•
ای مرگ! داری کم کَمَک زی خود فرا می خوانی ام:
تا نقطه ی پایان نهی بر سطرِ بی سامانی ام.
تو چیستی؟ آه، ای یقین! ای ناگزیرِ ناگزین،
کز فهمِ تو در مانَد این اندیشه ی انسانی ام!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣۰ آذر ۱٣۹۲ -
۲۱ دسامبر ۲۰۱٣
ای مرگ ! داری کم کَمَک زی خود فرا می خوانی ام:
تا نقطه ی پایان نهی بر سطرِ بی سامانی ام.
تو چیستی ؟ آه ، ای یقین ! ای ناگزیرِ ناگزین،
کز فهمِ تو در مانَد این اندیشه ی انسانی ام!
از دور و از نزدیک ، هر گه در تو می بندم نظر،
گرداب ها سرگیجه و آیینه ها حیرانی ام :
یا موجکی آواره در دریایی از گُم گشتگی ،
یا گرد بادی چرخ زن در دشتِ سرگردانی ام۰
زان پس که بُردی هومن ام ، دیدم صدای او من ام :
وین بینشِ شعر آفرین بخشید عمرِ ثانی ام۰
پنداشتم شعرِ تَرَم نوشانَد آب ِ زندگی :
کابوسِ تو بیدار کرد از خواب ِ این نادانی ام۰
گیرم که ناهیدی شدم ، یا نیز خورشیدی شدم :
در خود ، سیه چالانه ، تو نابود می گردانی ام۰
دم ها ، چو این دم ، کز پسر یاد آیدم ، خونین جگر ،
برق ام که می ترکانی ام ، اَبرَم که می بارانی ام۰
هر درد را بشناختم ، با هر شکنجی ساختم :
باید شگفت آید تو را از این همه سگ جانی ام۰
گاهی صدای پای تو آید ، گهی آوای تو :
داری می آیی سوی من ، یا سوی خود می خوانی ام۰
آگاهی و ترس از عدم بر ماست در پیری ستم :
بیداد گر جان ! خود مگر از این ستم برهانی ام۰
نا چیز گشتم برگ و بر ، ای تیز تر از هر تبر !
تک ضربه ای زن کارگر ، آنی تر از هر آنی ام۰
این جانِ رویا باف را می گیر و دار ــ انصاف را ــ
در خواب ِ بی کابوسِ خود آرامشی ارزانی ام۰
بیست و یکم فروردین ۱۳۹۲
بیدر کجای لندن
|