•
اکنون که مرا از سرزمین اختگان برون کشانده ای
اکنون که مرا از ریشه گاه بدر آورده،
در گلدان خود کاشته ای
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۶ دی ۱٣۹۲ -
۶ ژانويه ۲۰۱۴
اکنون که مرا از سرزمین اختگان برون کشانده ای
اکنون که مرا از ریشه گاه بدر آورده،
در گلدان خود کاشته ای
اکنون که از ریشه های خزه بسته ی اندرون من
ماهیِ سرخ دلتنگ را
در کبودِ بی انتها رها کرده ای
اسبی سرکش از آن دریا می نوشد
و من یالْ پریشان در باد
با چهار ساقِ آهنین،
در پرواز بر فراز مردابِ به گِل نشسته
و بیشه های پوشیده از خار،
دریا را به دشت پیوند می دهم
به پیش می تازم و راه می جویم
اکنون که سواره، پای بر مهمیز،
بر زمین می رانم
و کمانِ آسمان را که بر دوشِ لاغر من نهاده ای
از شانه ای به شانه ای می لغزانم
تا به خانه اش رِسانم
اکنون که دو هاله ی اندوه،
در دو خورشیدِ چشمانم کاشته ای
و در گِردبادِ دلدادگی مرا چون کاه می چرخانی
بگو . . . ،
بگو . . . !
این صدای کیست
که از سرزمین اختگان تا چرخشِ گِردباد
مرا بخود می خواند
و اینگونه پریشانم می کند
فراتر از دلدادگی چیست؟
این سایه ی سردِ تپیده در مِه
شعله ها از نفسش خاموش
گاه چابک، گاه لنگان
این کیست . . .
که مدام ما را از آنسوی صدا می زند
به نجوایی،
رساتر از هر فریاد.
آتلانتا چهارم ژانویه ۲۰۱۴
divanpress.com
|