روزی در درکه با محمد مختاری
فرهاد حیدری گوران
•
نام مختاری همواره حسی از حقیقت را به آدم منتقل می کرد؛ در شعرها و جستارهای درخشانش، آنجا که بازاندیشی پیوند اسطوره و تاریخ و درنگ بر سازه ها و ناسازه های زیست انسان ایرانی را چنان کاری کارستان پیش می برد. نوشتن در نزد او کنش خودآیین حقیقت خواهی بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۰ آذر ۱٣۹۲ -
۱ دسامبر ۲۰۱٣
پنج شنبه روزی بود در درکه. یک سالی بود که از قلمروهای ویران آن دهکده ی باستانی رسیده بودم تهران؛ آلاخان بالاخان و سردرگم.
آن روزها عضو تحریریه ی مجله ی" دنیای سخن" بودم. قرارم این بود که گفت و گویی داشته باشم با محمد مختاری در باب کتاب اسطوره ی زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ی ملی.
نام مختاری همواره حسی از حقیقت را به آدم منتقل می کرد؛ در شعرها و جستارهای درخشانش، آنجا که بازاندیشی پیوند اسطوره و تاریخ و درنگ بر سازه ها و ناسازه های زیست انسان ایرانی را چنان کاری کارستان پیش می برد. نوشتن در نزد او کنش خودآیین حقیقت خواهی بود.
نخستین بار مختاری را در کارگاه زیر زمینی رضا براهنی دیدم. مهمان ماه آن کارگاه بود. شعر خواند و به پرسش های حاضران پاسخ گفت.
اکنون آبان ماه سال هفتاد وهفت را به یاد می آورم و گفت و گویی که از هم پاشید. در این روزگار برزخی "زنجیره ی اشاره همچنان از هم پاشیده است."*
غوغای رنگ بود بر زمین و خاک. برگ های نم کشیده و رنگ های پخته. آبی زلال آسمان و جار بلند ابر.من بالا می رفتم و او داشت می آمد پایین.
به خنده گفت این همان رودخانه ی جهنم نیست؟
اشاره اش به رودخانه ای بود که از وسط دره پیش می رفت و با گذر از کنار دیوارهای اوین در طبقات زیرین تهران گم می شود.
از دیو گفتیم و دیوان و ریشه های زبانی اش؛ اینکه در شاهنامه ی فردوسی، نوشتار هدیه ی دیوان دانسته شده است.
جهاندار طهمورث بافرین / بیامد کمربستهٔ جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو چنگ / نبد جنگشان را فراوان درنگ
ازیشان دو بهره به افسون ببست / دگرشان به گرز گران کرد پست
کشیدندشان خسته و بسته خوار / به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر / بیاموزی از ما کت آید به بر
کی نامور دادشان زینهار / بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او / بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی / چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی / ز هر گونهای کان همی بشنوی
جهاندار سی سال ازین بیشتر / چه گونه پدید آوریدی هنر
برفت و سرآمد برو روزگار / همه رنج او ماند ازو یادگار
گفت راز و پیچیدگی زبان بشری در این است که با مساله ی شر آمیخته است. و عجیب نیست در کتابی که شاعرش می خواهد زبان فارسی را زنده کند، الفبای نوشتار به چنین سرچشمه ای کشیده شود که خود نقیضه ای بر روایت سامی و توراتی کلام است.
در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود...
فردوسی اما یک آغازگاه دیگر می سازد.همچنان که روایت آفرینش را از رفتن کیومرث به کوه می آغازد.
و بعد من به قصد اینکه قلمروهای زبان و اساطیر قومی را در برابر زبان فارسی و هویت ملی طرح کنم، از ساختار "دونادون" در آیین یارسان و دفتر "دیوانه گوره" گفتم. ایده ی تدور و بازگشت ابدان را به میان آوردم که از بنیان های اندیشگانی آیین یارسان است، آنجا که زمان اسطوره ای آفرینش به گاهشمار مادی تبدیل می شود و ابرانسان دارنده ی فره ی ایزدی به انسان خاکی .
از کلام بابانجوم لرستانی، یکی از یاران بهلول ماهی مثال آوردم که در سده ی دوم ه ش. چنین روایت کرده است:
زروان بیانی، زروان بیانی/ نه دوره ی ورین زروان بیانی
اهری و ورمز یاران دیانی / کالای خاس یار او دم شیانی
من زروان بودم زروان/ در روزگار کهن زروان بودم
اهریمن و اهورامزدا را یار یکدیگر دیدم؛ و از آن زمان رونق بخش کالای خوب یاری شدم.
از این روایت به قول خودش" شگفت"، به وجد آمد.
گفت این متن ها را بیار که بخوانم و بنشینیم بر سر همین ها گفت و گو کنیم.
دست دادیم و او رو به پایین رفت. نگاهش می کردم تا در پس صخره ها ناپدید شد. و دیگر هرگز ندیدمش.
نام محمد مختاری همواره برایم یادآور این سخن کارل مارکس درباره ی پرومته است؛ پُرآوازه ترین شهید گاهشمار فلسفه و حقیقت.
|