انجیل عبدالرضایی به روایت نوید حمزوی
•
نقد کلی و یکسان نگری همه داستانها تا رسیدن به سنجشی ساختار گرایانه و یافتن زیرساختی برای تک تک آنان، خطر فرو کاهش یک نوشتار هنری به ابژه علمی را به همراه دارد، پس شایسته است نقد تیزبین، هر داستان را جداگانه مورد بررسی قرار دهد. برای همین این نوشتار گامی پَس خواهد نهاد و بازخوانی را جایگزین نقد میکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۶ دی ۱٣۹۲ -
۲۷ دسامبر ۲۰۱٣
۱- در این نوشتار مجموعه داستان بدکاری، نوشته علی عبدالرضایی، که در نشر ناکجا منتشر شد، بررسی میشود.
۲-سنجیدن یک اثر پیکاری است دویچمگوییک (دیالکتیک) میان سنجشگر و اثر. افلاطون در دیالوگ"فاریدوس" از زبانِ "سقراط" میگوید:
...یک تن میتواند چیزهایی از هنر را به هستی آورد، ولی داوری کردن ...از آن دیگری است...
۳-بدکاری را به مانند خودش، دو بخش کرده ام.پاره اول داستانهای "اندام وحشتناک قانون" و پاره دوم به بازخوانی "انجیل عبدالرضایی" مینشینم.
۴-چیزهایی که نمیدانیم، بیشتر است از چیزهایی که می دانیم، پس تلاش کردهام کوتاه بنویسم.
پاره اول- ناخوداگاه اندام وحشتناک قانون
-نقد کلی و یکسان نگری همه داستانها تا رسیدن به سنجشی ساختار گرایانه و یافتن زیرساختی برای تک تک آنان، خطر فرو کاهش یک نوشتار هنری به ابژه علمی را به همراه دارد، پس شایسته است نقد تیزبین، هر داستان را جداگانه مورد بررسی قرار دهد. برای همین این نوشتار گامی پَس خواهد نهاد و بازخوانی را جایگزین نقد میکند.
سه برجستگی پاره اول:
۱-رویکرد زبانی-ریختی
۲-رویکرد روانکاوی ( با اشاره به "لاکان")
۳-رویکرد فمنیستی(با اشاره به تئوری "چشم نگری"*)
۱-اگر چه عبدالرضایی وصله شاعری دارد و هر چه می کند نمی تواند نامش را از شعر هفتاد جدا کند بااینهمه داستانهایش از بکارگیری هنر به مثابه تکنیک شکلوفسکی، سنگ گران فرمالیستهای روس، و همچنین مفاهیمی چون آشنا زدایی یا زبانمحوری دوری دارد و زبان داستانها از "گفتمان چیره" دهه هفتاد فاصله گرفته است و به زبانی نزدیک می شود که قادر باشد خواننده ایرانی را با داستان پارسی آشتی دهد. زبان موجب روانخوانی متن و سُر خوردن خواننده روی جملات است، نام داستانها، استفاده از زبان محاورهای و عدم پیچیدگی طرحِ اولیه داستانها فضای ورود خواننده به متن و گذار از زبان را آسان میکند.
فرم مینی مال داستانها و گذر از زبان، توانشی خوب برای ایجاد سوال، تاویل گسترده، بررسی لایههای فروتر و دستِ آخر شرکت دادن خواننده در داستان را به همراه دارد.
چیدمان حساب شده عبدالرضایی، زبان روان و فرمِ ساده داستانی،گرچه کاملن به نام او ضرب نخورده و خاص وی نیست، به دو دلیل رخدادی فرخنده است؛
نخست آنکه عبدالرضایی خود در شکلگیری گفتمان دهه هفتاد رُلی کلیدی ایفا کرده و همین گفتمان است که باعث شده "شرق بنفشه" شهریار مندنی پور ، علی رغم اینکه درونی بشدت کلاسیک دارد از لحاظ اجرا بسیار مطرح شود..
دوم، از آنجاکه، عبدالرضایی نامی آشناست، پس فاصله گیری او از فضای تئوری زده ی آن دوران، شاید کمک راهی برای رهایی داستان پارسی ازچنگال فرمالیست ها و تئوری های فرسوده زبانی باشد.
۲-رویکرد روانکاوی
لاکان (Jacque Lacan) در سمینار بیستم (seminar XX) بیانک ی دارد که به خوبی قابلِ تعمیم به داستانهای بد کاری است؛ لاکان مینویسد: "چیزی به نام رابطه جنسی وجود ندارد"، چیزی به نام رابطه جنسی در داستانهای عبدالرضایی وجود ندارد، همین است که داستانهای او از پورنو و ارتباطِ جنسی گذر کرده و خوانشی فرای آن را خواهان است.
فضای بیشترینِ داستانها سه ساختِ بنیادینِ لاکان را پذیرا هستند،آنها از پسِ خودبیگانگی( alienation) در پی امر خیالی
(The imaginary) و جدا افتادگی (separation) در پی امر نمادین(the symbolic)، پیوسته به دنبالِ امر واقعی (The Real) هستند.
بیشتر داستانها جستجوی مطلوبی گمشده و از دست رفته است.باز یافتن آرزویی نیافتنی، یا همان امر واقعی لاکانی ست. برای نمونه در "زندگی با سس سالاد"، برساخت وانِ حمام یادآور امر فانتزی و اشاره به مفهوم چیز گمشده(Lost Thing) را به ذهن متبادر میکند.
گرچه در داستانهای "ملاقات هفتگی"، "فانتزی"یا "ایمیل" این رویکرد آشکارتر است، اما خیانت، نا شدن در روابطِ جنسی، جلق زدن، جستجوی شریکِ جنسی دیگر و دستِ آخر دست نیافتن به اوج لذت(jouissance) ،در دیگر داستانها، بازتاب روانکاوی لاکانی هستند. در این نگره، تمنای آدمی همواره مطلوبی گمشده و از دست رفتهاست و همین نا شدن باعث می شود که عبدالرضایی هرگز ارضا نشود.
چه لاکان در سمینار دوم(seminar II)، بر رویارویی با امر نمادین و گذار از امرِ فانتزی بر سوژه تمرکز میکند، بیشترین داستانهایِ بد کاری جز "اندام وحشتناک قانون" و "عروسک" که بر مسئولیت سوژه تاکید میکند، در حلقه برومه و هندسه موضعی لاکان** گیر افتاده و توان فراروی پیدا نمی کند، بیرون از این دایره داستان درخور ستایشِ "اعدام"، بالادست دیگر داستانها خودنمایی می کند که گمانم شایسته بررسی ای جداگانه است.
۳- رویکرد فمنیستی با اشاره به تئوری "چشم نگری*"
از آنجا که شاید استفاده از این تئوری برای نخستین بار در نقد ادبی پارسی مطرح می شود، بهتر می دانم ابتدا به چند مولفه اصلی این تئوری اشاره کنم.
-تاخت زدن دو نگاه در فرآیندی به نام نگریستن، برای تماس، ارتباط، یا کسب اطلاعات، که از پی آن، چیزهایی بر می آید که شاید خود مایل به بیان آنها نبوده باشیم.
-نگریستن یک گونه فراوانی تراکمی است به این معنا که هر نگاه حاصل جمع همه ی چشم دوختن های پیشین تا آخرین نگاه است.
-نگریستن یک فرایند بیرنگ برای به دست آوردن اطلاعات نیست، نگریستن های ما انباشته از تهنشینهای فردی،اجتماعی و فرهنگی ماست. (پدیده "هیزی" میتواند نمونه خوبی برای بررسی باشد)
کوتاه آنکه در بیشترینِ داستانها، مردان به زنان خیره میشوند، مردان عمل میکنند و زنان پدیدار میشوند، مردان به زنان نگاه میکنند، سنگ محکِ نگاهِ زنان به خودشان نیز، نگاهِ مردان می شود و بنا بر آن زن تا ترادیسیدن به ابژه تماشا سقوط می کند.
نگاهِ هیزِ شخصیتهای عبدالرضایی به زنان، راه را برای پایین دست شمردنِ آنان حتی در داستانهایی که زنان به قامتِ مردان خیانت میکنند و مرد باره اند، هموار میکند. داستان "خودکشی در تابلو” متهمی برای این دادخواست است.
اگر چه "چشم نگری" و هیزیِ ضخصیت های مرد عبدالرضایی جایِ مکث و پرسسش دارد، از سویِ دیگر داستانها به گونهای بنیانی زنانه-متن اند.
دو داستان بلند "مغز میمون" و "خودکشی در تابلو" که بازتابِ پررنگِ "هرمافرودیت" ضّدِ رمانی از خودِ اوست، تلاش برایِ ها گفتن به ادبیاتی دو جنسی(نروما) در جستجوی رسیدن به نوشتاری بدونِ جنسیت- و این نه آن است که دیگر از جنسیت ننویسیم که وارون آن- دیدگاهی است که "جنسیت" را به مثابه "هویت" به چالش می خواند.
ابژه کردن شخصیتهای نرینه، بند بند گوییِ عضوِ جنسیِ مرد، شخصیت دادن به "کُس" در جایگاهی کننده، سقرمه زدن به دریافت دیگری(The other) و خود (The self) بودنِ زن، زن بودن در گفتمان "دوبوار" از ویژگیهای این دو دستان است.
دیگر؛ تن-مرکزی ، سکسِ دردید، تن-نویسی ، پورنوگرافی در دو داستانِ بالایاد، که ناگزیر تن را در رویارویی با قدرت ( بخوانید؛ حکومت،خانواده، فرهنگ،ادبیات) مینهد، کوششی است برای رهایی و آزدسازی تن از پنجه قدرت( به مفهوم گسترده اش)،گفتمان چیره، و آناتومی سیاسی، که در مدلِ ایرانی اش تا سنگسار تن و اعدام پیش میرود.( که رفته رفته در حال گذر از جامعه ی نمایشی به جامعه یی مبتنی بر مراقبت است.)
در این رهیافت، بد کاری در دو داستانِ بالایاد، نوشتاری پاد-داتیک (anti canon)است که در آزاد سازی به ویژه در "هرمافرودیت" کتابت نیز از قرار فرار میکند.
بر روی هم، "بد کاری" در پیشارو آوردن گفتمان فمنیست، به کاستی و راستی، شایان دوباره نگری است.
پاره دوم: انجیل عبدلرضایی به روایتِ نویدِ حمزوی
اگر بارت در مقالهاش، نویسنده را از متن بیرون انداخت و مرگِ "او" را جار زد، رسوایی "مارتین هایدگر" و عضویتش در "حزب نازی" و مقالههای ضّدِ-یهود "پل دومان"، پرسش "چه کسی سخن میگوید؟" را بیست سال پس از آن به محافل دانشگاهی بازگرداند، و به راستی این آیت الله خمینی بود که فتوی مرگ "سلمان رشدی" اش، نویسنده را با متن اینهمان شمرد، و "مسئولیتِ نویسنده بودن" را باز پیشارو آورد.
انجیلِ عبدالرضایی"رستاخیزِ نویسنده" است. عبدالرضایی خودش را باز و باز، باز میآفریند و به همراهِ شلگل، میل، شِلی و دیگر نظریه پردازن رمانتیک، نویسنده را در مرکز قرار میدهد. دیدگاهی که اوریجینال بودن ذهن نویسنده( مقلّد نبودن)، تجربه (ریسکی های زندگی ام) اعتراف( از خود نوشتن) و نقش پیامبری(پندهای نیچه وار)،خلوت نویسنده(من در بیابان مینویسم) را بارها در "ذکر" تکرار میکند و با همه اینهاست که میتوان او را به برخورداری گاهگاهی از ذهنیتی رمانتیک متهم کرد.
چرا او چنین به رستاخیزِ خود بر می آید؟، مرگ شده است مگر، چرا چنین به دنبالِ قاتلان خویش می گردد؟
نوشتار عبدالرضایی، ترومای(Trauma) عبدالرضاییها است، انجیل عبدالرضایی روانزخم (Trauma) ادبیات پارسی است و برای مطالعه هر روانزخمی میبایست بر حیطههای روانکاوی، فلسفی، اخلاقی، و زیباشناسیک آن تمرکز کرد،و راهبردی برای آن پیشنهاد داد، چنانکه مثلا فروید مدلی از روانزخم(Trauma) سوژه ارائه می دهد.
عبدالرضایی در انجیل اش (دستاویزی به کتابی که از آن خودش نیست) میکوشد تا خودی را که به دستِ دیگران کشته شده دوباره زنده کند. روانزخم ادبیاتِ پارسی، گذرگاهِ حذف است. حذفی که در سه فرایندِ خود-سانسوری، دیگر- سانسوری، و ما-سانسوری رخ میدهد. اولی ناشی از سرکوب، دومی میوه تلخِ ساختار قدرت و سومی سانسور به دستِ عزیزان و خودی هاست، اهالی ادبیات، هم محله ایها، ژورنالیستها، باندها و گانگسترهای ادبیات. پاشنه آشیلِ ادبیاتِ پارسی و همهنگام داروی شفا بخش آن، همینجاست. همین است که عبدالرضایی را مجبور میکند تا از خویش بنویسد، از حذف، از میانمایگان، از نا ادبیاتی ها. از آنانی که حذف شدند، میشوند، خواهند شد.
دیگر زمان آن رسیده است که به آسیب شناسی روند تولید در ادبیاتِ پارسی وبه بازتاب ش در رسانه بپردازیم. به دلایلِ بیرون انداختنِ "ادبیات در تبعید" از حوزه خوانش، به ناشمردنِ هر نوشتار پارسی ایی که بیرون از دایره نشرِ داخلیِِ دارای مهرِ تائید، نگاشته می شود. به ترومای جنسیِ نرینه ای که سبب ناموری برخی نویسندگان زن می شود. به ترومای سوژه هایی که حذف میکنند (چه حذف در ساختار روانکاوی ش همان قتل است) و ترومای کمبود نقد ادبی.
پس انجیلِ عبدالرضایی پیش و بیش از آنکه بازخوانی ذهنی رمانتیک باشد، روانزخم ادبیاتِ پارسی است.
Theory of the gaze *
** سوکال (Alan Sokal) و بریکمونت(Jean Bricmont) پس ار آن لاکان رابه سوء استفاده از مفاهیم علمی که دانشی از آنها ندارد متهم کردند.
Sokal, Alan D. and Jean Bricmont. ۱۹۹. Fashionable Nonsense: Postmodern Intellectuals' Abuse of Science. Macmillan, p. ۱۹, ۲۴
|