستگاه قضایی تربیت "انسان نوین"، انسان اسلامی ناب است. دادگاهها نشان می دهند که شبکه دشمن چه گسترده است و می تواند همه جا نفوذ کند، حتا در قلب نظام، حتا در درون مسلمانان خوب و مومن. دشمن همه جا کمین کرده است، "طاغوتیان"، "اصلاح طلبانی" که حتا تا همین دیروز از پیروان خط امام بودند، از بهائیان تا عوامل شیطان بزرگ و کوچک. دادگاههای ج.ا. در ولایت فقیه باید نشان دهند که حکومتگران همواره هوشیار و بیداراند و می توانند هر مخالفتی را در نطفه خفه کنند. دادگاهها وظیفه دارند به توده همیشه در صحنه نشان دهند که بحرانها نه محصول نظام، که نتیجه توطئه دشمنان داخلی و خارجی است. دادگاهها باید به تودهها بفهمانند که وفاداری آنها باید نه به همسر و خانواده و دوست و رفیق، که به نظام باشد. پس، برادرعلیه برادر، خواهرعلیه خواهر و زن علیه شوهر، و فرزندان علیه پدر ومادر و...، و به نفع نظام شهادت می دهند، اصل وفاداری به نظام است. دادگستری، در نظام تام گرا، از استالینیسم تا خمینیسم، ابزار حفظ حکومتگران است.
ترور، همواره، در طول تاریخ وجود داشته است. بویژه درسده های میانی(قرون وسطا) و در دوران انگیزاسیون. یعنی، ترور محصول نظام تام گرا نیست، اما در این نظام ابعاد آن وسیع و تودهای میشود و به عنوان یکی از ابزارهای اصلی حکومت همواره بکار گرفته می شود. در استالینیسم ترور، عمدتاً، علیه دشمنان طبقاتی بود و دشمن طبقاتی را "رفیق" استالین تعیین می کرد، که تابعی از شرایط بود. ترور در نازیسم علیه یهودیان، کولی ها، کمونیستها، همجنسگرایان، علیه مخالفان درونی و نیز در خدمت نابودی ملل «پست تر» قرار داشت. ترور در نظام تام گرا ابزاری برای ایجاد رعب و وحشت است تا جامعه همواره در وضعیت اضطراری تشنج باشد و حس مقاومت مدنی بالقوه از میان برود. ترور نتیجه مبارزه با ضد انقلاب، با کفر، با جاسوسان رنگارنگ، و برای اسلامی کردن جامعه، برای یکسان سازی طبقاتی یا نژادی است. برای ساختن انسان نوین یا جامعه یکدست آریایی یا امت واحد است. علفهای هرزه را باید از ریشه کند، اما این "علف" انسانی است که دگر می اندیشد و دگر است، همین و بس. مولوتف(از رهبران انقلاب روسیه) می گوید" کشتارهای دسته جمعی سال ۱۹۳۷ را نباید منتج از خودسریهای استالین، که نتیجه وضرورت ادامه انقلاب در شرایط سخت بین المللی دانست". با توجه داشت که تمام کشتارها دارای"ضرورتی" بوده اند، بسته به موقعیت حکومتگران.
استالینیسم حکومت تروری بود که از بستر انقلاب اکتبر و شرایط اتحاد جماهیر شوروی برخاست، حکومت تام گرای برآمده از یک جامعه عقب مانده دهقانی، تلاشی برای ساختن "انسان نوین" به سبک استالین، با ایدئولوژی لنینیستی، و تلاشی برای محو انسان طبقاتی فاسد بود. نازیسم، حکومت تام گرایی است که از جامعه صنعتی پیشرفته آلمان سر برون می آورد، با ایدئولوژی نژادپرستانه سوسیال- داروینیسم و برتری نژاد آریا. حکومت تام گرایی که اروپا را به خاک وخون کشید و در جنگی ویرانگر بیش از چهل میلیون نفر را تنها در جبهه های جنگ به کشتن داد. وشش میلیون یهودی و دگر باش را تنها به دلایل نژادی در کوره های آدم سوزی از میان برد. "ولایت فقیه" حکومت تام گرای برآمده از بستر فرهنگی مسلمانان شیعه دوازده امامی مکتب اصولی است، ترکیبی از ایده امامت با انقلابیگری سطحی در جامعه عقب مانده در حال گذار ایران بود. ترور در ج.ا.ا. هم ریشه در فرهنگ و سنت فدائیان اسلام دارد، هم ریشه در انقلابی گری سطحی- قشری، هم در ضرورت حفظ قدرت به هر قیمت و هم منتج از جهان بینی ولایت فقیهیان است، از به آتش کشاندم سینما رکس آبادان تا قتل های زنجیره ای در درون و و ترور دگر اندیشان در بیرون، به خاطر "اسلام عزیر".
در نظام تام گرا تلاش می شود، از راه تبلیغات و ترور،"تعلیم و تربیت"، یا رُعب و وحشت، جامعه را یکدست و هماهنگ کنند تا راه و روش زندگی شهروندان و اندیشه آنها یکسان، مانند حکومتگران شود. در این رابطه محدوده فردی وحوزه زندگی خصوصی از میان می رود. فرد باید قربانی جمع شود و زندگی او تنها در "جمع"، در "امت" و برای اهداف آن معنا داشته باشد.
در نظام تام گرا هدف همواره توجیه گر وسیله است. برای رسیدن به آرمان شهر، به دنیای "سعادت" و "خوشبختی" و "صلح و صفا"، هر نوع جنایتی "عقلانی" و توجیه می شود. سیستم، همواره نیازمند یک "دشمن" خارجی است تا از این راه وحدت میان توده و رهبری از میان نرود و تعریف دشمن و شخصیت اوتنها در انحصار حکومتگران است: "ضد انقلاب"، "خُرده بورژوا" یا "عوامل امپریالیست یا صیهونیسم جهانی"، "ضد اسلام"و...،
نظام تام گرا در اساس خود ویرانگر است. ویران میکنند تا به روی این ویرانه ها جامعه جدید "توحیدی"اش را بنا کند. تام گرائیِ حکومت، الزاما ابداً به معنای یکدستی و یکرنگی حکومتگران نیست، در انحصار قدرت سیاسی و اقتصادی در دست عدهای معدود، در تمرکز قدرت سیاسی، در قراردادن خود بر فراز ملت و قانون، در استفاده ابزاری از شهروند برای بقا و حفظ قدرت سیاسی، در یگانگی و توحیدگرائی در ارزشها و... است. در تمام نظامهای تام گرا، از استالینیسم تا نازیسم، از فاشیسم تا ولایت فقیه هرگز میان تمام گروه حکومت کنندگان وحدت نظر کامل وجود نداشته است. وحدت و یگانگی آنها در برابر حکومت شوندگان و "دشمنان" نظام است. جنگ قدرت جناح ها، اختلافات میان دیوان سالاران و رهبران حزبی، میان فرماندهان نیروهای نظامی و انتظامی و... همواره وجود داشته است. هم در نازیسم، هم در فاشیسم و هم در دوران استالین مطبوعات جناح های وابسته به نظام حاکم "آزاد" بودند. اما مهمترین، موثرترین و عمده ترین آنها در اختیار جناح وابسته به "رهبری" بود. باید توجه داشت که فاصله میان آزادی رسانه ها در آن زمان و این زمان" از زمین تا آسمان" است. یعنی نظام تام گرا در عصر اینترنت و فرستنده های ماهواره ای به گونه ای دیگر عمل می کند تا پیش از آن. و نسل این دوران ، نسل "جهان ندیده آن دوران نیست. روزنامه "بهار" تا زمانی آزاد است که از خط قرمز عبور نکند، وخط قرمز را رهبر تعیین می کند.
در نظام تام گرا "دشمن" اصولا فاقد شخصیت انسانی است و از حقوق اش محروم. از "دشمن" ابتداء شخصیت زدایی می شود تا بعد راحت تر بتوان او را ترور روانی- جسمی کرد. نگاه کنید به ترسیم "دشمن" در دوران استالین یا هیتلر یا ج.ا.ا.، و دشمن کسی است که خوانش او از انسان، جامعه یا حکومت، با قرائت حکومتگران متفاوت است، همین. در دادگاههای ج.ا. متهم همواره به گناه(ناکرده)خود اعتراف می کند، با سری افکنده به پائین و نادم از کار(ناکرده) خویش، در برابر دادستانی(جنایتکاری) که عدل و حقیقت را نمایندگی می کند. از "دشمن" به این دلیل سلب شخصیت می شود تا جانش تبدیل به جسمی بی ارزش گردد تا عامل بدون اخلاق و وجدان نظام راحت تر بتواند با او هر کاری که خواست، بکند و پیش از اعدام، از سر رحم و مروت (اسلامی اش)به او تجاوز کند تا محکوم شاید به "بهشت" رود.
در نظام تام گرا، در فضای بی حقوقی محض برای "دشمن" خیالی، حامی نظام با یک حقانیت یا "مشروعیت"-جبریت انقلابی- نژادی- تاریخی- طبقاتی- یا دینی- مذهبی - اسلامی، از خط قرمز هر مرز اخلاقی- اتیکی عبور می کند، اگر اصولا برای او مرزی وجود داشته باشد. بازی دو قطبی دوست و دشمن، مرتب تکرار می شود، و باید بشود. اگر مشکلی هست، یهودیان مقصراند، یا دشمنان طبقاتی"پرولتاریا"، و در ایران طاغوتیان، بهائیان، قاتلان امام حسین، مسلمانانی که به اندازه کافی مومن نیستند. وجود سیستم دوگانه دوست و دشمن لازم و ملزوم چنین نظامهایی است. دوستان برای نامیدن و مشخص کردن دشمنان. و دشمنان، خود نماد و موئید وجود نیروهای اهریمنی اند که همواره در حال توطئه برای تخریب نظام هستند. دنیای دو قطبی خوبان و بدان هر روز باید تکرار شود تا ملکه ذهن توده- امت گردد. توده ای که آنچنان در"ایدئولوژی" حکومتگران غرق می شود که هرگونه ارتباط اخلاقی- وجدانی خود برای مقاومت را از دست می دهد.
در نظام تام گرا، حتا تزئین شهرها هم تبدیل به حوزه دیگری از اعمال قدرت حکومتگران می شود. نمادهایی که در جهان بینی حکومتگران نمی گنجد، همگی باید از فضای شهر بیرون رود، پاک و محو شود، حتی از اسناد. تصاویر خمینی یا رهبر همه جا حی و حاضر است، آنقدر بزرگ که نیاز به نگاه کردن نیست. همه، چه بخواهند یا نه، او را می بینند. در نظام تام گرا، فضای عمومی تبدیل به فضای سیاسی ای می شود که در آن حکومتگران تصورات خود از زندگی را به همه تلقین یا حقنه می کنند، نگاه کنید به فضای عمومی(شهرها)در دوران استالین، هیتلر، کره شمالی و ج.ا.ا.، و...
ناسیونال- سوسیالیسم(نازیسم)در پی اجرای"عدالت" طبیعت بود، می خواست بنابر سوسیال- داورینیسم(انتقال قانون رشد و تکامل طبیعت داروین به امور اجتماعی)، بنابر قانون طبیعت(جبریت گویا منتج ازقانونمندی طبیعت) نژاد برتر آریا را حاکم بر نژادهای "پست" تر کند، بعضا با قتل عام میلیونها انسان. استالین، انسان را نه از نظر نژادی، بل طبقاتی به خوب و بد تقسیم کرد. البته نه با جبریت قانونمندی طبیعت، بل با "قانونمندی" یا جبریت تکامل تاریخ. ولایت فقیهیان و بنیادگرایان اسلامی نه به این استناد کردند و نه به آن، بل به جبریت الهی، جبریتی که در دین و مذهب نمایان می شد و خوب وبدی انسان اینبار مربوط به دین و مذهب اش شد. هر سه می خواستند ماموریت مقدس خود را به انجام رسانند، برای ساختن انسان نوین و جامعه"آرمانشهری". یکی می خواست جامعه را از نگاه نژادی یکسان کند، دیگری از نگاه طبقانی و سومی از نگاه دینی- مذهبی و می خواهد امت واحد یک شکل و یک اندیشه بسازد. "بهشت" هریک با دیگری متفاوت، اما یکسونگری و یکسان سازی از راه حکومت مشترک بود. هر سه می خواستند"علفهای هرزه" را نابود کنند تا گلها بشکفند، و باغ را ویران کردند. "علف هرزه" برای یکی دشمن طبقاتی، برای دیکری نژاد پست تر و برای سومی کافر و ضد انقلاب بود. تام گرایان نمی بینند که جامعه علف ندارد، بل انسانهای رنگارنگ دارد که جایگاه نژادی، طبقاتی، ملی، جنسیتی، یا دینی- مذهبی اشان تنها یک "اتفاق" است و بس. انسان نوین شریعتی، انسان مسلمان ناب محمدی، همواره در پروسه "اتش و خون" تربیت می شود، و نه در آموزش و پرورش. و در آتش و خون از انسانیت چیزی نخواهد ماند.
در تام گرایی، اطلاعات و اخبار، و نیز آموزش و پرورش، همگی "ایدئولوژیزه" می شوند، اقتصاد را اخلاقی- اسلامی می کنند و رابطه شهروند با حکومت، صحنه بازی تئاتر می شود. تئاتری که در آن حکومت، در نقش کارگردان، نمایشنامه را دیکته می کند، و قواعد بازی، زبان مشترک بازیکنان، سبک بازی، و خطوط سبز و قرمز را تعیین می نماید. در جامعه بسته یک حکومت تام، عده ای"روشنفکر"، در همان سیستم بسته ایدئولوویک، نادانسته( و شرایط هم از سر"مصلحت") با همان زبان و نقش بازی می کنند، نقشی را که حکومت برایشان تعیین کرده است. نقد تنها در چاچوب "اسلامی" اش ممکن است، مطبوعات آزدادند اگر مخل موازین شرع نباشند. اگر روزنامه "بهار" مقاله ای را نشر داد و در باره حادثه ای درغدیر خم اظهار نظر کرد و آن نظر و عقیده در تقابل با نظر رسمی حکومتگران بود، روزنامه تعطیل می شود. آزادی، از جمله آزادی مطبوعات، در گرو بازی در چارچوب ایدئولوژیک حکومتگران است. نقد در نظام تام گرا باید همواره میان دوست و دشمن تفاوت بگذارد، دشمن را نشان دهد.
در نظام تام گرا، مردمان با دو دنیای واقعی و خیالی روبرو اند. صدا و سیمای نظام دروغ می گوید، وزیران دروغ می گویند، رهبرنظام دروغ می گوید، همه دروغ می گویند تا مردم از چارچوب نظام خارج نشوند. حکومت آنقدر "تقیه" می کند که مسلمان ناب " نوین" تقیه را پس می دهد، همه دروغ می گویند و اساس اخلاقی جامعه فرو می ریزد. فحشاء که ممنوع و غیر شرعی است، قانونی- صیغه ای می شود، از یک ساعت تا هر چقدر که در توان "مشتری" است. مصرف مشروبات الکلی ممنوع است، اما مراکز درمانی برای درمان معتادان به الکل باز می شود. دزدی برداشتن چیزی بادست تعریف می شود، اما ریختن پول به حساب این و آن که غیر شرعی نیست.
ولایت فقیه یک نظام تام گرا است. جهان بینی ولایت فقیه «اسلام ناب محمدی»، یعنی برداشتی ویژه و بنیادگرایانه از یک دین- مذهب و ایدهآلهای آن است. ارزشهای این جهان بینی مطلق و جهانشمول، یا بالاتر، "الهی" اند. مکتب آنها کامل و "مقدس" است و برای هر چیز، از پیش از تولد تا مرگ، دستورالعمل دارد. جهان بینی ولایت فقیه، عملاً، یک دکترین سیاسی و دکترین نظام حکومت است. ولایت فقیه بدیلی (آلترناتیو - جانشین) برای حکومت، و نیز بدیلی برای راه و روش زندگی در برابر تام مدلهای "غربی و شرقی" است. جنبشی سیاسی- دینی، بنیادگرا، متعصب و شبه نظامی است که هدفش ایجاد "امپراتوری اسلامی"(شیعه دوازده امامی) و بازگشت به دوران محمد است. ولایت فقیه، هم یک مذهب از دین اسلام است و هم یک نظام سیاسی- اجتماعی. ولایت فقیه یک آپارتاید(نظام تبعیض گرا) فرهنگی، سیاسی و مذهبی است. شهروندانش را بر اساس اعتقادات دینی- مذهبی جنسیتی، و نیز مقام ومنصب آنها، به خوب و بد، و بد و بدتر، تا سزاوار مرگ تقسیم می کند.
ایدئولوژی ولایت فقیه بر اساس برتری نژادی، یا طبقاتی نیست، بل برتری مذهب است. حق، همواره با پیروان شیعه دوازده امامی پیروِ مکتب اصولی و هوادار نظام ولایت فقیه است. آنها حتا میان اصیلترین پیروان خود نیز تفاوت و تمایز قائل می شوند. بهترین آنها، فقها و مجتهدان هستند. آنها "صالحان" اند که می بایست بر "اُمت" حکومت کنند. مردان پیرو مکتب اصولی، اما غیر فقیه و مجتهد نیز، از بخش عمده حقوق خود در قانون اساسی محروم هستند. زن شیعه پیرو مکتب اصولی، در میان این اُمت، انسان درجه سوم است. جهان بینی ولایت فقیه الهی، برفراز ملت و قانون است. مخالفان با نظام، یا مخالفان با ارزش های نظام، "شیطان" تا پیروان شیطان اند. این جهان بینی برای همه مسائل اجتماعی، پاسخ هائی ساده اندیشانه، عوام پسند (پوپولیستی)، اما قابل "فهم"برای امت دارد. برای حفظ قدرت تقیه می کند و وعده می دهد که آب و برق و خانه همگی مجانی خوتهند بود، و امروز کمر مردم زیر هزینه های سنگین همان آب و برق و خانه شکسته است.
در نظام تام گرا، عامل ناهنجاریها، کمبودها، بدبختی ها، بحران ها و... ضد انقلاب، امپریالیسم، شیطان بزرگ، بهائیان، یهودیان و... است و مردم همواره به سوی سراب هدایت می شوند. درج.ا.ا.، برای تحمیق اُمت، به منظور سمت دهی آنها به سوی اهداف حکومتگران، نیاز زیادی به عقل و منطق نیست، عواطف و احساسات مردم تهییج می شود و سرخوردگی آنها تبدیل به تنفر و به سمت دشمنان ومخالفان درونی و بیرونی هدایت می شود. مجموعهای از تصورات و پیش قضاوتهای پوسیده و نادرست علیه افراد، گروهها و اقشار اجتماعی دگر اندیش. ولایت فقیهان بر عقب افتاده ترین نیروهای اجتماعی- سیاسی تکیه دارند. برای هدایت توده امت وار نیاز چندانی به عقل واستدلال، منطق و برهان نیست. می بایست به "نیازهای" روحی- روانی آنها پاسخ مناسب داد. تبلیغات و مغزشوئی اساس کار به حرکت در آوردن توده ها است. توده علاقهای به شنیدن تجزیه تحلیلهای علمی و پیچیده ندارد. به او باید دوست و دشمن را نشان داد و بعد خشم منتج از سرکوب آمال او را به سوی "دشمن" فرضی نشانه رفت. تبلیغات ساده، یکسان، تکراری و قابل فهم برای تحمیق و تهییج توده ها مرتباً تکرار می شود. در هر نماز جمعه، نماینگان رسمی رهبر جای دوست ودشمن را به همگان نشان می دهند. برای به حرکت در آوردن اُمت، همواره باید حقیقت را پوشاند یا آن را وارونه جلوه داد. باید آن را کلامی مقدس و بر فراز فهم انسانها قرار داد تا شهروند نتواند با "خِرَد" کوچک خویش به گفتار و کردار حکومت کنندگان شک کند.
کار تبلیغ، ترویج و بسیج توده ها در ولایت فقیه بر اساس عوام فریبی و تحمیق توده ها است. اهداف مشخص، به غیر از جامعه قسط اسلامی، بیان نمی شوند. منطق و استدلال در کار نیست. ایده آلها، آرمان شهر، با تحمیق توده ها "حقیقت" می یابد. روش دیگر، بازی با عواطف و احساسات توده ها است، بویژه با بخشهای سرکوب شده آن. باید به سوی"جامعه قسط اسلامی" رفت تا از فحشا، از فقر، از بیکاری و... بیرون آمد. "فرهنگ منحط غربی" جوانان و زنان جامعه را منحرف کرده است. مواد مخدر را "برادران قاچاقچی" وارد و پخش می کنند، اما مقصر " ضد انقلاب " است.
تبلیغات تام گرایان همواره نه به روی عقل، که به روی عواطف سرکوب شده توده ها نظر دارد. در تبلیغات ولایت فقیهیان شهادت و شهید جائی ویژه دارد. شهادت در راه "حق"، یعنی قربانی شدن فرد برای جمع، وجمع یعنی اُمت، اُمتی که پیرو کور رهبراست. اهداف اُمت را حکومتگران و رهبری تعیین می کنند. چگونه میتوان حکومتی تام گرا سازمان داد، اگر بنا باشد که اُمت تبدیل به شهروندانی آگاه شود، شهروندانی که نه خود را در خدمت حکومتگران، بل حکومتگران را در خدمت خود دارند. نظام تام گرا بر اساس نفی کامل فرد و فردگرائی، و حل شدن در توده بنا شده است. تودهای که یک ارزش، یک هدف و یک رهبر مقدس دارد که برفراز قانون و ملت عمل می کند. ارزشهای مقدس، هدف مقدس و رهبری مقدس. فرد باید در توده حل شود، مانند قطره آب در دریا و آنگاه خود را فدای حکومتگران کند.
دکترین ولایت فقیه، دکترین نفی و ضدیت است، مانند سایر نظامهای تام گرا: ضد حقوق بشر، ضد آزادیهای فردی و اجتماعی، ضد جدائی دین و هر نوع ایدئولوژی از حکومت، ضد روشنفکران و روشنگری، ضد خِرَدگرائی، ضد آزادی وضد حقوق برابر اجتماعی زنان و... است. رسالت مقدس این نظام، تحقق احکام شرع است، شرعی که رهبر مفسر آن است. او خواهان حفظ سُنن است. با ارزش های نوین، در همه سطوح، بویژه در ارزش های اجتماعی مربوط به خانواده، زن، تعلیم و تربیت و فلسفه حکومت، مخالف است. ولایت فقیه در نبرد میان سُنّت و مدرن، پیرو سُنّت است. ولایت فقیه نماد تمام ترسهای فردی و اجتماعی یک جامعه در حال گذار به سوی ارزشهای نوین است. مبارزه با فرهنگ غرب، مبارزه با ارزشهای نوینی است که منشاء آن در تحولات اجتماعی و اقتصادی خود جامعه نهفته است. ترس از مدرنیسم، ترس از حاکمیت فرد بر سرنوشت خویش و جامعه است. ترس از خِرَدگرائی و رأی فردی است.
زن ایده آل ولایت فقیه، زنی در نقش مادر است که باید فرزندان "اسلامی" تربیت کند. او باید زندگی را برای "مرد زیباتر" کند. در خانه بماند، حجاب داشته باشد و... او باید همان نقش سُنّتی را بازی کند.
نظام تام گرای ولایت فقیه دارای یک رهبر است. حقانیت یا "مشروعیت" رهبری از اندیشه امامت، در مذهب شیعه دوازده امامی پیروِ مکتب اصولی است. در ولایت فقیه، حکومت از آنِ صالحان (فقها و مجتهدان) است. رهبر نظام، بر فراز ملت و قانون عمل می کند. او تجسّم و نماد خواست الهی است. اصل رهبری و تقدس او، و نیز "مشروعیت" الهیِ قدرت و مقام او، که رهبر را بر فراز ملت و قانون قرار می دهد. دراین نظام، رهبر بالاترین مقام است و اُمت باید مطیع او باشد. او، در واقع، اُمت را که صغیر و ناکامل است، به سوی راه راست و سعادت و خوشبختی نهایی هدایت می کند، رسالت دارد که بکند. رابطه رهبر با ملت رابطه فرمانده و فرمانبر است. رهبر، نماد ِمذهب و ارزشهای مطلق الهی، نمادِ اهداف مقدس، سَمبُل یگانگی و وحدت میان اُمت در حکومتگران است. او خود را جانشین امام پنهان می داند که ادامه دهنده راه پیامبر محمد است. اطاعت از خواست و فرامین رهبری از واجبات سیاسی- دینی و به عنوان وظیفه و تکلیف شرعی می شود. نمایندگان ایدئولوژیک رهبر همه جا حضور دارند.
ابزار اصلی حکومت در ولایت فقیه ترور از بالا و ترور از پایین است. پیروان او، حزب الله، انصار حزب الله، بسیج، پاسدار و...، در خیابان مخالفان را سرکوب و ایجاد رُعب و وحشت می کنند. دستگاه امنیت، پلیس مخفی، در همه جا گسترده است. اپوزیسیون سازمان یافته، کادرها و رهبران ترور می شوند. در نظام تام گرای ولایت فقیه، نقش حزب واحد سازمان یافته را گروههای رنگارنگ حزب الله انجام می دهند. کار تبلیغات و تحمیق توده ها(از جمله) در دست امام جمعه هاست که از سوی دفتر ویژه رهبر انتخاب می شوند. نمایندگان ایدئولوژیک رهبر در تمام ارگانها و نهادهای جامعه حضور دارند. دستگاه قضائی، که منتخب رهبر است، و وسیلهای نه برای اجرای عدالت قضائی بر اساس قوانین جاری، که ابزاری برای حفظ و تحکیم نظام ولایت فقیه است، آنچنان جوّ بی اعتمادی و عدم امنیت قضائی بوجود میآورد که با جان و شرف و مال هر کس، و در هر زمان، بنا بر اراده و میل حکومتگران، میتوان "بازی" کرد.
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
|