آمریکا، آمریکا
داستانک - ۱۰
مسعود نقره کار
•
پیش از آماده شدنِ میز غذای پذیرائیی شامِ روز "شکرگذاری Thanksgiving"، رفیق هوشنگ و حاج کاظم بساط جدل شان جمع کردند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۶ دی ۱٣۹۲ -
۲۷ دسامبر ۲۰۱٣
پیش از آماده شدنِ میز غذای پذیرائیی شامِ روز "شکرگذاری Thanksgiving"، رفیق هوشنگ و حاج کاظم بساط جدل شان جمع کردند.
میز که آماده شد و میهمانان به شام دعوت شدند رفیق هوشنگ گوشهی بالائی میز نشست. چپ دست بود.
حاج کاظم، که راست دست بود گوشهی پائینی را پُر کرد.
قبل از اینکه شروع کنند حاج کاظم زیرلب دعا خواند. و بعد:
- "قربونهتم یه تیکه از سینه ش واسه م بذار."
- "به منم یه تیکه کنارِ رونهشو بده، با دندونای داغونه من جوره، نرم و آبداره."
گیلاسهای شراب بهم زدند و تکه های بوقلمون مزه اش کردند. حاج کاظم لیواناش را پُر از آب کرد.
- "عرض کرده بودم نمکدون نشکن که سفره دارو مهمون نوازن."
- "البته اگه مشگله ذبح تُو کار نبود نورعلی نور می شد."
شیرین خانم به بوقلمون وسط سفره، که اسکلتاش مانده بود، نگاه و اشاره کرد:
- "چطور بود؟"
همه با هم گفتند:
- "عالی بود، Excellent"
رفیق هوشنگ و حاج کاظم چشمکی رد و بدل کردند.
|