در ستایشِ "م. سحر"
اسماعیل خویی
•
مُژده منا ! کهت پیامی از سحر آمد :
در دلِ شب، گویی، آفتاب بر آمد.
روشنام آمد جهان چنان که ، دمی چند،
در دلِ من عمرِ شومِ شب به سر آمد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ آذر ۱٣۹۲ -
۵ دسامبر ۲۰۱٣
مُژده منا ! کهت پیامی از سحر آمد :
در دلِ شب، گویی، آفتاب بر آمد.
روشنام آمد جهان چنان که ، دمی چند،
در دلِ من عمرِ شومِ شب به سر آمد.
دیدم مامای کارکُشتهی شبگیر ،
از دلِ شب ، باز مادرِ سحر آمد.
گفت که برخیز و چشم و پنجره بگشای :
تا که ببینی ز تازهها، چه تر آمد.
چشمِ تو روشن ! که نخلِ چشم به راهیت ،
در یکی از شاخههای خود، به بر آمد.
یک تنِ دیگر ز شاعرانِ زمانه
با تو، به میدانِ دید ، همنظر آمد.
دید که در کارِ شیخ، شعرِ زمان را
سبکِ کهن از نوین به روزتر آمد.
زآن رو کز جانوران، به راهِ تکامل ،
هر یکی از پُشتِ جانوری دگر آمد.
شیخ، به واگشتِ ناگهانهی تاریخ ،
بارِ دگر همتبارِ دینوسور آمد:
وینک برهانِ شعریام که ، به وصفاش،
سبکِ کهن را چرا فزون اثر آمد :
شعری همخوانِ طبعِ ماست که، در آن ،
صورت و معنا معینِ یکدگر آمد:
وین دو معیناند هریکی دگری را ،
هریک همخوانِ آن دگر اگر آمد؛
و نه چنان کاین یک از گذشتهی خاور
و آن دگر از این زمانِ باختر آمد؛
یا که یکی بازگوی پویه و پای و
آن دگری از مقالِ بال و پر آمد . . .
شیخشناسی سخن دراز کند ؛ لیک
شعر نشد ناب، اگر نه مختصر آمد.
ناب چهسان میتوان سرودن شعری
گر، به مَثَل ، محتواش بولِ خر آمد ؟!
یا که چهسان سرخوشانه شعر سرایی :
خون گرت از محتوای آن جگر آمد ؟!
باری، ما رو بهروی شیخایم اکنون :
کهش بُوِش از عصرِ سنگ دورتر آمد.
بهر شناساندنِ چنین حیوانی ،
شیوه ی شعرِ زمانه کم اثر آمد.
دیدم ، در کارِ خود، که با سخنِ نو
وصفِ ورا کم توان ز عهده برآمد.
دیدم، در آزمون، که طرزِ کهن بیش
در خورِ توصیفِ این کم از بشر آمد:
ویژه چو کارِ سخن کشید به تلخی :
خشم چو در نظمِ شعر کارگر آمد.
یعنی کآمد به لطفِ طنز نیازت ،
زهرِ تو را یا نیاز با شکر آمد.
نام چنین شیوه «گریهخند» کنم من ،
وین سخنان ، بر مُعّرفیش ،"در آمد".
شاد و شکورم که پرورندهی این طرز
یارِ قدیمام، محمدِ سحر، آمد.
ای سحر! ای نازنین برادرِ شعرم !
یادِ من از آن حریفِ پُر هنر آمد:
زین رو، فرجام این چکامه به نامِ
طنزنگاری بزرگ و نامور آمد :
هادیی خرسندی، آن رَدی که ـ به اخلاق
گاه به گاه از همه بدان بتر آمد ــ
شعر گواهاش بُوَد که ، در همهگون طنز ،
پیشرو است و ، پس از عبید ، "سرآمد".
۱۲ تیر ۱٣۹۲، بیدرکجای آتلانتا
|