نامه سرگشاده یک اومانیست به مسلمانان جهان
نوید دانش پویان
•
اسلام سیاسی نتیجهی طبیعی اعتقادات مذهبی اصیل و واقعی ملتهای مسلمان نیست. اسلام سیاسی ثمرهی فعالیت نظامیافته امپریالیسم است که با همدستی نیروهای محافظهکار، تاریکاندیش، مرتجع و خاندانهای سرسپرده همچون آل سعود و دینفروشان پاکستان، افغانستان و... به تأثیرگذارترین جریان سیاسی در کشورهای اسلامی تبدیل شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۲ دی ۱٣۹۲ -
۱۲ ژانويه ۲۰۱۴
«هرکس راه فریب دادن توده ها را بلد باشد، به آسانی سرور ایشان میگردد و هرکس برایشان در صدد روشنگری برآید، قربانی ایشان میشود.»
گوستاو لوبون فرانسوی
در سالهای اخیر تضاد بین تشیع و تسنن وارد مرحله جنگ و خونریزی همهجانبه در بیشتر مناطق جهان اسلام شده است. کشتارهای کور و بیرحمانه در سوریه، عراق، یمن و لبنان نمود بارز این جنگ همهگیر است. از سوی دیگر این جنگ در پاکستان، افغانستان، مصر، ایران، بحرین و عربستان سعودی با ابعاد و شکلهایی متفاوت چهره کریه خود را به وضوح نشان میدهد.
به هیچوجه تصادفی نیست که در سالهای اخیر تلویزیونهای ماهوارهای متعلق به جریانات بنیادگرای سنی و شیعه رشدی قارچ گونه داشتهاند. گردانندگان این شبکهها چنین القاء میکنند که گویی تمام مشکلات جامعه و بشریت حل شدهاند و تنها مشکل اصلی دنیا و قیامت را تفاوتهای ایدئولوژیک بین شیعه و سنی میدانند. این رسانهها با حرارت و شدت عجیبی در بین شنوندگان خود تخم کینه و نفاق و خشونت میکارند. شبکههایی چون اهلبیت، هادی، امام حسین، کربلا، الزهرا، کلمه، وصال فارسی، ولایت، وصال حق و شبکه نور و ... از این جملهاند.
اهل تسنن و تشیع در طول 1400 سال گذشته با وجود تفاوت دیدگاهها و برداشتهایشان از دین اسلام بیش از 95% این تاریخ را با صلح و آرامش در کنار هم زیستهاند. از 400 سال قبل (بعد از فروکش کردن کشمکشهای اولیه صفویان و عثمانیها) تا دهه اخیر تضاد این دو مذهب از مرحله خونریزی به وضعیت تحمل و مدارا رسیده بود.
در یکصد سال اخیر بشریت با گذر از بحرانهای بزرگ توانسته است به دوره تاریخی جدیدی وارد شود. تساهل و تسامح در برابر دگراندیشان، فروکش کردن تعصبهای دینی و ایدئولوژیکی و بازگشت دین به جایگاه واقعی خودش (رابطه فردی انسان با خدا)، آزادی، برابری، حقوق بشر، همگرایی انسانها صرفنظر از مرام و عقیده و گرایش سیاسی از جمله نمادها و دستاوردهای این دوره جدید هستند.
اکثریت ملل جهان در سایه این دگرگونی از مرحله ایدئولوژی سالاری و دین سالاری به مرحله انسانگرایی توانستهاند به جایگاهی دست یابند که میبینیم تمامی دستاوردهای میلیونها سال تاریخ بشری حتی با دستاوردهای 50 ساله اخیر برابری نمیکند.
در این عصر انسان به درجهای از رشد عقلی رسیده است که بجای حساسیت به اعتقادات دیگران به حقوق آنان میاندیشد. به جای صرف انرژی در جهت یکسانسازی عقاید و اندیشهها از مزایا و مواهب جامعه با تنوع و تکثر در اندیشه و عقیده سخن میگوید. جامعه تک صدایی را خطرناک میداند و برعکس کوشش میکند که همه صداها و رنگها شنیده و دیده شوند. تمامیتخواهی را خصوصاً در شکل عقیده یادآور دوران سیاه فاشیسم و نازیسم و انواع بلاهای تاریخی جامعه بشری میداند. به جای یک گل، دسته گل را میپسندد؛ و آشکارا اعلام میکند:
«جایی که همه مثل هم می اندیشند در واقع کسی نمی اندیشد.»
متأسفانه جهان اسلام از کاروان دگرگونی و رشد همهجانبه انسانی بسیار عقب افتاده است.
علل عقبماندگی جهان اسلام:
امپریالیسم بعد از جنگ جهانی اول متوجه شد که مثل قرون گذشته نمیتواند در کشورهای جهان سوم پروژههای استعماری خود را به پیش برد. در نتیجه پدیده جدیدی به نام استعمار نو(new colonialism) پدید آمد. در این شیوه استعمارگران بجای اشغال سرزمینهای دیگر که هزینههایش بسیار زیاد شده بود با استفاده از جاسوسان، عوامل داخلی وابسته به خودشان، صرف پول و سرمایه، اعمال سیاستهای تفرقهافکنانه، قدرت امپراتوری رسانههایشان و نیز بهرهگیری از قدرت نیروهای مذهبی و استفاده ابزاری از اسلام توانستند در بیشتر آن کشورها عوامل وابسته به خود را به قدرت برسانند؛ مانند روی کار آوردن خاندان سعودی در عربستان، روی کار آوردن خاندان هاشمی در اردن و ملک فیصل در عراق و... در مراحل بعد در کشورهایی که نتوانسته بودند این کار را بکنند و یا قدرت از دست عوامل خودشان خارج شده بود، باز هم به روشهای فوق متوسل شدند و توانستند نیروهای ملی، مردمباور، ترقیخواه و چپ را شکست دهند و سیاستهای خود را در آن کشورها پیاده کنند. در این میان در کشورهای اسلامی بیشترین استفاده ابزاری را از اسلام و اعتقادات مردم به عمل آوردند.
اگر به تاریخچه ظهور و رشد جنبشهای اسلامی مراجعه کنیم، متوجه میشویم که این جریانات در تمامی کشورهای اسلامی، به جز تعداد معدودی، چه به طور مستقیم و چه غیرمستقیم با مساعدت آمریکا و غرب پدید آمدهاند. مطلقاً بدون حمایت آمریکا، بنیادگرایان نمیتوانستند به یک نیرو تبدیل شوند.
کشورهایی که امروزه توسط جنبشهای اسلامگرای بزرگ و یا حکومتهای دینی به چنین اوضاعی دچار شدهاند، زمانی در صف مقدم مبارزات ضد استعماری، دموکراتیک، ملیگرایی مترقی و سکولاریسم قرار داشتند. امپریالیسم در طول این دوره صد ساله از اسلام علیه جریانات ملیگرای مترقی، دموکرات، آزادیخواه و چپ بیشترین بهرهبرداری بعمل آورد؛ و حتی زمانی که این را مستقیماً انجام نمیداد، به علت کشتار عناصر مترقی توسط عوامل امپریالیسم، اسلامگراها به عنوان تنها نیروی اپوزیسیون در صحنه باقی ماندند.
در اندونزی رژیم سوهارتو با پشتیبانی امپریالیستی به قدرت رسید قتلعام نیروهای مترقی و ضد امپریالیست همزمان با دو بازوی نظامی و اسلامی را به انجام رسانید.
در مصر، انورسادات، از بنیادگرایی استفاده کرد تا نیروهای سکولار، ملیگرا و چپ و ضد امپریالیست را از صحنه خارج کند و موفق هم شد. در پاکستان، ژنرال ضیاءالحق، دقیقاً همین عمل را انجام داد.
در ایران، دولت مصدق با کمک اسلامگرایان سرنگون شد و همهکشی رژیم دستنشاندهی شاه چنان بیرحمانه بود که تنها نیروی سیاسی مخالف باقیمانده در کشور بنیادگرایی اسلامی بود.
در سایر کشورهای اسلامی همچون مصر، عراق، ترکیه و ... نیروهای ملیگرای سکولار، ضد امپریالیست و ترقیخواه و چپ به طور سامانمند با روشهایی تقریباً مشابه با دو چکش نظامیان و اسلامگرایان وابسته به امپریالیسم قتلعام و یا از صحنه خارج شدند.
آمریکا در افغانستان نیروهایی پرورده کرد و به جان دولت وابسته به بلوک شرق انداخت که در نتیجه این اتحاد مقدس امپریالیسم و اسلام سیاسی، امروز میبینیم بعد از 35 سال، افغانستان کنونی صرفنظر از نابودی زیرساختها و از دست دادن فرصتهای رشد فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بسیار عقبماندهتر از پنجاه سال قبل است.
در عربستان سعودی با یک حکومت پادشاهی مرکب از وهابیون طرفیم که توسط انگلیسیها بنیان نهاده شد و تا کنون همچون کشور نورچشمی آمریکا در برابر هر تغییر دموکراتیک و انسانی به شدت محافظتشده و میشود.
جهادگرانی که با دلارها و سلاحها و حتی قرآنهایی با چاپ بسیار نفیس آمریکا و عربستان مجهز شدند روانه جنگ با دولت افغانستان وابسته به روسیه شدند و در ادامه آن حتی به جمهوریهای آسیای میانه و قفقاز هم نفوذ کردند، به شرحی که اکنون میبینیم بخشهایی همچون چچن هنوز در آتش آن میسوزند.
آمریکا با کمک همپیمانانش در طول جنگ سرد تلاشهای فراوانی را برای گسترش هرچه بیشتر بنیادگرایی اسلامی به عمل آورد. مثلاً اسرائیل از همین طریق تمامی رهبران سکولار فلسطینی را به عقب راند.
در همه این موارد نیروهای اسلامگرا دانسته یا نادانسته عامل اجرای نقشههای امپریالیسم و تداوم استعمار این کشورها به قیمت جنگ و ویرانی و از دست رفتن فرصتهای رشد فرهنگی، اقتصادی، تکنولوژیکی و بیش از همه حقوق بشری بودند.
در نتیجه با قاطعیت میتوانیم بگوییم که اسلام سیاسی نتیجهی طبیعی اعتقادات مذهبی اصیل و واقعی ملتهای مسلمان نیست. اسلام سیاسی ثمرهی فعالیت نظامیافته امپریالیسم است که با همدستی نیروهای محافظهکار، تاریکاندیش، مرتجع و خاندانهای سرسپرده همچون آل سعود و دینفروشان پاکستان، افغانستان و... به تأثیرگذارترین جریان سیاسی در کشورهای اسلامی تبدیل شد.
پس از پایان جنگ سرد و خصوصاً بعد از مقطع تاریخی 20 سپتامبر 2011 امپریالیستها بدون کنار نهادن راهبُرد موفق استفاده ابزاری از اسلام سیاسی، در کنار و موازی با آن، راهبُرد جدیدی انتخاب کردهاند و آن هم این است که نیروها و جریانات اسلامگرای شیعه و سنی را در مقابل هم قرار دهند تا از این طریق بتوانند سلطه خود را بر این کشورها تداوم بخشند.
آنها با این راهبرد جدید میخواهند ضمن جلوگیری از رشد اندیشههای مترقی و آزادیخواه و ضد امپریالیست، فشار مردمان و کشورهای آن منطقه از دشمنی با اسرائیل و استعمار به طرف دشمنی شیعه و سنی منحرف کنند.
رجوعی کوتاه به تاریخ جنگ ایران و عراق:
از پایان جنگ ایران و عراق 25 سال گذشته است. ولی درسهای ارزشمند آن برای همیشه باقی خواهند ماند. اخیراً اسناد دخالتهای آمریکا و کشورهای غربی در این جنگ منتشر شده است که به وضوح نشان میدهد قدرتهای امپریالیستی غرب در ایجاد و تداوم آن نقش اساسی داشتهاند و به نوبت به هر دو کشور کمک کردهاند از جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: کمکهای تکنولوژیکی، نظامی و انواع تسلیحات به هر دو طرف و حتی مجهز کردن یک طرف به بمبهای شیمیایی. ماجرای افشا شدن سفر مک فارلین به ایران در سال 86 و کمکهای تسلیحاتی آمریکا به ایران همان زمان بسیار معنیدار بود. این نشان میداد که امپریالیسم برای اهداف غارتگر خود از هیچ روش ماکیاولیستی غافل نیست.
سوریه از بهار عربی به سوی جنگ جهانی شیعه و سنی!
به دنبال قیامهای کشورهای عربی که «بهار عربی» نام گرفت، نیروهای دموکرات در کشور سوریه جنبشی مردمی در راستای مردمسالاری و حقوق بشر به راه انداختند. امپریالیستهای فرصتطلب پاسخ خشونتآمیز حکومت سوریه را غنیمت شمرده و با سرمایه و نفوذ کشورهای عربستان، قطر، ترکیه و ... نیروهای مختلف تاریکاندیش را از سراسر جهان بسیج کرده و به جای اپوزیسیون به مردم این کشور قالب کردند. مبارزه مردم برای آزادی و حقوق بشر را به انحراف کشاندند و بجای آن جنگ شیعه و سنی در ابعادی بسیار وحشیانه و ویرانگر به راه انداختند.
قبل از آن مردم سوریه اگر از آزادی و حقوق بشر و دموکراسی محروم بودند، این بار زنده شدن تعصبات مذهبی، خشونت، ناامنی، کشتارهای کور، بیخانمانی، نابودی زیرساختهای اقتصادی، آوارگی، گرسنگی و هزار درد و بلای دیگر هم به آن اضافه شد.
اکنون به استثنای منطقه کردنشین کشور سوریه، دیگر خبری از اپوزیسیون اولیه دمکرات که قیام را شروع کرد، نیست. در این بخش سوریه نیروهای سوسیال دموکرات کرد توانستهاند با سازماندهی مردمی تا حد امکان از درگیر شدن با نیروهای حکومت و نیز اپوزیسیون بدتر از حکومت خودداری کرده و این منطقه را در امنیت نسبی نگهدارند و بخشی از آرزوهای دیرینه مردمی، مانند حقوق ملی و زبانی و مردمسالاری در شکل «خود مدیریتی دموکراتیک» را تحقق بخشند.
ولی این تجربه نوین مردمسالاری به مذاق خداوندان جنگ و غارتگری خوش نیامد و از طرف عمال امپریالیسم (عربستان، قطر، ترکیه و ...) با استفاده از بازوی نظامی نیروهای متحجر اسلامگرا تحت شدیدترین فشارها قرارگرفتهاند. سرازیر شدن پول و سلاحهای عربستان و قطر برای این سپاهیان جهل و جنون و جنایت و امکانات لجستیک و مرزهای باز ترکیه برای آنان در جهت خفه کردن این نهضت مردمی چنان گسترده بود که امپریالیستها با وجود سانسور شدید خبری نتوانستند آن را مخفی نگهدارند.
انتظار می رود در آینده تلاشهای امپریالیستها و عواملشان در منطقه تداوم یابد تا این حرکت مردمی در کردستان سوریه نابود شود. مبادا این جنبش تجربهای شود برای سایر مردمان خاورمیانه تا بجای تبدیل شدن به مهره بازیهای آمریکا با اتکا به خود در صدد ایجاد جامعهای دموکراتیک، انسانمحور و آزاد بر آیند.
افسانه تغییر جغرافیای دینی:
دوستان مسلمان شیعه و سنی، بیایید تاریخ این یکصدساله امپریالیسم در کشورهای جهان سوم اسلامی را با دیدگاهی بیطرفانه مطالعه کنیم. ببینید که نیروهای صادق مسلمان چقدر خون دادند و خون ریختند تا اهداف امپریالیسم تحقق یافت؛ و نتیجه آن برای مردمان این سرزمینها چقدر تراژدیک بوده است!
جنگ بین پیروان شیعه و سنی انحرافی، خودزنی، ناعادلانه و غیرانسانی است. این جنگ تاکنون برای طرفین کمترین دستاوردی نداشته است ولی برای امپریالیستها بیشترین دستاوردها را داشته است. بعد از این هم اگر این جنگ صدها سال طول بکشد و میلیونها انسان هم قربانی آن شوند، برای هیچیک از طرفین دستاوردی عاید نخواهد شد.
در سدههای اخیر زمینه تغییر مذهب به شیوه کلاسیک در سطوح وسیع و تودهای به کلی از میان رفته است. اگر در قرن 16 میلادی صفویان توانستند اکثریت مردم ایران را به دین شیعه رهنمون کنند و اگر عثمانیها در دورهای توانستهاند در بالکان مردمان بعضی ولایتها را به دین اسلام درآورند، این مربوط به همان دوره تاریخی است که دیگر قابل تکرار نیست. در آن دوره بشریت از لحاظ نظام اجتماعی، اقتصادی در عصر فئودالیسم به سر میبرد؛ و گفته مشهور «مردم بر دین پادشاهان خود می باشند» مربوط به آن زمان است و بس. در آن زمان مردمان رعیت بودند ولی امروزه دیگر دوره ارباب و رعیتی حد اقل به آن شکل کلاسیک خود از میان رفته است. از سوی دیگر جنایات و وحشیگریهایی در جهت تغییر دین و مذهب آن مردمان به عمل آوردند که قلم از بازگویی آن شرم دارد. میتوانید کتابها و منابع موثقی که در این موارد نگاشته شده است را مطالعه کنید؛ و این کشتارها و وحشیگریها برای چندین نسل بر آن مردمان ادامه یافت تا کسانی که به جهت حفظ جان، مال و خانوادهشان به طور مصلحتی و سطحی تغییر دین و مذهب داده بودند از دنیا رفتند و نسلهای بازمانده به دین و مذهب تحمیلی بر پدرانشان عادت کردند و آن را درست و عادلانه پنداشتند. تغییر دین و مذهب نه در یک مقطع زمانی کوتاه، بلکه طی پروسهای که چندین نسل طول کشیده است، تحقق یافته است.
دنیای کنونی به «عصر ارتباطات و اطلاعات» نامگذاری شده است؛ و این انقلاب اطلاعاتی برای همیشه نقطه پایانی بر تغییر جغرافیای دینی است.
شما خود بگویید در قرن بیستم چند دهکده را سراغ دارید که از مذهب سنی به شیعه و یا بالعکس تغییر مذهب داده باشند؟ در نتیجه هیاهوی تبلیغاتی که فریاد وای شیعه، وای سنی سر میدهند سراسر کذب است. در این بین تنها واقعیت مسلم، ستم بر اهل تشیع است در مناطقی که سنیها قدرت و دولت در اختیاردارند و بالعکس ستم بر اهل تسنن در مناطقی که شیعیان قدرت و دولت را در اختیاردارند.
همه شیعیان جهان با تمام قدرت مادی و معنوی قادر نیستند یک روستای سنی را شیعه مذهب کنند و یا برعکس سنیها هم همین طور.
فرض کنیم یکی از طرفین (شیعه یا سنی) بر حق هستند و طرف دیگر خیر. در این صورت هم هرگونه تلاشی برای به کیش خود درآوردن مردم پیرو مذهب مقابل محکوم به شکست است؛ زیرا زمینه تاریخی تغییرات اینچنینی از میان رفته است.
تو ای برادر و خواهر سنی تندرو من، این را بدان اگر در خانوادهای شیعه پرورش یافته بودی و در میان مردمان شیعه زیسته بودی، اکنون بجای شیعه ستیزی به سنی ستیزی مشغول میشدی؛ و تو ای برادر شیعه تندرو من، تو هم اگر در یک محیط مذهبی سنی پرورش پیدا می کردی، اکنون در صف طرف مقابل قرار داشتی.
ناعادلانهترین و غیرانسانیترین جنگها، جنگ بین پیروان دو مذهب است؛ زیرا پیروان هر یک از این دو طرف در انتخاب مذهب خود کمترین دخالتی نداشتهاند. هر عضوی از پیروان این مذاهب، مذهب خود را از محیط دوران کودکی خود به ارث برده است. کسانی که در عربستان متولدشدهاند، اکنون به احتمال قریب به یقین مسلمان سنی هستند به استثناء آنهایی که در بخش شیعهنشین عربستان و خانوادهای شیعه متولدشدهاند. کسی که در یکی از مناطق شیعهنشین ایران و از خاندانی شیعه متولد شود، به احتمال قریب به یقین شیعه مذهب خواهد شد. کسی که در هندوستان در خانوادهای بودایی متولد شود، به احتمال قریب به یقین بودایی خواهد شد. کسی که در خانواده و منطقهای یهودینشین اسرائیل متولد شود به احتمال قریب به یقین یکی از معتقدان دین یهودی خواهد بود. نتیجه میگیریم که مذهب یک جبر جغرافیا است.
برادران و خواهران مسلمان تندرو سنی و شیعه من،
این سوال را از خودتان بپرسید که چرا کشورهای غربی برای مردم خودشان سکولاریسم میخواهند و دین را از سیاست و حکومت و آموزش و پرورش جدا کردهاند؟ ولی در همان زمان برای کشورهای مسلمان حکومتهای دینی، اپوزیسیون دینی، احکام دینی، احزاب دینی، شورشهای دینی، رهبران دینی، آموزش و پرورش دینی، هر آنچه که رنگ و بوی دین و مذهب دارد را ترویج کرده و از انواع طیفهای اسلامی سیاسی همچون وهابیت، تشیع، جریانات تندرو، میانه رو، القاعده، طالبان، اخوان المسلمین و... با توجه به شرایط مکانی و زمانی یکی از این جریانات را در نقش حکومت، اپوزیسیون و یا آتشبیار معرکه علم میکنند؟ اگر جامعه دین سالار بهتر است، چرا آن را فقط برای کشورها و سرزمینهای مسلمان میخواهند؟
جوابش این است که غربیها تاریخ میخوانند و از آن درس میگیرند. آنان از دوره هزارساله قرون وستا عبرت گرفتهاند که هزار سال راکد ماندند و در خود پوسیدند و هیچ پیشرفتی به خود ندیدند. حتی دینداران مسیحی هم اکنون از جدایی دین و حکومت رضایت دارند؛ زیرا آنها هم متوجه شدهاند که معجون دین و حکومت میوه بسیار تلخ و کشندهای است که هم دین را تباه میکند و هم سیاست را و صد البته اخلاق و اقتصاد و فرهنگ را.
سکولاریسم تنها راه رهایی از استعمار و استحمار:
هنگامی که با یکی از هواداران متنوع و متضاد جریانات اسلامی صحبت میکنی که «سکولاریسم الگوی بهتری برای مدیریت جامعه است»، فوراً برافروخته و عصبی میشود و اولین واکنش وی متهم کردن متکلم به ضدیت با دین و مقدسات اسلامی است؛ و متوسل به یکی از اقسام سَفسَطه (تخطئه شخصیت گوینده بجای نقد سخن گوینده)3 میشود. اینان نه از زاویه عقلانیت، بلکه از زاویه احساسات و تعصب موضوع را میبینند. حتی به خودشان یک بار هم فرصت این را ندادهاند که بروند تحقیق کنند که معنی و مفهوم سکولاریسم چیست؟ در صورتی که سکولاریسم در لغت به معنی این جهانی است. جدایی دین از دولت در مدیریت جامعه مفهوم و مضمون آن است. در این سیستم دین و اعتقادات امری شخصی تلقی شده و کسی به خاطر اعتقاد به یک دین و یا مذهب تشویق یا تنبیه نمیشود؛ و همگان صرفنظر از اعتقادات دینی از حقوق اجتماعی یکسانی برخوردار هستند.
هر دین و مذهبی از سه بخش تشکیل شده است. 1- عبادات. 2- اخلاقیات. 3- احکام. در کشورهای با سیستم سیاسی سکولار دو بخش اول دین (عبادات و اخلاقیات پیروان هر دین و مذهبی) تحت حمایت قانون قرار دارد و کسی نمیتواند متعرض آنان شود. طوری که میبینیم سنیهای ایران و شیعههای عربستان در کشورهای سکولار از آزادی دینی و عبادی بیشتری برخوردار هستند تا کشور خودشان. در سیستم سیاسی سکولار تنها بخش سوم دین که احکام است به دولت و اراده عمومی سپرده میشود؛ زیرا این بخش با توجه به تنوع ادیان و مذاهب و مکاتب فکری در هیچ کشوری قابلاجرا نیست. مگر آنکه حقوق افراد و گروههای مختلف مردم قربانی شود. احکام دینی در هنگام اجرا چنان مسئلهساز هستند که حتی در کشوری یکدست از نظر دین و مذهب باز هم با مشکلاتی غیرقابل حل روبرو میشوند. هیچ مذهبی خصوصاً در دین اسلام وجود ندارد که از تمامی احکام آن یک تفسیر داشته باشند. در هر مذهبی تفاسیر کاملاً متناقضی از یک حکم به عمل میآید. مثلاً حکم سنگسار و یا بریدن دست دزد در بین مفسرین، مردم و پیروان هر دو مذهب بزرگ تسنن و تشیع مخالفان و موافقانی آشتیناپذیر دارند. در مورد احکام دیگر نیز اوضاع بهتر از این نیست.
اگر مسئله تنوع و در هم تنیدگی مرزهای ایمان دینی ساکنان کشورهای مسلمان را در نظر آوریم، با قاطعیت بیشتری میگوییم احکام دینی باید جای خود را به قوانین مدنی منطبق بر اعلامیه جهانی حقوق بشر بدهند تا هم حقوق بشر و گروههای اجتماعی رعایت شود و هم دو بخش اول دین (عبادات و اخلاقیات) فدای اجرای احکام خشک نشوند.
اکنون در کشورهای اسلامی دو بخش اول دین قربانی بخش سوم (احکام) شدهاند؛ و احکام تبدیل شده است به ابزاری در دست دینفروشان و کارگزاران استعمار و استحمار و عامل سلب حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی و موجسواری فرصتطلبان برای کسب قدرت و ثروت به قیمت عقبماندگی اکثریت ساکنان این جوامع در کلیه زمینههای اقتصادی، فرهنگی، تکنولوژیکی و علمی و به غارت رفتن ثروت ملی آنان توسط استعمارگران غرب.
حقوق مذهبی و عبادی پیروان اهل تشیع در کشورهایی که سنیها در اکثریت بوده و یا دولت و قدرت را در اختیاردارند، به شدت پایمال میشود. تا جایی که در کشوری مثل عربستان در شهرهای مقدس مسلمانان مانند مکه و مدینه از درست کردن مسجد و حسینیه و ... محروم هستند. در صورتی که عقل سلیم حکم میکند این شهرها متعلق به هر دو مذهب اسلامی (شیعه و سنی) هستند و با هیچ توجیهی نمیتوان اهل تشیع را از داشتن اماکن عبادی مخصوص خود محروم کنند.
در نقطه مقابل آن میبینیم اوضاع برای اهل تسنن در کشوری مانند ایران به شدت ناعادلانه و غیرقابلقبول است. اهل تسنن ایران با وجود آنکه 15% جمعیت کشور را تشکیل میدهند و از سوی دیگر حدود دو میلیون نفر پیروان اهل تسنن در تهران اقامت دارند، از حق درست کردن یک مسجد در پایتخت کشور خود محروم هستند.
به انواع تبعیضهای مدیریتی و اقتصادی که سنیها بر شیعیان و شیعیان بر سنیها روا میدارند نمیپردازم که بسیار طولانی خواهد شد. نتایج را نگاه کنیم. شیعیان و سنیها هر دو در کشورهایی که در اقلیت قرار داشته و یا از قدرت دولتی محروم بودهاند، ابتداییترین حقوقشان (حتی حق شکل و نوع و مکان عبادتشان) پایمال شده است. پیروان هر دو مظلوم واقعشدهاند. ولی کدامیک پیروز میدان بوده است؟ به صراحت بگویم هیچکدام.
سنیهای ایران در ممالک غیر اسلامی که سیستم حکومتی سکولار دارند، از حقوق عبادی، فردی و مدنی بیشتری برخوردار هستند تا در سرزمین اجدادی خودشان. اینان در پایتخت هر کشور سکولار میتوانند با رعایت قوانین حاکم بر آنجا مسجد درست کنند و آن طور که خود میخواهند عبادت کنند و از حقوق اجتماعی آن کشور هم بهرهمند شوند.
شیعیان عربستان سعودی نیز در کشورهای سکولار غربی از حقوق عبادی و مدنی کاملی برخوردار هستند و میتوانند برای خود مساجد و مراکز عبادی خود را دایر کنند و طبق قانون کسی نمیتواند متعرض آنان شود.
پس نتیجه میگیریم که سکولاریسم در معنی و در عمل دشمنی با دین و مذهب خاصی نیست؛ و حتی در سایه سکولاریسم پیروان ادیان و مذاهب مختلف از حقوق انسانی، عبادی و آزادی اندیشه بسیار بالاتری نسبت به کشورهای دین سالار برخوردار هستند.
دلایل این همه دشمنی هیستریک با سکولاریسم در جهان اسلام چیست؟ برای پیدا کردن جواب این سوال باید ببینیم چه نیروهایی از نظامهای دین سالار و یا احزاب و جریانات سیاسی اسلامی بیشترین بهره را بردهاند. جواب آن معلوم است 1- امپریالیسم 2- دینفروشان رنگارنگ کشورهای اسلامی. این دو نیروی جهنمی در هر شکلی باشند، نهایت کوشش خود را کرده و خواهند کرد تا نگذارند سکولاریسم در جایگاه یک فرهنگ غالب و نیز به مثابه یک روش مدیریت جامعه در کشورهای اسلامی جامه عمل بپوشد؛ زیرا استعمار در این کشورها بدون استفاده ابزاری از اسلام قابل دوام نیست همچنان که در کشورهای آسیای شرقی و آمریکای لاتین دوره استعمار به سر رسید.
استعمار در جهان سوم غیر اسلامی بر دو پایه استوار بود:
1- نیروهای نظامی و شبهنظامی و جریانات محافظهکار داخلی. 2- قدرت مالی، نظامی، جاسوسی، سیاسی و رسانهای غرب. ولی استعمار در جهان سوم اسلامی سه پایه داشت: پایههای اول و دوم که برشمردیم با کشورهای جهان سوم غیر اسلامی مشترک بود. استعمار افزون بر این دو پایه در جهان سوم اسلامی از پایه سوم هم برخوردار بود و آن عبارت بود از:
3- استفاده ابزاری از قدرت فرهنگی، توانایی بالقوه بسیج تودهای و سیاسی اسلام.
علت پابرجایی استعمار در کشورهای جهان سوم اسلامی همین پایه سوم بوده است. در تمام کشورهای جهان سوم غیر اسلامی استعمار یا از بین رفته است و یا در حال افول است. ولی وضعیت در جهان سوم اسلامی به گونهای دیگر پیش رفته است؛ و تا زمانی که استعمار از این پایه سوم محروم نشود، هیچ چشمانداز روشنی برای ریشه کن کردن استعمار در این کشورها قابل تصور نیست.
تنها راه عملی گذار از استعمار و استحمار و عقبماندگی و گام نهادن در مسیر رشد همهجانبه جهان سوم اسلامی این است که پدیده سکولاریسم در فرهنگ مردم، سیاست و سیستم حکومتی کشورهای اسلامی ترویج و نهادینه شود.
این امر خطیر به تنهایی از عهده نیروهای مردمباور، ملیگرای مترقی و چپ خارج است و لازم است مسلمانان و جریانات مختلف اسلامی که صادق هستند و مردم را دوست دارند و ایمانشان را برای مردم میخواهند نه مردم را برای ایمانشان، با نیروهای دموکرات، ملیگرای مترقی و چپ متحد شوند و همه این نیروها نهادینه کردن سکولاریسم در فرهنگ جامعه و سکولاریزه کردن سیستم سیاسی و حکومتی را در دستور کار خود قرار دهند.
نتیجه سه راه رشد متفاوت به روایت آمارها:
نتیجه دین سالاری و سیادت اسلام سیاسی در زمینههای فرهنگ، حکومت و اپوزیسیون برای مردمان کشورهای اسلامی فاجعهبار بوده است. آمارهای زیر که درسایت ویکیپدیا منتشرشدهاند بسیار گویا هستند تا خواننده متوجه شود در یک دوره زمانی 60 ساله بین کشورهایی که در ابتدای آن زمان در شرایط مشابهی بودهاند اکنون چه تفاوتهای معنیداری بین آنها ایجاد شده است. این کشورها زمان و امکانات یکسانی برای رشد و پیشرفت در اختیار داشتهاند. ولی اکنون هر یک در جایگاهی متفاوت قرار دارند. مهمترین شاخص، تفاوت میزان دخالت و تأثیرگذاری دین و سنتگرایی در ساختار فرهنگی، اقتصادی و سیاسی هر یک از این جوامع بوده است.
بر این اساس این کشورها به سه گروه متفاوت تقسیمشدهاند: الف- کشورهای پاکستان و بنگلادش. ب- کشور هندوستان. ج- کشور چین.
دین سالاری در حیات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشورهای پاکستان و بنگلادش نامحدود بوده است. دین سالاری در هندوستان در حوزه حکومتی توسط دموکراسی محدود شده است ولی سنتگرایی جایگاهی وسیع را اشغال کرده است. در چین دین سالاری و سنتگرایی محدود و مشروط شدهاند به امور فردی و خصوصی و نقشی در تغییرات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نداشتهاند. سه راه رشد متفاوت این کشورها سه نتیجه متفاوت به شرح آمارهای ذیل به دنبال داشته است:
فهرست درآمد ناخالص ملی بر پایه میلیارد دلار:
چین 5745
هندوستان 1430
پاکستان 164
بنگلادش 105
درآمد سالیانه سرانه کشورها بر اساس دلار:
چین 4270
هندوستان 1330
پاکستان 1050
بنگلادش 700
رتبه کشورها بر اساس شاخص توسعه انسانی:
چین 89
هندوستان 119
پاکستان 125
بنگلادش 129
آمارهای فوق گویای واقعیتهای بسیار عبرتانگیزی هستند. مهمترین درسی که میتوان از آن آموخت این است که جامعه به نسبتی که در آن سیاست مذهبی، فرهنگ مذهبی و سنتگرایی قوی تر است، به همان نسبت رشد و توسعه در کلیه زمینههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و توسعه انسانی ضعیف تر است.
در چین بهترین و زیباترین ساختمانها در روستاها و شهرها، مدارس و مراکز آموزشی هستند و در کشورهای بنگلادش و پاکستان همچون سایر کشورهای اسلامی بهترین و زیباترین ساختمانها مساجد هستند.
در کشورهای سکولار برای فساد مالی و مدیریتی حاشیه امنیتی کمی وجود دارد. ولی در کشورهای دین سالار فساد مالی و مدیریتی زیر عبای متصدیان دین جنبه تقدس پیدا میکند و کسی را یارای آن نیست تا به مقابله با فساد مالی و یا فساد تمرکزیافته قدرت در این نوع جوامع بپردازد.
دینداران سکولار:
در میان دینداران کشورهای اسلامی حرکتهای نوید بخشی شروع شده است. بعد از 35 سال حکومت دین سالاری در ایران بعضی از روحانیون و دینداران صادق و مردمی در این مسیر گامهای تئوریک و عملی مهمی برداشتهاند و هزینه آن را با زندان و ... پرداخت کرده و میکنند. اینان مومن هستند ولی به این امر واقف شدهاند که دینشان با حکومت دینی که اخلاق و انسانیت را فدای احکام خشک کرده است، ماندگار نخواهد بود.
در بین جریانات مذهبی کردستان ایران، جماعت مکتب قرآن که به وسیله آقای احمد مفتی زاده بنیان نهاده شد، از اسلام تفسیری کاملاً عرفانی، نرم، اخلاقی و انسانی ارائه کردهاند. این جریان در امور سیاسی دخالت نمیکند و از اسلام همچون یک ابزار برای کسب قدرت و ثروت بهرهبرداری نمیکند. تا کنون هیچ قدرت منطقهای و یا فرا منطقهای هم موفق نشده است که از آنان در جهت اهداف سیاسی خود استفاده کند. این جریان در صورت رشد مناسب میتواند در مسیر مبارزه با استفاده ابزاری از اسلام و به عقب راندن استعمار و استحمار در کشورهای اسلامی موثر واقع شود.
البته جریانات اسلامی دیگری هم در ممالک اسلامی وجود دارند که ادعا میکنند برای خدمت ایجادشدهاند و هدفشان دخالت در سیاست نیست؛ مانند جماعت فتحالله گولن در ترکیه. ولی جماعت اخیر دستپرورده سازمان جاسوسی آمریکاست که برای مقابله با نیروهای چپ، دموکرات، ضد امپریالیست و نفوذ در کشورهای قفقاز و آسیای میانه برای مقابله با شوروی قبلی و نیروهای مترقی خاورمیانه بکار گرفتهشده و میشود.
سیاستهای ماکیاولیستی استعمارگران در جهان اسلام:
استعمارگرانی که با ماسک زیبای حقوق بشر چهرهشان را پوشاندهاند، مفید یا مضر بودن هر چیزی را بر اساس منافع خودشان میسنجند. آنان از اسلام و مذاهب نیز آن را خواسته و میخواهند که تأمینکننده اشتهای سیریناپذیرشان در غارت سرزمینهای دیگران باشد از این رو با توجه به شرایط هر منطقهای یکی از انواع نیروهای اسلامگرا را علم میکنند. زمانی در اندونزی برای همدستی با کودتای «سوهارتو» اسلامگرایان را به خدمت میگیرند. زمانی این نیروها را برای کمک به موفقیت کودتای 28 مرداد سال 1332 در ایران لازم دارند. زمانی برای از صحنه خارج کردن نیروهای طرفدار «جمال عبدالناصر» و دموکراتها و چپها در مصر بکار میبرند. زمانی برای به آشوب کشاندن جمهوریهای سابق شوروی مورد استفاده قرار میدهند، زمانی دیگر برای کودتای ژنرال «ضیاءالحق» در پاکستان، زمانی دیگر اسلام را در شکل حزب عدالت و توسعه ترکیه دوست دارند. ولی همینکه این حزب در تأمین خواستههای آمریکا کوتاهی کرد، مهره از پیش آمادهشده دیگری تحت نام فتحالله گولن با امکانات عظیم مالی و تشکیلاتی را به جانش میاندازند. برای صد سال اسلام نوع وهابیت در عربستان سعودی را مورد حمایت و نوازش قرار میدهند (گور بابای حقوق بشر، بگذار زنان شناسنامه نداشته باشند، حق رانندگی نداشته باشند. سنگسار و گردن زدن و سایر توحشهای قرون وستایی لازمه تداوم غارت بزرگترین منبع نفت دنیاست). در جایی دیگر در شکل مجاهدین و یا طالبان افغانستان میتوانند تأمینکننده منافشان باشند. در عراق و سوریه به شکل دشمنی شیعه و سنی و قتلعامهای کور بین پیروان این دو مذهب، اسلام را زیبا میدانند.
استعمارگران بیش از همه دوستدار مذهبی هستند که بتواند مردمی را تربیت کند مثل گوسفند فقط گوش به فرمان متصدیان دینیشان باشند تا به موقعش آماده کشتن و کشته شدن در راه منافع اربابانشان باشند.
در نتیجه اتحاد مقدس استعمار و اسلام سیاسی، این دینی که قرار بود انسانها را به تعالی برساند، دنیا و آخرتشان را آباد کند، فقط و فقط از این دنیا جهنم ساختهها و در بین انسانها کینه، نفرت، خشونت، کشتار، وحشیگری و جهل و عقبماندگی ایجاد کرده است.
نقشه کشورهای جهان که در آنها حکومت بر مبنای سکولاریسم است:
با نگاهی به این نقشه متوجه یک راز میشویم. تطابق عجیبی بین کشورهای غیر سکولار با جهان اسلام وجود دارد. کشورهایی که در آنها استعمار پیروز میدان بوده و ثروتهایش غارتشده و در زمینه رشد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و شاخصهای حقوق بشری و مردمسالاری در قعر جدول کشورهای جهان هستند.
در پایان این گفته احمد شاملو که همچون بزرگترین نقاش زمان زیباترین تابلو از یک انسان واقعی را به تصویر کشیده است، تقدیم شما خواننده گرامی میکنم.
«من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح میدهم نه انیرانی را به ایرانی. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیاییام، یک سیاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم.»4
منابع و توضیح واژگان:
1- انسانگرایی: (اومانیسم) (به انگلیسی Humanism رویکرد تمرکز بر تواناییها و دغدغههای انسان؛ در آزمایشهای تجربی، مطالعات اجتماعی، پژوهشهای فلسفی و خلق آثار هنری است. واژهٔ Humanism نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجستهٔ یونانی و رومی پدید آمده است. این واژه از واژهٔ لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده است.
fa.wikipedia.org
2- سکولاریسم (به انگلیسی: Secularism) عقیدهای است، مبنی بر جدا شدن نهادهای حکومت و کسانی که بر مسند دولت مینشینند، از نهادهای مذهبی و مقامهای مذهبی. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد.
fa.wikipedia.org
3- یکی از اقسام مُغالِطِه (سَفسَطه یا مَغلَطِه) تکذیب یا تخطئه گوینده است: در این مغالطه شخص به جای این که به محتوای سخن بپردازد، به تکذیب و تخطئه گوینده و خاستگاه آن میپردازد. منشأ این مغالطه این تصور نادرست است که: «امکان ندارد یک عقیده صحیح و مستدل از سوی کسی که دارای موقعیت مناسب علمی و اجتماعی و... نیست، ارائه شود.» مانند این که «سیگار برای سلامتی زیانی ندارد؛ همین پزشکی که این کتاب را درباره زیانهای دخانیات نوشته، خود سیگار میکشد.» در روایات اسلامی (روایت از علی بن ابیطالب) نیز این مغالطه نکوهش شده است.: «لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال» (نگاه نکن چه کسی این را گفته است نگاه کن ببین چه گفته شده است)2 منظور از آن این است که «باید به سخن بپردازیم نه صاحب سخن» غررالحکم ص 438، الفصل السادس.
4- هدف شعر تغییر بنیادی جهان است/ احمد شاملو/ ویکی گفتاورد
fa.wikiquote.org
|