یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

وحدت چپ؟ کدام چپ؟


محمود بهنام


• تمامی گرایش‌های موجود چپ را نمی توان زیرسقف یک تشکل واحد گرد آورد. ایده شکل گیری یک تشکل چپ «فراگیر»، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرعملی است. تجارب جوامع دیگر هم این نکته را بروشنی نشان می‌دهد و در جامعه خود ما نیز، به هر ترتیب، تنوع و ناهمگونی نظرات و گرایشهای درون چپ بیشتر از جاهای دیگر نباشد، کمتر از آن هم نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۱ دی ۱٣۹۲ -  ۱۱ ژانويه ۲۰۱۴


مراجعه به اغلب کتابهای درسی مقدماتی راجع به علم سیاست، تعریف و تمایز ابتدائی و ساده شده ای از «چپ» و «راست» به دست می‌دهد: درهر جامعه انسانی، در یک سوی مبارزه سیاسی جاری، کسانی قرار دارند که از نظام اجتماعی موجود «ناراضی» و بنابراین، خواهان تغییر آن هستند و در سوی مقابل کسانی قرار دارند که از آن نظام «راضی» و بنابراین خواستار حفظ آن هستند. دسته اول، «چپ» و دسته دوم «راست» را تشکیل می‌دهند. در ادامه همین تعریف مقدماتی، در میان چپها آنهائی که خواهان تغییر دفعی و یکباره نظام موجود و جایگزینی آن به وسیله یک نظام نوین هستند، «چپ انقلابی» نامیده می شوند و آنهائی که در پی تغییر تدریجی و گام به گام آن هستند، چپ «رفرمیست» نام می گیرند. و دربین راستها هم، کسانی که مخالف هرگونه تغییر و اصلاح در نظام حاکم هستند، «راست افراطی» و کسانی که به منظور حفظ نظام، اصلاحاتی را در آن می پذیرند، «راست میانه رو» خوانده می شوند (1). اما چنان که خواهد آمد، موضوع تعریف «چپ» و تفکیک آن از «راست»، صرفأ در تقابل میان «ناراضیان» و «راضیان» خلاصه نمی شود، بلکه بسیاری از مقولات و مسائل فلسفی و ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی، طبقاتی و جامعه شناختی، فرهنگی و اخلاقی و همچنین تحولات و سنتهای تاریخی در این باره دخیل و مطرح بوده و هستند.
پس از انقلاب کبیر فرانسه، که طی آن عناوین دوگانه «چپ» و «راست»، برمبنای موقعیت مکانی جلوس نمایندگان مختلف «مجلس موسسان» (که در آن هواداران انقلاب و جمهوریت در سمت چپ و طرفداران سلطنت و کلیسا در سمت راست کرسی رئیس مجلس می نشستند) ابداع گردید، این عناوین به تدریج در این کشور و بسیاری از کشورهای دیگر، برای شناسائی و دسته بندی گرایشهای گوناگون سیاسی، رواج یافت. هرچند که در برخی جوامع، اسامی احزاب سیاسی قدیمی و جا افتاده (مثلأ در امریکا «دمکرات» و «جمهوریخواه»، در بریتانا «کارگر» و «محافظه کار»، در آلمان «سوسیال دموکرات» و «دموکرات مسیحی») و یا عناوین و آرمها و رنگهای مختلف (مثلأ سرخ و سفید) نیز به منظور تفکیک تعلقات و صف بندیهای سیاسی به کار برده   می شود، ولی امروزه در غالب جاها دوگانه چپ/ راست شناخته و رایج گردیده و حتی بعضأ از حوزه سیاسی هم فراتر رفته و به نحوی به دیگر عرصه ها، مانند مذهب (مقابله سکولاریسم و اقتدار دینی) و یا رسانه ها، علوم اجتماعی و هنر و ادبیات، راه پیدا کرده است (2).
بررسی واقعیت پیچیده و متنوع حوزه سیاست، خصوصأ در جوامع دموکراتیک و پلورالیست، طبعأ نیازمند ابزار و شاخصهائی برای تفکیک و طبقه بندی است. عناوین چپ و راست، یکی از آن ابزارهاست که کاربرد گسترده تری یافته و ضمنأ، طی روند طولانی تاریخی، نقش و معنائی نمادین هم پیدا کرده است. این شاخص نه تنها برای دسته بندی و تعیین هویت و گرایش احزاب و سازمانها، دکترین ها و برنامه های سیاسی، و نه فقط به وسیله کارشناسان و تحلیگران سیاسی، بلکه حتی در موارد بسیاری جهت تعریف و توضیح علائق سیاسی گروه ها و محافل اجتماعی و افراد نیز به کار گرفته می شود. به جای استفاده از دوگانه چپ/ راست، البته می توان مواضع و سیاستهای هریک از احزاب و جریانات سیاسی را در باره هرکدام از مسائل گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ...، مورد به مورد بررسی و تفکیک کرده و از طریق جمع بندی آنها، طیف گرایشهای سیاسی در یک جامعه و جایگاه هرکدام از احزاب را در آن مشخص کرد، ولی نتیجه کار چندان متفاوت نخواهد بود. نگاه دوقطبی به سیاست، که عمدتأ از واقعیتهای عینی برمی خیزد، همچنان وجود دارد و بسیاری از گزینه های مختلف سیاسی و اجتماعی هم معمولأ به صورت دوگانه و متقابل مطرح می شوند.
اما این نیز واقعیت دارد که، در جوامع امروزین، عناوین چپ و راست، به تنهائی، تمامی صحنه سیاست را نمی پوشانند. در میان خود چپ، گرایشهای گوناگون وجود دارد و این امر در مورد راست هم صادق است. از این رو، حوزه سیاست (و یا به طور کلی جامعه) معمولأ به مثابه طیفی در نظر گرفته می شود که در یک انتهای آن «چپ افراطی» و در انتهای دیگر آن «راست افراطی» قرار می گیرند و در میانه این طیف هم گرایش «سانتر» واقع است که «چپ» و «راست» در طرفین آن جای دارند. علاوه بر اینها، در برخی جاها و از جمله درجامعه ما، نوع دیگری از گرایش و فعالیت سیاسی هم رواج دارد که «فرصت طلبی» خوانده می شود و اینها کسانی هستند که روزی در موضع «چپ»، روز دیگر در موقعیت «راست» و روز بعد، همراه با گردش بادهای سیاسی، در دسته دیگری جای می گیرند، ولی پرداختن به این مقوله خود فرصت دیگری می طلبد!
پس از این مقدمات، حال باید ببینیم که تعریف «چپ» (و «راست») چیست؟ آیا مبانی واحد، یا ثابتی، برای تعریف چپ وجود دارد؟ با پذیرش دوگانه چپ/ راست، چه معیارهائی این دو را از یکدیگر متمایز کرده و یا می کند؟ گفتیم که پیدایش و گسترش مفاهیم چپ و راست، متأثر از تحولات تاریخی و مبارزات اجتماعی بوده که، طبعأ، درهر زمان و در هر کشور ویژگی‌های خاص خود را یافته است. در کشوری که خود زادگاه این عناوین بوده، در فرانسه دو قرن پیش، چپها «جمهوریخواه لیبرال» بودند، درحالی که امروزه خود را «کمونیست» یا «سوسیالیست» می نامند (3). در جامعه ما، اکنون دیگر چپ را عینأ برمبنای مرامنامه «اجتماعیون عامیون» دوره مشروطه تعریف نمی کنند. به علاوه، تعریف و تمایز چپ، صرفأ برپایه برنامه های جریانات و احزاب سیاسی، هم کافی نبوده و اشکالات دیگری را به همراه می آورد. در اروپای غربی، احزاب متعدد چپی بودند که زمانی «ملی کردن» بنگاه های بزرگ خصوصی را در برنامه خود داشتند ولی، چند دهه بعد، همان حزبها مجری سیاست «خصوصی سازی» موسسات دولتی شدند! بنابراین، پیش از پرداختن به مختصات و معیارهائی نسبتأ عمومی و مشترک که چپ را تعریف و متمایز می کند، بایستی بر ضرورت پرهیز از مطلق گرائی از یک سو، و نسبی گرائی مفرط از سوی دیگر، در برخورد به این مقوله، تأکید کرد. تعاریف چپ (و راست)، نه مقولات ازلی و ابدی، بلکه محصول روندهای تاریخی و رویدادهای سیاسی، اجتماعی، طبقاتی و ایدئولوژیک طی دوره های مختلف در جوامع گوناگون بوده است. لکن این امر به هیچ وجه به معنای آن نیست که هیچ چیز مشترک یا مستمری در تعیین و توضیح هویت چپ (و راست) وجود نداشته و همه چیز برحسب اوضاع و شرایط روز تعریف می شود و یا این که معرف چپ (و راست) اساسأ چیزی جز کاتولوگ سیاستها و وعده هائی که درموعد رقابتهای انتخاباتی عرضه و تبلیغ می شود، نیست. هرکسی، البته، حق دارد و می تواند بگوید که «چپ» است (یا «راست» است یا در موضع میانی قرار دارد و یا ...) ولی دیگران نیز حق دارند که ادعای وی را، برپایه تجارب و سنتها و معیارهای موجود و متعارف و همچنین برمبنای موضعگیری ها و عملکرد خود او در زمینه های مختلف، مورد ارزیابی و نقد قرار دهند. تحولات معنی و مفهوم «چپ» (و راست) و تعبیر و تفسیر آنها، در واقع، نمونه دیگری از تغییر همراه با تداوم است.
آنچه در زیر می آید، با اشاره به خاستگاه اندیشه چپ، مختصات و اجزای عمده دیدگاه، «جهان بینی» و یا «ایدئولوژی» چپ و معیارهای مهم تفکیک آن از دیگر دیدگاه‌ها را، طبعأ در ارتباط با شرایط و موقعیت نظام مسلط موجود، نظام سرمایه داری جهانی بیان می دارد. برشماری این مختصات به منظور نشان دادن روند رایج و غالب است و مسلمأ بدین معنی نیست که تمامی این اجزاء و عناصر، در اندیشه و نظر همه چپ‌ها در هر زمان و در همه جا، به صورت یکسان مطرح بوده است. در ادامه، به بروز یا ورود «مسائل جدید» به صف بندیهای سیاسی هم اشاره خواهد شد.

مختصات عمده چپ
- خرد، دانش، پیشرفت (پروگرس): اندیشه چپ، الهام گرفته از «عصر روشنگری» و در راستای تداوم و تکمیل آن، مبتنی بر خردگرائی، یعنی باور به عقلانیت انسانی و کاربرد آن در اداره امور و از جمله امر حکومت، دانش و ظرفیت های آن در جهت حل مسائل جامعه بشری، و پیشرفت و تکامل است. تأکید بر حرکت، جنبش، تغییر و ترقی، یکی از ویژگی های عمده چپ، و از جمله وجوه اصلی تمایز آن با راست است که غالبأ بر بازتولید «نظام طبیعی» و یا حفظ «نظم موجود» پای فشرده و اساسأ خصلتی محافظه کارانه دارد (4). پیداست که چپها تنها وارثان «عصر روشنگری» نبوده و «خرد، دانش، پیشرفت» هم منحصر به اندیشه آنها نیست. ولی این عناصر سازگاری بیشتری با دیگر اجزای دیدگاه چپ دارند و در حالت بروز تعارض میان همین ها نیز (جنگ/ صلح، محیط زیست، بیوتکنولوژی و ...) این دیدگاه توانائی بیشتری برای نقد یا رفع آنها دارد.
- سرشت انسان: چپ از جمله نحله های فکری متأثر از مکتب «اومانیسم» است که به حاکمیت انسان بر نفس و سرنوشت خویش، و رهائی او از قید و بند تقدیر و اراده «آسمانی» و اقتدار مطلقه کلیسا و سلطنت (شیخ و شاه) باور و بر ظرفیت و توان انسانها در جهت اصلاح و بهبود و تکامل و نیل به خوشبختی تأکید دارد (نقد عملکرد بسیاری از چپها، به لحاظ اراده گرائی شدید آنها هم، موضوعی شناخته شده است که در اینجا مورد بحث ما نیست). نگاه چپ به سرشت انسانی، بیشتر خوش بینانه و مثبت است، در حالی که دیدگاه راست غالبأ با نوعی بدبینی، بی اعتمادی و تردید به طبیعت انسان می نگرد (5). در همین رابطه، برای چپها که امید و آرزوی رهائی فردی و جمعی انسانها را پی می گیرند، اکثرأ حرکت و جهت تاریخ، نه البته خطی، بلکه در مجموع در مسیر پیشرفت و تکامل بوده و از معنی و مفهومی برخوردار است، ولی برای اغلب دیدگاه های دیگر این مسیر تابع «اراده خداوندی»، تقدیر، تصادف، دورانی و یا اصلأ فاقد معناست (6).
- همبستگی: برپایه مختصات فوق، دیدگاه چپ همواره بر همبستگی و همکاری میان افراد و یا «برادری» (و خواهری) تأکید کرده و این اصل را هم فارغ از مرزها و تفاوتهای جنسی، قومی و ملی، فرهنگی و ...، جهان شمول می داند. اما غالب دیدگاه راست، با تأکید بر فردیت و نفع طلبی فردی و به منظور پیشرفت مطلوب خود، رقابت را برجسته می کند و از این رو نیز به نخبه گرائی تمایل دارد (7). قابل توجه است که بخشی از چپها، بر اساس ملاحظات اخلاقی، همبستگی و تعاون بین انسانها را مطرح می سازند، متقابلأ برخی از گرایشهای راست هم، ملهم از آموزه های دینی، از «برادری» سخن می گویند ولی به واسطه همان باورهای مذهبی («گناه نخستین»: رانده شدن آدم و حوا از بهشت) نگاه آنها به سرشت انسانی اساسأ بدبینانه است.
- برابری: یکی دیگر از مشخصه های عمده چپ و شاید مهمترین آنها، برابری طلبی است که در عین حال از جمله شاخصهای اصلی آن در تمایز و تقابل با راست نیز محسوب می شود (8). اندیشه های چپ از زوایای گوناگون به منشاء نابرابری ها درجامعه می نگرند، ولی همگی از اصل برابری انسانها دفاع کرده و برای کاهش و رفع نابرابریها و تبعیضات می کوشند. برابری نه تنها در عرصه سیاسی و حقوقی بلکه در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز مدنظر آنهاست (طبعأ صحبت از برابری مطلق در میان نیست). طبق این دیدگاه، برابری بدین معناست که افراد، با حقوق برابر، در تصمیم گیریها مشارکت داشته باشند و در محاسبات و برنامه های اقتصادی و اجتماعی بواقع به حساب آیند. اما در طرف مقابل، راستهای محافظه کار و افراطی، برمبنای برداشت خود از «طبیعت انسان و جامعه»، از نظام سلسه مراتبی امتیازات و تبعیضات دفاع می کنند و راستهای لیبرال، ضمن آن که از برابری سخن می گویند، نابرابری های عظیم در زمینه اقتصادی را نادیده می گیرند و یا حتی در راستای رشد اقتصادی آنها را ضروری می شمارند. در دوره های اخیر که ادعای برابری خواهی این گرایش با تناقض آشکار در برابر واقعیتهای ملموس (نه تنها در سطح جهان و درجوامع جهان سومی بلکه در خود کشورهای پیشرفته سرمایه داری) روبرو گشته، شعار دیگری به عنوان «برابری فرصتها» مطرح شده است که با توجه به کارکرد نظامی که مبتنی بر نابرابری بوده و مرتبأ هم آن را بازتولید و حتی تشدید می کند، اساسأ چیزی جز توهم پراکنی نیست.
- آزادی: در بحثهای راجع به چپ/ راست، غالبأ گفته می شود که در حالی که چپها برابری را عمده می کنند، راستها هم بر آزادی تأکید می ورزند. این گفته، با درنظر گرفتن تجربه فاجعه بار «سوسیالیسم واقعأ موجود»، دور از واقعیت نیست (9). اما این ارزیابی، در مورد همه گرایشها عمومیت نداشته و نادرست است: پیش از همه، برخی گرایشهای راست و راست افراطی، چه در نظر و چه در عمل، اساسأ نسبتی با آزادیها ندارند و یا آنها را خیلی محدود می بینند. راستهای آزادیخواه و لیبرال، بیشتر بر آزادیهای فردی و بویژه در عرصه اقتصادی (آزادی رقابت، آزادی تجارت، بنگاه آزاد و نظایر اینها) تأکید می کنند و بخشی از آزادیها و حقوق سیاسی و اجتماعی که اینان طرفدار آنها هستند، به دلیل موضع شان در قبال برابری، در واقع، بلاموضوع و یا بلا استفاده باقی می مانند، زیرا که برخورداری از این دسته حقوق و آزادیها، منوط به بهره مندی از امکاناتی است که بسیاری از افراد، در شرایط حاکم، از آنها محرومند. وانگهی اینان که سرسختانه از لیبرالیسم اقتصادی دفاع می کنند، در مورد لیبرالیسم فرهنگی اکثرأ پاپس می کشند. در میان چپها، مارکسیستها محدودیت حیطه آزادی های مورد نظر لیبرالها و یا مورد عمل دموکراسی های لیبرال را با عنوان «آزادیهای صوری (فرمال)» مورد نقد قرار داده و تلاش برای تحقق «آزادیهای واقعی» را مطرح ساخته اند. لکن این انتقاد (برخلاف تصور برخی از گرایشهای چپ و از جمله لنینیست ها) ناظر بر نالازم بودن آن آزادیها نبوده، بلکه مربوط به ناکافی بودن آنها بوده است (10). به علاوه برخی دیگر از گرایشهای چپ مانند آنارشیست ها همواره طرفدار گسترده ترین آزدیها و مخالف تمرکز قدرت بوده اند. همچنین بسیاری از چپها، در عرصه نظر و عمل، در طرح و پیگیری پاره ای از حقوق و آزادیهای سیاسی و مدنی و صنفی (حق رأی همگانی، جدائی دین و دولت، حق تشکل سندیکائی، حق اعتصاب و غیره) در کشورهای مختلف پیشتاز بوده اند. درهرحال، چگونگی تلفیق آزادی و برابری، یکی از مقولاتی است که همچنان مورد بحث و مجادله است.
- عدالت: عدالت خواهی یکی دیگر از ویژگیهای چپ به شمار می آید. اما مفهوم «عدالت»، نه تنها در تقابل چپ و راست، که از گذشته های دور همواره در معرض تفسیرها و تعبیرهای مختلف و چه بسا مبهم و متناقض بوده و هنوز هم هست و عناوین گوناگون «عدل الهی»، «عدالت طبیعی»، «عدالت توزیعی» و ... گواهی براین مدعاست. کمتر حزب و جریان سیاسی، از راست تا چپ، می توان یافت که در منشور یا برنامه آن، حرفی از «عدالت» به میان نیامده باشد (در رژیم جمهوری اسلامی نیز که این روزها، در این باره کمتر سخن پراکنی می شود، در برهه جنگ ویرانگر و طی مدتی طولانی، «عدالت اجتماعی از دیدگاه اسلام» یکی از موضوعات همیشگی خطبه های نماز جمعه رفسنجانی را تشکیل می داد). چپها، غالبأ از منظر «ملاحظات اخلاقی» هم بیعدالتی ها و ستمگریها را نفی و بر تأمین عدالت تأکید می کنند. ولی دیدگاه عمده چپ در این زمینه اخلاقیات نیست، بلکه گشودن راه پیشرفت و تکامل اجتماعی است: ظلم، بیعدالتی و نابرابری های نهفته درنظام مسلط، مانعی اساسی در مسیر شکوفائی فردی و جمعی انسانها و تکامل جامعه است و از این رو چپها برای رهائی انسان از استثمار، ستم و از خود بیگانگی تلاش و مبارزه می کنند. چپها هم طبیعتأ برای بهبود شرایط کار و زیست انسانها در این نظام و در جهت عدالت اجتماعی می کوشند ولی آشکار است که «عدالت اجتماعی» به تنهائی، هویت و دیدگاه چپ را توضیح نمی دهد.
کار/ سرمایه: در اندیشه چپ، کار (یدی و فکری) جایگاهی اساسی دارد و این نه تنها به واسطه تأمین و برآوردن نیازهای زندگی انسانها و پیشرفت جامعه بشری، که از لحاظ شکل گیری شخصیت انسانی افراد نیز، کار عامل عمده‌ای به شمار می رود. اما سرمایه مطابق نظر غالب در بین چپها، در اساس، از طریق تصاحب حاصل کار دیگران (تولیدکنندگان) فراهم می شود و سلب مالکیت وسایل تولیدی از تولید کنندگان و مالکیت خصوصی سرمایه داران بر آنها، انبوه کارگران را به کار مزدبگیری محکوم می کند که بیکاری، عدم امنیت شغلی، فقر و سیه روزی از جمله تبعات ناگزیر آنست. تضاد میان کار و سرمایه، میان کار و تولید اجتماعی و تصاحب فردی حاصل تولید، تضاد اساسی نظام سرمایه‌داری‌ست و از این رو «جبهه اصلی» تقابل چپ و راست را تشکیل می دهد. براین اساس، بخش بزرگی از چپها خواستار گسست از سرمایه‌داری و پی‌افکندن نظامی دیگر، سوسیالیسم، به جای آن هستند. بخشی دیگر از چپ‌ها، ضمن ناعادلانه دانستن نظام مسلط، با پذیرش سرمایه و مالکیت خصوصی وسایل تولید، در پی تعدیل تقسیم بین سود و مزد و یا بازتوزیع درآمدها در سطح جامعه هستند (11).
پایگاه اجتماعی: با توجه به تمایزاتی که وصف آن گذشت، طبعأ پایگاه اجتماعی و مخاطبین اصلی چپ و راست هم فرق می کند. هرگاه بپذیریم که موقعیت اقتصادی و اجتماعی افراد و گروه ها در تعیین جهت گیری های فکری و سیاسی آنها نقش مهمی ایفا می کند، کارگران، زحمتکشان و تهیدستان بیشتر به اندیشه ها و برنامه های چپ گرایش دارند و سرمایه‌داران ، توانگران و قشرهای مرفه بیشتر به افکار و برنامه‌های راست. اما این امر چنان که می دانیم، به صورت مکانیکی و در همه حال صادق نیست و یا به عبارت دیگر، چپ/ راست جامعه شناختنی با چپ/ راست سیاسی همواره انطباق ندارد (12). در حالی که از هر دو سو، برای جلب گروه ها و قشرهای اجتماعی بیشتری تلاش می شود و گاهی حتی ادعای سخنگوئی از جانب «همگان» (تمام خلق، ملت و ...) مطرح می گردد، معمولأ مخاطبان اصلی چپ را، طبقه کارگر و بخش بزرگی از سایر مزد و حقوق بگیران (معلمان، پرستاران و ...) و لایه های پائینی قشرهای میانی (دهقانان و پیشه وران خرده پا) تشکیل می دهد و مخاطبان عمده راست هم بورژوازِی، زمینداران بزرگ و بخشهائی از قشرهای متوسط (کادرها، صاحبان مشاغل آزاد و ...) را در بر می گیرد. هرچند که در اثر تحولات جمعیتی و اجتماعی و یا به دلیل تغییرات مقطعی در خود دیدگاه ها و سیاستهای چپ و راست، در ترکیب و ابعاد پایگاه اجتماعی متناظر آنها نیز تغییرات قابل ملاحظه ای روی می دهد ولی باز، هر از چند گاهی، قطب بندی نهفته در بطن جامعه سربرآورده و خود را به شکل عریان نمایان می سازد.

دولت/ بازار: اختلاف بر سر دخالت یا عدم دخالت دولت در اقتصاد، یکی دیگر از عرصه های تقابل بین چپ و راست در شرایط حاکم است. دیدگاه چپ، در راستای بهبود شرایط زیست و کار مزد و حقوق بگیران و قشرهای کم درآمد و محروم، برای برقراری نظام تأمین اجتماعی و ارائه خدمات عمومی و یا بطور کلی، کاهش نابرابری های موجود، طرفدار دخالت دولت در امور اقتصادی و اجتماعی است و به همین منظور نیز اکثرأ از کنترل بعضی رشته های فعالیت اقتصادی به وسیله دولت، وضع مالیات بر ثروتها و درآمدهای کلان و یا ضرورت نوعی برنامه ریزی اقتصادی و امثال اینها جانبداری می کند. دیدگاه راست، غالبأ در ادامه همان اعتقاد به «نظم طبیعی» امور، به «دست نامرئی» و «تنظیم خود به خود بازار» باور داشته و با کنترل و مداخله دولتی در عرصه اقتصادی، افزایش بودجه عمومی، اخذ مالیاتها، گسترش خدمات عمومی و اجتماعی و نظایر اینها مخالفت می کند. البته گرایشی از چپ که منتقد هرگونه قدرت و یا تمرکز قدرت است، براین مبنا، مخالف گسترش حیطه کار و دخالت دولت نیز هست. برخی گرایشهای راست و از جمله پیروان مکتب اقتصادی کینز، نیز در جهت اصلاح «نارسائی های» بازار، دخالتهای دولت در این عرصه را تا اندازه ای تجویز می کنند. اما گرایش غالب در دهه های اخیر، نئولیبرالیسم اقتصادی، اساسأ با هرگونه ایفای نقش دولت در زمینه اقتصادی سرسازگاری ندارد و برای تأمین آزادی عمل بی حد و حصر سرمایه، در پی کوچک و محدود کردن هرچه بیشتر خود دولت است.

طی حدود پنجاه سال گذشته، در ارتباط با تحولات بزرگ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و یا به همراه آنها مسائل و موضوعات تازه‌ای به میان آمدند (و یا مسائل موجود، برجستگی و اهمیت بیشتری یافتند) که دوگانه چپ/ راست، صف بندیهای درونی آنها و طبیعتأ اندیشه و مواضع آنها را شدیدأ تحت تأثیر قرار دارند: آغاز جنبشهای رهائی بخش ملی و استقلال سیاسی مستعمرات سابق کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری، مباحث جدیدی را پیرامون رابطه میان این دو، یعنی «جهان سوم» و «جهان اول» و ارتباط آنها با «جهان دوم» (اردوگاه «سوسیالیسم واقعا موجود») و همچنین در مورد «مسئله ملی» و « ناسیونالیسم»، برای چپها به ارمغان آورد. جنبشهای اجتماعی گسترده در دهه های شصت و هفتاد قرن گذشته (و از جمله جنبشهای دانشجویان و جوانان، جنبش حقوق مدنی و جنبش صلح) موضوعات دیگری را مطرح ساختند. جنبش وسیع زنان، در اروپا و امریکا، در مقابله با مردسالاری و تبعیضات گوناگون و در جستجوی تعاریف تازه‌ای برای «جنسیت» و «هویت» زن، طبعأ چپ‌ها را نیز رودرروی مسائل جدیدی قرار می داد. تأثیر دیگر نظریات و حرکتهای «هویت گرائی» (مانند هویت فرهنگی و فردی و شیوه های زندگی خصوصی، ولایت گرائی، جماعت گرائی) نیز در چپ از این گونه بود. رشد آگاهی و حساسیت نسبت تخریب محیط زیست، جنبشهای گسترده ای را برای مقابله با بحران اکولوژیک پدید آورد که به نوبه خود به شکل گیری گرایشها و جریانات نوینی در درون چپ و بطور کلی در طیف سیاسی موجود، انجامید. فروریختن «دیوار برلین» و فروپاشی «اتحاد شوروی» و اقمار آن، همان طور که می دانیم، همراه با تکان و آشفتگی شدیدی برای مجموعه چپ و در سطح جهانی بود. جهانی شدن سریع و وسیع تر سرمایه داری جهانی طی سه دهه گذشته، بحران اقتصادی و اجتماعی گریبانگیر بخش عمده ای از «جهان سوم»، امواج مهاجرتهای گسترده و ...، هرکدام حامل مسائل و مباحث دیگری برای چپها بودند (13).
دوگانه چپ/ راست، مسلمأ از این تحولات و رویدادها تأثیر پذیرفته و نظر به تبعیت آن از متغیرهای زمان و مکان و شرایط مشخص هر دوره، اساسأ نمی توانست فارغ و یا مصون از این تغییرات باقی بماند: انشعابهای بزرگ در جنبش چپ کمونیستی در سطح جهانی و در میان بسیاری از گرایشها و جریانات چپ در کشورهای مختلف، به وقوع پیوست (انشعاب چین و شوروی، اروکمونیسم، مشی مسلحانه و ...) . نظریات جدیدی در باره تغییرات نظام سرمایه داری، امپریالیسم، وابستگی، رابطه سوسیالیسم و دموکراسی، رابطه چپ با طبقه کارگر و دیگر قشرهای زیرستم، رابطه چپ با جنبشهای هویت خواهی و محیط زیست، مقوله قدرت و دولت و ...، عرضه شد. در کنار و یا در بعضی موارد، به جای «جبهه اصلی» مقابله چپ و راست، جبهه های «ثانوی» در عرصه های سیاسی و اجتماعی گشوده شد. به طور خلاصه، ورود مسائل و موضوعات جدید به حیطه رویاروئی جاری چپ و راست، گرایشهای گوناگون دیگری را در میان مجموعه چپ به وجود آورد که به مهمترین آنها ذیلأ اشاره خواهیم کرد.
اما پیش از آن، یادآوری نکته‌ای در همین ارتباط ضروری به نظر می‌رسد: در دوره اخیر، باری دیگر، این ایده در بین گروه هائی از مردم و تحلیلگران و حتی در میان بعضی از جریان ها و فعالان سیاسی، کمابیش رایج گشته که تمایز بین چپ و راست دیگر کهنه و قدیمی شده و این گونه تقسیم بندیها رفته رفته منسوخ می شود. اینان با استناد به پاره ای از واقعیتها، نظیر رشد طبقه متوسط و کاهش نسبی سهم طبقه کارگر صنعتی در میان شاغلان در بسیاری از جوامع، جابه جائی ها در پایگاه اجتماعی چپ و راست، تشدید فردگرائی، چرخش به راست در بین برخی از نیروها و جریانات چپ و یا کمرنگ شدن عناصر و مختصات ویژه چپ در برنامه ها و سیاستهای این جریانات، پیدایش تنوع بیشتر در درون احزاب، تشکیل دولتهای ائتلافی چپ و راست در بعضی جاها و ...، چنین نتیجه گیری می کنند که دیگر دوران تقابل چپ و راست، در اساس، سپری شده و آنچه هست چیزی جز دعوا و رقابت میان ایدئولوگ‌ها، شخصیت‌ها و دستجات سیاسی و یا بازمانده اختلافات قدیمی، نیست (14). قابل توجه است که این ایده هم بیشتر از جانب راستها و یا بخشی از جریانات میانی (سانتر) مطرح شده و می شود. همچنین در دو دهه اخیر که دوباره اعلام «پایان عصر ایدئولوژی ها»، «پایان دوره انقلابات» و یا حتی «پایان تاریخ» باب شده بود، ادعای منسوخ شدن تمایز و تقابل چپ و راست هم رواج افزونتری یافته بود.
لکن سیر رویدادها و تحولات در همین دوره نیز تداوم تعارضها و تضادهای موجود در اعماق جامعه و نادرستی نتیجه گیری و ادعای فوق را بروشنی نشان داده است. اسامی و عناوین جریانات عوض می شود. برنامه و سیاستهای فلان حزب و بهمان سازمان به این یا آن سمت می چرخد، ائتلافهای سیاسی شکل گرفته یا از هم می پاشند، ولی باز تشکلها و بلوکهای دیگری با عنوان و هویت چپ (یا راست) پا به میدان می گذارند. وقتی که رقابتهای سیاسی شدت می یابند، هنگامی که خواستهای جمعی طبقات و قشرهای مختلف با بی اعتنائی مستمر حاکمان روبرو گشته و یا دستاوردهای اجتماعی و اقتصادی آنها شدیدأ مورد تعرض قرار می گیرد، زمانی که بحران اقتصادی حادتر می شود و ...، آنگاه تعارضهای واقعی موجود، به این یا آن شکل ظاهر گردیده و صف آرائی چپ و راست را به صورت بارزی آشکار می کنند. از میان نمونه ها و نشانه های فراوان در این زمینه، در اینجا می توان از تحولات و تجربیات جالب توجه چپ در امریکای لاتین در بیست سال گذشته و از جنبشهای اخیر «اشغال وال استریت» در امریکا و «برآشفتگان» در اروپا نام برد.

گرایشهای گوناگون چپ
جریان‌ها و مسلک های نظری درون چپ بسیار متنوع و فراوان است. فهرست احزاب و سازمانهائی که مدعی چپ هستند و یا در طیف سیاسی به این عنوان شناخته می شوند، خیلی طولانی است. چنان که قبلأ اشاره شد، اختلافات گوناگون در عرصه های ایدئولوژیک، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و همچنین تحولات عمده در سطح جهانی و یا در هر جامعه مشخص طی سالیان گذشته، موجب این ناهمگونی و صف بندیهای درونی شده است. به علاوه، همان طور که می دانیم، رقابتهای فرقه ای و چشم همچشمی های محفلی و فردی نیز، در این میان، بی تأثیر نبوده است.
به عنوان مثال، در درون جریان چپ عمده «مارکسیسم»، انواع گرایشهای «لنینیسم»، «استالینیسم»، «تروتسکیسم»، «مائوئیسم» و ... وجود داشته و هنوز هم، در مقیاسی محدودتر وجود دارد. در جامعه ما نیز این گرایشها، به درجات مختلف، بازتاب داشته و جریانهای سیاسی متناظر را هم ایجاد کرده بود که در مقطع انقلاب بهمن، در جریان مباحث و مجادلات سیاسی، غالب آنها را در چهار دسته یا «خط» («خط یک»، «خط دو»، ...) خلاصه می کردند. با این قبیل گرایشها، آشنائی کافی وجود دارد و این نوشته نیز طبیعتأ گنجایش پرداختن به همه آنها را ندارد. در اینجا به صورت اجمالی فقط به مهمترین آنها در مقطع کنونی اشاره می کنیم. چنان که پیداست، برخی از این نحله های چپ هم با یکدیگر تداخل و یا، به اصطلاح، همپوشی دارند.
- چپ مارکسیست/ چپ غیر مارکسیست: هرچند که مارکسیسم، طی حدود یک قرن، اندیشه و مکتب غالب و محوری در بین چپها بوده و هنوز هم از جمله مهمترین آنها محسوب می شود، پیش از زمان مارکس و انگلیس و بعد از آنها هم گرایشهای مختلف چپ غیر مارکسیست (آنارشیسم، آنارکوسندیکالیسم، بلانکیسم و ...) وجود داشته است (15). اکنون نیز جریانهای سیاسی و نظری متعددی مطرح هستند که یا با مارکسیسم مخالفند و یا با آن مرزبندی مشخص دارند. بسیاری از احزاب و جریانات چپ اروپائی در حال حاضر غیرمارکسیست به حساب می آیند (16).
- چپ سوسیالیست (کمونیست) / چپ سوسیال دموکرات: این صف بندی اگرچه با مورد قبلی تداخل زیادی داشته ولی همواره و یا عینأ با آن منطق نبوده و نیست. انشقاق بزرگی که با بروز جنگ جهانی اول و در پی انقلاب اکتبر 1917 روسیه، در جنبش چپ و کارگری در سطح جهان به وقوع پیوست، آن را به دو بخش عمده تقسیم کرد: در یک سو، کمونیست ها قرار داشتند که (طبق الگوی «شوروی» و یا بعدأ مطابق الگوهای متفاوت دیگر) خواستار تحقق بخشیدن به سوسیالیسم (کمونیسم) بوده اند. در سوی دیگر، سوسیال دمکراتها بودند که با رد الگوی «شوروی»، بتدریج به مرزبندی و نفی مارکسیسم رسیدند و طی چند دهه گذشته، هدف سوسیالیسم را هم در عمل کنار نهاده اند (17). این بخش، با پذیرش چارچوب اصلی نظام سرمایه داری مسلط، در پی اصلاحاتی در درون آن هستند.
- چپ انقلابی/ چپ رفرمیست: یکی دیگر از تقسیم بندی‌های قدیمی درون چپ که امروز نیز کاربرد دارد، تفکیک بین گرایش انقلابی و گرایش رفرمیست است: اولی برای رسیدن به هدف مطلوب، اساسأ بر انقلاب تأکید دارد، ضمن آن که انجام اصلاحاتی در جهت هموارکردن راه انقلاب و یا بهبودی نسبی در شرایط زیست محرومان را هم    می پذیرد. دومی اما نیل به هدف مورد نظر را تنها از طریق اجرای رفرم‌ها میسر می‌داند و در اساس انقلاب را زیانبار و نادرست می‌شمارد. علاوه بر این در میان بسیاری از چپ‌ها این سنت هم رواج دارد که هنگام بروز اختلافات نظری و سیاسی در میان آنها، طرفی که خود را «انقلابی» می‌داند، طرف مقابل را «رفرمیست» می خواند.
- چپ دموکرات/ چپ غیر دموکرات: چگونگی تلفیق و رابطه میان ایده‌های چپ و دموکراسی بطور کلی و بین سوسیالیسم و دموکراسی بطور خاص، یکی از مسائل بحث برانگیز بوده و به پیدایش گرایشهای مختلف دامن زده است. در ابتدا غالب نیروها و جریانهای چپ به منظور توسعه و تکامل دموکراسی سیاسی (که آن را محدود و ناکافی می دانستند) خواهان تلفیق و تکمیل آن با دموکراسی اجتماعی و اقتصادی و یا به بیان دیگر، پیوند بین دموکراسی و سوسیالیسم بودند. چنان که بسیاری از جریانات چپ انقلابی در اروپا نیز، از بعد از نیمه قرن نوزدهم، دیدگاه و خواست خود را با عنوان «سوسیال دموکراسی» و یا نظایر آن مشخص می‌کردند و چپها خود را«پیگیرترین مدافعان دموکراسی» به حساب می آوردند. اما بعد، پس از انشقاق بزرگ و در اثر تجارب دهشتناک استالینیسم، مائوئیسم، پل پوتیسم و ...، کار به جائی رسید که طی مدتی طولانی، در ذهن بسیاری از مردمان جهان، «سوسیالیسم» با «غیر دموکراتیک بودن» مترادف گشت. واضح است که این روند و عملکرد مغایر با دموکراسی، در بین همه چپها عمومیت نداشته است. سوسیال دموکراتهای اروپا اگرچه تدریجأ در نظام مسلط مستحیل شده اند ولی کارنامه آنها در زمینه دموکراسی سیاسی، اگربهتر از رقیبان لیبرال آنها نباشد، بدتر نبوده است. تجارب تاریخی دیگری (مانند شیلی در زمان آلنده) نیز بر این امر گواهی می‌دهند. برخی از چپها نیز همواره طرفدار «دمکراسی مستقیم»، « خودگردانی» و امثال اینها بوده‌اند. در پرتو این تجربیات و تحولات، امروزه دموکراسی به عنوان مقوله‌ای بنیادین به وسیله اغلب گرایشهای چپ پذیرفته شده و دموکرات بودن از شروط اولیه و لازمه چپ بودن محسوب می شود.
چپ سنتی/ چپ جدید: عنوان سنتی یا «ارتدکس» اکثرأ به آن دسته از جریانات و گرایشهای چپ اطلاق می شود که دارای سابقه ای نسبتأ طولانی بوده، چارچوب های نظری و سیاسی شان عمدتأ فارغ از تحولات و یا بسته باقی مانده و موفقیت یا شکست آنها در تحقق هدفهای اعلام شده شان نیز تا اندازه زیادی مشخص شده باشد. بسیاری از احزاب و سازمانهای کمونیست یا سوسیال دموکرات قدیمی نیز غالبأ در همین دسته قرار می گیرند که نماینده بارز آن در ایران هم «حزب توده» بوده است. چپ جدید، از دهه 1960 میلادی، بطور عمده در نقد و یا بعضأ نفی گرایشهای سنتی شکل گرفته و همانطور که در بالا اشاره کردیم، بروز و ورود مسائل جدید به حوزه سیاسی و اجتماعی هم در این باره نقش مهمی داشته است. این دسته خود در برگیرنده جریانها و نظریات بسیار متنوع، مانند گرایشهای ضد قدرت و آنارشیستی، هویت گرائی، اکولوژیک، نئومارکسیست و مارکسیسم غربی، نظریات فانون، پیروان اندیشه های چه گوارا و مشی مبارزه مسلحانه، جنبش چریکی شهری، زاپاتیست ها و ... تا پست مدرنیسم است که از نمونه های مشخص آن در جامعه ما «جنبش فدائی» بوده است. موفقیت خود جریان چپ جدید هم بیشتر در بررسی و نقد دیدگاه های سنتی است تا پی افکندن نظام فکری جامع و منسجم، ولی پیداست که در طرح و تحلیل مسائل جدید جامعه و جهان و ارائه ایده های تازه، بسیار تأثیرگذار بوده است (18).
- چپ مسئول/ چپ معترض: منظور از صفت «مسئول» در دسته بندی جریان‌های چپ آنست که بخشی از این گرایشها، ضمن تعقیب اهداف سیاسی و اجتماعی بلند مدت خود، تا اندازه‌ای قوانین و ترتیبات نظام حاکم را نیز مراعات کرده ولی برای بهبودها و اصلاحات نسبتأ محدود و یا مقطعی در گذران زندگی توده ها هم احساس مسئولیت و تلاش می کنند، هرچند که این امر گاهی در عمل به فراموشی اصل آن اهداف هم منجر می شود. اما چپ معترض شامل آن گرایشهائی می شود که نه فقط اساس نظام موجود و بنابراین ترتیبات ناشی از آن را قبول ندارند، بلکه در انتظار رسیدن آن «روز موعود» (یا شب انقلاب) نیزنسبت به آمادگی شرایط لازم نا شکیبا بوده و بیشتر بر اعتراض و عصیان تکیه دارند، اگرچه اینها غالبأ کمکی به نیل به هدف نهائی نمی کنند. تقابل بین این دو دسته، مثلأ در موضوع استفاده یا عدم استفاده از پارلمان و یا شیوه های فرا پارلمانی، در راستای تحقق هدف مورد نظر نیز بروز می کند: دسته اول غالبأ بر ترتیبات پارلمانی تأکید نموده و کمتر به حرکتهای فراپارلمانی یا «غیر قانونی» متوسل می‌شود، در حالی که دسته دوم، برمبنای رد همه نهادهای حکومتی و قانونی، گاهی حتی از شرکت در انتخابات محلی هم امتناع می کند.
گرایشهای «چپ افراطی» نیز هرچند از نظر سوژه ها یا حرکتهای اعتراضی، در موارد زیادی با چپهای معترض همسو و همراه می شوند، ولی به لحاظ تحلیلهای سیاسی، دیدگاه های نظری و تشکیلاتی، فرق قابل توجهی با آنها دارد. در دوره اخیر نیز، چپهای معترض و افراطی در عرصه مبارزه برای صلح و علیه تسلیحات اتمی، مقابله با گسترش نیروگاه‌های هسته‌ای، در مراسم گردهمائی سالانه سران دولتهای پیشرفته سرمایه داری و ... فعال بوده اند.
- چپ اکولوژیک: گسترش آگاهی و اعتراض نسبت به تخریب روزافزون محیط زیست و ضرورت مقابله با بحران زیست محیطی، طی 40-30 سال گذشته، گرایشهای نوینی را پدید آورده است، به طوری که اکنون «اکولوژی سیاسی» جایگاه مهمی در حوزه سیاست احراز کرده و نه تنها جریانات چپ بلکه برخی گرایش‌ها و یا احزاب راست هم نتوانسته‌اند نسبت به آن بی اعتناء باقی بمانند. نه فقط رابطه فیمابین نظام سرمایه‌داری و بحران زیست محیطی به نظریات و مباحث تازه ای دامن زده، بلکه مقابله با این بحران نیز در تعارض آشکار با بعضی از دیدگاه های چپ (و از جمله مارکسیستها) که بر «تولیدگرائی» یا رشد مستمر تولیدات مادی تأکید داشته اند، واقع شده است. در بین چپ های اکولوژیک نیز گرایشهای گوناگون تند یا میانه رو، سوسیالیست یا غیر سوسیالیست و ... مشاهده می شود (19). آنچه در این میان حائز اهمیت فراوان است چگونگی رابطه بین سوسیالیسم و اکولوژی است و این که کدام یک از این دو دیگری را دربر میگیرد.
- چپ کارگری/ چپ پوپولیست: یکی دیگر از صف بندیهای درون چپ است که قدمتی طولانی دارد ولی موضوعیت خود را از دست نداده است. چنان که مثلأ در دوره بعد از انقلاب بهمن در ایران نیز یکی از مجادلات جاری بین چپها، متوجه همین موضوع بوده است. موضوع اساسأ در خصوص رابطه بین طبقات مختلف اجتماعی و بویژه آن طبقه ای (یا طبقاتی) است که رسالت یا مسئولیت اصلی را در پیروزی انقلاب اجتماعی، استقرار نظام نوین و رهائی انسانها برعهده دارد. چپ کارگری انجام این وظیفه تاریخی را منحصرأ مربوط به طبقه کارگر می داند، هرچند در تعریف این طبقه هم، برپایه تحولات عینی سالیان گذشته، اختلاف نظر وجود دارد (پرولتاریا، یا قاطبه مزد و حقوق بگیران ویا اینها به اضافه بیکاران و حاشیه نشینان و یا ...) . اما چپ پوپولیستی، بر ائتلاف و اتحاد میان طبقات و قشرهای مختلف برای نیل به هدف مورد نظر تأکید داشته و یا اساسأ در قالب عناوینی چون «توده ها» و یا «توده مردم»، نگاهی فراطبقاتی دارد. نمونه‌ای اخیر از این گرایش، جریان «سوسیالیسم بولیواری» در ونزوئلا است. باید افزود که پوپولیسم در میان برخی جریانات راست و راست افراطی هم با تکیه بر «ملت» و شوونیسم و یا با تلفیق مذهب و ملت، رایج است.
- چپ ضد امپریالیست: مبارزه علیه امپریالیسم، چنان که می‌دانیم، یکی از مختصات و محورهای نظری و عملی غالب جریانهای چپ (و حتی بسیاری از گرایش‌های غیرچپ) خصوصأ در «جهان سوم» طی قرن گذشته بوده است. عمده شدن این محور تا حدی بوده است که بعضأ و به عنوان مثال در میان بسیاری از جریانات چپ ایرانی، دیگر خصوصیات اصلی هویت و هدف چپ را تحت الشعاع خود قرار می‌داده است. در همین رابطه، نظریات متعددی هم راجع به «وابستگی» به امپریالیسم و چگونگی مقابله با آن، رواج داشته است. متقابلأ البته جریانات دیگری از چپ، چه در قدرت و چه در اپوزیسیون، وجود داشته که به توجیه‌گری امپریالیسم و یا سلطه جوئی‌های قدرت‌های بزرگ جهانی به طور کلی، مبادرت کرده و یا دربرابر آن ساکت بوده اند. درهرحال، فروپاشی «اتحاد شوروی»، پایان «جنگ سرد»، روند جهانی شدن شتابان و عوامل دیگر، طی دوره اخیر، باعث شده است که مسئله «مبارزه با امپریالیسم»، از دیدگاه بسیاری از جریانات چپ، اهمیت و یا موضوعیت خود از دست بدهد. به طوری که برخی از آنها که سابقأ خود را ضد امپریالیست می نامیدند، امروزه این مقوله را از مباحث و دستور کارشان کلأ حذف کرده اند، گوئی که فرو افتادن یک طرف آن «جنگ سرد» طولانی یعنی «بلوک شرق»، خود به خود موجب نا پدیدشدن طرف دیگر آن یعنی «بلوک غرب»، از صحنه جهانی می شود. صرفنظر از نظریات و مباحثات کنونی راجع به امپریالیسم و بنیان های اقتصادی و سیاسی آن، رابطه بین کشورهای پیشرفته سرمایه داری و کشورهای در حال توسعه و یا روابط بین «مرکز» و «پیرامون»، در چارچوب سرمایه‌داری جهانی، و همچنین مسئله امکان استقرار سوسیالیسم (در یک کشور یا درسطح منطقه ای و جهانی)، در هر صورت اختیار واقعی تصمیم گیری در سطح ملی و یا استقلال سیاسی و اقتصادی، هنوز برای غالب چپها از اهمیت زیادی برخوردار است.
- چپ انترناسیونالیست/ چپ ناسیونالیست: چگونگی پیوند و ترکیب میان اندیشه‌ها و اهداف چپ و «مسئله ملی»، از دیرباز مورد بحث و کنکاش در بین چپها و به نوبه خود، موجب پیدایش گرایشهای مختلف درون آن بوده است که بویژه در مقولاتی چون «حق تعیین سرنوشت»، «منافع ملی»، «استقلال ملی» و همچنین «همبستگی بین المللی» بازتاب داشته است. در تجارب تاریخی، کم نبوده‌اند احزاب و جریانات چپ که به خاطر طرفداری از «منافع ملی» و یا زیر عنوان «مأموریت تمدن بخشی»، از جنگها، لشکر کشی‌ها و مداخلات استعماری و امپریالیستی دولتهای «خودی» در سرزمین های دیگر پشتیبانی کرده اند (20). امروز هم کم نیستند جریانهائی از چپ که از موضع ناسیونالیستی به مخالفت با حق تعیین سرنوشت دیگر ملیت های ساکن کشور می پردازند. اما تجربه دیگری که انترناسیونالیسم و همبستگی جهانی را تحریف کرده و آن را از مضمون اصلی و واقعی اش تهی کرد، عملکرد «اتحاد شوروی» (و بعدها همچنین «چین کمونیست») در این زمینه بوده که زیرلوای «انترناسیونالیسم پرولتری» و در جهت مقابله با «ناسیونال کمونیسم»، که در واقع به «ناسیونال نیهیلیسم» یعنی نفی هرگونه ویژگی ها و منافع ملی انجامید، سازمانها و احزاب «برادر» را به تبعیت و دنباله روی از سیاست خارجی دولت شوروی (و یا دولت چین) کشاند. یکی از تمایزات اصلی «جنبش فدائی» در آغاز نیز نقد قاطع این خط مشی دنباله روانه در میان چپهای ایران بوده است. هرچند که در دوره اخیر، تمایلات ناسیونالیستی، به دلایل گوناگون رو به شدت نهاده ولی متقابلأ زمینه های واقعی تجلی و تقویت همبستگی بین المللی (بحران جهانی محیط زیست، مهاجرتهای گسترده، مقابله با نقض حقوق بشر، مبارزه با جنگ افروزی و میلیتاریسم و ...) نیز بیشتر فراهم شده است. از این رو هم در صف بندیهای درون چپ، مسئله تلفیق درست همبستگی جهانی و استقلال و منافع ملی همچنان مطرح است.
مسلمأ می توان موارد دیگری را به فهرست فوق افزود، اما آنچه در این مطلب بیشتر در مد نظر بوده اینست که با توجه به گرایشهای مختلف موجود در میان چپها و مسائل گوناگون رودرروی آنها، در حال حاضر چگونه وحدتی در چپ مطلوب و یا امکان پذیر است.

وحدت چپ
غلبه بر پراکندگی‌های موجود و حرکت در مسیر همگرائی و وحدت جریانهای مختلف چپ، یکی از خواستها و آرزوهای بخش بزرگی از خود چپها و همچنین بسیاری از نیروهای طرفدار دیدگاه چپ در سطح جامعه ما بوده و هست. در این باره، تلاشهای متعددی هم، طی سالهای گذشته، به عمل آمده که متأسفانه اکثرأ بی نتیجه بوده است. بنابراین علاوه برخواست و اراده جدی که لازمه آغاز و پیشبرد چنین اقدامی است، توجه به تجارب گذشته و واقعیتهای موجود نیز ضروری به نظر می رسد.
یکی از تلاش‌های اخیر در این زمینه، فراخوان سه جریان چپ و جمعی از فعالان چپ غیرمتشکل، زیرعنوان «به سوی شکل دهی تشکل بزرگ چپ» است که اقدامات و مباحثات مربوط به آن در حال حاضر جریان دارد. این فراخوان، همراه با دعوت از همه نیروهای فعال چپ برای مشارکت در شکل دهی تشکل بزرگ چپ، خطوط کلی برخی از مبانی و مختصات اصلی آن را هم ترسیم می کند.
این فراخوان، بدرستی، در محدوده سه جریان و یا بطور کلی در حیطه سازمانها و احزاب موجود باقی نمانده و برای ایجاد یک تشکل جدید بزرگتر، بر مشارکت بیشترین فعالان چپ و علاقه مندان تأکید می کند. این حرکت، چنان که پیداست، منحصر به جریانها و گروه های «فدائی» نیز نبوده و بلکه با خارج شدن از چارچوبها و عناوین مرسوم و موجود و جلب مشارکت افراد و جریانهائی با سوابق و سنتهای متفاوت، پی افکندن طرح نوی را در مد نظر دارد.
با اینهمه، این نیز واقعیت دارد که تمامی گرایش‌های موجود را نمی توان زیرسقف یک تشکل واحد گرد آورد. ایده شکل گیری یک تشکل چپ «فراگیر»، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرعملی است. تجارب جوامع دیگر هم این نکته را بروشنی نشان می‌دهد و در جامعه خود ما نیز، به هر ترتیب، تنوع و ناهمگونی نظرات و گرایشهای درون چپ بیشتر از جاهای دیگر نباشد، کمتر از آن هم نیست.
فراخوان شکل‌دهی تشکل بزرگ چپ، با تأکید بر ضرورت وجودی چنین تشکلی «برای دفاع از آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و حمایت از منافع و مطالبات کارگران و مزدبگیران»، جا به جا تصریح می‌کند که «سوسیالیسم بدون دموکراسی شدنی نیست» و «آزادی با عدالت اجتماعی و سوسیالیسم با دموکراسی پیوند عمیقی دارند».
این فراخوان اعلام می‌دارد که «ما به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم باورمندیم و برای تحقق آنها در ایران مبارزه می‌کنیم». این بدان معناست که ما نه تنها برای آزادی و دموکراسی که برای سوسیالیسم هم از همین امروز مبارزه می کنیم و این مبارزه برای تحقق سوسیالیسم، ضرورتأ باید در خط مشی سیاسی و سیاستهای تشکل جدید چپ نیز انعکاس یابد وگرنه آوردن واژه «سوسیالیسم» در ردیف باورها عملأ چیزی جز عنوان تزئینی نخواهد بود. براین اساس، کسانی که خود را سوسیالیست نمی دانند و یا سوسیالیسم را به هر دلیل، دست نیافتنی می پندارند و طبعأ برای تحقق آن هم مبارزه نمی کنند، در تشکل مورد نظر جای نمی گیرند. این البته به معنای آن نیست که همه آنهائی که احیانأ از این تشکل پشتیبانی می نمایند و یا فرضأ روزی به آن رأی می دهند، الزامأ سوسیالیست هستند، ولی برای فعالانی که رأسأ و داوطلبانه، از طریق وحدت، می خواهند چنین تشکلی را پایه ریزی کنند، این الزام منطقی و اصولی است.
اما مبارزه برای تحقق سوسیالیسم از همین امروز، به مفهوم امکان استقرار آن در فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نیست زیرا که اساسأ شرایط لازم برای آن مهیا نبوده و بنابراین غیرعملی است. این رژیم، طی دوران حاکمیت خود، علاوه برهمه عقب ماندگی ها و تخریب هائی که در عرصه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به بار آورده، بنا به شواهد ملموس، لطمات سنگینی نیز بر طبقه کارگر و بر شالوده تولیدی جامعه وارد کرده است. آنهائی که به برقراری سوسیالیسم در فردای جمهوری اسلامی معتقدند و این اعتقادشان را هم به خط قاطع مرزبندی با دیگر جریانهای چپ تبدیل کرده اند، قاعدتأ باید یا به این رژیم «جایزه» ای هم بدهند که به رغم همه چیز، در این دوره شرایط ضروری استقرار سوسیالیسم را فراهم نموده و یا برای طول عمر آن «دعا» کنند تا پیش از پایان محتوم آن چنین شرایطی را مهیا کند!
در فراخوان وحدت چپ، در مورد «گسست از سیستم فکری و عملکردی «سوسیالیسم واقعأ موجود»» و «اساس فکری مسلط در جنبش کمونیستی» طی دهه‌های گذشته، موضع صریحی اتخاذ شده است. این موضعگیری روشن، درعین حال، گرایش غالب کنونی در میان نیروها و جریانات چپ ایرانی را هم بیان می‌دارد و از این رو نیز دامنه مشارکت احتمالی و آتی دیگر فعالان چپ در این حرکت را گسترش می دهد. در واقع فروپاشی آن سیستم فکری و عملکردی، جدا از تبعات دیگرش، ا ین فرصت را هم برای اغلب چپها فراهم آورده که فارغ از قیم مآبی و دنباله روی، مستقلانه فکر کرده و رأسأ برای مسائل و معضلات نظری و عملی چاره اندیشی کنند.
اما فراخوان مورد بحث، در باره نظام فکری و عملکردی «سوسیال دموکراسی واقعأ موجود»، سخنی نگفته است، هر چند که پیش از انتشار آن و در حال حاضر نیز بحث و گفتگو پیرامون این موضوع جریان داشته و دارد. تجربه نسبتأ طولانی سوسیال دموکراسی و خصوصأ عملکرد آن در دهه های اخیر، شکست آن را کاملأ آشکار کرده، اگرچه سروصدای برخاسته از آن بسیار کمتر از فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» بوده است. بنابراین در تعریف هویت و تعیین مبانی تشکل بزرگ چپ، مرزبندی صریح با سوسیال دموکراسی نیز ضروری به نظر می رسد و الا هویت آن، از همین ابتدا، مبهم و نا روشن خواهد بود.
در متن فراخوان، صراحتأ براین اعتقاد که «جمهوری اسلامی مانع اصلی آزادی، دموکراسی، پیشرفت و عدالت اجتماعی است» تأکید و «رفع این مانع» به عنوان «هدف برنامه ای» تشکل مورد نظر، اعلام شده است. بیان این اعتقاد و هدف به معنای آنست که همه فعالان چپ که برای رفع این مانع تلاش و مبارزه می کنند، یعنی در واقع اکثر قریب به اتفاق جریانهای چپ در حال حاضر، در حیطه مخاطبان بالفعل و بالقوه این فراخوان قرار می گیرند. و مفهوم متقابل آن نیز اینست که آنهائی که به هر عنوان، چنین اعتقادی نسبت به جمهوری اسلامی ندارند و یا آن را «اصلاح پذیر» می پندارند و عملأ هم برای رفع آن مبارزه نمی کنند، در محدوده وحدت مورد بحث جای نمی گیرند.
نا گفته پیداست که وحدت برپایه اشتراکات شکل می‌گیرد و اختلافات نظری به مباحث بعدی جاری، به بررسی و کسب تجارب جدید و یا به پراتیک واگذار می‌شود. این نیز واضح است که تدوین اسناد نظری، برنامه ای، اساسنامه‌ای و سیاسی، به صورت بسته، منجمد و یکبار برای همیشه انجام نمی‌گیرد و بلکه نیازمند تغییر و اصلاح و تکمیل برمبنای تحولات و تجربیات تازه است. برای اقدام و فعالیت موثر در جامعه ما و در سطح جهان بطور کلی، لازم نیست که حتمأ تمامی نظریات و جوانب نظری دیدگاه چپ به شکل شسته و رفته و جامع و کامل تهیه و ارائه شود، زیرا که همراه با تداوم مباحثات نظری، بازنگری و اصلاح و توسعه آنها در جریان عمل فراهم می گردد. البته برای اندیشه و اقدام استراتژیک، شناخت نسبتأ کافی از جامعه و جهانی که در آن عمل می کنیم و تعیین جهت گیری های اصلی و اهداف اساسی ضرورت دارد. این سمتگیریها و هدفهای عمده، در پرتو مطالبی که در بالا بیان شد، گرایش چپی را معرفی می کند که نظام مسلط سرمایه داری جهانی را سرنوشت محتوم بشریت نمی داند و برای یک دگرگونی بنیادین اجتماعی همراه با ملاحظات اکولوژیک مبارزه می کند، چپی که دموکراسی و سوسیالیسم را جدائی ناپذیر می شناسد، چپی رادیکال (که طبق تعریف متداول آن) به ریشه مسائل و موانع می پردازد، چپی که مستقل می اندیشد و نسبت به شرایط زندگی و سرنوشت انسانها احساس مسئولیت می کند، چپی که در راه تقویت و تأمین همبستگی بین المللی می کوشد ... . در یک کلام، اشتراکات حاصله در جریان بحث و گفتگوها، نمی تواند آن دسته از مبانی و معیارهائی که هویت تشکل جدید چپ را مشخص می کند، دربر نگیرد.
نکات مذکور در بالا، عمدتأ در عرصه نظر بود و آنچه اهمیت افزونتری دارد، همانا ترجمان و یا کاربرد آنها، برمبنای شرایط و مقتضیات ایران، در عرصه عمل است که در استراتژی و پروژه سیاسی تشکل مورد نظر بازتاب می یابد و آن خود موضوعی دیگر است.

منابع:
1. Maurice Duverger, Introduction à la politique, 1964.
2. Jacques le Bohec et Christophe le Digol (Sous la direction de),                        
       Gauche- droite : genèse d`un clivage politique, 2012.
3. Sylvie Aebischer, Gauche- Droite : au – dela` de cette limite la politique n`est plus pensable, 2003.
4. منبع شماره (3)
5. Raymond Aron, Introduction à `la philosophie politique, 1997.
6. Franciois Furet, le passe `d’une illusion, 1995.
7. R. Goodin   etal. (edited by), A Companion To Contemporary political Philosophy, 2007.
8. Norberto Bobbio, Droite et gauche, 1996.
9. منبع شماره (6)
10. Gérard Bensoussan et Georges Labica, Dictionnaire critique du marxisme, 1999.
11. منابع شماره (3) و (7)
12. منبع شماره (2)
13. Ramzig Keucheyan, Hémisphère gauche, 2010.
14. Nicolas sauger (dossier réalise par), gauche- droite : quels clivages aujourd`hui ? , Problèmes politiques et économiques, mars 2009.
15. Eric Hobsbawm, How to change the world, 2011.
16. Cornelia Hildebrandt and Brigit Daiber (ed.), the Left in Europe, 2009.
17. منبع شماره (10)
18. منبع شماره (13)
19. منبع شماره (13)
20. منبع شماره (3)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست