ما قاتلیم
گفتگوی اشپیگل با پرفسور آین موریس استاد دانشگاه استنفورد کالفرنیا - برگردان: گلناز غبرایی
•
جنگ کشتار جمعی است اما میتواند فوایدی هم داشته باشد، چون باعث ایجاد کشورهایی میشود که دنیا را امنتر و ثروتمندتر میسازند. تاریخ شناس آین موریس کارنامهی امیدوارکنندهای از هزاران سال تاریخ نظامیگری ارائه میدهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣ بهمن ۱٣۹۲ -
۲٣ ژانويه ۲۰۱۴
خشونت چه نقشی در تاریخ تکامل بشریت بازی کرده است؟ تاریخ شناس و باستان شناس انگلیسی آین موریس ۵٣ ساله در کتابش «جنگ. به چه دردی میخورد» اثرات جنگ و فتوحات را در تاریخ از عصر حجر تا امروز بررسی کرده است. براساس تحقیقات او میزان خشونت در طی ۱۰۰۰۰ سال گذشته، پیوسته کاهش یافته است. ـ البته با توجه به موارد بازگشت به بربریت ـ قرن وحشتناک بیستم هم از این قائده ی کلی مستثنی نیست. با یک نگاه همه جانبه به نظامی گری از اولین حکومتهای آنتیک تا حال حاضر به این نتیجهی جنجالی میرسد که اگر به کلیت جنگ نگاه کنیم میتوانیم بگوئیم که جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کرده است. در پنجاه سال آینده شاید حتی آرزوی ابدی بشر برای دنیایی بدون جنگ به واقعیت بدل شود. موریس که در کتاب پرفروش پیشین «چه کسی برجهان حکومت می کند؟» دلایل سروری غرب را دردنیای نو تحلیل کرده است در دانشگاه استنفورد کالیفرنیا تدریس می کند.
• اشپیگل: پرفسور موریس، جنگ همراه همیشگی بشریت است. تاریخ نویسان آنتیک چون هرُدوت و تاکی دیدس آن را موضوع محوری قرار داده بودند. دلیل جنگ چیست؟
موریس: در جنگ همه چیز متناقص (پارادوکس) است ومن هم سعی می کنم به همین شیوه ی پارادوکس پاسخ بدهم : صلح
• اشپیگل: چرا صاف و ساده نگوییم فتوحات، غارت، پیروزی، سروری؟
موریس: این طبیعتأ آن روی تاریک جنگ است. همان تناقضی که حرفاش را زدیم. اما خشونت همیشه وسیلهای برای رسیدن به هدف است مثل بسیاری از ابزار دیگر که موجود زنده درمیدان نبرد بر سر منابع و تولیدمثل در اختیار دارد. کسی که از جنگ، ازخشونت آسیب دیده است، اگر بخواهد از پایین به بالا نگاه کند هیچ دلیلی برای آن نخواهد یافت. اما از بالا به پایین و در یک پروسه ی طولانی و جهانی برعکس حتمأ می توان منطق جنگ را شناخت.
• اشپیگل: و آن چیست؟
موریس: جنگ بشریت را همان طور که گفتم در یک پروسه ی طولانی ایمنتر و ثروتمندتر کرد. جنگها در طول تاریخ جوامع بزرگتر وپیچیدهتر با قوانین برتر ایجاد کردند که به تشکیل دولتها انجامید و همین ها احتمال مرگ براثر خشونت را برای افراد وابسته به خود کاهش دادند.
• اشپیگل: جنگ باعث ایجاد دولتها میشود و دولتها هم در جهت تثبیت صلح تلاش میکنند؟ این دیگر خیلی ساده کردن مسئله است. قویتر شدن دولت موجب رنجهای بزرگ تر از صلح هم شده است.
موریس: مدارکی که از تاریخ باستان شناسی و مردم شناسی بدست آمده، برای من کاملأ روشن است. از ۱۰۰۰۰ سال پیش، از جنگهای عصر حجر، از آن دوره که شکارچیان وگردآوران،کم کم در جایی سکنی گزیدند و به طور جمعی به کشت و کار پرداختند،خشونت به نحوی فاحش کمتر شده است. نتیجهای که در کمال نامطلوب بودن نشان میدهد که جنگ فوایدی هم داشته است. کار بدی را میکنیم به این امید که نتیجه ی خوبی بدست آوریم. این همان برداشت آزادی است که سیاست مدارانگلیسی بازیل لیدلهارت از نامه به رومیان نوشته آپوستل پاولوس (پاولس رسول) کرده است.
• اشپیگل:اما درست همین قرن بیستم با دو جنگ جهانی به اثبات نمیرساند که این باور امیدی عبث بوده است؟
موریس: در یک نظر کلی، میشود گفت که درقرن بیستم ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیون براثر خشونت و یا اثرات دور و نزدیک جنگ زندگیشان را از دست دادهاند.رقم وحشتناکی است. اما این فقط دو درصد از ده میلیارد ساکنین زمین در آن زمان است. در عصرحجر ده درصد از کل جمعیت به دست هم نوعانشان کشته میشدند. بنابراین امکان این که یک انسان در قرن صنعتی بیستم به دلیل خشونت به قتل برسد ده بار کمتر از انسان دوران نوسنگی است.
• اشپیگل: چنین مقایسهای بسیار نامعقول به نظر میرسد.
موریس: شمردن همه ی معایب جنگ بسیار ساده است. اما تاریخ نشان میدهد که جنگ بدتر از آلترناتیو خود یعنی پذیرش آنارشی همراه با خشونت بعنوان شرایط عادی و روزمره نبوده است. حتی وقتی جنگهای مدرن را با در صد کشتار وحشتناکاش را در نظر بگیریم بازهم تئوری عقب نشینی خشونت علیرغم احساسات و مشاهدات ما به اثبات میرسد. درسال ۱۲۵۰ از هر صد نفر در اروپای غربی یکی قربانی خشونت بود. این آمار در دوران شکسپیر که مردم تشنهی خون بودند یک به سیصد شد و در سال ۱۹۵۰ یک به سه هزار.بشریت یاد گرفت خشونت را مهار کند، دیگر کمتربه جنگجویی تمایل دارد و این فرایند در ۲۰۰ سال گذشته سریعتر شده است.
• اشپیگل: همان طور که جامعه شناس نوربرت الیاس می گوید این همان«فرایند تمدن» است که به ما برمی گردد. همان طور که در اثر معروفاش مینویسد،جنگ شاید یک عمل تهوع آور غیر قابل اجتناب باشد اما بهیچوجه نیروی محرکهی پیشرفت نیست. آیا جنگ کلأ یک حرکت علیه تمدن، یک قدم به سوی بربریت نیست؟
موریس: نه روند تر وتمیزی بوده ونه هیچ وقت در جاده ای هموار پیش رفته است. جنگ می تواند درصد کشتار را برای مدتی کوتاه به عصر حجر برساند. اما من فکر میکنم که واجبی نامطبوع در روند تمدن باشد. و تازه نه آن قدر بزرگ. تا این جا جنگ یک شیوه ی ناپسند و در عین حال غیرقابل بحث برای ساختن اجتماعی بزرگ و مسالمتآمیزتر بوده است. تنها راهی که انسان انتخاب کرده است. حتما انتخاب مذاکره و معامله به جای خشونت راه مطبوع تری میبود. اما این طور پیش نرفت. جانور درون ما نخواهد مرد. خشونت همیشه بعنوان یک امکان باقی خواهد ماند و اگر یکی از طرفین در شرایط مشخص به این نتیجه برسد که این راه جواب خواهد داد به آن متوسل میشود. از نظر تاریخی جنگ بر حرفهای بدون پشتوانه پیروز شده است. حرفهای قشنگ بعد از جنگ همیشه نتیجهی بهتری به دنبال داشته است.
• اشپیگل: نه تدبیر و اخلاق بلکه اجبار و ترس باعث صرفنظر از خشونت میشود؟
موریس: مردم خیلی بندرت از آزادیشان میگذرند ـ حتی آزادی تاخت و تاز و غارت ـ انسان بر اساس تاریخ تکامل موجودی اجتماعی، باهوش و حسابگر است که به خشونت تمایل دارد. ما قاتلیم. در عمل تنها چیزی که میتواند یک حیوان را کنترل کند تهدید به مجازات است. ترس شکست در جنگ یا وحشت از آغاز آن.
• اشپیگل: و این فقط از یک دولت قوی که دستگاه قهریه را در انحصار خود داشته باشد برمی آید. چه در داخل و چه در خارج از مرزهای اش.
موریس:اغلب باستان شناسان و تاریخ دانان در این باره هم نظرند که توماس هابس به حقیقت خیلی نزدیک تراز ژان ژاک روسو شده که گمان میکرد انسان در شرایط طبیعی خود یک موجود صلح طلب است. بدون جنگ و شهوت. نظریه ی تاریک هابس که میگوید پیش از اختراع دولتها زندگی نبردی دائم میان همه با هم بوده است، کمتر رمانتیک به نظر میرسد. واقعیت میتواند برانگیزاننده و منزجر کننده باشد.
• اشپیگل: لویاتان، هیولایی که هابس دولت قدرتمند را با آن مقایسه میکند، طبیعتا این خطر را با خود دارد که از قدرتش سواستفاده کند. برای آرامش قبرستانی شاید دولت های توتالیتر از همه بیشتر بکار آیند. چرا جنگ و نه یک قرارداد اجتماعی باید راه رسیدن به دولت بعنوان بالاترین نیروی قهریه را هموار کند.
موریس: شاید برای این که جنگ ابتداییتر است. یک قرارداد اجتماعی داوطلبانه درک و بینش بالاتری را میطلبد که معمولأمردم پس از تجربهی جنگ به آن رو می آورند و قبولش میکنند.
• اشپیگل: همان طور که آزادی اروپا و ایجاد اتحادیهی مشترک کشورهای اروپایی فقط بعد از جنگ جهانی متحقق شد.
موریس: پیشرفتهای اروپای غربی پس از سال ۱۹۴۵ یک استثنای حیرت انگیز است، یک میان برکه در نظر اول همهی زیر ساختهای تئوری مرا زیرسوال میبرد. برای اولین بار در تاریخ انسانهای خشونت گرا ـ تا حال ۵۰۰ میلیون نفرـ بدون آن که اجباری در میان باشد، تصمیم به ایجاد جامعهای بزرگتر، امنترو مرفهتر گرفتند. این به آن معنی است: که شاید برای اولین بار در تاریخ حرف بر شمشیر پیروز شده است. فقط یک سری شرط و شروطی وجود دارد که این چرخش تاریخی و پرسروصدا را دوباره با همان الگوی شاخته شده سازگار می نماید.
• اشپیگل: و آنها چه هستند؟
موریس: اروپا در این بازی مرگ تقریبأ تا آخر خط رفت. این که بوروکرات های اروپایی در حال حاضر بدون این که حتی یک تیر شلیک کنند، در کار تشکیل اتحادیه ی اروپا و ایجاد قوانین و مقررات آن موفق هستند، به این بر می گردد که ناپلئون، قیصر ویلهلم و هیتلر پیش از این در اجرای نقشه ی خود ناکام ماندهاند.همهی نگرانیهایی که در مورد یکی شدن دو آلمان وجود داشت که نکند دوباره همان سناریو تکرار شود، بی پایه بود. آن لویاتان کلاسیک میتوانست در بحران بدهیها برای حل مشکل خشونت اعمال کند، همان طور که دولت انگلیس برای گرفتن بدهی خود لولههای توپ را به سوی یونان گرفت. به جای این به نظر میرسد که سیاست آلمان بیعملی ماهرانهای در پیش گرفته است. تا آن جا که کشورهای ورشکسته را سرپا نگه دارد پیش میرود. اما از برابری خبری نیست. معلوم است که قدرتهای اروپایی درسشان را به خوبی آموختهاند. لازم بود که به اعماق سقوط کنند تا ناچار نشوند بارها و بارها در مسیر سرازیری بیافتند.
• اشپیگل: یعنی اروپا به نحوی بازگشت ناپذیر این بازی مرگ بار را پشت سر گذاشته است؟
موریس: نه صد در صد و این ما را به یک شرط دیگر میرساند. اروپا خشونت را بعنوان یک سلاح سیاسی کنار گذاشته است، چون پشت سر خود لویاتانی قویتر را دارد. امریکا. اروپاییها این امکان را دارند که اهل ونوس باشند چون امریکاییها از مریخ میآیند. بدون وجود ژاندارمی جهانی چون امریکا اروپا نمیتوانست سیاست صلح امیز خود را پیش ببرد. در اروپا تابوها(باید نباید ها) فقط تا آن جایی گسترش مییابد که محافظی باشد وشرعقابان و شغالان را از سر آنان کم کند. کلأ میشود گفت که رئیسان جمهور امریکا از سال ۱۹۴۵ به بعد امکان این آزمایش به اروپا دادهاند.
• اشپیگل: اروپا میتواند درراه ژاندارم جهانی شدن پا به میدان رقابت بگذارد. دراین فضای چند قطبی گاهی صداهایی بگوش می رسد که تلاش می کنند برای اروپا جایگاه بهتری دست و پا کنند.
موریس: در سطح حرف باقی خواهد ماند. شاید صداها در پاریس کمی بلندتر از برلین به گوش برسد. چه لزومی دارد اصلأ؟ در پایان قرن نوزدهم یک آلمان مرفه و قدرتمند بعنوان رقیب ژندارم جهانی آن دوران انگلیس به میدان آمد. مسابقهای که برای طرفین نتایجی فاجعه باربه دنبال داشت. جنگ اول جهانی نمونهی کلاسیک یک جنگ بیفایده است. جنگی که نظم موجود را به هم میریزد بدون آن که نظمی نو به پا کند و در عین حال به تبدیل یک نیروی خارج از دایره به قدرتی جهانی هم کمک کرد. به ایالات متحده.
• اشپیگل: جنگ اول جهانی در سال ۱۹۱٨ با یک پیروزی بدون صلح به پایان رسید. به جای آن که بر اساس آرزویی که وودرو ویلسون رئیس جمهور وقت امریکا پیش از ورود به جنگ در سال ۱۹۱۷ کرده بود به «صلح بدون پیروزی » بیانجامد.
موریس: یک صلح واقعی در سال ۱۹۱٨ احتیاج به ژاندارم قوی جهانی داشت. اما امریکا هنوز به اندازهی کافی برای این نقش آماده و مجهز نبود. و این آخرین چیزی بود که در آن زمان خیلی از امریکاییها آرزویش را داشتند. برعکس در اروپا خودکامگی دولت های ناسیونالیستی به اوج خود رسیده بود. این همان نقطهای است که به نظر کلاوسویتز اندیشمند بزرگ جنگ های مردمی پیروزی با یک ضربه از هم میپاشد.
• اشپیگل: کلاوسویتز در عین حال عقیده دارد که پیروزمندان صلح طلب میشوند.
موریس: من هم دقیقأ همین عقیده را دارم. دولت نظم و صلح را پابرجا نگه می دارد تا کسب و کار و رفاه گسترش یابد. ژاندارم جهانی اجازه نمیدهد تا دست نشاندگان به جان هم بیافتند و جلوی خطرات داخلی و خارجی را میگیرد و این به نفع همگی تمام می شود. همان نطریهی پاکز رومانا.(دوران صلح دراز مدت داخلی که در روم با حکومت قیصرآگوستوس آغاز شد.)
• اشپیگل: این قدر عقلانی و شسته رفته در اغلب موارد پیش نمیرود. در فاصلهی دو جنگ جهانی احساسات صلح طلبانهی پیروزمندان یعنی بریتانیاییها وفرانسویان رفته رفته فروکش کرد، در حالی که آلمان شکسست خورده خودش را برای حملهی بعدی آماده میکرد. هیتلر در کجای نمودار تاریخی شما قرار میگیرد؟
موریس: هیتلر همیشه میدانست، که پیروزی آلمانیها درجنگ اروپا بهیچوجه به معنای پایان نبرد نخواهد بود. او جنگ را بعنوان هدف ارزیابی میکرد و همین اختلاف اساسی او با اصول کلاوسویتزی است که عقیده دارد باید جنگ را به عنوان ابزار سیاست دید. رایش هیتلری بزرگترین جامعه، لویاتان هیولایی در همان شکل اولیهی خود میشد که این قاره از زمان رومیها به خود دیده بود. با این همه بیشتر مردمی که زیر سلطهی او زندگی میکردند در فقر به سر میبردند، مرگ و بندگی تبدیل به بخشی از زندگی بدل شده بود. یعنی درست برعکس یک جنگ مفید.
• اشپیگل: و درعین حال جنگی که برخلاف جنگ اول بدون شک باید علیه هیتلر پیش میرفت.
موریس: اگر هیتلر قارهی اروپا را به زیر سلطهی خود در میآورد، امریکا جنگ سرد را علیه او پیش میبرد. جنگی که در آن هم درست به اندازهی جنگ سرد علیه شوروی موفق نمیبود. اروپا تبدیل به قارهای سرد زیر سلطهی اس اس و گشتاپو میشد. اما حکومت ظالمانهی هیتلر فقط روند تکاملی را کند میکرد و هیچگاه قادر به متوقف کردن آن نمیشد.
• اشپیگل: در حرفهای شما گرایش نگرانکنندهی بررسی تاریخ از آخر دیده میشود. انسانهایی را که در این پروسه له میشوند، بعنوان خسارت حساب میکنید.
موریس: اگر بخواهیم دربارهی تأثیرواقعی لویاتان قضاوت کنیم، باید دولتها و جنگهایشان را تا آن جا که میشود دریک پروسهی طولانی بررسی کنیم. حتی هیولای نازیسم هم توسط یک لویاتان دیگر به زانو در آمد و روند مرگ بر اثر خشونت همچنان سیر نزولی را ادامه داد. سردرگمی از این ناشی میشود که روند تکاملی دراز مدت تفاوتی آشکار با اتفاقاتی که در یک دوره صورت می گیرد و شرایط ناشی از آن دارد. در کوتاه مدت ـ در یک نسل ـ جنگ به سرعت آدمها را میکشد.با این همه نتیجهی کلی هزارسالهی مناقشاتی که به جنگ منجر شدند، نشان از جهانی صلح آمیزتر دارد که ما همه در آن عمر بیشتری میکنیم. حاصل خسارت، سود آور میشود.
• اشپیگل:برآیندی مایوس کننده، مضحک و هولناک .
موریس:رومیها به هر جا که لشکر کشیدند زمینی سوخته به جا گذاشتند، اما امپراطوریشان بهیچوجه صحرای بی آب و علف نبود. درکشور گشاییهایشان با خیال راحت ده ملیون آدم را کشتند و باقی را به اسیری گرفتند. با این همه بیشترین زمان امپراطوری روم یعنی حدودأ تا ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح، دوران شکوفایی بشر بود. جنگ دوم بخش بزرگی از اروپا و آسیا را به ویرانی کشید، اما نشان داد که مفیدترین جنگ ممکن بوده است. چون آغاز نو شدن جهان بود که امروز صلح آمیزتر و ثروتمندتر از هرزمان دیگر است.
• اشپیگل: اما تاریخ خطی پیش نمیرود. پیشرفت به بیراهه میافتد و در دست اندازگیر میکند. آیا جنگ به جای آن که تبدیل به قاعده شود، فقط استثنا نیست؟
موریس: من که وکیل مدافع جنگ نیستم. همهی جنگها مفید نبودند، بربریت همیشه میتواند دوباره مواضع خود را بدست آورد و دنیای زیبای ما را به هرج و مرج بکشاند. این روند بعد از فروپاشی امپراطوری روم برای چندین قرن پیش آمد. امپراطوریهای قرون وسطی و نه فقط امپراطوری روم بلکه حکومت سلسلهی هان در چین و ماوریا در هند به سطحی از پیشرفت اجتماعی و اقتصادی رسیدند که اروپای غربی در قرن پانزدهم و حتی در بعضی نواحی در قرن هجدهم قادر به دستیابی به آن شد. موضوع تعیین کننده قدرت و یا ضعف لویاتان است. گونهی سود آور جنگ برای پیروز و شکست خورده امنیت و ثروت به بار می آورد و نوع خسارت بارجنگ مثل نمونهی سی سالهی جنگ در اروپا همه را به ورطهی هرج و مرج، فقر و خشونت میاندازد.
• اشپیگل: ازلحاظ منطق اخلاق نگران کننده خواهد بود. چون دولتی که برای مهار کردن نادرستی و خشونت به اندازه ی کافی قوی است، قدرت آن را دارد که خود اعمال نادرست بزرگتر و خشونت بیشتر اعمال کند.تجربهی دیکتاتوری و پیش از آن استبداد مطلقه نمونههای فراوانی را جلوی چشممان میگذارد. آیا لویاتان برای این که بتواند کارش را درست انجام بدهد نیاز به حاکمی دانا ومناسب دارد؟
موریس: پادشاهان بد روم خیلی بیشتر از خوبها بودند و آن هم از همان ابتدای تشکیل امپراطوری روم توسط آگوستوس اکتاویوس. با این همه در قلمروی امپراطوری روند صلح و رفاه سریعتر از پیش بوده است.
• اشپیگل: نهاد دولت قویتر ازلیاقت یابی کفایتی حکام است؟
موریس: تفاوت تعیین کنندهی یک لویاتان و یک غارتگر فاتح که فقط به آتش میکشد و قلع و قمع میکند در این است که حاکم ساکن، راهزن ماندگار است. ممکن است بسیار ناکس باشد اما منفعت دائمی او در این است که به فکر رفاه افراد تحت فرمانروایی خود باشد، فقط به این ترتیب می تواند قدرت خود را زیاد کند. اگر در دراز مدت به موضوع نگاه کنیم به این نتیجه میرسیم که دولتها فقط به این شرط میتوانند به کار خود ادامه دهند و گسترش یابند که سرانشان دست از دزدی بردارند. فاتحان امپراطوریها را بنیاد مینهند اما برای هدایت آن باید به سیاستمدار و مدیر بدل شوند. حکومتهای ناکام افریقا، آسیای میانه و نزدیک، مالی، افریقای مرکزی، سودان، سومالی، از یمن تا عراق و افغانستان و پاکستان بیثبات هستند، چون از نظر نهاد و ساختار ضعیفاند و به این ترتیب راه برای راهزنان و آدم کشان باز میشود
• اشپیگل: اگر آن طور که شما میخواهید ثابت کنید، جنگ در گذشته توانسته فواید خود را به اثبات برساند، پس تکلیف آینده چه خواهد شد؟ جهان بدون جنگ قابل تصور است؟
موریس: شباهتهای هشداردهندهای میان مشکلات امریکایی که هنوز ژاندارم بلامنازع دنیا است و همتای پیشیناش بریتانیای قرن نوزدهم وجود دارد. امریکاییها احتمالأ به نقطهی اوج قدرت خود که درسال ۱۹۹۰ پس از فروپاشی دوران کمونیسم بدست آورده بودند، رسیده و آن را پشت سرگذاشتهاند.آن ها در حال حاضر هم رقیبی البته در فضای صلح طلبانه دارند. چین. پیش بینی بدبینانه این است: چهل سال آینده میتواند خطرناک ترین دوران در تاریخ جهان باشد.
• اشپیگل: خوشبینانه اش را هم دارید؟
موریس: این امیدواری وجود دارد که جنگ خودش بازارش را تخته کند. سود بکار بردن خشونت کاهش یافته است. با همهی فشار فزایندهای که روی امریکاست، هنوز هم می تواند نقشاش را بعنوان ژاندارم جهانی ایفا کند. بالأخره رقبای غیر غربی در حال پیشرفت ناچار خواهند شد بار حفظ صلح در جهان را با امریکا قسمت کنند. روند جهانی شدن، ارتباطات اینترنتی،اتوماتیزه شدن جنگ توسط سلاح های روباتی و کنترل از راه دورباعث میشوند که مزد مذاکره و سازش بالا رود و دست یازی به راه های دیگر ارزش اش را از دست بدهد.
• اشپیگل: پس در آخرین صحنه ی این بازی مرگبارمیتوانیم منتظر پایانی خوش (هپی اند) باشیم؟
موریس: تعداد بازیکنان ناشناس در این میان سر به فلک میزند. در مناطقی که دولتها از هم میپاشند، هم چنان نبرد ادامه خواهد یافت. مساله این خواهد شد که بتوانیم تفاوت میان مداخلات ضروری و غیراجباری مثل عراق در سال ۲۰۰٣ را تشخیص دهیم. اما یک جنگ سرنوشت ساز میان دو یا چند قدرت بزرگ در نخواهد گرفت. در دنیای پسامدرن (پست مدرن) یا آن طور که بعضی ها می گویند پساانسانی (پست هومان) آخرین پرده ی بازی برندهای نخواهد داشت.
• اشپیگل: پرفسور موریس، ازشما بابت این گفتگو تشکر می کنیم.
|