در یادوارهی هشتادمین سال درگذشت شاعرو ترانه سرای ملی. یاور استوار:
عارف قزوینی
قصیدهی نیشدار و طنزآلودِ علیجان را با هم میخوانیم:
•
عارف در بخشی از شعرها و نوشتههایش ، برای تاثیرگذاری بیشتر، به کنایه، نیشزبان و طنز و یا بگفتهی خودش به« حرفای گوشهدار و سه پهلو» روی میآورد. این بخش از آثارِ عارف که خود نامِ «دردریات» را برآنها نهاده است، سرشار از اشارات پرمعنایی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۴ بهمن ۱٣۹۲ -
۲۴ ژانويه ۲۰۱۴
عارف در بخشی از شعرها و نوشتههایش ، برای تاثیرگذاری بیشتر، به کنایه، نیشزبان و طنز و یا بگفتهی خودش به« حرفای گوشهدار و سه پهلو» روی میآورد.
این بخش از آثارِ عارف که خود نامِ «دردریات» را برآنها نهاده است، سرشار از اشارات پرمعنایی است که با تامل در آنها میتوان هم به وضعیتِ خفقانآور روزگار شاعر و همچنین به اوضاع سیاسیِ جاری پیبرد.
«دردریات» عارف شاید در نوع خود اثرِ یگانهای باشد که به این سبک و سیاق در ادبیاتِ ما نگاشته شده تا بتواند روشنی بخشِ زوایای تاریکِ بخشی از دنیای روشنفکران عصرِ مشروطیت باشد که بویژه پس از بازگشتِ ارتجاع محمدعلیشاهی و دورانِ پس از آن، اندک اندک به بازپسگیری دستاوردهای مبارزات مردم دست یازید و تلاش کرد تا قراردادِ ۱۹۱۹ ( قرار دادِ فروشِ ایران) را به کشور و ملت تحمیل نماید.
عارف در نامههایی که در این برهه خطاب به دوستان، همرزمان و حتا دشمنانش مینگارد بزبانی آلوده به طنزی تلخ و پر از ایما و اشاره روی آورده و شلاق انتقاداتش را بر تنِ قوانین جاری فرود میآورد.
خواندن این آثارِ عارف در عینِ حال که بخوبی خواننده را بدلیل سلاست و روانی و آمیختگیاش با نوعی طنز ویژه ، بدنبالِ خود میکشد، خود انگیزهای میشود برای آشنایی بیشتر با اوضاع آن زمان. میتوان گفت «دردریات عارف» یاریگرِ این واقعیت است که به میزانِ شگفتانگیزی زمانهی ما همانند آن دوران است و انگار هیچ تغییری در ارکان روابطِ اجتماعی رخ نداده و زمان از رفتن باز ایستاده است!
ببینید دادهها و تصویرهای این بیتها تا چه میزان شبیهِ روزگار ماست:
کارگر و رنجبر به زحمت ، و راحت
مفت خورانِ نکرده کار علی جان
مردِ رعیت به پشتِ گاو چو خر، شیخ
تن ندهد زیرِ بارِ کار علی جان
تا بود عمامه بارِ دوش، گروهی
سور چرانند و خر سوار علی جان
قصیدهی علی جان که در دیوان عارف (به اهتمام عبدالرحمان سیفآزاد از چاپ پنجم آن ۱٣۴۷ ص ٣۰۴ به بعد برداشت شده) آمده است ، خود گویای بسیاری مسائل مبتلابهِ جامعه در عصر احمد شاه قاجار است. جالب اینجاست که نزدیک به ۱۰۰ سال پس از سرایش این قصیده، انگار در ایران هنوز همه چیز همان رنگ و بو را دارد. بزبانی دیگر گفتهها، دلمشغولیها، گرفت و گیرها ، همه و همه شبیه همند! آیا ما درجا زده و ایستا برجا ماندهایم و یا کلامِ این سوختهِ انقلابِ مشروطیت، چنان نافذ مانده که گذر زمان را شرمسار کرده است؟!
بیتهای زیر را با وضعیت روشفکران امروز بسنجید تا دریابید همسانی را!:
چرخ امانم نداد چند صباحی
گیرم یک گوشهای قرار علی جان
کرد طبیعت مرا به کوه و بیابان
در بدر از روی اضطرار علی جان
چرا که:
شاه و وزیر و وکیل و حاکم و محکوم
رشوه بگیرند و رشوهخوار علی جان
عالِم و جاهل به یک ردیف در انظار
خادم و خائن به یک قطار علی جان!
عارف در « در دریات» زمانه را به محاکمه میکشد. زمانهای که در آشفته بازارش « «دوغ و دوشاب» همانند است. و خرمهره نرخ شکن آمده است. او داوری تیزبین و بیرحمی است که گویی یک تنه هوای جامعهاش را دارد:
لعنت بر اشرافِ مفتخور کن و لعنت
بر پدر شیخِ لاشخوار علی جان
ملت محکومِ مرگ و محو و زوال است
گفتم و گویم هزار بار علی جان
عارف این قصیده را با مقدمهای پرمعنا آغاز میکند:
بدوست خودم علی بیرنگ
«البته از عهدِ طفولیت تا کنون هزار مرتبه دیده واگر انشالله خدا عمر بدهد زنده بمانی تا هزار سالِ دیگر هم در ایران خواهید دید در کوچه و بازار ایران، دراویش به اشکال و الوان مختف با صدای مهیب و دست کوفتن به دهن و کف به لب آورده و حبس کردنِ نفس با ول کردنِ یک دفعهِ او مدح حضرت مولا را خوانده، علی جان! علی جان! به عشقِ مولا مشغولِ گشت و گدایی میگردند.
مولوی میگوید:
عشقهایی کز پیِ رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
پس چه بهتر که عشق به مولا علی آن هم «بیرنگ» باشد. حالا که چنین است؛ مجذوبِ تو من! محبوبِ تو من! علی جان! البته هنگام خواندن این عریضه و این قصیده که در مدحِ حضرت «مولا علی بیرنگ» گفته شده است، همچو تصور کنید، عارف این درویش بیابانی، علی علی جویان، محبوبِ من گویان، مدح مولا را وسیلهِ گذران خود قرار داده و در کوچه و بازارِ همدان (گردش کنان) مشغولِ گشت و گدایی، و یک مشت هم بچهِ کون لخت از قبیل (ایرانِ جوان) که در آن کتابِ معهود دیدم و از نظر هیچوقت محو نمیشود، دنبالِ کون او افتاده ( که عارف میرود از پیش و جمعی در پیِ عارف) میتوانید یک همچو منظرهِ ذوقی، خیالی تشکیل داده از روی حضور قلب و خیالِ جمع این قصیدهِ مرا بخوانید، تا بدانید چقدر خیالِ من با شما است. قربانت (ابوالقاسم عارف)»
در مدح حضرت مولانا علی بیرنگ:
ای تو هوشنگ و هوشیار علی جان
گویمت این نکته گوشدار علی جان
موقعِ تنهایی همچو ذاتِ خداوند
جفت نداری چوکرگار علی جان
گر تو شدی یارِ غار خوش گذرد بر
آن که شود با تو یارِ غار علی جان
از دو نفر تا سه با تو راه توان رفت
آوخ اگر آن سه شد چهار علی جان
گاه چو خمِ عسل لبالبی از شهد
گاه تو چون برجِ زهرِمار علی جان
گاه تو شیرینتر از شکر، گهِ دیگر
تلخترستی ز زهرِ مار علی جان
گاه تو چون قاطرِ چموشِ لگد زن
گاه چو «دلدل» تو راهوار علی جان
نیست کسی کز تو بر دلش ننشته
حرفِ سه پهلو و گوشهدار علی جان
«روده درازی» و « چس نفسی» گه مستی
این شده بر حضرتت شعار علی جان
هر که گرفتارِ صحبتِ تو شود، شب
چاره ندارد، جز انتحار علی جان
تیغِ زبانِ تو بهر آن که کند قطع
حرفِ تو بدتر ز «ذوالفقار» علی جان
چون بود احوال هیئتی که تو در وی
صدر نشین، مصلحت گذار علی جان
وای بر آن مجمعی که باشی و در وی
راه نباشد پیِ فرار علی جان
وای بر آن کس که در میانهِ مردم
با تو شود یار و همجوار علی جان
وای بحالِ کسی که از تو بترسد
یا تو بر وی شوی سوار علی جان
بخش کنی فحش و حرفِ تلخ تو در شب
صد نفرار شد نه سر شمار علی جان
دلبرِ شربت فروش باش و شکر لب
سرکه فروشی بنه کنار علی جان
لیک به مردانگی و غیرت و همت
یکه حریفی و تک سوار علی جان
راستی این راستان به دهر نبینند
راستی از چرخِ کجمدار علی جان
مملکت اشرافی و من و تو به ذلت
مالِ حلال و سلیقه دار علی جان
کارگر و رنجبر به زحمت ، و راحت
مفت خورانِ نکرده کر علی جان
مردِ رعیت به پشتِ گاو چو خر، شیخ
تن ندهد زیر بارِ کار علی جان
تا بود عمامه بارِ دوش، گروهی
سور چرانند و خر سوار علی جان
کرده قناعت ز زندگی تو و من هم
هر دو به یک شام و یک نهار علی جان
آمده از آسمان برای من و تو
سورهی واللیل و النهار علی جان
باز به این زندگی من و تو نداریم
راحتی از دستِ روزگار علی جان
ابره اگر یافتیم آسترش نیست
آستر ار شد نبد نوار علی جان
ما دو گریبان پاره پاره نپوشیم
پیرهنِ شیک و دکمه دار علی جان
جامهِ بیچارگی بپوش، بپوشیم
چشم ز دیبای زرنگار علی جان
کوریِ چشمِ کسی که خواست نبیند
ما و تو باشیم نونوار علی جان
دانیم ایام هجر چون گذرد، چون
میگذرد روزِ روزه دار علی جان
چرخ امانم نداد چند صباحی
گیرم یک گوشهای قرار علی جان
کرد طبیعت مرا به کوه و بیابان
در بدر از روی اضطرار علی جان
بسکه بفکر اندرم ندانم امسال
آمد و کی رفت کی بهارعلی جان
بود بهارم شبی که چون شفقِ صبح
صبحِ شفق بودیام تو در کنار علی جان
دست به گل چون برم نمانده بدستم
جای سلامت ز دستِ خار علیجان
جان بلب آمد مرا ز بسکه رذالت
دیدم از ابنای روزگار علی جان
با که توان گفت دردِ خویش در این ملک
وز که توان بود امیدوار علی جان
شاه و وزیر و وکیل و حاکم و محکوم
رشوه بگیرند و رشوهخوار علی جان
عالِم و جاهل به یک ردیف در انظار
خادم و خائن به یک قطار علی جان
عصرِ تمدن ببین و دورِ تجدد
از فکلیهای لالهزار علی جان
ملتِ وجدان کش و زبون و ریاکار
باربرِ غیر و بردبار علی جان
باربرِ انگلیس و کارگرِ روس
مردم بیقدر و اعتبار علی جان
جمعی «ماهانه» ز انگلیس بگیرند
«جیرگی» از روسِ جیرهخوار علی جان
جمعِ کثیری دوان به راهِ سفارت
دولا دولای شتر سوار علی جان
شاه و گدا دزد ، میر و عسس مست
مملکت از هر طرف دچار علی جان
آنچه بجا مانده برد شه به اروپا
به به از این شاه و شاهکار علی جان
گنجِ جواهر ز شاه بازگرفتن
مهره گرفتن بود ز مار علی جان
مجلسِ ننگین ، وکیل خائن و قاتل
دولت و کابینه لکه دار علی جان
هیز طبیعت، محیط فاسد و مسموم
بشکند این چرخِ کهنه کار علی جان
چشم سیاهی کند ، تپد دلِ من از
وحشتِ این قیرگون حصار علی جان
لعنت بر یارم و دیارم، لعنت
بر پدر شهر و شهریار علی جان
لعنت بر کشورِ جم و کی، لعنت
بر پدرِ تاج و تاجدار علی جان
نفرین بر کشور غمآور، نفرین
بر غم و غمخوار و غمگسار علی جان
تف بتو تف بر من و تف بتو ای پست
مردمِ ننگین و شرمسار علی جان
لعنت بر گورِ آنکه مملکتی کرد
جغدنشین و خرابهزار علی جان
لعنت بر گورِ آن پدر که از او ماند
جهل و جهالت بیادگار علی جان
نفرین بر آن پسر که گر بکند بر
همچو پدر روزی افتخار علی جان
لعن بر اشرافِ مفتخور کن و لعنت
بر پدر شیخِ لاشخوار علی جان
ملت محکومِ مرگ و محو و زوال است
گفتم و گویم هزار بار علی جان
آنقدر از دستِ غم شدم عصبانی
فکرِ فکورم بود فکار علی جان
کاش مرا نافریده بود که عمری
شاکیم از آفریدگار علی جان
گر فتدم فرصتی به دست برآرم
از فلک و چرخِ دون دمار علی جان
گر تو و من متفق شویم، عدو را
بایدش آویختن بدار علی جان
از خودیِ خود خدا گواه برونم
چون شترِ مست و بی مهار علی جان
قطع کنم گر چه در مکالمه باشد
طول سخن به ز اختصار علی جان
جرگِ رفیقان یکان یکان به یکانی
عرضِ ارادت ز جان نثار علی جان
زود رسان زودتر جواب بده، نیست
طاقتِ اوقات انتظار علی جان
نامه به مازندران نوشتی، بنویس
عرضه ز من بر حسن برار علی جان
هم به آشان هم اوشان حسینقلی را
هر دو به غربت بهم سپار علیجان
عارف ممنون ز حشمت الملک، این مرد
هست حقیقت بزرگوار علی جان!
یاور استوار دوم بهمن ۱٣۹۲
|