یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

قصه نخ نمای دیکتاتورها...


امیرفرشاد ابراهیمی


• حلب آباد ها در حاشیه تهران دوباره سر بر می آورند و آنوقت خامنه ای دلخوش است تا از کره شمالی و چین و ... موشک می خرد تا با نام ذوالفقار و رعد و صاعد بروی تریلی ها از برابرش در میدان آزادی بگذرند و ارتش ایران را ذوالفقار اسلام نام بگذارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ شهريور ۱٣٨۵ -  ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶


هفت سال پیش سفری پیش آمد که هم زیارتی بود و هم محصولش را شاید خیلی ها آنزمان در تلویزیون جمهوری اسلامی با نام «شب نوزدهم» دیده باشند، مستندی که درباره شهر نجف و مولا علی بود و ورای آنکه مستندی تبلیغی و به سفارش گروه سیاسی صدا سیما بود و هدفی خاص را دنبال می کرد اما همچنان به ساخت آن افتخار می کنم اما فرصت خوبی هم بود و من توانستم کمتر از چهار سال پیش از سقوط صدام حسین از عراق دیدن کنم، و از اینکه چنین فرصتی برای دیدن عراق در دوران دیکتاتوری بنام صدام حسین نصیبم شد، خیلی خوشحالم، در پایان کار ما فرصت و اجازه یافتیم تا هفته ای هم به بغداد برویم، اتفاق بسیار جالبی که افتاد آن روزها سالگرد اشغال خرمشهر توسط ارتش بعثی بود و جیش الشعبی که همان ارتش ملی عراق که چیزی مثل بسیج ما بود در خیابانهای بغداد مانور پیروزی گذاشته بودند، حس غریبی بود! در میان افرادی بودیم که سالها دشمن ما بودند و دستشان به خون هزاران هموطن دوستانم و در یک کلمه ایرانی آلوده، در بغداد خیابانی بود بنام اقتصار، سعید الصحاف و رمضان عبدالله بر صدر جایگاه ایستاده بودند و صدها جوان و نوجوان و میانسال و پیر از مقابل جایگاه با سلاح و باتوم و یا با پرچمهای عراق و تبلیغی و یا عکس صدام رژه می رفتند و به یکباره فریاد برمی آوردند جیش الشعبی الغالبون!
آن روزها عراق که سالها تمام توش و توانش در تحریم گرفته شده بود وضعیت رقت باری داشت که خدا بر سر هیچ سرزمینی نیاورد، کودکان و زنان و مردان در خیابانها و نزدیک اماکن زیارتی در پی لقمه نان و بیسکویت و ... به بدترین وضع ممکن از زائران خارجی و یا دیگرانی که شاید از خودشان مستمند تر بودند استمداد می کردند، هنوز چهره زن جوانی که آویزان شیشه ماشین ما شده بود با گریه بچه بر کولش را نشان میداد بیاد دارم .... اما همان روزها کشتی های اختصاصی حزب بعث میلیونها دلار صرف خرید سلاح و مهمات قاچاق میکردند تا جیش الشعبی و ارتش بعث را تقویت کنند تا توان دفاعی خود را به رخ دنیا بکشند، همان روزها که زنان نجفی که در دیانت و نجابت شهره اعراب هستند از فقر و نداری به فحشاء کشیده شده بودند صدام با ریخت و پاش های آنچنانی با دهها خودرو بدنبال هم کاروان براه می انداخت و سربازان و مردم و دانش آموزان هم پیاده بدنبال کاروان می دویدند و وی به تکریت می رفت و بر میدان کونیای شهر تکریت می ایستاد و سیگار برگ می کشید و با کلت طلایی طارق خویش تیر هوایی می زد و مردم تکریت که خویش را از همه نزدیکتر به صدام همشهری خود میدانستند، قسم به ناموس خویش می خوردند تا آخرین قطره خونشان از عراق و ارتش بعث و وی دفاع کنند و درست در همان موقع ها که صدام از عراق دموکراتیک حرف می زد هنوز استفاده از فاکس هم ممنوع بود، هر روزنامه ای باید قبل از انتشار به رویت نماینده استخبارات که در هر روزنامه ای مستقر بود برسد، و اگر کسی می خواست به مسافرت هم برود و مثلا برای دو هفته برای بازدید بستگان خویش از بصره به کاظمین برود باید از چند روز قبلش به افسر بعث و استخبارات محل زندگی خویش خبر می داد، همان موقع که شکم کودکان عراقی از گرسنگی باد کرده بود صدام دستور داده بود تا میلیونها دلار از کره شمالی و چین و روسیه و برزیل مخفیانه و قاچاق کلاه خود و باتوم و سپر و نفر بر ضد اغتشاش خریده بود و در اختیار جیش الشعبی گذاشته بود تا از ساعت ده شب به بعد تمام رفت و آمدها را در خیابانهای شهرهای عراق در پستهای ایست و بازرسی کنترل کنند!
اما دست روزگار کار را به جایی رساند که همان مردمان تکریت که صدام را ناموس خود می دانستند اولین مردمی بودند که بر مجسمه های به پائین کشیده شده صدام ادرار نمودند و برعکس او دمپایی می کوبیدند! و دریغ از شلیک یک گلوله از اسلحه های جیش انشعابی!   کار به جایی رسید که کالین پاول در دومین روز حمله به عراق و شگفتی همگان از عدم مقاومت ارتش عراق   در   شبکه تلویزیونی سی ان ان گفت: هزینه خرید فرماندهان ارتش عراق برای عدم مقاومت در برابر نیروهای متّحدین، از بهای دو موشک اسکاد هم کمتر بود برای آمریکا!
به اینجای قصه که می رسیم دردناک می شود، بسیج روزگاری افتخار ایران انقلابی بود، همین بسیج و جوانان میهن پرست بودند که توانستند هشت سال با ابتدایی ترین روش و فارغ از تمامی روشهای تئوریک و کلاسیک دانشکده های جنگ حماسه ها بیافرینند و در برابر نه ارتش عراق که در برابر تمام دنیا که پشتیبان صدام بعثی بودند بایستند، همین بسیجیان بودند که تمام تئوریهای صدام را برهم ریختند آنزمان که سرمست از فتح خرمشهر گفت که اگر ایران بتواند خرمشهر را باز پس بگیرد کلید بغداد را به آنها خواهم داد! هشت سال جنگ تحمیلی به پایان رسید بسیار دلیران بسیجی جان باختند، بسیار اسیر شدند و بسیار معلول و بسیاری هم با کوچکترین انتقادی   مورد خشم و غضب حاکمیت قرار گرفتند، نسل غیور و جنگ دیده بسیج که کنار رفتند مشتی فرصت طلب میراث دار بسیج شدند و سعید عسگرها بر جای حسین فهمیده ها ایستادند. بسیجی که روزگاری با سلام و صلوات مردم و در میان اشک و عطر اسفند به جبهه ها می رفتند، امروز با کلاه خود و سپر و باتوم در میان مردم عرض اندام می کند! عکس خامنه ای را بر سر و سینه می زنند و باد بر پرچم لبیک یا خامنه ای می اندازند و خامنه ای هم چفیه بر دوش در حیاط خلوت بیت رهبری بر تخت می نشیند و فیروزآبادی از توان بالای نظامی دم می زند و حجازی از قدرت بی منتهای بسیج در کنترل اغتشاش و ایجاد امنیت! دردناک است اما باید گفت که شباهت امروز ایران بی شباهت به عراق شش سال پیش نیست، دختران و زنان ما به عنوان برده های جنسی در شیخ نشین ها به فروش می رسند و خامنه ای دلخوش باتومهای لاستیکی و برقی خریداری شده   چینی و کره ای برای   بسیج مردمی است! دوستی از ایران آمده بود و می گفت وحشتناک   است شبها که به خیابانهای بالای شهر تهران بروی با هر توقف خودروی مدل جدید در کنار خیابان محال است اگر چندین دختر و زن نخواهند سوار ماشینت بشوند تا برای ساعتی خود را بفروشند و لقمه نانی پیدا کنند! آنوقت سوگلی خامنه ای، حزب الله لبنان با پول اهدایی ایران به هر خانواده لبنانی که در جنگ احمقانه اخیر ضربه ای دیدند هزار دلار کمک می کند! حلب آباد ها در حاشیه تهران دوباره سر بر می آورند و آنوقت خامنه ای دلخوش   است تا از کره شمالی و چین و ... موشک می خرد تا با نام ذوالفقار و رعد و صاعد بروی تریلی ها از برابرش در میدان آزادی بگذرند و ارتش ایران را ذوالفقار اسلام   نام بگذارد، رئیس جمهور نورانی و عزیز کرده خامنه ای از توان هسته ای ایران می گوید اما همان روز توالتی در شهر آستارا   به علت نبود یک مدیریت شهری مناسب «منفجر» می شود و دهها تن کشته و مجروح! قصه دردناک تمام دیکتاتورها جهالت است، جهالت و فراغت از زمان و درایت مگر صدام توپ و تفنگ و ارتش و فدائی نداشت؟ و چرا راه دوری برویم مگر محمدرضا پهلوی صاحب مقتدر ترین ارتش زمینی و هوایی و دریایی منطقه نبود؟ مگر گارد جاویدان و ساواک و پلیس و شهربانی و فدائی و چماق داران شاه توانستند جلوی خشم و انقلاب مردم را بگیرند؟ دست آخر شاه در غربت جان سپرد و صدام را از سوراخی با تشر و لگد و رقت بارترین وضع موجود به بیرون کشیدند و با غل و زنجیر به زندان و محکمه کشاندند و اکنون تاریخ منتظر است تا سرنوشت دیکتاتور دیگری را بنام خامنه ای برای همگان آئینه عبرت کند.
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست