سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کدام چپ ؟ کدام سوسیالیسم؟ (۲)


منوچهر مقصودنیا


• جهان فکر و اندیشه از جمله در درون جنبش سوسیالیستی، جهانی موزائیکی است. اگر چنین نگاهی داشته باشیم دیگر خود را محدود به یک اندیشمند و یک اندیشه نخواهیم کرد. دیگر برای مدلل و ثابت کردن نظرات خود تنها به آوردن فاکت از این و آن اندیشمند بسنده نکرده و با طرح پرسش و تلاش برای پاسخ یابی با مسائل زمان خود تماس میگیریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣ آذر ۱٣۹۲ -  ۲۴ نوامبر ۲۰۱٣


مقاله حاضر از طرف دست اندرکاران پروژه ی «فراخوان برای مشارکت در روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ»، که مباحث نظری برنامه ای و ارائه طرح ها و راهبردهای سیاسی و سازمانی توسط فعالین این پروژه را در دستور کار خود دارد، برای درج در اخبار روز فرستاده شده است.

" امروزوجود تشکل بزرگ چپ برای دفاع از آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و حمایت از منافع و مطالبات کارگران و مزدبگیران کشور به یک امر ضرور تبدیل شده است. چپ پراکنده نمی تواند به این ضرورت پاسخ گوید. ما نیازمند چپی هستیم که امر آزادی وعدالت اجتماعی را به هم پیوند دهد، از حقوق بشر دفاع کند و این باور را اشاعه دهد که سوسیالیسم بدون دمکراسی شدنی نیست."
نقل از فراخوان برای شکل دهی چپ بزرگ . آبان ماه ١٣٩١ (۵ نوامبر ٢٠١٢)آدرس سایت وحدت چپ
برای احرازچنین وضعی چپ باید با شناخت دقیق و واقعبینانه ازوضعیت جهان و جامعه ایران، بدورازخیال پروری و شعارهای غیرعملی، خود را به آنچنان برنامه سیاسی و اجتماعی ای مجهز نموده که تماس با وسیعترین مخاطبین ممکن را عملی وبا بسیج نیروی لازم بتواند درسیاست های جامعه تاثیرگذار باشد. چپ متحد ودمکرات اگر قادر به انحام چنین وظیفه و کار بزرگی نشود، هر چند می تواند به عنوان یک جریان کوچک به اصطلاح زیر ۵ درصدی به حیات خویش ادامه دهد، امامدام درحاشیه تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی باقی مانده وتنها نقش نظاره گر را بعهده خواهد گرفت .
ابتدا یک تذکر:
آقای پویان ارس درکامنت شان به بخش اول مقاله ازجمله گفته اند" فرموده اید:"خنده داراینکه افرادی مانند انورخوجه صاحب نظرشده و نظریه اش تکامل دهنده نظریات،مارکس، انگلس ولنین دانسته شد...."
سبب خنده شما چیست؟ چون اسمش انور بوده نمیتوانسته صاحب نظر باشد؟ چون کشورش کوچک بوده نظر دادنش خنده شما را سبب شده؟ یا این خنده سرکار سبب دیگری دارد؟
این نوع رفتار شما ( که نظیر رفتار همفکران و همکاران شما در تحطئه کار نظری چپ است) مصداق کاملی از یک برخود "ایدئولوژیک" است.
پیداست هیچ متن یا ارجاعی از انور خوجه را نخوانده اید اماصاحب نظر بودن او را تخطئه میکنید. "
اینکه دربخش اول مقاله نوشتم" خنده داراینکه افرادی مانند انورخوجه صاحب نظرشده و ..   " قصدم آزردن کسی نبوده است. اگرچنین نتیجه ای داده است پوزش می خواهم.
چیززیادی ازآنچه که درجوانی ازانورخوجه خواندم به یادم نمانده است، اما برای رد نظرکسانی مانند خوجه احتیاجی به خواندن کتابهایش نیست. نتیجه ی عملی حاصل ازاین نظرات، ازجمله وضعیت فعلی آلبانی به تنهائی گویای خیلی چیزهاست. از آلبانی بعد ازانورخوجه کشوری باقی مانده است درحد کشورهای پیرامونی سرمایه داری می توان آنرا طبقه بندی کرد. کشوری فقیر و بدون پایه های مستحکم زیربنائی واقتصادی. آیا مثلابرای رد نظر ٣ نسل حاکم برکره شمالی، رهبرانی که به خود عنوان کبیرهم داده اند،احتیاجی به خواندن آثارشان می باشد؟

***

همانگونه که دربخش اول گفته ام جهان فکرواندیشه ازجمله دردرون جنبش سوسیالیستی، جهانی موزائیکی است. اگرچنین نگاهی داشته باشیم دیگرخودرا محدود به یک اندیشمند و یک اندیشه نخواهیم کرد. دیگربرای مدلل و ثابت کردن نظرات خودتنها به آوردن فاکت ازاین وآن اندیشمند بسنده نکرده وبا طرح پرسش وتلاش برای پاسخ یابی با مسائل زمان خود تماس میگیریم.وحتی بااندیشه اندشمندی که با او بیشترین نزدیکی را حس می کنیم با دیدی نقادانه برخورد کرده هرآن بخشی ازاندیشه و تئوری و نظریه اش را که درست ندانسته و یا پاسخگوی زمانه ندانسته به نقد کشانده وردش می کنیم. بقول ژاک بیده اندیشمند چپ فرانسوی " .. مارکسیسم درانتقاد ازخود، به نظرم باید تا مارکس پیشرود." اگراینکونه بیاندیشیم هرآنجا که نظر، نظریه، تاویل ازجهان و ...ازهرازاندیشمندی را درست دانسته می توانیم مورد استفاده قراردهیم. ولی اگر نظری را ازیک سو درست و شالوده دار دیدیم واز سوی دیگرآنرا مخالف احکام و نظریه های اندیشمندی مانند مارکس دانستیم، از بیانش ترسی بخود راه نمی دهیم. می توان چپ بود و چپ باقی ماندولی به نقطه نظراتی ازمارکس ویاهراندیشمند دیگری ازجنبش سوسیالیستی خط بطلان کشید.چرا که جهان اندشیه ونظر،عمل وزندگی بشری درجا نزده ودرحال تغییردائمی است. تغییری که سمت آن برای رفع تبعیض، نابرایری،عدالت اجتماعی، دمکراسی بیشتر، نابودی فقر و .... بوده و درنهایت به جهانی دیگرخواهد رسید. حال این جهان نوسوسیالیسم نام دارد یا هراسم دیگری مهم نیست، مهم این است که ما بعنوان چپ ودمکرات درنقد وضع موجود وارائه راه کاربرای تغییرآنهم تغییراتی درراستای ارزشهای برشمرده ثابت قدم باشیم.

***

۲ ــ سازوکار و چگونگی تحولات و دگرگونی اجتماعی
۱ ــ ۲ ــ علت تغییر
آیا این تحولات تنها به خاطروتحت تاثیرمبارزات طبقاتی وجنبش های اجتماعی صورت می گیرد؟ آیا صرف وجود استثمار، نابرابری، فقر، ناتوانی سرمایه داری برای پاسخگوئی به مشکلات بشری، بحرانهای سرمایه داری و ... می تواند عامل دگرگونی اجتماعی وگذرازیک ساختار اقتصادی ــ سیاسی به ساختار دیگرباشد؟ آیا تنها وجود طبقه استثمارشونده ( دراینجا طبقه کارگر) آگاه و سازمانیافته برای انجام چنین تحولی کافی است؟ یا اینکه چون تولید اجتماعی شده می توان به این نتیجه رسید که شرایط برای لغو مالکیت خصوصی وجایگزینیش با مالکیت عمومی آماده شده است؟ اگر پاسخ ها منفی باشد درآنصورت در کدام شرایط اجتماعی ــ تاریخی و درکدام مرحله ازشیوه تولید مثلا سرمایه داری این دگرگونی اتفاق ومناسبات جدید جایگزین می شود؟
چه نیرو و نیروهائی می توانند راهبر چنین تحولی باشند؟ آیا چنین نیروهائی تولد یافته اند یا ما درآینده شاهد تولدشان خواهیم بود؟
یا اینکه رشد ابزارتولید( نیروی تولید ) بدنبال خود تغییرشیوه تولید ( روابط تولید ــ مناسبات تولیدی ) که همزمان است بسربرآوردن نیروها ومناسبات جدید تولیدی، آن عوامل اصلی تغییرساختارمی باشند. بعبارت دیگر تا زمانی که از تمام ظرفیت های یک شیوه تولیدی استفاده نگردد، وهمزمان مولفه های شیوه جدید تولیدی زائیده نشود، چنین تحولی انجام نمی گیرد. بعبارت دیگرمرگ (محو شدن ) شیوه تولیدی بدون ظهورو حضورشیوه جدید صورت نمی گیرد.مگراینکه خواسته شود که بصورت اراده گرایانه تاریخ را تازاند. شرایط لازم تاریخی و مادی ای باید فراهم گردد تا چنین تحولی صورت گیرد.
مارکس درپیشگفتارکوتاه درآمدی به نقد اقتصاد سیاسی دررابطه با سازو کار دگرگونی اجتماعی گفته است:
" ... هیج نظامی اجتماعی ای پیش ازاینکه تمامی نیروهای تولیدی ای که برای آنها ضروری است تکامل یافته باشند، ویران نمی شود، و مناسبات تولیدی برتری پیش ازاینکه شرایط مادی برای وجود آنها درون چارچوب جامعه کهنه کامل شده باشند هرگز جایگزین مناسبات کهنه نمی شوند." ص ٣۲۶ از کتاب مارکس و سیاست مدرن ــ بابک احمدی   

۲ ــ ۲ ــ اگراینگونه باشد باید پذیرفت که چنین تحولی نه ناگهانی و با انجام " انقلاب اجتماعی" و بصورت اراده گرایانه بلکه تحولی تدریجی بوده ومحو نظام قدیم با تولد نظام جدید همراه می باشد. البته دردوره گذار، چنانچه دربیشتراین دوران های گذر مشاهده می شود، اندامهای نظام قدیم تا مدتی به زندگی خود درنظام جدیدهم ادامه خواهند داد.
تغییروتحول ازیک شیوه تولیدی به شیوه دیگر را نمی توان با اراده تنی چند، هرچند سازمانیافته، انقلابی،عدالت خواهانه و ... ایجاد کرد.اگرچه می توان قدرت سیاسی را بچنگ آورد و با خشونت دیگران را حذف و چند صباحی را درقدرت باقی ماند و تئوری های ماجراجویانه خودرا پیاده کرد. اما نمی توان درجهت خلاف چرخ تکامل و تحول تاریخی ــ اجتماعی حرکت کرد.
اگر قبول داشته باشیم که سوسیالیسم می باید بعنوان مرحله‌‌ای ضروری از تاریخ بشرجلوه‌گر شود، درآنصورت تنها خیراندیشی وبشردوستی ومخالفت با سرمایه داری نیست که موجب شکل گیری سوسیالیسم می شود. سوسیالیسم براساس خواست وخیر اندیشی افراد بوجود نخواهد آمد، بلکه شرایط لازم تاریخی باید برای آن فراهم شود.چنین شرایط لازم تاریخی هم فقط از بطن نظام سرمایه‌داری و با پایان یافتن ظرفیت های سرمایه داری ودرنهایت با محو آن پدید می‌آید.
کمی به عقب برگشته و ببینیم تحولات ماقبل سرمایه داری توسط چه نیروویا نیروهائی انجام گرفت؟ آیا طبقات تولید کننده یا استثمارشونده که مالک ابزارتولید نبودند، باانقلاب ورهبری شان ویا با کسب قدرت، نظام سیاسی ــ اقتصادی ـ اجتماعی را متحول ویا سرنگون ونظامی دیگررا جایگزین نمودند؟ مثلا نطفه بندی، رشد وقدرت گیری نظام سرمایه داری وجایگزین اش با فورماسیون فئودالی چگونه بوده است؟ آیا این تحول به دلیل قیام وانقلابات دهقانی، یعنی طبقه استثمار شونده،علیه طبقه فئودال بوده که صورت گرفت؟ یا اینکه با نطفه بندی بورژوازی، که همزمان بود با رشد و پیشرفت تکنیک، فورماسیون کهنه بتدریج " محو " شده وجایش را، آنهم تحت رهبری طبقه جدید ( طبقه سرمایه داری) ، به فورماسیون نوداده است؟ بعبارت دیگر طبقات کهنه همراه با جایگزینی شیوه ها و روابط تولیدی بتدریج" محو" شده و طبقات واقشار جدید با شکلگیری نظام های سیاسی ــ اقتصادی نومتولد می شوند.
اما این ایده مارکس که نظام سرمایه داری طبقه کارگر، یعنی گورکن خودش را بوجود آورده است، با این قاعده حاکم برتحولات اجتماعی تا ظهورسرمایه داری، مغایرت دارد.چرا باید درتحول " سوسیالیستی " این قاعده و حکم عوض گردد؟ چرا تنها با بالا گرفتن تضادهای طبقاتی و وجود بحرانهای نظام سرمایه‌داری، سبب طغیان و انقلاب طبقه کارگرو بوجود آمدن نظام سوسیالیستی خواهد شد.
مارکس برای دوره‌ی انتقالی ازسرمایه‌داری به سوسیالیسم یک مرحله‌ی میانی به نام «دیکتاتوری پرولتاریا» رادرنظرگرفته که درآن طبقه‌ی کارگر، با برقرارکردن دیکتاتوری خود، دیگرطبقات اجتماعی را حذف می‌کند و پس از برقراری نظام سوسیالیستی تمامی جامعه به «کارگران» تبدیل می شوند، و فرق میان کاردستی و فکری و روستا و شهر ازمیان می‌ رود. " نقل به معنی "
آیا سرمایه داری باید ساقط شود؟ یعنی توسط یک نیروبزیرکشیده ونیروی به زیرکشنده خود جایگزین آن شود؟ یا اینکه سرمایه داری مادام که بازدهی داشته، مادام که به توان اقتصادی بشریت افزوده و تکنیک ودانش را توسعه داده و..... . وتا وقتی که از تمام ظرفیت هایش استفاده نشده وهمزمان مولفه های فرماسیون جدید درحیات اقتصادی ــ اجتماعی و سیاسی چهره نشان نداده ، ادامه حیات داده ودرپایان حیات خود بتدریج محووفروماسیون جدید جایگزین آن می شود؟ اگر این حکم را بپذیریم، درآنصورت صحبت ازانقلاب کارگری، بقدرت رسیدن کارگران، نابودی سرمایه داری وطبقه سرمایه دارتاچه اندازه درادبیات چپ دمکرات می تواند جای داشته باشد؟
مارکس در نامه به" ژوزف ویده می یر" ( نقل ازکتاب کنگره بین اامللی مارکس ص ۴۵ )عنوان کرد:
نوآوری من عبارت است ازاینکه ثابت کرده ام: اولا وجود طبقات الزاما به دیکتاتوری پرولتاریا می انجامد؛ ثانیا این دیکتاتوری چیزی نیست جزمرحله ای انتقالی به سوی الغای همه طبقات و به سوی جامعه بی طبقه"
وعلاوه براین عنوان کرد" سرمایه داری گورکن خود ( طبقه کارگر) را بوجود آورد" نقل به معنی .
آیا این نظریه مارکس که بیش از ۱۵۰ سال ازعمرآن گذشته است هنوزبقوت خود باقی مانده است؟ ازآنزمان تا کنون ما شاهد تغییرات وسیعی درقشربندی اجتماعی بوده ایم.ازیک سوازنقش کمی وکیفی طبقه کارگر کاسته واز سوی دیگربا شکل گیری اقشارجدید برنقش طبقات دیگرافزوده شد. رشد ابزارتولید، انقلاب تکنیکی واطلاعاتی ،جهان را ازعصرصنعتی به عصرماورای صنعتی پرتاب کرده است. تازه عنوان می گردد که روند تحولات آنچنان سرعت خواهد گرفت که چهره جهان دردوسه دهه آینده برای بشرکنونی غیرقابل تصوروپیش بینی می باشد.
یک مثال تاریخی می تواند به درک مان ازچنین تحولی کمک نماید. تا قبل ازسرمایه داری بیش از ٨۰ درصدجمعیت دنیا درروستاها زندگی می کردند. جائی که تولید اصلی بشرانجام می گرفت.اکنون ولی تنها ٣ تا ۵ درصدجمعیت کشورهای پیشرفته ساکن روستاها می باشند. اماهمین جمعیت کم، چندین برای بیشتراز ٨۰ درصد سابق تولید دارد. رشد تکنیک وابزارتولید چنین تغییرات وسیعی ای را بدنبال داشته است. شبیه همین تحول راهم اکنون درعرصه تولیدات صنعتی شاهد هستیم.اتوماتیزه ودیجیتالیزه شدن تولید، روندی که ما هنوزدرابتدای شروع آن قرارداریم، برجایگزینی ماشین بجای نیروی کار، سرعتی باورنکردی بخشیده است. طی این روند میزان تولید درمقایسه با چند دهه قبل چند برابر وبخصوص ازابتدای سرمایه داری تاکنون دهها برابرافزوده شده است. طی این روند هم ازنقش طبقه کارگر ودر دوران فراصنعتی ازوزن تولیدات صنعتی درکل تولید بشری کاسته شده است. دیری نخواهد گذشت که تحول صورت گرفته درروستاها درشهرها هم تکرار گردد. دورنیست که ما با طبقه کارگری که تنها ۱۰درصد جمعیت بشریت را تشکیل می دهد سروکارداشته باشیم. درپایان چنین روندی، با وزن ۱۰درصدی طبقه کارگروسهمی که درکل تولید جامعه خواهد داشت، آیا این نیرو می تواند درراس "انقلاب سوسیالیستی" قرار گرفته و آنرا بسرانجام برساند؟ و تازه با بقدرت رسیدنش تمامی طبقات، مجموعه ای را که حداقل تا ۱۰ برابرتوان کمی اش نیرو دارد را نابود کرده و جامعه بی طبقه ای بسازد؟ اگربپذیریم که طبقه کارگر جززنجیر خود چیزی را ندارد تا ازدست بدهد، آیا این حکم برای بقیه طبقات واقشارهم صادق است؟ بقیه ای که در آینده ای نزدیک تا چندین برابرطبقه کارگرچه از نظر کمی وچه کیفی قدرت و توان و نقش خواهند داشت. وآیا اصولا جامه بی طبقه اتوپیائی بیش نیست؟ جامعه ای که درآن هرکس به اندازه توانش کار کرده و به هرکس به اندازه نیازش داده شود.چنین بهشت زمینی ای با واقعیت های سخت زندگی خوانائی ندارد.
آیا درسوسیالیسم مورد نظرسوسیالیسمی که جای سرمایه داری را خواهد گرفت، سوسیالیسم که به دمکراسی هم وفادار است، سوسیالیسمی که بازارآزاد یکی از ابزارهای تنظیم اقتصاد است و ... دولتی کارگری ( با بقدرت رسیدن شوراها یا بقدرت رسیدن مستقیم کارگران و یا اینکه حزب طبقه کارگربه نمایندگی از طبقه. ) تمام قدرت را دردست خواهد گرفت و با دیکتاتوری خود طبقات را هم نابود خواهد کرد؟ یااینکه درجهان مورد قبول ما بعنوان چپ ودمکرات، عمرهرنوع دیکتاتوری، ازجمله دیکتاتوری کارگری به پایان رسیده است.

٣ ــ آیا هم اکنون " جامعه سوسیالیستی " بعنوان یک فراساختار سیاسی ــ اجتماعی ــ اقتصادی قابل تعریف است؟
آیا بشرامروزی می تواند اساسا تعریف کامل و دقیقی برای " جامعه سوسیالیستی " جامعه آینده بعد ازسرمایه داری ( آنهم آینده ای که تعیین زمان برایش غیرقابل پیش بینی است.) داشته باشد؟ تعاریفی که تاکنون داده شده و به محک تجربه هم درآمد نشان داد که تاچه اندازه می تواند ذهنی و دوراز واقعیت بوده وبچه نتایج دردناکی برسد.همه مان به نتیجه تعریفی که لنین ازسوسیالیسم کرده " سوسیالیسم یعنی الکتریفیکاسیون و شوراها" واقف هستیم. بنظرمن " سوسیالیسم" نظامی که می خواهد جایگزین سیستمی شود که درپیجیدگی اش خیلی ها متفق القولند یعنی نظام سرمایه داری، می باید بمراتب پیجیده ترازسرمایه داری باشد. اگرقبول داشته باشیم " که مناسبات تولیدی برتری پیش ازاینکه شرایط مادی برای وجود آنها درون چارچوب جامعه کهنه کامل شده باشند هرگز جایگزین مناسبات کهنه نمی شوند { نخواهدشد. }. " آیا این کامل شدن را درحال حاضرمی توان مشاهده کرد؟ آیا نشانه هائی از این جایگزینی دیده می شود؟
تحولات جدید، تحولاتی ناشی ازانقلابات اطلاعاتی و دیجیتالی، چهره جهان راآنچنان تغییر داده که تا ٣ دهه پیش غیرقابل پیش بینی بوده است. فروپاشی " سوسیالیسم واقعا موجود" که بخصوص برای ما امکان ناپذیربنظرمی رسید. جهانی شدن روندی که می تواند درتغییرچهره جهان نقشی ویژه داشته باشد. مشکلاتی مانند نابودی محیط زیست توسط انسان که مثلا دراوائل قرن ۲۰ توجه کسی را بخود جلب نمی کرد. همه این تغییرات، تغییراتی هستند که درچارچوب نظام سرمایه داری بوقوع پیوسته اند. اما بشر ٣۰سال قبل نتوانست آنها را پیش بینشی کرده ودرآنزمان نمائی هرچند کمرنگ ازچهره کنونی را بتصویر بکشد.آیا بشر فعلی می تواند از نظامی بمراتب پیجیده تروسازمانیافته تراز نظام سرمایه داری تعریف ارائه دهد؟ صحبت از تعریف آن تعریفی نیست که بگوئیم نظام مورد نظرمان بدون دمکراسی، آزادی، برابرحقوقی، عدالت اجتماعی و ....نمی باشد.ویا تعاریفی که تاکنون ارائه وعمل شده نیست،بلکه صحبت ازفراساختارکامل سیاسی ــ اقتصادی ــ اجتماعی و فرهنگی ای است که بتوان گفت که جهان وارد فرماسیون ومناسبات تولیدی ی جدیدی شده است.
اگر قبول داشته باشیم که ارزشهائی که برشمرده نسبی بوده و دروجوهی می تواند در همین نظام موجود هم عملی گردد، هنوز مولفه هائی که نشان ازشاخصهای معرف نظام سوسیالیستی داشته باشد دربطن نظام سرمایه داری خودرا نشان نداده است.تحولات وسیعی که تاکنون درنظام سرمایه داری صورت گرفته، روندی که تا آینده غیرقابل پیش بینی ادامه دارد، چهره جهان را تغییر خواهد داد.هنوزسرمایه داری دربخشهای وسیعی ازجهان مستقر نشده است.

۴ ــ " سوسیالیسم واقعا موجود" چه موجودی بود؟
آیا آنچه که بعد ازانقلاب اکتبر۱۹۱۷ درروسیه مستقرشد، سوسیالیسم بود؟ اگرقبول کنیم که با سوسیالیسم عبوربشر ازجامعه سرمایه داری عملی می شود وشکلبندی اقتصادی ـ اجتماعی ای پیشرفته تری از سرمایه داری، حتی اگر آنرا مرحله ای قبل ازکمونیسم بدانیم، جایگزین می شود، در آنصورت آیا " سوسیالیسم واقعا موجود " چنین نقشی داشته است؟یعنی جامعه بشری را به جایگاهی پیشرفته تروانسانی ترازسرمایه داری برده است؟ اصولا وقتی فرماسیون پیشرفته ای جای فرماسیون کهنه می نشیند، آیا امکان برگشت فرماسیون کهنه ممکن است؟ آیا مثلا با مستقرشدن نظام سرمایه داری، فئودالیسم شانسی برای برگشت داشته است، یا اینکه با برآمدن مناسبات تولیدی برتر،محو شده وبه تاریخ پیوست؟ به "سوسیالیسم واقعا موجود" نه بدلیل اینکه دست به جنایت زده ومیلیونها انسان رابرای پیاده کردن نظامی دیکتاتوری ازبین برده نمی توانست نام سوسیالیسم داد، ونه بدلیل اینکه به دمکراسی بها نداده وجلوی پیشرفت تکنیک و دانش را درکشورهای مستقرشده و درعرصه های مهمی ازعلوم گرفت ... بلکه بیش ازهمه بدلیل اینکه هنوز، سربرآوردن مناسبات تولیدی برتربدلیل کامل نشدن شرایط مادی تاریخی لازم دردرون چارچوب جامعه کهنه، ممکن نبود. به همین دلیل هم ازدرون فروپاشید. کسانیکه درمهاجرت بعد انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن درشوروی زندگی کردند، از نزدیک این "موجود زود متولد شده" را لمس کرده واز فروپاشی آن تعجبی هم نکردند. پایه های سیستم از درون پوسیده و بوی " کهنگی " مشام را آزرده می کرد.
از" سوسیالیسم واقعا موجود" می توان تعاریف مختلف کرده، نامهای متفاوت داد. اما هرچه بود، سوسیالیسم نبود.

***

بر اساس آنچه که گفته شد؛ قبول دمکراسی، پذیرش بازارآزاد درکناربرنامه بعنوان دو تنظیم کننده مکمل یکدیگر، حذف نشدن کامل بخش خصوصی، پذیرش دمکراسی بعنوان یک ازارزشهای بشری، قبول حقوق فردی وآزادی های مندرج درمنشورجهانی حقوق بشر، تمام نشدن ظرفیت های سرمایه داری، سربرآوردن مناسبات برترازدرون نظام سرمایه داری، انجام تحول تدریجی همراه بامحو شدن مناسبات کهنه وجایگزینی اش با مناسبات نو، نداشتن تعریفی کامل ودقیق ازفراساختاری بنام سوسیالیسم، .... کدام راه کارو برنامه ای می تواند هدف سازماندهنگان " پروژه اتحاد چپ بزرگ ؛" ....ما نیازمند چپی هستیم که امر آزادی وعدالت اجتماعی را به هم پیوند دهد، از حقوق بشر دفاع کند و این باور را اشاعه دهد که سوسیالیسم بدون دمکراسی شدنی نیست." قرارگیرد؟ درپایان پروژه به کدام چپ وکدام سوسیالیسم خواهیم رسید؟

۲٣.۱۱.۲۰۱٣


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست