سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قناری ها
ترجمه ی اثری از: یاسوناری کاواباتا


شکوفه تقی


• حالا قناری‌ها دارند می‌میرند، کسی که نگهداریشان می‌کرد مرده. یک نقاشِ حواس‌پرت و فقیر، مثلِ من، از پس مراقبت پرندگانی چنین ظریف، بر نمی‌آید. ساده بگویم. این همسرم بود که به این پرنده‌ها علاقه داشت و او حالا مرده. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ دی ۱٣۹۲ -  ۱۶ ژانويه ۲۰۱۴


 قناری ها
١٩٢٤

یاسوناری کاواباتا
شکوفه‌تقی

خانم:
من باید عهدم را بشکنم و برای شما یک بارِ دیگر نامه بنویسم.
من نمیتوانم این قناری ها را که سالِ پیش از شما گرفتم، نگه دارم. همیشه این زنم بود که به آنها می‌رسید. تنها کارِ من این بود که به آنها نگاه کنم –با دیدن آنها به شما فکر کنم.
شما بودید که گفتید: "دیگر نباید هم را ببینیم. شما زن دارید، من شوهر دارم. ایکاش زن نداشتید. حالا این قناری ها را به شما می‌دهم تا وقتی آنها را می‌بینید یاد من بیفتید. این قناری‌ها یک جفت‌اند. فروشنده، اتفاقی، یک نر و ماده را گرفته، در قفس گذاشته. قناری‌ها تقصیری ندارند. بهر حال، با این پرنده‌ها یاد من باشید. شاید دادنِ یک موجودِ زنده بعنوانِ یادگاری چیزِ عجیبی باشد. اما خاطراتِ ما هم زنده هستند. یک روز قناری‌ها می‌میرند. و، وقتی زمانش رسید خاطراتی که ما باهم داریم هم باید بمیرند، بگذارید آنها بمیرند." نگفتید؟
حالا قناری‌ها دارند می‌میرند، کسی که نگهداریشان می‌کرد مرده. یک نقاشِ حواس‌پرت و فقیر، مثلِ من، از پس مراقبت پرندگانی چنین ظریف، بر نمی‌آید. ساده بگویم. این همسرم بود که به این پرنده‌ها علاقه داشت و او حالا مرده. چون زنم مرده، من هم نگرانم پرنده‌ها بمیرند. راستی خانم، آیا این زنم بود که خاطرات شما را برایم زنده می‌کرد؟
در این فکر بودم که پرنده‌ها را آزاد کنم. اما، از هنگام مرگِ زنم، گویا بال پرنده‌ها هم ناگهان سست شده. به‌علاوه، این پرنده‌ها نه بلدند در آسمان پرواز کنند، نه در شهر یا جنگلی که نزدیک ماست پرنده‌ای را می‌شناسند که با آنها پرواز کنند. و اگر یکی از آنها به تنهایی پرواز کند برود، هر دو خواهند مرد. اما بعد، شما گفتید که فروشنده همین طور اتفاقی یک نر و ماده را در قفس باهم گذاشته است.
من نمی‌خواهم آنها را به مغازه پرنده‌فروشی برگردانم چون این پرنده‌ها را شما به من دادید. و نمی‌خواهم آنها را به شما برگردانم. چون کسی که به آنها علاقه داشت زنم بود. تازه، این پرنده‌هایی که احتمالاً شما تا حالا فراموششان کرده‌اید، برای من می‌توانند کلی دردسر درست کنند.
دوباره می‌گویم. چون همسرم اینجا بود پرنده‌ها تا حالا زنده ماندند و به خاطرات من از شما، خدمت کردند. خانم به این دلیل، من می‌خواهم قناری‌ها هم با زنم بمیرند. زنده نگاه داشتن خاطراتِ شما، تنها کارِ همسرم نبود، او باعث شد من همه‌ی دردهای زندگیم را فراموش کنم. چطور من توانسته‌ام زنی مثل شما را دوست بدارم؟ آیا علتش وجود همسرم در کنار من نبود؟ او از دیدن نیمه‌ی دیگر زندگی من پرهیز کرد. اگر این کار را نکرده بود، من حتماً نگاهم را بر می‌داشتم، به زنی مثل شما می‌انداختم.
خانم پس اشکالی ندارد، اگر من قناری‌ها را بکُشم، کنارِ همسرم خاک کنم؟ اشکال دارد؟

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست