گفتگوی ماهنامه آزما با شهرام ناظری:
کار هنرمند کنار زدن پردههاست
•
هنرمند سیاسی نیست ولی در حقیقت از هر فرد سیاسی، سیاسیتر است. او بدعتگزار است و پرده از مشکلات و آن چه پشت پرده، پنهان است برمیدارد. به قول میکل آنژ که وقتی از او پرسیدند این مجسمههای شگفتانگیز را در دل صخرهها چه طور تراشیدهای؟ گفت: اینها بودند اما مردم نمیدیدند من فقط پرده از روی آنها برداشتم. کار هنرمند روشنگری است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۰ بهمن ۱٣۹۲ -
٣۰ ژانويه ۲۰۱۴
شهرام ناظری را همه میشناسند، او شوالیهی آواز ایران است. هنرمندی که طی سه دهه فعالیتاش مجموعهای از معتبرترین نشانهای افتخار موسیقی در سطح جهان را برای کشورش به ارمغان آورده از نشان شوالیهی فرهنگی فرانسه (لژیودونور) گرفته تا دکترای افتخار از وزارت فرهنگ فرانسه و نشان میراث فرهنگی شرق از آسیاسوسایتی «Asia Society» و دبیر کل سازمان ملل بان کی مون و ...
اجراهای شورانگیز ناظری ازآثار مولانا دریافت نشان طلایی سماع مولانا از آخرین بازماندهی مولانا اسین چلپی در قونیه را برایش به ارمغان آورد و اجرای به یادماندنیاش از شاهنامهی فردوسی محبوبیتاش را در دل ایرانیان دو چندان کرد، انتخابهای ناظری همواره «اولین» بوده اولین اجرا از فردوسی، اولین اجرای موسیقی سنتی از مولانا و ...
ناظری یکی از هنرمندان شاخصی است که عشق به مردمش او را در مقاطع مختلف زمانی به سوی انتخابهای خاص رهنمون کرده از همکاری با گروه چاووش در خواندن سرودهای انقلابی در سالهای اول انقلاب تا اجرای شاهنامهی فردوسی،آلبوم امیرکبیر و امروز هم سرودهای دورهی مشروطه، همهی اینها بهانهای شد که با این هنرمند دربارهی شعر و ترانه ملی به گفتوگو بنشینیم. گفتوگویی مفصل که تا لحظهی آمادهشدن برای چاپ با وسواس پیگیر آماده شدنش بود.
شما با ادبیات کلاسیک و معاصر ایران آشنا هستید و قطعاً به دلیل همین آشنایی هم شاهنامه را اجرا کردید، سوال اول من این است، چرا شاهنامه؟
به طور کلی وقتی محیط زندگی هنرمند از نظر فرهنگی انتظارات او را برآورده نمیکند، این طبیعی است که هنرمند هم برای ارضای درون خودش و نیازهایی که به عنوان رسالت هنری در وجودش احساس میکند، به سراغ مسایلی میرود که بتواند پاسخگوی این نیاز درونی باشد و یکی از این پاسخها هم رفتن به سراغ مسایل ملی و بیان پیشینهی ارزشمند کشورش است، چیزهایی که تاریخ و تمدن و فرهنگ یک ملت را میسازند و از این نظر میتواند انگیزهی قوی باشد برای کار کردن در شرایط سخت، بالطبع من هم به چند دلیل، یکی کرد بودنم و دیگر این که از سن خیلی کم با ادبیات ایران محشور و به تاریخ ایران علاقمند بودم – این دو یعنی تاریخ و ادبیات ایران، علاوه بر موسیقی جزو علایق جدی من هستند – به سراغ اجرای شاهنامه به عنوان یکی از متون اصلی (یا در واقع اصلیترین متن کلاسیک فارسی) رفتم. ضمن این که اجرای بعضی از سرودهای ملی که از سالها قبل سابقه داشت، از جمله سالهایی که من هم عضو «کانون چاووش» بودم (سالهایی که هنوز این کانون متلاشی نشده بود) اجرای آن سرودها هم به این دلیل بود که بالاخره هنرمند همواره پا به پای ملتش حرکت میکند و من هم از این قضیه مستثنی نبودم حتی بعد از به هم خوردن کانون چاووش هم، من این راه را فراموش نکردم و ادامه دادم و چون همیشه نسبت به موسیقی مقامی و لحنهای حماسی ایران توجه جدی داشتهام، خود این علاقه در پیگیری سرودهای موسیقی ملی و به خصوص شاهنامه بیتأثیر نبود.
برای اجرای شاهنامه اما، ظاهراً از سالها قبل مشغول تدارک بودید، دقیقاً از کی برنامهریزی برای اجرای شاهنامه را آغاز کردید؟
مطالعه بر روی شاهنامه و آشنایی با آن به دوران نوجوانیام بر میگردد و به هر حال واقعیت این است که ادبیات فارسی، بر دو ستون سترگ استوار است، یکی ستون ادبیات عرفانی ایران که بزرگان این عرصه کسانی چون سنایی، عطار، مولانا، حافظ و ... هستند و دیگری ستون ادبیات حماسی که پرچم دار آن فردوسی بزرگ است.
طبیعی است که ایرانیها نسبت به این بخش از ادبیاتشان حساسیت خاصی دارند، چرا که فردوسی زبان فارسی را از زیر آوار زبان عربی بیرون کشید و در حقیقت اگر فردوسی نبود، شاید امروز ما به زبان فارسی سخن نمیگفتیم. طی ۴۰۰ سال گذشته، شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعهی ما باعث شد که نقش شاهنامه در ایران کمرنگ شود و شاهنامه خوانی که طی قرنها یکی از دلایل رواج و ماندگاری شاهنامه بوده، آرام آرام از زندگی مردم عادی رخت بربندد. متأسفانه موسیقی سنتی طی یکصد سال گذشته از کنار شاهنامهی فردوسی بیتفاوت رد شده است و هیچ یک از خوانندگان مطرح آن، شاهنامه را اجرا نکردهاند. خوانندگان امروز هم به سبب نداشتن یک الگوی مشخص برای اجرای شاهنامه، جسارت اجرای آن را نداشتهاند.
من از سالها قبل پیشنهاد اجرای شاهنامه را به اکثر موسیقیدانان هم دورهی خودم دادم، اما به دلیل نامناسب بودن شرایط و نبود هیچ حمایتی برای اجرای این گونه کارهای ارزشمند فرهنگی، این پیشنهادها هیچ وقت عملی نشد. ناچار خودم به تنهایی روی داستان ضحاک، درفش کاویان و کاوهی آهنگر کار کردم و آنها را برای اجرا آماده کردم. اما متأسفانه مجوز اجرای این کار صادر نشد، در نتیجه کار برای یک مقطع زمانی متوقف شد، تا پانزده سال قبل که بالاخره با همراهی آقای «بشیپور»، بعد از چهار سال تحقیق و تمرین اثر شاهنامهی کردی «آواز اساطیر» را منتشر کردیم، اما همچنان در آرزوی اجرای شاهنامهی فردوسی بودم و به دلیل این که در ایران اجرای آن امکان پذیر نبود، تصمیم گرفتم کار را با گروهی که پسرم حافظ ناظری، در نیویورک تشکیل داده بود و رهبری آن را هم برعهده داشت، اجرا کنیم. فکرش را بکنید تمرینها در کشور غریب آغاز شد، بیآن که حمایتی وجود داشته باشد.
مشکلات یک به یک پیش آمد، از پیدا کردن محل تمرین گروه تا رفت و آمد و سرویس دادن به یک گروه خارجی که عادت کرده بودند همه چیز سر جای خودش باشد و کارها به نحو احسن پیش برود. خود بنده از مشکل زبان تا گم شدن در متروهای نیویورک را تجربه کردم و تازه باید با این شرایط گروه را هم با مشخصاتی که گفتم ساماندهی و هدایت میکردم که اینها از توان من خارج بود، در نتیجه اکثر کارها بر دوش حافظ افتاد.اعضای گروه به دلیل نابسامانیهایی که گفتم یک به یک از حاضر شدن بر سر تمرینها خودداری کردند و ما هم که زیر این بار گران کمرمان خم شده بود، آرام آرام پذیرفتیم که گروه کوچک و کوچکتر شود و با هر مصیبتی که بود، این کار را آمادهی اجرا کردیم و سرانجام، شش سال پیش داستان ضحاک در پاریس، لس آنجلس، سانفرانسیسکو، ژاپن و نیویورک به اجرا درآمد. در شرایطی که ظاهر همه چیز خوب به نظر میرسید، اما واقعیت این بود که صورتمان را با سیلی سرخ نگه داشته بودیم! و به هر حال با کولهباری از افتخار و دست خالی به ایران برگشتیم.
ولی واقعیت این است که با وجود این که این اجرا در خارج از ایران انجام شد، به سرعت راه خود را در دل مردم باز کرد و از آن استقبال خوبی شد؟ یادم هست همان زمان تیتری خواندم که نوشته بود: «شهرام ناظری با اجرای کاوهی آهنگر و درفش کاوه سالن را به آتش کشید».
بله، به هر صورت، آن اجرا روی سایتها آمد و دانلود شد و به سرعت به دست ایرانیهای داخل کشور هم رسید و آرام آرام تأثیر خود را هم گذاشت.
علاقمندان به تدریج با آن آشنا شدند، به خصوص موسیقیدانان جوان با شنیدن این کار جسارت اجرای شاهنامه را پیدا نمودند. در واقع با این اجرا، قفل اجرای شاهنامه شکسته شد و آنها هم جرأت ادامه دادن این راه را پیدا کردند. ضمناً کسانی هم که مجوز اجرای آن را در کشور صادر نمیکردند، با این اجرا در خارج از کشور، متوجه شدند که قرار نیست با اجرای شاهنامه، اتفاق غیر منتظرهای رخ بدهد و این فقط یک موضوع فرهنگی است، در نتیجه امکان اجرای شاهنامه در ایران هم میسر شد. اما چون امکان دعوت و آوردن گروه اینترنشنال (که گام اول اجرای شاهنامه را با آنها برداشتیم) به ایران وجود نداشت، با همراهی آقای الهامی و سایر دوستان که در زمینهی موسیقی مقامی تبحُر داشتند، توانستم با تشکیل گروه «فردوسی» دوستان ضحاک را در تهران، شیراز، اصفهان و سایر شهرها اجرا کنیم.
چرا موسیقی مقامی؟
چون به نظر من موسیقی سنتی به طور کامل نمیتواند با حرکت حماسی، ریتم پنهان و فضای روایتی شاهنامه هماهنگ باشد، چرا که موسیقی سنتی ما با یک دیدگاه تغزلی به وجود آمده و تمام مشخصات آن منطبق بر روح غزل و به خصوص، غزل سعدی است (به همین دلیل هیچ ردپایی در موسیقی صد سال اخیر از فردوسی و مولانا دیده نمیشود و اگر قرار باشد بهترین آوازهای سنتی این صد سال گلچین شود، بیش از نود درصد آنها آوازهایی است که بر اساس غزلهای سعدی اجرا شده) .
در موسیقی مقامی ایران، هنوز آن لحنهای حماسی وجود دارد در نتیجه، این فضای مقامی میتواند با فلسفه و حرکت درونی شعر فردوسی نزدیکتر باشد و به همین دلیل موسیقی مقامی برای اجرا انتخاب شد و گروهی را بر همین اساس آرایش دادیم تا سنخیت بیشتری با روح شاهنامه داشته باشد.
در مورد مجموعهی امیرکبیر و دلیل انتخاب این شخصیت تاریخی هم توضیح میدهید؟
امیرکبیر یکی از چهرههای بزرگ ملی ایران و تاریخ خون بار این کشور است. او شخصیتی بسیار ارزشمند است که خونش به ناحق ریخته شده، در واقع او سمبل و مظهر ملی و تاریخی ایران محسوب میشود، سمبل بسیاری از کسانی که طی قرنها مثل او عاشقانه خدمتگزار مردم و کشورشان بودهاند و برای اعتلای ایران کوشیدند و خونشان در این راه ریخته شده.
ظاهراً قرار است مجموعهای از سرودهای ملی دوران قاجار تا امروز را اجرا کنید؟
بله، قرار است نخستین سرودهایی که از دورهی قاجار در ایران جایگاه ملی پیدا کرده و امکان اجرای آن هم وجود دارد را با همکاری آقای پیمان سلطانی، بازخوانی و اجرا کنیم. ولی به هر حال به سبب کمبودهای متداول مالی، کار به کندی پیش میرود.
در عرصهی شعر ملی ما ابتدا فردوسی را داریم، بعد از او گه گاه شاعرانی مثل عنصری، فرخی و ... سرودههایی دربارهی عظمت و ارزشهای سرزمینشان دارند، تا میرسیم به زمان مشروطه و سرودههای این دوره و اشعار افرادی مثل ملکالشعرا ، دهخدا، عشقی و ... پس از آن شعرای دههی چهل را داریم و کسانی مثل اخوان – با آن تفکر ایرانی و لحن وام گرفته از سبک خراسانی – شاملو، شفیعی کدکنی و ... که زمینهی ملی و سرزمینی در خیلی از اشعارشان هست، اگر از شما بپرسم در این مسیر تاریخی از فردوسی به بعد شاعر ملی ایران به نظر شما چه کسی است، پاسخ شما چیست؟
خب، در کشور ما شاعر ملی در واقع فردوسی است. اما از حافظ و جامی به بعد، یعنی پس از قرن نهم، دیگر شاعر ملی وایرانی شاخصی نداشتیم، تا نوبت به ملکالشعرای بهار میرسد. بهار خصوصیاتی دارد که او را در بین اکثر شاعران این دوره متمایز میکند. او نه فقط به خاطر مقام ادبیاش، بلکه به سبب عملکرد و تأثیری که بر فرهنگ ایران و شعرای بعد از خودش گذاشته، متمایز است. چون او تنها کسی بود که به مقام دولتی بالایی رسید و در عین حال همچنان با مردم ماند. این خیلی بزرگی و جوانمردی میخواهد که به مقامهای بالا برسی و دچار منیت و خودخواهی نشوی و انسانیت و مردم را فراموش نکنی. این کار هر کسی نیست، به همین دلیل از نظر من، این مهمترین مشخصهی ملکالشعرا در کنار اشعار زیبای اوست.
در دوران مشروطه، مثلاً شاعری مثل عارف (که موسیقیدان هم بوده) اشعارش را برای مردم میخوانده، خیلی از اشعار شعرایی مثل سید اشرف گیلانی، عشقی و ... هم در برگههای تصنیف (با قیمت چندشاهی) در بین مردم دست به دست میشده و بعد هم به صورت آهنگ اجرا میشده و شاید به همین دلیل اکثر این اشعار را مردم حفظ بودند و بارها در بسیاری موارد هم دیدهایم که وقتی آلبومی مثل امیرکبیر یا زمستان اخوان منتشر شد، مردم این اشعار را زمزمه میکردند. خود شما چه قدر تلفیق شعر و موسیقی را مقطع زمانی فعلی واجب میدانید؟
متأسفانه در کشور ما هیچ وقت خط مشی مشخصی برای انجام امور هنری وجود نداشته و همیشه افراد به صورت فردی و سلیقهای عمل کردهاند. در همان دوران هم آدم دغدغهمندی مثل عارف قزوینی پیدا میشود و اشعاری را میسراید و همراه موسیقی برای مردم میخواند، کاری که تا آن زمان به آن صورت سابقه نداشته، تصنیفهایی که از اجتماع، وطن و دردهای مردم سخن میگفت و بر دل مردم هم مینشست. هنرمندان دیگرهم به همین صورت خودجوش و فردی حرفهای دل خود و جامعهشان و آن چه به مسایل اجتماعی و فرهنگی دوران زندگیشان مربوط میشد را به صورت هنرمندانهای در دورانهای بعدی بیان کردهاند. اما اینها همه اقدامات شخصی است و هدف و برنامهریزی کلی در پشت آن نیست، در صورتی که در کشورهای مترقی برنامههای بلند مدت برای کارهای فرهنگی و هنری تعریف میشود، حتی برنامههای سه سال آیندهی یک گروه موسیقی مشخص و برنامهریزی شده است. در چنین شرایطی کار کردن و کار خوب انجام دادن، یک اتفاق طبیعی است. چون هنرمند انگیزهی بیشتری دارد، چرا که مثل این جا همه چیز با دلشوره و بلاتکلیفی پیش نمیرود. در پاسخ شما باید بگویم، طبیعی است که تلفیق شعر با موسیقی خیلی تأثیرگذار است. اما به هر حال محتوای آثار هم مهم است، ارزش اصلی اشعار کسانی مثل عشقی و دیگران در بیان ارزشهای تاریخ ایران بوده و به دلیل همین محتوا هم هست که بر دل مردم مینشیند و ورد زبانشان میشود. در مقابل، آن چه که امروز ما از رسانههایمان به مردم نشان میدهیم تولیدات فرهنگی با سطح نازل هنری و فرهنگی است، اما با این حال، باز هم هنرمندان تا جایی که در توانشان بوده، با دست خالی هر کار توانستهاند انجام دادهاند، اما چه کنیم که دستمان خالی است. اگر به کارهای خود من طی این چند سال توجه کنید، میبینید که با همین دستهای خالی بیش از پنجاه سی دی تولید و منتشر شده که هیچکدام تا به حال از ذرهای حمایت دولتی برخوردار نبوده است.
اما شما همیشه حمایت مردم را داشتهاید؟
بله، عشق مردم انگیزهی همهی این کارها بوده، عشق به مردم و عشق به ایران طی این سالها باعث شده که با همهی مشکلاتی که بوده و سختیهای این راه، باز هم ادامه بدهم. در این سالها که خیلی از هنرمندان، از حمایت آثار هنریشان محروم ماندند به ناچار خانهی هر هنرمند نقش یک دانشگاه را بازی کرده. مثلاً خود من برنامهریزی تولید همهی این پنجاه اثر را در خانهی خودم انجام دادم. در همین خانه تحقیق کردیم، تمرین و تبادل نظر کردیم و... و انگیزهی همهی اینها چیزی نبود جز عشق به مردم به ایران....
حتی کسانی که زبان کردی را بلد نیستند، از ریتم و نحوهی اجرای شما در بسیاری از کنسرتهایتان متوجه میشوند که همیشه یک آهنگ با محتوای قومی و ملی را در بین آهنگهای دیگر اجرا میکنید، نمونهی این آثار قومی را ما در بین سایر قومیتهای ایران هم داریم، شما از این سرودههای کردی به خوبی در اجراهایتان بهره بردهاید، در این مورد کمی توضیح بدهید.
موسیقی هر یک از اقوام ایرانی، گنجینهای از فرهنگ و هنر این سرزمین است، موسیقی کردی هم مثل موسیقی سایر اقوام ایرانی دارای وجوه ارزشمندی است. موسیقی کردی در واقع موسیقی است که دست نخورده است، از آواهای اوستا و نغمههای باستانی، ستایش تا عبادت، بزم و رزم، درونگرایی تا اسطورههای جاودانه ایران زمین همه را در خود دارد. اصالت و دست نخوردگی قوم کرد، باعث شده که این قوم در طول تاریخ همواره قوم مبارزی باشند که همیشه از فرهنگ کشورمان حفاظت کنند و به هر قیمتی، نگهبان مرزهای جغرافیایی و فرهنگیشان باشند. همانطور که گفتم، هنرمندان ما هیچ وقت فرصت این را ندارند که بر اساس یک برنامهریزی مشخص فعالیتهای خودشان را پیش ببرند. من هم همیشه طی سی سال فعالیت هنریام، سعی کردهام بر اساس ضرورت و البته علاقهی شخصیام به این موسیقی،تا آن جا که امکان داشته موسیقی قوم کرد را در اکثر برنامههای هنریام اجرا کنم، تا مردم در همه جای دنیا با این موسیقی گرانمایه آشنا شوند.
در اجرای شاهنامهی کردی، ریتم و وزن حماسی شاهنامه بسیار خوب به راحتی با موسیقی کردی عجین شده، به هر حال همیشه در ترجمهی شعر نمیتوان وزن شعر را حفظ کرد، آیا هماهنگی بین وزن و شعر در شاهنامهی کردی مدیون ریتم موسیقی کردی است؟
آن چه اجرا شد، در واقع ترجمه نبود، بلکه اینها متن اشعاری است که از سالهای سال پیش توسط شاعران کرد زبان سروده شده است و موضوع آن داستانهای شاهنامه است.
عجب! یعنی داستانهای دوباره سروده شدهی شاهنامه به زبان کردی؟
دقیقاً، این داستانها طی قرنها پس از فردوسی، سینه به سینه نقل و حفظ شده است. مثلاً در اثر شاهنامهی کردی بخش حیرتآور کاووس کی را نود سال پیش شاعری به نام درویش ذوالفقار، به زبان کردی سروده است. داستان رستم و سهراب سیاوش، بیژن و منیژه
و ... را شاعران کرد با تنوع بسیار دلپذیری سرودهاند و همین باعث شده که این قدر با موسیقی کردی خوب عجین شود.
این سرودهها، نسخهی مکتوب دارند یا از زبان مردم گردآوری شده؟
بیشتر از زبان مردم گرفته شد، چون در واقع مجموعهی مدونی از آنها وجود ندارد. بخش عمدهی روح حماسی شاهنامه در داستانهای آن پنهان است و هنگامی که با موسیقی کردی تلفیق میشود اثری زیبا و شنیدنی به وجود میآید.
و این به علت وجود همان روحیهی رزمی و بزمی در کنار هم است، نشانههای بارزاین تلفیق در موسیقی و حتی رقص کردی میبینیم. تحرک و شکوهی که در رقص کردی وجود دارد به جرأت میتوان گفت در دنیا کم نظیر است. رقص کردی رقصی است بسیار فنی، حساب شده بر پایههای ریاضی و با روحیه قومی، مردمی و اجتماعی. تصورش را بکنید، یکباره صد نفر دست در دست هم به حرکت در میآیند از هر تیره و طبقه و جنسیت. بارها شاهد بودهام که دهها و صدها نفر با قطار فشنگ و تفنگ میدان و یا محوطهای بزرگ دست در دست هم در رقص آمدهاند. این روحیه در شهرهای بزرگ بیمعنا شده است. چون آن جنبهی غرور ملی و معنویت در روحیه مردمی خود را از دست داده و اکثراً برای تفریحهای سطحی کاربرد دارد.
آیا قرار است بر اساس اشعار شفیعی کدکنی هم آلبومی منتشر کنید؟ نظرتان دربارهی رنگ و بوی ملی برخی اشعار او چیست؟
بله. در آیندهی نزدیک مجموعهی گلچین شدهای از اشعار شفیعی کدکنی با آهنگسازی هوشنگ کامکار و صدای اینجانب به عنوان یک اثر یادگاری در شعر معاصر منتشر خواهد شد. البته سابقهی اجرای آثار شفیعی کدکنی توسط من به سالهای خیلی پیش از این برمیگردد. من به دلیل رابطهی نزدیک، ارادت و نقش استاد شاگردی در کنار شفیعی کدکنی و اخوان که سابقهی سیساله دارد، آثار آنها را اجرا کردهام. اثر «به کجا چنین شتابان» را از سالها پیش با آهنگسازی پرویز مشکاتیان و یک بار هم با آهنگسازی عطا جنکوگ اجرا کردم. چون شعر شفیعی کدکنی جنبهی اجتماعی قوی دارد و به مردم و این سرزمین مربوط میشود، در درونمایهی اکثر سرودههای ایشان میتوان آن روح ملی را احساس کرد. قلم شفیعی کدکنی شعر و آثار و تحقیقات ایشان از محبوبیت خاصی برخوردار است. وقتی نزد بزرگان مملکت که دستی در ادب و ادبیات دارند، سخن از شعر میشود، شفیعی را به عنوان الگو مثال میزنند، شعر شفیعی ومحبوبیت وجودی وی شاه و گدا و مسلمان و کافر، هنرمند و غیرهنرمند نمیشناسد، همه شیفتهی قلم و شخصیت متعالی ایشان هستند.
در مجموعهی «سفر عسرت» هم شعر بسیار زیبای شفیعی (تویی تنها که میفهمی زبان و رمز آواز چگور ناامیدان) را اجرا کردهاید؟
این شعر را شفیعی خطاب به مهدی اخوان ثالث سروده اتفاقاً به خاطر همین آلبوم (سفر عسرت) چهار سال مجوز انتشار نداشت و این تأخیر در انتشار، بسیار به آن لطمه زد.
بعد از آن تأخیر چهارساله بدون حذف این آهنگ گویا CD آن منتشر شد؟
بله. اکنون حدود چهار سال است که «سفر عسرت» منتشر شده و جالب است بدانید، از هشت سال پیش که ضبط آن شروع شده چیزی در حدود ۵۰ میلیون تومان خرج تهیهی این مجموعه شده است. اما تا امروز که چهار سال از انتشار آن میگذرد، تنها یک فقره چک به مبلغ شش میلیون و دویست هزار تومان به ما پرداخت شده است. فکرش را بکنید اگر ٨ سال قبل با ۵۰ میلیون تومان به طور مثال (کاه) میخریدیم، امروز قیمتش به ۵ میلیارد رسیده بود، اما در قبال ارائهی یک اثر هنری، تنها شش میلیون و دویست هزار تومان دریافت کردهایم. خُب هنرمندان اگر قرار باشد در محیطی پر از تنش و دلشوره بدون هیچ حمایتی کار کنند و تازه از جیب خود خرج هم بکنند و این چنین سرنوشتی داشته باشند، انصاف میدهید که امکان ادامهی کارهای هنری چه قدر مشکل و به واقع، غیر ممکن خواهد بود. ضمناً این را هم بگویم که «سفر عسرت» با همت دکتر فرخ زاد لایق و هم فکری و راهنمایی و همراهی اینجانب تهیه شده است.
آن طور که شنیدهایم در مورد آلبوم «سمفونی رومی» نیز با مشکلات مشابه مواجه بودهاید؟
پروژهی سمفونی رومی با نام (ناگفتهها) با موسیقی حافظ ناظری و با حضور چند تن از ستارگان موسیقی جهان و صدای اینجانب (برای اولین بار صدای حافظ ناظری) در خارج از ایران تهیه شد و همین مسئله به مراتب مشکلات کار را بیشتر کرد. به خصوص با این افزایش نرخ دلار. چون در این آلبوم ستارگانی با ما همکاری داشتند که هر کدام صاحب پنج تا پانزده اسکار موسیقی هستند، و طبیعی است که لازمهی کار کردن با چنین افرادی فراهم کردن عالیترین امکانات و پرداخت کردن دستمزدهای بسیار بالاست.
به طور مثال «ذاکر حسینی» بزرگترین طبله نواز در جهان که برای اولین بار در CD یک ایرانی ساز میزند، در این آلبوم ما را همراهی کرد و میبایست برای ضبط ساز ایشان بهترین استودیوی نیویورک و یا ابی رود لندن را انتخاب میکردیم. از نظر قانونی و حقوقی برای دست یافتن به هر یک از این ستارگان باید از هفت خوان رستم رد شد، یعنی از طریق منشی، مدیر دفتر، مدیر برنامه و وکیل آنها باید کارها را انجام داد تا برسد به نوشتن قرارداد مطابق خواستهی آنها. برای انجام همین کارها و ضبط کارشان، به طور مثال ضبط با ذاکر حسینی، باید بگویم فقط سه بار حافظ ناظری مجبور شد از نیویورک به لندن مسافرت کند.
به هر صورت بعد از انجام قراردادها و مسائل اولیه «سونی کلاسیک» هم قبول کرد که به شرط حضور این ستارگان در این اثر، آن را با آرم خود منتشر نماید. همهی هزینهها به عهدهی خود ما بود. «سونی کلاسیک» قبول کرد که برای اولین بار، یک اثر ایرانی را در مجموعهی ستارگان خودش قرار دهد و این کم دستاوردی نبود. وقتی کار را شروع کردیم با توجه به قیمت دلار که حدود هزار تومان بود، چیزی در حدود ۵/۲ میلیارد تومان برای همهی هزینهها از دستمزد ستارگان و مخارج ایاب و ذهاب از نیویورک به لندن، مخارج بسیار بالای استودیوهای نیویورک و لندن و ... پیشبینی شد و تازه به جز اینها مشکلات فراوانی هم بر سرراهمان بود که «همه چیز» را به تأخیر انداخت و یکباره مواجه شدیم با بالارفتن دلار و رسیدن قیمت آن به ٣۶۰۰ تومان (که واقعاً برای ما بدشانسی بزرگی بود چون همه آن مخارج برای ما سه و نیم برابر شد)، یعنی مخارج این کار به هفت میلیارد تومان رسید و با این شرایط اوضاع بسیار بحرانی است.
اگر واحدهای فرهنگی و هنری کشور به کمک ما نیایند، بد جوری زمین خواهیم خورد. من از ابتدای انقلاب تا امروز هیچگونه درخواستی نداشتم و در این مدت هیچگونه کمک دولتی را نپذیرفتم از تمام مزایا و نعمتهای صدا و سیما محروم ماندم. و سالها با همت و مدد دستهای خود و یاری همکاران هنریام این همه آثار را به وجود آوردیم و تقدیم کشور عزیزمان کردیم.
ولی دیگر، سالها خون دل خوردن و سکوت بس است. به خصوص در آستانهی روی کار آمدن رئیس جمهور جدید، من میگویم وقت آن رسیده است که ما هنرمندان حقمان را از تمام مراکزی که در مورد ما کوتاهی کردند، بگیریم.
به تمام هنرمندان کشور که در حقشان اجحاف شده، اعلام میکنم، ضروری است به عنوان یک اقدام صنفی، برای دریافت حقوقمان اقدام کنیم.
از تمام مراکز هنری وفرهنگی دولتی و واحدهای خصوصی هنری خانه هنرمندان، خانه موسیقی و ... هم درخواست میکنم اگر راه حلی در جهت حل مشکل مخارج سمفونی رومی دارند، طرح کنند، لطفاً دریغ نفرمایند.
برگردیم به موضوع سرودهای ملی دوران قاجار، خیلی از این اشعار مثل اشعار عشقی از نظر تکنیکی مشکلاتی دارند و در واقع ارزش شعری ندارند نظرتان در این مورد چیست؟
اینها مقطعی از تاریخ ما را با عشقی وافر به کشورمان تصویر میکنند. آن چه در این اشعار مهم است، محتوای آنهاست. نقصهای تکنیکی با کمی دستکاری و همراه کردن شعر با موسیقی خوب، خود به خود کم رنگ میشود. در همین زمان ما ایرج میرزا را هم داریم که جنبهی شعری و تکنیکی آثارش از درون مایه آنها مطرحتر است.
در مجموعهی سرودهای ملی از بهار که شاعر مورد علاقهتان هم هست چه شعری اجرا میشود؟
قصیدهی دماوند که بهقول اخوان ثالث یکی از شاهکارهای بهار است.
به نظر شما، آیا اجرای ممتاز قمر« از مرغ سحر» باعث شد که این شعر این قدر معروف و ماندگار شود؟ و آیا اگر مثلاً همین قصیدهی دماوند هم به همان خوبی در همان زمان اجرا میشد، این موقعیت را پیدا میکرد؟
خود شعر «مرغ سحر» که حرف دل مردم آن دوران بود، کلام بیهمتای ملکالشعرا، همراه شد با آهنگسازی ارزشمند مرتضی خان نیداوود و صدای جاودانهی قمر، آیا بهتر از جمع این سه در عالم هنر دیگر امکانپذیر هست؟ و همین ویژگیها از« مرغ سحر» یک اثر ماندگار ساخت. البته در سالهای بعد هم اساتید دیگری همچون نادر گلچین و به خصوص استاد محمدرضا شجریان، بارها و بارها با زیباترین فرم این اثر را اجرا کردهاند که آن هم از وجهه مردمی خوبی برخوردار شده است. البته خود من هم «مرغ سحر» را با مرحوم پایور اجرا کردهام.
پس چرا منتشر نشد؟
چون یک مجموعه از موسیقی سنتی به نام «هفت اثر» را با استاد پایور تمرین کردیم به همراه گروه ایشان و حضور اساتیدی چون هوشنگ ظریف، محمد اسماعیلی، حسن ناهید و سایر دوستان که این اجرا هم در این مجموعه بود، در آستانهی ضبط، استاد پایور یکباره بیمار شدند و فاجعهای برای موسیقی ایران رقم خورد. کار ما هم بر زمین ماند. هر چند که استاد در همان حالت بیماری هم برای اعضای گروه خود نامهای نوشتند و وصیت کردند که در نبود ایشان این کار به همراه شهرام ناظری تکمیل شود و نامه را هم به وسیلهی خانمشان از طریق آقای ثابت به من دادند.
شما سرود «ای ایران» روحالله خالقی با شعر گل گلاب را هم اجرا کردهاید؟
بله. من «ای ایران» را هم سالها قبل با پرویز مشکاتیان و هم با گروه دیگری با تنظیم ارسلان کامکار اجرا کردهام. اما اجرای جادویی روح الله خالقی و بنان در کنار شعر زیبای گل گلاب از قبل کار خودش را کرده بود و همان اجرا بود که باعث شد مردم ایران این اثر را به عنوان سرود ملی خودشان انتخاب کنند.
چه قدر شرایط پیرامونی و چه قدر سلیقهی شخصی در انتخاب آثاری که اجرا میکنید موثر است؟ شرایطی که یک روز شما را به اجرا با گروه چاووش وا میدارد، یک روز عرصهی شعر نو را در مینوردید و یک روز اجرای آثار مولانا و حالا هم شاهنامه و سرودهای ملی؟
شرایط بسیار موثر است. اگر همانطور که گفتم همه چیز برای هنرمند فراهم باشد او هم میتواند خوب و با برنامهریزی کار کند وگرنه گه گاه به دلیل ناملایمات از راه اصلی دور میافتد.
ظاهراً اگر شرایط خیلی هم راحت باشد، ممکن است اجراها و انتخابها خیلی هم هدفمند نباشد، یعنی احساس نیازی به وجود نیاید؟
بله، شاید تضادها تا یک حدی محرک هنرمندان باشد. اما نه دیگر تا این حد که در جامعهی ما موجب این همه نابسامانی و نگرانی و ناامیدی برای هنرمند بشود.
اما یک واقعیت، شاید تلخ، در مورد هنرمندانی که از کشور مهاجرت کردند، وجود دارد این که با وجودی که شرایط نسبی برایشان آماده بود، اما هرگز موفقیتهایشان را تکرار نکردند، چرا؟
چون ریشههایشان قطع میشود. وقتی از کشور و وطن خودت دور میشوی انگار انگیزه و ارتباطت با همه چیز قطع میشود. اگر در داخل کشور از هنرمندان حمایت بشود خود به خود انگیزه و توان لازم برای کار ارزشمند هم به وجود میآید.
چون هنرمند به هر حال همیشه یک گام جلوتر حرکت میکند و تضادها و مشکلات و بیعدالتیها را میبیند و برای همین هم هست که هنرمند همیشه معترض است. خود قمر الملوک که صحبتش را کردیم هنرمند بسیار موفقی بود، امکانات هم برایش فراهم بود، اما هیچ وقت مردم را رها نکرد و همیشه به هر بیعدالتی و کمبودی معترض بود. هنرمند با درد جامعهاش آشناست. هنرمند سیاسی نیست ولی در حقیقت از هر فرد سیاسی، سیاسیتر است. او بدعتگزار است وپرده از مشکلات و آن چه پشت پرده، پنهان است برمیدارد.
به قول میکل آنژ که وقتی ازا و پرسیدند این مجسمههای شگفتانگیز را در دل صخرهها چه طور تراشیدهای؟ گفت: اینها بودند اما مردم نمیدیدند من فقط پرده از روی آنها برداشتم. کار هنرمند روشنگری است.
منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ
|