سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چکامه ی سرگشتگی


اسماعیل خویی


• مردی ازین دیار نمی آید:
زین قوم، مردِ کار نمی آید.

بیدرکجاست این و از آن هرگز
یک مردِ کارزار نمی آید. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ دی ۱٣۹۲ -  ۲۰ ژانويه ۲۰۱۴



با یادِ استادم م- امید، که سرود:

"دیدی- دلا!- که یار نیامد؟

گرد آمد و سوار نیامد!..."

و پیشکش به مهدی جانِ فلاحتی،

به پاسِ برنامه های خوب اش در "صدای آمریکا".



مردی ازین دیار نمی آید:

زین قوم، مردِ کار نمی آید.

بیدرکجاست این و از آن هرگز

یک مردِ کارزار نمی آید.

کس زین دیار مادرِ میهن را

غمخوار و غمگسار نمی آید.

گاوِ نر است و شیر ز پستان اش

با زور و با فشار نمی آید.

کس نیست، در مقامِ "چه باید کرد؟"

اینجا، که شرمسار نمی آید.

زن یا که مرد، فرق ندارد هیچ،

ازشان چو هیچ کار نمی آید.

زینجاییان تکآورِ قدرت را

تایی زمام دار نمی آید.

وآید اگر، کسی به جز استالین

یا شاه یا سزار نمی آید.

توفان و گردبادِ بیابانی ست:

زین گردها سوار نمی آید.

این خاکِ آبدیده ی مادر نیست:

کِشتی در آن به بار نمی آید.

و آن گه، زهر شجر برِ دیگر خواه:

انگور از چنار نمی آید.

شاتوت بُن هلو نمی آرد بر؛

وز ناربُن خیار نمی آید.

وز این درخت ها که شناسم من

جُز چوبه های دار نمی آید.



ای من! که از گُمای بی اُمّیدی

چون تو امیدوار نمی آید:

سیزیفِ تیره روزِ دگر باشی:

که ت کوششی به کار نمی آید.

برگرد سوی میهن و مردم، نیز

گر با تو هیچ یار نمی آید.

امّا نه! لاف کم زن و خستو شو

کاین کار هم به کار نمی آید:

کآنجا، به پیشوازِ تو، بی تردید،

جُز چند پاسدار نمی آید.

و کُشته ی تورا، بُوَد ار گوری،

کس بر سرِ مزار نمی آید.

ای وای من! که اخترِ امّیدم،

انگار، زی مدار نمی آید.

وین گم شده سفینه، به این زودی،

تا منزلِ قرار نمی آید.

سرگشتگی به نقطه ی پایان اش

امسال هم، چو پار، نمی آید.



شیخ است و کس به حیله هماوردِ

این دیو نابکار نمی آید.

نسلِ جوان، ولیک،خوشا، شادا،

کاو را به زیرِ بار نمی آید.

شادا که با ولایتِ این کژرای

نسلِ جوان کنار نمی آید.

نزدیکِ این پلیدترین گنداب،

البّته ، بی گُدار نمی آید.

وقتی که صید خرس کند ، صیّاد

نآماده زی شکار نمی آید.

تیره ست رزمگاهِ وی و، در آن،

او جُز که سایه وار نمی آید.

شیخ است کورِ قدرت و این سایه

او را به چشمِ تار نمی آید.

و، در سکوتِ تیره، به کاری نیز

گوشِ خبرنگار نمی آید.

بینی ز دودِ عادت اش آکنده ست:

آن هم، وَرا، به کار نمی آید.

زآفاقِ شهر، ورنه، هم اکنون نیز

جُز بوی انفجار نمی آید.



پانزدهم دیماه ۱٣۹۲،

بیدرکجای لندن

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست