در جواب به نامه نوریزاد به خامنه ای
ن. شهلا دباغی
•
حل مسئله این ملت نه با عاطفه صرف که با قبول حقوق سیاسی و انسانیشان میسر است. اگرچه من بشدت انسانی عاطفی هستم و شما را کاملا درک میکنم، اما تنها عاطفه من و شما نمیتواند بیت سیدعلی و مافیای سپاه را به انساندوستی و قبول هویت سیاسی کوردها برساند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۹ آبان ۱٣۹۲ -
۲۰ نوامبر ۲۰۱٣
نوریزاد محترم!
امروز از شدت غم به دشت زدم، یک پرسش در درونم توفان بپا کرده است: تا کجا میتوان برای نجات جان حلاجان پایدار، رفت؟ آیا التماس در برابر سلطان غدار برای نجات جان زندانی پاگذاشتن بر حق سیاسی زندانی نیست؟ آیا جایز است که برای نجات زندانی سیاسی به دستبوسی حاکمان رفت؟
یادم آمد که شب قبل ساعت دو نصف شب، در صفحه فیسبووکتان برای نجات جان لقمان و زانیار و دیگر زندانیان کورد طلب مدد کردم. امروز خود را جای زندانیان گذاشتم. اگر روزی زندانی شوم، آیا دوستانم برای حفظ جانم باید به دستبوسی "سیدعلیها" بروند؟ باخود گفتم، در این اکسیل/ هجران پر از دمکراسی میتوانی آزادنه تا هر کجا بخواهی فلسفه بافی کنی.... اما باز بی پاسخ چون دیوانه ها در مه میگشتم و گاه میگفتم آری برای نجات یک انسان میشود به دستبوسی سلاطین شیطان رفت... جنگ و بازی عواطف و منطق مرا به مرزهای جنون کشاند و اشک امان نمیداد. در درون خود میجستم و چون شبحی سرگردان بدنبال عشق به جان و حقیقت آنها پرسه میزدم.
بخود گفتم شاید نوریزاد مانند تو انسانیست که اگرچه گناهی مرتکب نشده اما صلیب جور گناه دیگران را بر دوش میکشد، بلکه شاید آدمیانی از قماش ولی فقیه و فرماندهان سپاه بالاخره به حقیقتگویی او گوش فرا دهند. امروز صبح که به صفحه شما نگاه کردم دیدم که شما انسانیت خود را برای نجات جان زانیار و لقمان فرش کرده و به زیر پای سیدعلی میاندازید. علیرغم عاطفه بزرگ انساندوستیتان سخت دلتنگ شدم. میدانید چرا؟
این ملت ستمدیده همیشه صاحب "اراده" بوده است. انسان با اراده را هرگز التماس ترحم از خلخالی، لاجوردی و مرتضوی ها نشاید. این ملت دها سال به تنهایی در برابر جابران مذهبی "نه" گفته است. حل مسئله این ملت نه با عاطفه صرف که با قبول حقوق سیاسی و انسانیشان میسر است. اگرچه من بشدت انسانی عاطفی هستم و شما را کاملا درک میکنم، اما تنها عاطفه من و شما نمیتواند بیت سیدعلی و مافیای سپاه را به انساندوستی و قبول هویت سیاسی کوردها برساند.
سرنوشت قلم ما نه التماس بلکه روشنگری و نورافکنیست بر زوایای تاریک قدرت حاکمان و تلاش برای احقاق حقوق انسان ها، همانگونه که در این چند روز شما به وظیفه تان بخوبی عمل کردید. اینهم درست که گاهی باید از تئوری و نوشتن خارج شد و بمثابه یک اکتیویست برای نجات جانها برخاست اما بر ما مباد التماس که ما نه از جنس سرافکندگان بوده ایم. به مثابه شما آماده ام به هر آسمانی بیاویزم که جان انسانی نجات یابد اما امروز هزار بار از خود پرسیدم آیا کسی که در زیر چوبه دار است میخواهد اینچنین خوار شود و با التماس از سیدعلی جانش را خریداری کنیم؟ آیا غرور یک انسان و یا کرامت یک ملت را فرش زیر پای کسی چون سیدعلی کردن شایسته باشد؟
صادقانه میگویم تا آنجا که پای جان آدمی در کار است نمیدانم، یا میدانم که هر کاری شایسته است. من خود آشکار و در خفا برای نجات دیگران فرسنگ ها رفته ام، اما تنها از خود مایه گذاشته ام نه از غرور دیگری و کرامت یک ملت.
بر من مباد که پا نهم بر غرور سرفراز این حلاجان، بر من مباد که جان های شیفته آرش/ فرزاد کمانگر، شیرین، کمال و... و هزاران زندانی سیاسی که از اول روزهای بعد انقلاب تا کنون جان باخته اند را صرفا بخاطر حس انساندوستی و آرامش خود، آزرده کنم. که میداند و چه میدانیم ما؟ شاید اگر آنها خود التماسگر بودند سربدار نبودند...
نوریزاد!
نمیدانم، شاید التماس ما برای نجات جان فیزیکی آنها به قیمت کشتن روح بزرگشان باشد. امروز از شدت غم و نداشتن جواب به این پرسش با باران گریستم، به آسمان نگاه کردم و از کونمکان پرسیدم آخر چرا؟ چرا باید جان انسانها اینچنین سخره "بیت سیدعلی" باشد، چرا باید ما به هر دری بکوبیم؟ تا کجا و تا چند باید رفت که انسانی را زندگی دوباره داد؟ میدانم پرسش سختیست. باز باخود میگویم وظیفه ما در خارج زندان حفظ جان آنهاست...
من نیز بمثابه بسیاری از کوردها از شمای نویسنده خواستم با قلمت جهان را از بیگناهی زندانیان کورد آگاه کنی نه آنکه از سید علی التماس کنی. گرچه جوهر روح بزرگت را برای نجات جان زندانیان میتوانم دریابم اما فرق است بین التماس کردن و گستراندن روح انساندوستی و دادن حق به دیگری.
من از تو خواستم با قلمت همزبانان خود را آگاهی دهی که شاید سخن تو را بهتر از من کورد قبول کنند نه آنکه روحت را فرش پای ولی فقیه کنی. بر من و تو مباد خاک در سلطان شدن.
ما محکومیم به نوشتن و قلم ما محکوم به حفظ غرور زیبای آزادگان و کرامت انسانی و ندایی برای آزادیشان. شاید اگر مرکزنشینان با قلم تو از حقیقت زندگی کوردستان و صدها زندانی سیاسی آگاه شوند راه چاره ای جست. راه چاره نه التماس و ترحم که آگاهیست. ترحم خود کشتن و تحقیر انسان است. وظیفه ما برآوردن آنها از قعر زندان است، بر ما مباد شکستن غرور جوانانی که میتوانستند و میتوانند بهترین سرمایه های انسانی باشند.
با قلمت بنویس و آگاه کن میلیونها انسان را، که شاید اگاهی بر حق دیگری تنها راه زندگی انسانی برای همه ما باشد.
آری گاه باید به آسمان و زمین و زمان آویخت، این قلمها باید داد خواهند این بیدادی را...
* نامه نوریزاد به خامنه ای
www.facebook.com
|