سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نلسون ماندلا و یاد علی های سرزمین ما


عفت ماهباز


• خون های به ناحق ریخته انسان های اگاهی که زندگی را تنها برای خود نمی خواستند، فراموش نخواهند شد. یاد انان در هر اذری در هر سرخ برگی و یا برای ان دیگری هر ماه مهر و ابان، خرداد و مردادی و یا در هر گوشه خیابانی در این سوی دنیا، باقی است و به یاد می آوریم که عزیزان مان چگونه زیستد و چگونه جان ستانده شدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۷ آذر ۱٣۹۲ -  ۱٨ دسامبر ۲۰۱٣


لحظه اولی که خبر مرگ ماندلا را شنیدم در بهتی گنگ وغمی نامفهوم ازخود پرسیدم چرا غمگین باشم؟ او انسانی بود که در ستیز با زندگی برای ازادی دستاورهای بسیار برای مردم جهان باقی گذاشت او اکنون در جهان اندیشه، پیروز میدان صلح است و اموزش هایش برای نسل اتی همیشگی و ماندگار است. با این اعتقاد خواستم همپیای همه همرنگان ومردم سرزمینش، جلوی سفارت افریقای جنوبی، در لندن، با شادی برقصم، به قول آنها، ماندلا ی ما، کسی است که در ماراتن زندگی پیروز میدان است و باید زندگی او را جشن گرفت
اما زمانی که جلوی انبوه مردمی با رنگ های مختلف در طیفی از رنگین کمان جلوی سفارت افریقای جنوبی، ایستاده برای امضا، رسیدم به احترام کلاه از سر برداشتم گلی در کنار انبوه گل های دیگر گذاشتم. ناگهان بغضم ترکید. با دستهایی فشرده در بغل، با اندوه فراوان مقابل عکس ماندلا و بستری از گل ها، گویی که برایم خود او بود زار گریستم. دیگران با تعجب مرا می نگریستند. به خود آمدم، پرسیدم این اشک این همه اندوه از چه روست؟ برای از دست دادن ماندلای ماست که جهانی با اوست و یا برای...؟!
واقعیت آن بود که گل های افتاده بر بستر خیابان ترافالگار گوشه سفارت افریقای جنوبی، بی آنکه بخواهم مرا به گلزار خاوران برد همان جایی که نخستین بار همراه خانواده ام، به انجا رفتم. 28 آذر ماه با تلفنی از اوین، ادرس خانه تازه علی برادرم را به ما اعلام کردند.
در سوز و سرمای دی ماه به خاوران رفتیم. همه جا خاک و خاک بود بی هیچ نشانی از قبرستان. در آستانه در، همانجایی که پشت دیوارش با خط درشت و کج و معوجی نوشته بودند "لعنت آباد". در آستانه در قدمی جلوتر ردیف چهار قبر شماره ٥٨. بر سر مزار خاکی بی سنگ قبرش‌اش رفتیم و گل گذاشتیم. تلخ بود و همچنان تلخ است. بوی نم خاک تازه کنده شده می امد دوسه ردیف دور برش برجستگی خاک های بر امده، نمای انسانی بود از جنس ماندلا همانند او شریف. بعد ها حتی اجازه رفتن بر سر ان خاک و گل گذاشتن و گریه کردن بر روی ان مزار را از همه منع کردند.
در مرگ ماندلای شریف، گل های گوشه خیابان ترافالگار مرا یاد صدها جوانی انداخت که در سنین حداکثر 30 -35 ساله در گودال هایی که برایشان کندند دفن شدند، یاد اثار چرخ بولدوزرهایی که بارها در سال 1368 از روی اجسادشان گذر دادند تا حتی نمودی از استخوان تنشان در خاک بر جای نماند. جوانانی که با روش های مختلف خواستار آزادی و عدالت اجتماعی بودند بی شک بسیاری شان حداقل در صلح، عدالت خواهی به گونه ماندلا می اندیشیدند.
در مرگ ماندلای شریف، به یاد صفر خان قهرمانی از زندانیان سیاسی مشهور در زمان پهلوی افتادم. وی در زمان آزادی‌اش طولانی‌ترین زندان سیاسی را در تاریخ ایران - به مدت ۳۲ سال - تحمل کرده بود.
و به یاد محمدعلی عمویی زندان سیاسی که با تحمل ۳۷ سال زندان دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی، هنوزاز آزادی کامل برخوردار نیست،. افتادم. ماندلا در سال 1370 زمانی برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت، شنید آقای عمویی ۳۳ سال است زندان کشیده و هنوز در زندان است، ماندلا آزادی عمویی را از حکومت درخواست نمود.
به یاد علی و شاپور و خلیل و مجتبی و منصور و حسن و سیمین و سهیلا و پروین و دیگر زندانیان جوانی که با سر پرشور در خاک شدند افتادم اگر آنها زنده بودند، شاید هریک می توانستند ماندلایی باشند برای سرزمین ما، و یا حداقل ماندلایی در حیطه زندگی دور و بر خود.
در مرگ ماندلای شریف، به یاد انسان های سرزمینم افتادم به یاد انهایی که جان فرزندانشان را، همچون برادرم علی ستاندند و فاجعه اعدام را بر سر شان آوارکردند همآنگونه که ما گرفتارش شدیم. به ندا و سهراب و شبنم... ان جوانی ناب شان، به خواهر و مادر ستار بهشتی فکر کردم که او را درهر زمان به گونه سی و اندی ساله به خاطر خواهند داشت. همان گونه که من و مادر و... همه هنگام شاپور را سی و اندی ساله می بینم.

امروز در آذرماه 1392 در این سوی دنیا در مرگ انسانی بزرگ، به یاد برادرم علی و همه علی هایی هستم که چون او در خط مشترک با ماندلا برای صلح، عدالت خواهی، ازادی جان ستانده شدند. امروز سی و دو سال آز ان تاریخ می گذرد. خون های به ناحق ریخته انسان های اگاهی که زندگی را تنها برای خود نمی خواستند، فراموش نخواهند شد. یاد انان در هر اذری در هر سرخ برگی و یا برای ان دیگری هر ماه مهر و ابان، خرداد و مردادی و یا در هر گوشه خیابانی در این سوی دنیا، باقی است و به یاد می آوریم که عزیزان مان چگونه زیستد و چگونه جان ستانده شدند.
همانگونه که یاد علی با من است خواب او بر چشمان رویا هایم؟! علی که عاشق زندگی بود، عاشق بچه ها و همسرش، با این حال به همبندانش در سال شصت به جدی و شوخی گفته بود: کهکشان به این بزرگی و عظمت که کره زمین بخش کوچکی از ان است و میلیارها انسان در ان زندگی می کنند، در مقابل این عظمت و بزرگی، زندگی یک انسان چه ارزشی می تواند داشته باشد اگر که جان ستانده شود..!؟

سی و دو سال ست که بیاد می آوریم علی ماهباز را که عقربه زمان برای او در شامگاه روز ۲۸ آذر متوقف مانده است .
سال ها رفته هنوز
سرخ برگهای گذر
همچو عطرگل سرخ خانه ما
پیوند یاد تواند
- " آخرین برگ درخت
در آذر سرد
خوانده و رقصیده ,
بر سر دار بلند

عفت ماهباز
آذر ۱۳۹2 لندن

efatmahbaz.com
efatmahbas@hotmail.com

مطالب دیگری در مورد علی ماهباز
www.iran-emrooz.net
news.gooya.com
news.gooya.com
mail.gooya.eu
www.akhbar-rooz.com
efatmahbaz.com
ــــــــــــــــ
زیرنویس
سفارت افریقای جنوبی جنوبی ،در لندن در میدان ترافالگار لندن قرار دارد
علی ماهباز که در روز ٢٨ آذر ١٣٦٠ در خاوران به خاک سپرده شد و تنها به خانواده اش نشانه ردیف چهارشماره شصت و هشت را دادند که در سال ۶۸ زمانی که گالیندوپل به ایران برای گزارش حقوق بشر سفر کرد. حکومت بطور کلی وجود چنین قبرستانی را منکر شد. و بولدوزرها بارها و بارها آنجا را زیرو رو کردند
بنا به گفته کسانی که در سال 60 اورا دیدند :علی ماهباز (از فداییان اکثریت) در دادگاه سه چهار دقیقه اییاز او تنها دو سوال پرسیده شد:۱- آیا هواداری از سازمان فدائیان خلق اکثریت را قبول داری؟ ۲ - آیا کمک داروئی در سال ۱۳۵۸ به این سازمان را در خلال درگیری کردستان قبول داری؟
که هر دو جواب ایشان مثبت بود. به همین سادگی!!! و بقیه اش را که میدانید. همان شب دادگاه، ایشان را برای اجرای حکم بردند.
ستّار بهشتی (۱۳۵۶-۱۳۹۱) کارگر و وبلاگ‌نویس ایرانی بود که در تاریخ ۹ آبان ماه ۱۳۹۱ توسط پلیس فتا دستگیر شد. او به اتّهام "اقدام علیه امنیّت ملی از طریق فعالیت در شبکهٔ اجتماعی و فیس بوک" بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شده بود.[۱] در مدّت بازجویی به شدت از سوی پلیس فتا شکنجه شد[۲] و در همین جریان درگذشت و در گورستان رباط کریم (محل زندگی‌اش) به خاک سپرده شد.
نلسون ماندلا در سال 1370 برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت. در آن‌ زمان محمدعلی عمویی، از رهبران حزب توده، در زندان بود. آقای عمویی در زمان شاه ۲۵ سال (از ۳۲ تا ۵۷) و بعد از انقلاب و تا آن زمان ۸ سال (از ۶۲ تا ۷۰) در زندان بود. یعنی مجموعا تا آن زمان می‌شد ۳۳ سال. وقتی ماندلا به دانشگاه تهران رفت همسر آقای عمویی در آخرین لحظه که او داشت سوار ماشین میشد به سمتش رفت و نامه‌ای به او داد که در آن وضعیت آقای عمویی تشریح شده بود. گویا همان روز یا فردایش در یکی از جلسه‌ها هاشمی می‌گوید مفتخریم میزبان کسی هستیم که بیشترین زندان سیاسی را در جهان کشیده. ماندلا هم گفته نه، یک نفر در زندان‌های شما هست که بیش‌تر از من زندان کشیده خواسته من این است که او را آزاد کنید. سعید حجاریان اخیرا در مصاحبه‌ای این ماجرا را روایت کرد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست