سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

۴۰ و چند سال پس از واقعه!
سیاهکل و پاسگاه ژاندارمری آن
منیره نوری


• در چند پست قدیمی ام، دوستان خواسته بودند حالا که هر گوشه ای سرک می کشم و از گذشته ها می نویسم، سری هم به سیاهکل بزنم و در باره واقعه سال ۴۹ آنجا هم بنویسم. ببینم اصلا کسی در سیاهکل این واقعه را به یاد دارد؟ از آن ژندارمری معروف سال ۴۹ اثر باقی هست؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۷ آذر ۱٣۹۲ -  ۱٨ دسامبر ۲۰۱٣



 اشاره: گزارش زیر از سوی نویسنده برای اخبار روز ارسال نشده است و ما به انتخاب خود آن را همراه با تصاویرش از صفحه ی فیس بوک خانم منیره ی نوری برداشته ایم:


سیاهکل و پاسگاه ژاندارمری آن
۴۰ و چند سال پس از واقعه!


واقعه سیاهکل در سالی روی داد که هنوز مادرم هم پا به سن نگذاشته بود، چه رسد به خودم. واقعه مربوط است به سال ۱٣۴۹. من با این واقعه که این اواخر درباره آن کمی اطلاعات جمع کرده ام، هیچ احساس نزدیکی هم نمی کنم. اصلا اهل این ماجراها نیستم.
در چند پست قدیمی ام، دوستان خواسته بودند حالا که هر گوشه ای سرک می کشم و از گذشته ها می نویسم، سری هم به سیاهکل بزنم و در باره واقعه سال ۴۹ آنجا هم بنویسم. ببینم اصلا کسی در سیاهکل این واقعه را به یاد دارد؟ از آن ژندارمری معروف سال ۴۹ اثر باقی هست؟
رفتم. در یکی از جمعه های سرد و بارانی اواخر همین پائیزی که حالا دیگر میدان را برای زمستان خالی کرده است. حالا که می نویسم دو ماه مانده به سالگرد آن واقعه. واقعه ای که ۱۹ بهمن ۱٣۴۹ روی داد. یعنی حدود ۷ سال پیش از انقلابی که در سال ۱٣۵۷ روی داد. آن ها که در آن واقعه کشته شدند، به جنگل های سیاهکل رفته بودند تا به سبک انقلاب کوبا، انقلاب را از جنگل به سمت شهرها شروع کنند، اما انقلابی که باعث سرنگونی شاه شد، در قلب شهرهای بزرگ شروع شد. آنها که در سیاهکل می خواستند انقلاب کنند تفنگ و نارنجک با خودشان به جنگل برده بودند، اما آنها که شاه را سرنگون کردند هیچ تفنگ و فشنگی نداشتند. البته می گویند آن جوان هائی که به جنگل رفته بودند تا انقلاب را شروع کنند، قصد نداشتند به آن زودی دست به کار شوند، اما یکی از دوستانشان که از جنگل بیرون آمده بود دستگیر می شود و بقیه برای نجات او به ژاندارمری سیاهکل حمله می کنند تا دوستشان را که در این ژاندارمری زندانی بود نجات بدهند. بعد از این واقعه، ارتش منطقه را محاصره می کند و جوان ها کشته می شوند و شاید چند نفرشان هم زنده می مانند و به تهران می روند و کارهای چریکی و انقلابی را در تهران و شهرها شروع می کنند. گویا خیلی هایشان کشته می شوند و یا زندانی می شوند و ... که من نه اطلاعات کافی در این باره دارم و نه قصدم از نوشتن این پست کوتاه این مسائل است. من فقط دلم می خواست بروم سیاهکل و ببینم از آن واقعه ۴۰ و چند سال پیش چیزی باقی مانده است.

چند کیلومتر بعد از آستانه اشرفیه، نرسیده به شهر لاهیجان تابلو "سیاهکل ۱۰ کیلومتر " سمت راست جاده، روی پایش ایستاده است. مسیر پر پیچ و خمی را تا شهر طی کردم. راهی شبیه بیشتر راه های شهرهای کوچک گیلان که از میان مزارع برنج و باغ های چای می گذرد. گاه باید از پل های کوتاهی گذشت که در این فصل سال خروش آب زیر پایه های آن به هیاهوی مردم روی پل های بزرگ می ماند.
رسیدم به سیاهکل، شهر کوچکی که در ۴۰ سال گذشته، مثل بقیه شهرهای ایران از جمعیت ورم کرده و از چهار طرف هم قد کشیده است. با تردید و احتیاط از چند عابر و مغازه دار شهر سراغ ژاندارمری را گرفتم. ساختمان بزرگی را آدرس دادند که به آنچه در ذهنم از واقعه سیاهکل داشتم جور در نمی آمد. سئوال را از واقعه شروع کردم: شما از ماجرای قبل از انقلاب سیاهکل خبر دارید؟
نمی توانم بگویم از هر کس سئوال کردم میدانست. اما می توانم بگویم در میان آنها که میدانستند، هم جوان وجود داشت و هم سالخورده. آدرس ساختمان ژاندارمری قدیمی شهر را در اختیارم گذاشتند و حتی تا آنجا همراهی ام کردند.
در محله ای که پاسگاه قدیمی ژاندارمری آن واقع است تقریبا همه میدانستند در این پاسگاه ۴۰ و اندی سال پیش چه اتفاقی افتاده است.
ساختمان این پاسگاه که حالا خانه ای قدیمی و فرسوده شده، با ورم کردن شهر، در حاشیه آن و در دهانه مسیر جنگل های سیاهکل قرار دارد. جلوی آن یک مسجد بزرگ بنا شده و پاسگاه پشت این مسجد و در سایه آن افتاده است.
ژندارمی در آن مستقر نبود. خانه ای فرسوده و خالی که تنها ساکن آن یک پیرمرد گیلک بود. پیرمردی که مدعی بود ساختمان ملک خصوصی یکنفر است و او در آن زندگی می کند. گویا در آن سالهای واقعه، ژاندارمری این خانه را از مالک آن اجاره کرده و در آن مستقر بوده است و بعد هم این خانه را پس داده و ساختمان دیگری را تبدیل به ژاندارمری کرده است. اهل محل، از صاحب و مالک خانه خبری نداشتند. چند عکس از ساختمان گرفتم که برایتان به اشتراک گذاشتم. و در ادامه مسیری که از کنار پاسگاه شروع می شود، جاده باریک کوهستانی و جنگلی را پیش رفتم. زیبائی جنگل واقعا خیره کننده بود و اگر هوا سرد نبود و باران ریز هم شروع نشده بود قصد داشتم تا کیلومتر ها پیش بروم. به این امید که شاید رد و نشانی از آن واقعه در جنگل هم پیدا کنم، اما باران و سرما اجازه نداد و بازگشتم. البته از آن همه زیبائی جنگل و جاده آن هم عکس گرفتم که چندتای آن را هم به اشتراک می گذارم. و چقدر زیباست این آبشار "لونک" در همین مسیر، که امیدوارم بهار از این آبشار و مناظر اطرافش هم برایتان بنویسم و عکس بگیرم و به اشتراک بگذارم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست