سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به دور از وطن


ویدا فرهودی


• من از شهر خود بی هوا آمدم
نوا بودم و بی نوا آمدم

هوای عروجم به غربت کشاند
غریبی ولی آرزو را رَماند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۰ آذر ۱٣۹۲ -  ۱ دسامبر ۲۰۱٣


 
 من از شهر خود بی هوا آمدم
نوا بودم و بی نوا آمدم

هوای عروجم به غربت کشاند
غریبی ولی آرزو را رَماند

سرودم به لب بود و عشقم به دل
غم ام گفت اما که رویا بـهِـِـل

به دور از وطن سهمت آوارگی است
به هر جا روی رنج در چیرگی است

زمان ابری است و زمانه حزین
نمی فهمدت کس در این سرزمین

و آن جا، در آن شهر خورشیدیان
دریغا شب است و شبی بیکران

شبی که فکنده ز تخدیر و وهــم
سیه چادری بر اهورای فهــم

گرفته تباهی، اگر میهنت
به گریه چسان بشکنی دشمنت

نه اشکت بشوید غباری ز جان
نه شادی شود در رگانت روان

که نالان شدن چاره ی فتنه نیست
به قلب ستم مویه را رخنه نیست

قلم را چو شمشیر ِ دشمن ستیز
به گردش درآر، آبرویش بریز

هراسش ببین نـَک نه از آتش است
که از واژه ی صادق و سرکش است

نبینی چسان در ستیز کلام
به انواع خدعه کشیده نیام؟

به دوری اگر از دیارت، قلم
رسانـَد پیامت! ز غربت چه غم؟

به جادو شود تا که آرش نشان
کمانش بگیرد ز خصمت توان


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست