سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شق القمر یک تسلیم پیروزمندانه
گوشه هائی از خاطرات جواد ظریف!


یاشار گولشن


• من اگر خودم پیش از رفتن به ژنو با خود آقا دیدار نکرده بودم هیچ وقت جرئت نمیکردم از این حرفها به زبان بیاورم. اما تشویق های آقا بهم قوت قلب داد. حتی بعضی حرفها که به جان کری زدم عین جملات آقا بود اما از زبان خودم گفتم. اولش باور نمیکرد. این ها که با اصول اسلامی آشنا نیستند. مساله حفظ نظام چیزی نیست که به سادگی برای آنها هضم شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۰ آذر ۱٣۹۲ -  ۱۱ دسامبر ۲۰۱٣



توضیح نویسنده: قرارداد ۲۴ نوامبر ژنو که به اذعان بیشتر ناظران، شروع پایانی بر برنامه هسته ای حکومت اسلامی ایران میباشد، در تفاسیر اغلب صاحب نظران حادثه مهمی به حساب آمده است. نوشته زیر در قالب و ادبیاتی متفاوت در خصوص این قرارداد بحث میکند.
*

دو سه هفته ای میشود که از این سفر آخری به ژنو برگشته ام. از آن موقع خیلی حرفها گفته شده و خیلی حرفها هم من گفته ام. دیگران را نمیدانم اما من درونم اوائل خیلی متلاطم بود. احساس میکردم یک چیزی از داخل قلقلکم میدهد. از آنهائی که هم میخنداند و هم بد جوری کلافه میکند. نه میتوانی جلوی خنده ات را بگیری و نه میتوانی جلوی قلقلک شدنت را. الان دیگر عادت کرده ام. دیگر چیزی قلقلکم نمیدهد. خنده هایم از بس جدی شده که خیلی ها مرا ظریف خنده رو مینامند. خنده دار آنجا است که وقتی به خیال خودشان حرف جدی هم میزنند خنده ام را بیشتر میکنند. مثل آن حرف “نه بین چقدر ظریفه شش کشورو حریفه”. اولش وقتی این شعار را شنیدم خنده ام خیلی هم خنده نبود یک احساس شرم دست داد. راستش از خیلی وقتها پیش این جور احساس ها را در خودم کشته بودم. الزامات کاری بود. معنی ندارد یک دیپلمات جمهوری مقدس اسلامی از این احساسات کودکانه نشان بدهد. اما شوک شنیدن این شعار حریف شش کشور بودن غیر مترقبه بود. هر جورش را میشد تصور کرد اما نه این جورش را . یکی از برادران دفتر ارتباطات قبل از رفتنم در گوشی گفته بود که شما نگران نباشید مشکلی پیش نمیاید. اما این دیگر خلاف انتظارم بود. من و حریف شش کشور؟
در ژنو هم وقتی موافقتنامه را امضا میکردم میخندیدم. اما آن خنده با خنده الانم فرق میکرد. آن خنده مصلحتی بود. از تهران گفته بودند به هیچ وجه جوری حرف نزنم که انگار ما مجبوری این قرار را قبول میکنیم. گفتند جوری نشان دهم و جوری حرف بزنم مثل اینکه شق القمر کرده ام. این اصطلاح شق القمر راهمان نماینده دفتر ارتباطات بکار برد. باید مطالعات حوزه ای ام را تازه کنم. الان یادم نیست کدام پیغمبر یا امام بود که با شمشیرش ماه را دو قسمت کرد تا عظمت باری تعالی را نشان دهد. بعدش البته دو قسمت را به هم چسباند و ماه برگشت به شکل اولش. شق القمر من فرق میکند. اول اینکه من اهل شمشیر و اهل بزن نیستم. دوم اینکه ماه حوزه با ماه واقعی فرق میکند و سوم اینکه هر چقدر هم حریف شش کشور باشی این جماعت اجازه نمیدهند ماه را کسی دو قسمت کند. این استعاره است. یعنی اینکه یک دست آورد غیر قابل تصور را بدست آورده ام. لازم هم نیست من خودم به فهمم شق القمرم چی است. آنقدر کرامات به من نسبت داده اند که شق القمر کردنم دیگر یک امر تثبیت شده است. حالا البته بعضیها تک و توک نیش و کنایه قاطی حرفهایشان میکنند اما اینها دو دسته اند. یک دسته آنهائی که نمیدانند و دسته دیگری که میدانند. آنهائی که نمیدانند و از این نیش و کنایه ها میزنند بقول دوستان جنوب شهری مان عددی نیستند که بدانند و داد و قالشان هم خریدار ندارد. آنهائی که میدانند که خوب، روی برنامه عمل میکنند.
به دفتر ارتباطات اشاره کردم اما باید آنرا توضیح دهم. هر چی هست این دفتر و آینده سیاسی من به هم بسته است. بماند که اگر خدای نکرده این دفتر بد قلقی کند زنده ماندنم هم مساله دار میشود. اولین بار آن موقعی که آقای روحانی تازه انتخاب شده بود این دفتر وارد زندگی ام شد. بعدها فهمیدم این از آن دفترهای قدیمی است. به دوره امام برمیگردد. اسمش کمی بی مسمی است. دفتر ارتباطات مقام معظم رهبری. من که الان وزیر خارجه این مملکت ام هنوز هم همه اعضای آن را نشناخته ام. اینرا میدانم کی ها با ان سر و سری دارند اما نمیدانم کی ها ندارند. اولش فکر میکردم فقط مقام معظم و خانواده قدسیه اشان است اما بعدها فهمیدم نه خیر! اسم دفتر گول زننده است. اسمش باید میشد دفتر مصلحت نظام. اصلا دفتر واقعی مصلحت نظام اینجاست. آن دفتر و دستک آقای هاشمی ظاهر کار است. مصلحت آنجا را هم همین دفتر تعیین میکند. این برنامه وزیر شدنم و قرارهای ژنو هم گویا در همین دفتر نوشته شده بود. خدا درجات امام راحل را زیاد کند. دفتر زمان وی بقول غربی ها پریمیتیو عمل میکرد. دفتر الان خیلی مدرن و پیشرفته است. از شیوه تبلیغات حوزوی گذشته و مدرن عمل میکند.
روز اولی که من مستقیما با این دفتر مربوط شدم جلسه ای بود که با آقای ولایتی داشتم. یادش بخیر وقتی ایشان وزیر خارجه بود من از دیپلماتهای مقیم آمریکا بودم. بقول آقای هاشمی از دست پروردگان ایشان و بقول بعضی ها از نوچه های ایشان. در دفتر ایشان سر ناهار یک هو برگشت و گفت برای شما ماموریت بزرگی در نظر گرفته شده است. گفتم خیر باشد آیا در دفتر خودتان ماموریتی دارید؟ گفت نه مقامات بالا شما را برای وزارت خارجه تعیین کرده اند. قرار است شما مساله هسته ای را تمامش کنید. مذاکرات اتمی میاید زیر نظر امور خارجه. وقتی این را شنیدم هم ذوق کردم هم خوف برم داشت. وزیر خارجه شدنم آرزوی خیلی وقتهایم بود. وقتی دولت تدبیر و امید سر کار است چه کسی بهتر از من. اما مساله هسته ای را تمام کردن یعنی روی پوست خربزه راه رفتن. این مساله هیمنجوری که تمام نمیشود. طرفهای غربی وقتی تمام میکنند که ما تمامش کرده باشیم. پس وزیر خارجه شدنم به این مفتی ها نیست. فداکاری لازم است. اول فکر کردم بهانه ای بیاورم. مثلا ضعف مزاج و کمر درد یا چیزی دراین مایه ها. دیدم نه با این حرفها نباید خودم را سبک کنم. وقتی دفتر ارتباطات چیزی را تکلیف میکند دیگر اما و اگر ندارد. یا یکراست میروی در دهان اژدهای هفت سر اتمی و یا یکسر عذرت را جور دیگری میخواهند. در جواب آقای ولایتی فقط یک چیز پرسیدم. تکلیف انرژی هسته ای حق مسلم ماست چه میشود. این را بگویم که آقای ولایتی و من بدلیل سالها کار مشترک زبان هم را خوب میفهمیم. وقتی این را گفتم دیگر سوال اضافی نکرد که منظورم چیست. خودش هم فهمید که من خوب فهمیده ام که تمام کردن مساله هسته ای یعنی چی. در جوابم گفت که نگران نباشم. همه ارکان نظام به این مساله رسیده اند. ممکن است برای ظاهر کار سرو صدائی بشود اما جدی نخواهد بود.
لازم نبود آقای ولایتی اضافه کند که بقول امام حفظ نظام از اوجب واجبات است. مگر کسی میتواند روی این نظر بخصوص امام حرف بزند. وقتی نظام در خطر است بقیه چیزها از جمله مسائل هسته ای میتواند کنار گذاشته شود. اصلا مگراین مساله هسته ای برای بقای نظام نبود؟ یادم میاید زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی وقتی سنگ بنای این صنعت گذاشته میشد من نیز در جریان مذاکرات بودم. مساله بر میگشت به یک سری ملاحظات برای بقای نظام و اینکه در دنیای امروز بدون این وسیله ممکن است در دراز مدت خدای نکرده به نظام آفت برسد. الان دیگر معلوم شده که این فکر اگر هم آنروز درست بود اما امروز دیگر درست نیست. حالا بر عکس شده. خود همین مساله قوز بالاقوز شده و نظام سهل است کل مملکت را به لبه فنا برده است. تحریم ها اول کار است، همه نگران آنروزی هستند که بلائی شبیه عراق و لیبی سرازیر شود.
اصلا انرژی هسته ای از اول هم وسیله بود. از دید استراتژیک همه چیز به آن اصل طلائی بقای نظام برمیگردد. اگر آن اصل طلائی نبود نه تصمیم اول درست بود و نه تصمیم جدید. آن جام زهر معروف حضرت امام هم در رابطه با این اصل بود. وزیر خارجه شدن من هم بخاطر این اصل است.
وقتی آقای روحانی مرا به مجلس معرفی کرد مخالفتهای زیادی در مجلس شد. در جراید و سایتهای خاص هم خیلی حرفها در مورد من زدند. اینکه تحصیلاتم در آمریکا بوده، در زمان ماموریت آمریکا جزو حلقه نیویورکی ها بودم و چیزهائی د راین مایه ها. بعضی دوستان عوام فکر میکردند این حرفها برای مخالفت با من گفته میشود. شروع کردند در وصف وفاداری من به نظام و اینکه من از اول از فتنه گران بیزاربودم و از این حرفها. اما خیلی ها هم میدانستند که این حرفها نقض غرض است. اصلا سر زبان انداختن حلقه نیویورکی من برای بازار گرمی پیش غربی ها بود. این یعنی تبلیغ جهت دار. یعنی اینکه شما بدانید که تبلیغات را برای که میکنی. وقتی از مجلس رای اعتمادم را گرفتم که البته چیز تشریفاتی بیشتر نبود، شب در جلسه وزارت خارجه خط و خطوط جدید را تشریح کردم. خلاصه اش این بود که باید با زبان آنها حرف بزنیم. باید به سبک آنها تبلیغ کنیم. باید غیر مستقیم به آنها بفهمانیم که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و نظام قصد حل مساله هسته ای را دارد. چند نفر از دوستان سابق را که در زمان ماموریتم در آمریکا همکارم بودند به وزارت خانه آوردم و خط و خطوط اصلی را برایشان تشریح کردم. میرویم به ژنو و مساله هسته ای را تمامش میکنیم.
در ژنو توجه من بیشتر روی جان کری بود. قبلا در نیویورک هم با هم صحبت کرده بودیم. هر دومان از همه ریزه کاریهای مذاکرات چند ماه گذشته در یمن با خبر بودیم. زبان هم را خوب میفهمیدیم. دیگران در واقع زیاد نقشی نداشتند. دوستان روس و چینی که نیازی به مذاکرات نداشتند. از کانال های دیگر به آنها گفته شده بود که در هر حال ما مصالح اقتصادی آنها را فدا نخواهیم کرد. خود آنها هم مایل بودند که این بساط بر چیده شود تا در جاهای دیگر مشکلی با طرفهای غربی نداشته باشند. آن چند کشور دیگر غربی هم هر چند در ظاهر چشمشان به دهان آمریکا است اما دارند روزشماری میکنند تا مساله تمام شود. البته در سفر قبلی، فرانسوی ها کمی بازی در آوردند. بالاخره نفهمیدم با آمریکا هماهنگ بودند یا داشتند برای خودشان بازار گرمی میکردند. اما باز آمریکا بود که با شل کردن تجارت ماشین های فرانسوی صدایشان را برید. شاید روزی حوصله کردم و شرح مذاکرات خصوصی ام با جان کری را نوشتم. فعلا صلاح نیست دست دشمنان نظام بیفتد. جنجال میکنند. خود جان کری از حرفهائی که به وی زدم شاخ در آورده بود .میگفت خود وی هم این حرفها راجائی نمیگوید چون هیچ کس باور نمیکند که من آن حرفها را زده ام. رقیبان جمهوریخواهش فکر میکنند قمپوز در میکند. من اگر خودم پیش از رفتن به ژنو با خود آقا دیدار نکرده بودم هیچ وقت جرئت نمیکردم از این حرفها به زبان بیاورم. اما تشویق های آقا بهم قوت قلب داد. حتی بعضی حرفها که به جان کری زدم عین جملات آقا بود اما از زبان خودم گفتم. اولش باور نمیکرد. این ها که با اصول اسلامی آشنا نیستند. مساله حفظ نظام چیزی نیست که به سادگی برای آنها هضم شود. آدمهای ساده ای هستند. گردن کلفتی دارند اما خیلی با مسائل و ریزه کاریهای نظام مقدس ما آشنا نیستند. یادم میاید وقتی برای اولین بار در توویترم یکی از این روزهای مذهبی یهودیان را تبریک گفتم اینها به قدری ذوق کرده بودند که اولش خود من هم به شک افتادم که شاید دسته گلی به آب داده ام . بعد دیدم نه! این از ناآگاهی این جماعت و از قدرت مانور نظام مقدس ماست. شب آنروز خودم در سی ان ان دیدم که یکی از گوینده ها با خواندن توویتر من به آن دیگری با شوق و ذوق میگفت دولت روحانی واقعا نشان داده که چقدر مستقل و قوی عمل میکند و سیاست های رهبری را کنار گذاشته است. آن دیگری میگفت که به نظر میرسد رهبر در مقابل اراده مردم و پس از تحمیل انتخاب روحانی که بر خلاف نظر رهبر صورت گرفت عقب نشینی کرده است. این هم از آن لحظات بودم که آنشب باعث شد بقول خانمم حتی در خواب هم لبخند بزنم. اگر میدانستند مهندسی انتخاباتی آنهم از نوع هسته ای اش چه معجونی است اینقدر ذوق نمیکردند.
اما داستان توویتر کردنم فتح بابی بود برای فیس بوک نوشتن هایم. خودم که زیاد وقت نوشتن نداشتم. اصلا مذاکرات درگوشی با طرفهای خارجی و گزارش ماوقع به دفتر ارتباطات وقت نوشتن برایم نمیگذاشت. اما دوستان جور مرا میکشیدند. من خط و خطوط کلی را میگفتم و آنها مینوشتند. یک بار سرخود یک چیز پرتی نوشته بودند که سرو صدای زیادی کرد. منظورم اشاره به جریان انتخابات چهار سال پیش بود. آقای روحانی جائی گفته بود که انتخاب ایشان شبهات انتخابات چهار سال پیش را برطرف کرد. من هم در فیس بوکم مثلا از یکی از دوستان نقل کرده بودم که به این حرف اعتراض کرده بود و میگفت: آنکه شبهه را باید برطرف کند نظام است. معلوم بود مقام معظم منظورش است. همکاران فیس بوکی من این پست را بدون هماهنگی همینجوری گذاشته بودند. جوانند دیگر. همه که از مذاکرات پشت پرده خبر ندارند. اسیر جو میشوند. به چند تا از این سایتهای خارجی سر میزنند، دو سه سایت داخلی راهم که کمی تند مینویسند میخوانند و فکر میکنند مفسر شدند. پر واضح بود که من از این حرفها نمیزنم. اگر هم بزنم بدون اجازه دفتر ارتباطات نمیزنم. آخر من وزیر خارجه حکومت اسلامی که همین دیروز در محضر آقا بودم میایم این طوری آنهم دریک مساله حساس این را مینویسم؟ اینها واقعا ساده اند. از پشت پرده خبر ندارند که هیچ، قدرت تحلیل ساده راهم ندارند. از زبان من و آقای روحانی کسی چیزی بر علیه رهبر شنیده است. ممکن است؟ اصلا رهبر چی است بگو نظام! بگو خود ما! تک تک ما نظامیم. خلاصه تا خودم باخبر شوم که چه نوشته ام، از این ور و آنور سر و صداها بلند شد. فورا شصتم خبردار شد که این دوستان بند را آب داده اند. در بد مخمصه ای افتاده بودم. قرارداد برچیدن بساط هسته ای یک چیز است، نیش و کنایه زدن به مقام عظما یک چیز دیگر. انرژی هسته ای باشد یا نباشد و سانتریفوژ به چرخد یا نه چرخد چه اهمیتی دارد. اما اگر خدای نکرده حس کنند که نمک به حرامی میکنم همان سر ثانیه خدمتم میرسند. ماشاالله در طول اینهمه سال، جمهوری اسلامی ما آنقدر آدم و دیپلمات تربیت کرده که سر یک روز صد تا ظریفتر از مرا علم میکنند. خلاصه تنها راه حلم این شد که گفتم فیس بوکم را هک کرده اند. یکی از آنها راهم که این پست را گذاشته بود به برادران اطلاعات معرفی کردم. من این آدم را یکی دو سالی بود میشناختم اما شناخت من کجا و شناختن برادران اطلاعاتی کجا. آنها اگر هم قبلا نشناسند دو سه روزی که با هاش حرف زدند حسابی میشناسندش.
آنروز که قرارداد را امضا کردم یک روز تاریخی بود. یک پست فیس بوکی چند سطری نوشتم. اینرا واقعا خودم نوشته بودم و دقت کردم که همه خط و خطوط پس از برگشتنم به ایران را در آن نشان دهم . “. به یاری خدا، مقاومت و صبر و متانت شما ملت بزرگ به نتیجه رسید و مذاکرات با موفقیت پایان یافت. غنی سازی به رسمیت شناخته شد. فعالیت ها ادامه خواهد یافت و تحریم ها در سراشیبی قرار گرفت. امروز بیش از هر زمان همدلی و همبستگی ملی ضروریست”. این هم از آن لحظه هائی بود که خنده امانم را بریده بود. اما خیلی زور میزدم که پست خنده دارم را خنده پیروزی جا بزنم. آن روز در هواپیما کمی تمرین کردم و وقتی به تهران رسیدم مساله دیگر برایم عادی شده بود. خنده روی صورتم هک شده بود. خنده ام شده بود خنده پیروزی هسته ای بر شش کشور غربی. شده بودم مردیکه میخندد ویکتورهوگو اما نوع ظریفش. نمیدانم این پست فیس بوکی کوبنده ام بود یا فعالیت شبانه روزی برادران دفتر ثمر داده بود، وقتی به فرودگاه تهران رسیدم از موج استقبال مردم شوکه شدم. دیگر به نوعی به قهرمان ملی تبدیل شده بودم. جدا از نق و نوق بعضی نادانان و انتقاد های مصلحتی برادران، دوستان اصلاح طلب و سایتها و روزنامه های دوستدار آقای هاشمی در داخل و خارج هم سنگ تمام گذاشتند. فقط یک حرف آقای هاشمی مرا مکدر کرد. هنوز نفهمیدم چه حکمتی در حرفش بود که گفت "با اینکه در این قرارداد غنی سازی به رسمیت شناخته نشده اما .. " یک فکری به نظرم رسید که وی میخواهد به ما اخطار بدهد که زیادی تند نرویم و فکر بعد راهم بکنیم. شاید هم میخواست حواسمان باشد که پررو نشویم.
حالا دولتی ها بجای خود، این ملیون و مخالف خوانهای خارج از کشور از همه بیشتر مرا میخنداندند. این وسط بعضی از این ها جریان هسته ای را با قرارداد ملی شدن نفت دوره مصدق مقایسه کردند. یکی از اینها در داخل، عکس مصدق را در کنار عکس من در روزنامه اش زده بود. این دیگر کج فهمی آنها بود. اصلا این دو به هم ربطی نداشت . آنجا بحث بر سر فروش مستقیم نفت بود و الان بحث بر سر گرفتن پول نفت. آنجا میخواستند نفت را خودشان بفروشند اما خریدار نبود. اما اینجا نفت ما را میخرند اما پولش را نمیدهند. اینکه نفت را ملی کنی و کسی هم نباشد آنرا بخرد یک چیز است و اینکه نفت ملی را بفروشی اما پولت را ندهند چیز دیگر. هر کسی میفهمد که کار ما سخت تر است. کسی که مرا با مصدق مقایسه میکند معلوم است که آن مرحوم را خیلی دوست دارد. شوخی نیست اینکه بیایند مثلا خدمتی را که مصدق کرده همردیف قرارداد من نشان دهند و پز بدهند. اما چه کار میشود کرد. نمیشد دراین روزهای هیجان و شادی ملی به این مسائل اعتراض کرد و اوقات برخی از مصدقیون را مکدر نمود.
من در عین خنده رو بودنم بعضا از کوره در میروم. از کوره در رفتنم هم درست مثل خنده رو بودنم هست. قبلا گفتم که خنده رو بودنم، هم مصلحتی است و هم به حرفها و کارهای دوستان مربوط میشود. جائی خواندم که بمن ایراد کرده بودند که گویا “من زود از کوره در میروم و چهره سرخ شده ام کشیده میشود و صدایم بلندتر میشود”. یکی از این نقل قولهائی که از زبان من آورده بودم دوباره صدای خنده ام را بلند کرد. والده بچه ها از آشپزخانه صدای قهقهه ام را شنید و با تمسخر گفت باز این ها ازت تعریف کرده اند؟ داد زدم نه این دفعه مثلا ازم انتقاد کرده اند! در دانشگاه گفته بودم که “من می‌توانستم برای دریافت سوت و کف بیشتر از اکنون کارهای زیادی انجام دهم.” اینرا به حساب از کوره در رفتنم گذاشته بودند و اینکه منظورم این بود که منهم میرفتم و قرارداد امضا نمیکردم تا امت همیشه در صحنه برایم کف و سوت بزند. بینوا نمیدانست که اینرا، هم جدی گفته بودم و هم از آنوری گفته بودم. منظورم این بود که اگر در آن قرارداد ژنو کمی محتاط نبودم و داستان یکسال آینده را در همان پیچ اول تمام میکردم بجای هفت میلیارد شاید هفتاد میلیارد گیرمان میامد. آنوقت خدا میداند موقع ورود به فرودگاه تهران چند میلیون آدم به استقبالم میامدند. شوخی نیست. مردم برای هفت میلیارد که چیزی از آن هم دستشمان نمیرسد، مرا حریف شش کشور خواندند، برای هفتاد میلیارد چی میشدم!
جدا از نادانی خیلیها اما کلا از مردممان خوشم میاید، مردم مهربان و قابل اعتمادی هستند. بخصوص آن دسته ای که صدایشان بلندتراست. موقعیتها را حسابی میگیرند. تا پیش از این ژنو، با هر کی حرف میزدی صحبت از انرژی هسته ای حق مسلم ماست میزد. حتی این مخالف خوان های خارج از کشوری. بعضی از اینها را از نزدیک میشناسم. سالها همکار غیرمستقیم بودیم. ما از طریق دفتر حفظ منافع جمهوری اسلامی در نیویورک کارهائی میکردیم و آنها از آنوری بدنبال غرور ایرانیان بودند. همه هم یک حرف میزدیم که باید مسائل اتمی با گفتگو حل شود. حق ملت ایران محترم شمرده شود. انرژی هسته ای ربطی به حکومت ندارد. و چه و چه. البته آنوری ها لحنشان فرق میکرد. به نظام به خصوص خود آقا بد وبیراه هم میگفتند. کسی البته از لحن آنها دلگیر نمیشد. اینجوری تاثیرش بیشتر بود و معلوم هست که تاثیر مهمتر از لحن است. اما الان مساله را همه فهمیده اند که فرق میکند. همانطورکه جنگ تمام شد، این جنگ اتمی هم تمام میشود. منظورم جنگ اتمی اونجوری نیست. منظورم جنگ بر سر حق اتمی است. ما قرارداد ژنو را امضا میکنیم اما از حق اتمی امان ذره ای نمیگذریم. حق و حقوق یک طرف، قرارداد یک طرف. ما حقمان را طلب میکنیم اما به خاطر مصلحت نظام قرارداد ژنو را امضا میکنیم که کاری نکنیم و هر کاری هم تا به حال کردیم جمعش کنیم بریزیم دور. وقتی میگویم از این مردم خوشم میاید بخاطر همین است. کسی بیخود نق و نوق نمیکند که اگر میخواستین بریزید دور چرا اینهمه خون مردم را به شیشه کردید. درک میکنند که مصلحت نظام دیگر جای نق و نوق ندارد. آقای بهزاد نبوی سر بده و بستان گرونگانهای آمریکائی و گذشتن از سی میلیارد آنزمان خیلی حرف جالبی زده بود که بیخود کسی چرتکه نیاندازد، برای حفظ نظام که نمیشود قیمت گذاشت. خوشبختانه به تدبیر مقام معظم و وجود این مردم مهربان، دیگر از این نوع اعتراضات نداریم. هر چه هست با برنامه است. همه قبول دارند که همینکه ما مملکت را از لبه جنگ کنار میکشیم دیگر کافی است. اینکه در گذشته چه اتفاقی افتاده و اساسا کی ها چه کار کردند واقعا ارزش وقت تلف کردن ندارد.
این نوع بده و بستان که ما در ژنو داشتیم البته چیز جدیدی نیست. در عالم دیپلماسی خیلی نمونه دارد. حضرت امام هم وقتی جنگ را تمام کرد همین نظر را داشتند. فرمودند که ذره ای از کرده خود نادم نیستند اما دیگر جنگ نمیکنند. ما نیز که کار دیپلماسی پایان جنگ را پیش میبردیم همین روحیه را داشتیم. به دنبال هزار میلیارد خسارت جنگ بودیم. در عین حال که میگفتیم ذره ای از حقوقمان نمیگذریم اما بخاطر مصلحت نظام دیگر جنگ را تمام کردیم و همه چیز برگشت سر جای اولش. البته ما هنوز بدنبال حقوق و خسارت جنگ هستیم. درست مثل همین حق غنی سازی که تا قیام قیامت بدنبالش خواهیم بود. پر واضح است که این حق و حقوق جنگ و خسارت آنزمان با حقوق هسته این زمان کمی فرق دارد. آن موقع وقتی آقای ولایتی نامه دادند که ایران قطعنامه پایان جنگ را میپذیرد یک عده آدم ناوارد دوره افتادند و شروع به سمپاشی و مخالف خوانی کردند. شوخی نبود هشت سال جنگیده بودیم تا به کربلا برویم تا از آنجا عازم قدس شویم. یک دفعه خبر ساعت دو گفت که فعلا جائی نمیرویم. هر کسی هم که رفته بر گردد سر جایش، بغیر از آنهائی که بجای قدس به آن دنیا رسیده بودند. اگر حضرت امام آن جام مشهور به زهر را میل نمیکردند شاید اعتماد عمومی به نظام ترک بر میداشت. درست است مردم از جنگ خسته بودند اما خیلی ها هم هنوز به آن درجه از ایمان و آگاهی نرسیده بودند که مسائل را مثل حضرت امام ببینند. از اول هم خیلی ها به جای قدس میخواستند به پاریس بروند، آنهم مثل همه آدمها با هواپیما، نه با توپ و تانک. اما هشت سال تمام نظام میگفت باید از راه کربلا برویم. آنوقت وقتی نظام رایش عوض شد، برای بعضی ها هنوز عمق اهمیت حفظ نظام جا نیفتاده بود. اما درست از لحظه ای که حضرت امام آن جام را نوشیدند مساله فرق کرد. اگر این مراجع عظام نق نقو نبودند شاید امام را با حضرت مسیح مقایسه میکردم که با مصلوب شدن خود تمام گناهان مردم را بر دوش کشید. بگذریم از اینکه جام زهر سر کشیدن امام را کسی ندید وفقط حرفش را شنیدیم. به علاوه ایشان برای اینکه مسائل اسلامی با مسیحیت قاطی نشود همانموقع دستور دادند که بلافاصله سه چهار هزار نفری از این گناهکاران آنوری را صلیبی کنند تا هم بار خود ایشان سبک شود و هم بعدا کسی مسیح را در مرتبه والای ایشان قرار ندهد.
الان با دوره آن حضرت وضعیت خیلی فرق کرده است. اولا جنگ الان جنگ چرخش سانتریفوژهاست. آن موقع جنگ بمب و موشک و خمپاره بود. آن موقع اگر حضرت امام جام زهر را نمیخورد یک عده ممکن بود توپ و تفنگ را به این ور برمیگرداندند اما الان ماشالله جنگ آن جوری در کار نبوده و چند نفر آدم ناراحتی هم که جنگ سانتریفوژ را طراحی میکردند با امداد الهی از صحنه خارج شده اند. شکم همه اهل اعتراض هم ماشالله آنقدر پیه آورده که فقط صدای بم تائید و تکبیر بیرون میدهد. این گونه شد که این دفعه، زهری در کار نبود که هیچ بلکه من ظریف شدم حریف شش کشور، جام زهر تبدیل شد به جام پیروزی، بازگشت از سفر من مشابه شد با بازگشت مصدق از دادگاه لاهه و ما مجریان تسلیم پیروزمندانه -و بقول مقام معظم نرمش قهرمانانه- شدیم بچه های انقلاب.

۱۰ دسامبر ۲۰۱٣


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست