معاون وزیر صنعت را چه کسی کشت؟
عبدالقادر بلوچ
•
همه ی شما از قتل معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت خبر شدید. نوزده آبان، وسط خیابان، داخل ماشین، دو گلوله یکی در سر و یکی در سینه و قاتل که کسی او را ندیده، فرار کرده و رفته است. مأموری ساعت هشت و نیم شب به ماشینی منحرف شده از جاده که هنوز چراغهایش روشن بوده مشکوک میشود و بدینسان جسد کشف میگردد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ آبان ۱٣۹۲ -
۱٨ نوامبر ۲۰۱٣
همه ی شما از قتل معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت خبر شدید. نوزده آبان، وسط خیابان، داخل ماشین، دو گلوله یکی در سر و یکی در سینه و قاتل که کسی او را ندیده، فرار کرده و رفته است. مأموری ساعت هشت و نیم شب به ماشینی منحرف شده از جاده که هنوز چراغهایش روشن بوده مشکوک میشود و بدینسان جسد کشف میگردد. این خلاصه آن چیزی است که من و شما خواندیم.
حالا نشریه همشهری خبر میدهد که یک زوج جوان به این قتل اعتراف کردهاند.
به نقل از همشهری:"گرچه در ابتدا تصور میشد که معاون پارلمانی وزیر از سوی گروهکهای تروریستی به قتل رسیده است اما در تحقیقات بعدی این فرضیه ردشد چرا که پیدا شدن ۲ پوکه در داخل ماشین، سالم بودن شیشههای ماشین، بالا بودن تمامی شیشهها و همچنین پارک و خاموش بودن ماشین در کنار خیابان نشان میداد که عامل جنایت درحالیکه داخل ماشین نشسته و با مقتول در حال گفتوگو بوده، به وی شلیک کرده است. این یعنی قاتل فردی آشنا با قربانی بوده و از قبل با او قرار داشته است."
خوب تا اینجای قضیه، داستان آن مأمور قبلی و آن حکایت انحراف ماشین و چراغهای روشن، تبدیل میشود به کشک. کلاً آنها را فراموش کنید. فرقی نمیکند که نشریات داخلی و بی.بی.سی و رادیو آلمان و هر کسی گفته و نوشته باشد. دروغ بوده و اصل قضیه همین است که ماشین خاموش و پارک بوده. بحث هم نکنید و دنبالهی ماجرا را به نقل از همان منبع بخوانید: "این فرضیه وقتی قوت یافت که کاغذی که محل قرار در آن نوشته شده بود نیز داخل ماشین پیدا شد. آدرس با دستخط معاون وزیر نوشته شده و همان محلی بود که جسد او در آنجا پیدا شده بود بنابراین شکی باقی نماند که وی برای ملاقات با فردی به آن محل آمده و سپس توسط وی به قتل رسیده است."
جناب وزیر در تهران با یکی قرار ملاقات میگذارد، قلم و کاغذ در میآورد و آدرس را یاداشت میکند؟ که چه بشود؟ گم نشود؟ یادش نرود محل ملاقات کجاست؟ بعد که میرسد به محل همچنان کاغذ را در دستش نگاه میدارد و به آن نگاه میکند؟ قاتل هم که او را میکشد کاغذ را میگذارد همانجا؟
حالا بهتر هم میشود. دنباله داستان را بخوانیم:"از سوی دیگر مشخص شد عامل جنایت که سلاحی با کالیبر کوچک در اختیار داشته، با سوءاستفاده از صدای طبلها، اقدام به شلیک مرگبار کرده و به همین دلیل در لحظه جنایت کسی متوجه شلیک گلوله نشده است. با این اطلاعات تحقیقات گسترده برای شناسایی کسی که با معاون وزیر در میدان سبلان قرار داشته، آغاز شد و طولی نکشید که نخستین مظنون پرونده شناسایی شد."
چه طبلی؟ نوزده آبان، ششم محرم، ساعت هشت و نیم شب کدام دیوانهای طبل میزند؟ حالا این کوچک بودن کالیبر و صدای طبلها چقدر اطلاعات داشت که با دسترسی به آنها، بلافاصله اولین مظنون شناسایی شد؟ (طفلک مختاری و پوینده و زالزاده و... زهرا کاظمی و ستار بهشتی که "اطلاعات" کافی در مورد مظنونان به قتل آنها وجود نداشت.)
دنباله داستان جالبتر میشود:"ماموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت که با دستور قاضی سپیدنامه، بازپرس ویژه قتل تهران رسیدگی به این پرونده را آغاز کرده بودند در بررسیهای تخصصی توانستند زوج جوانی را شناسایی کنند که آخرین بار با قربانی در تماس بودند و با وی اختلاف نیز داشتند. در اقدامات اطلاعاتی مشخص شد که آنها همان کسانی بودند که در محل جنایت با مقتول قرار ملاقات داشتند بنابراین شکی باقی نماند که این زوج از راز جنایت باخبرند و قاضی سپیدنامه دستور بازداشت هردوی آنها را صادر کرد. وقتی محل زندگی آنها در شرق تهران شناسایی شد، تیمی از مأموران پلیس آگاهی پایتخت صبح چهارشنبه ۲۲آبانماه این محل را محاصره و در یک عملیات ضربتی متهمان را در خانهشان دستگیر کردند."
از توضیح دادن این قسمت داستان چون ماجرا خیلی پلیسی است و نفس آدم را در سینه حبس میکند، معذورم. بیایید با پلیس در نیفتیم و دربست دستگیری این زوج جنایتکار را قبول کنیم و برویم فراز بلندی از دنباله داستان را بخوانیم:"مرد ۴۲ساله در بازجوییهای اولیه با تناقضگویی سعی داشت خود را بیگناه نشان دهد و مدعی بود که روز حادثه با معاون وزیر قرار نداشته و در خانه بوده است. او اما تصور نمیکرد که حرفهای دخترش، رازش را فاش کند. وقتی مأموران به تحقیق از دختر وی پرداختند، گفت که پدر و مادرش ساعت ۱٨روز حادثه از خانه بیرون رفته و حدود ساعت ۲۱برگشتهاند. این زمان، دقیقا همان زمان تقریبی جنایت بود چرا که بررسیها نشان میداد معاون وزیر وقتی ساعت ۱۶:٣۰از محل کارش به خانه برگشته بود، پس از استراحتی کوتاه، حدود ساعت ۱٨:٣۰سوار خودروی شخصیاش شده و از خانه خارج شده بود.
با این اطلاعات بازجویی از مرد ۴۲ساله ادامه یافت و او راز جنایت را فاش کرد و گفت: مقتول از بستگانم بود و من با او اختلافات شدیدی داشتم. در واقع اختلافات ما به گذشته برمیگشت و بهخاطر این کینه قدیمی، تصمیم گرفتم هرطورشده از او انتقام بگیرم. وی افزود: مدتها بود که نقشه قتل او را در ذهن داشتم. قبل از حادثه به غرب کشور سفر کردم و در آنجا یک اسلحه خریدم تا اینکه روز حادثه با او در میدان سبلان قرار گذاشتم.
آن روز همسرم هم همراه من آمد و هر دو وقتی به محل حادثه رسیدیم، سوار ماشین مقتول شدیم. وقتی داخل ماشین نشستیم دوباره ماجرای گذشته را پیش کشیدم و شروع کردیم به صحبت کردن درخصوص اختلافات قدیمیمان اما یک دفعه بحث بالا گرفت و من اسلحه را از زیر کتم بیرون کشیدم و اقدام به شلیک کردم. چون اطراف دستههای عزاداری بود کسی صدای شلیک گلوله را نشنید. بعد از اینکه مقتول خونآلود پشت فرمان ماشینش افتاد، بلافاصله من و همسرم پیاده شدیم و اسلحه را در اتوبانی در آن حوالی انداختیم."
به، به، به. اوج داستان بود. خیلی نقشه دقیق بود. این که طرف یک تک پا به غرب کشور سفر کرده و فوری از بازار آنجا اسلحه خریده و جنگی برگشته تهران معرکه بود. از غرب کشور تا تهران هم که پست بازرسی نیست. اگر هم باشد برای کالیبر کوچک که بازدید نمیکنند. تازه آدم میگذارد توی شورتش. در تهرانِ لامصب اسلحه گیر نمیآید. غرب کشور تا دلت بخواهد مثل پشکل اسلحه ریخته است. مخصوصاً کالیبر کوچولو.
خدا را شکر مأموران آگاه با دختر این قاتل هم حرف زدند و الا امکان نداشت بتوانند مچ این جنایتکار را بگیرند. من فکر میکنم همین شهادت دختر باعث شد قاتل سر پنج دقیقه مقاومتش بشکند و اعتراف کند.
واقعاً دم همسر ایشان هم گرم که شوهر خودشان را در حل اختلافات قدیمی تنها نگذاشت. از این مرد چهل و دوساله خوشم آمد که اسلحه را زیر کتش پنهان کرده بود. ناکس برای حل اختلافاتش چه جای خوبی را پیشنهاد کرده بود. جایی که ششم محرم سر شب دسته های عزاداری مرتب طبل میزنند و صدای گلوله به گوش کسی نمیرسد. طرف خیلی قاتل بوده. خود شمر بوده. کاش آن معاون وزیر مرحوم میدانست که این اختلافات قدیمی کار دستش میدهد و سر قرار نمیرفت. کاش او هم به همسرش میگفت باز این فلانی و زنش با من وعده گذاشتند برویم اختلافات قدیمیامان را وسط خیابان آن طرفِ دسته عزاداران حل کنیم.
راستی یک مأموری هم برود از داخل آن اتوبان اسلحه کالیبر کوچولو را پیدا بکند. باز فردا یکی دیگر با آن میزند اختلافات قدیمیاش را با یک مقام دیگر حل میکند. حالا اگر آن قاتل دختر نداشت، مأموران آگاه چه خاکی تو سرشان میکنند؟
حالا ببینیم بقیه داستان چه میشود:
"به گزارش همشهری، بازپرس جنایی پایتخت بعد از شنیدن اعترافات این مرد، برای وی به اتهام مباشرت در قتل و برای همسرش به اتهام معاونت در جنایت قرار قانونی صادر کرد و هردو برای تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفتند."
خیلی کار خوبی کردند. با این گزارش اصلاً آدم شک نمیکند که این قتل کار سپاه بوده و مقتول با سپاه اختلاف نظر داشته. مثل روز روشن است که این زوج جنایتکار او را کشتهاند. مأمورین ما نباید همینطوری کوتاه بیایند. طرف باید اسم همه افرادی را که در غرب کشور اسلحه میفروشند در اختیار آنها قرار بدهد.
|