• گفت:«بیا!» گفتم:«من رو معاف کن!» گفت :«تنهایی برام سخته،بالاخره یه مدت راننده م بوده،بیا زیاد طول نمیکشه!بعد از چند ماهه با خبر شدم،یک ساعتی بیشتر نمیمونیم، بیا!» پذیرفتم،گفتم :«بذار دست کم چیزی برای دخترش بگیریم»گرفتیم،چیپس و پفک و چند بسته شکلات. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۱ بهمن ۱٣۹۲ -  ٣۱ ژانويه ۲۰۱۴

 گفت:«بیا!» گفتم:«من رو معاف کن!» گفت :«تنهایی برام سخته،بالاخره یه مدت راننده م بوده،بیا زیاد طول نمیکشه!بعد از چند ماهه با خبر شدم،یک ساعتی بیشتر نمیمونیم، بیا!» پذیرفتم،گفتم :«بذار دست کم چیزی برای دخترش بگیریم»گرفتیم،چیپس و پفک و چند بسته شکلات. پاییز بود،یکساعت پیشترش باران آمده بود،کفشهامان توی پسکوچه های باریک،گلی شد،گفتم:«آخه چرا؟کاش به دخترش فکر می کرد لااقل!» گفت:«میگن مورد داشته!» گفتم:«کی میگه؟» گفت:«میگن!» در را خودش باز کرد،پیرهنش سیاه بود،قرمز می زد،آفتاب خورده بود،نشستیم بالشی آورد که لم بدهیم! گفتیم:«فاتحه!» گفت:«زحمت کشیدید!» پیک نیکی آورد! بوی نم می آمد،فرش بود،شکل فرش بود،با رگه هایی باریک از سوختگی،جای سیخ! گفت:« بیا جلو!» گفتم:«اهلش نیستم،» نشستند،گفت:« چای بیار!» آورد،ترسیدم که سینی را روی خودش برگرداند،از دستان کوچکش گرفتم،گفت:«آقا شما بشین!» چای را جلوشان گذاشتم،دود اذیتم می کرد،دور نشستم،گفتم:«بیا پیش عمو،برات یه چیزی آوردم» گرفت،لبخند زد.گفتم:« دندانای جلوت کو؟» گفت:«موش خورده!» صداش می آمد،ته حلقی :«کمرم را شکست،چیزی براش کم نذاشته بودم!» گفت:«من میشم مامان!» گفتم:«من هم میشم بچه!» صداش می آمد،ته حلقی:«براش تلویزیون خریدم،این یخچال،نصف حقوقم مال اون بود،خوب وقتی بیکارم!» گفتم:«خودت بخور عزیزم برای تو آوردم!» باز یکی دیگه دهنم گذاشت،گفت :«سرت رو بذار رو پام!» صداش می آمد،ته حلقی:«همیشگی نیست،من کی اهلشم،گاهی!» گفتم:«حالا نوبت توئه خودت بخور» گفت:«باید زود بزرگ بشی،قوی بشی!» صداش می آمد،ته حلقی:«بیمارستان کمرم راشکست.»گفتم:«من دیگه سیرم مامانی!» صداش می آمد،ته حلقی:«هفتاد درصد،تمام تنش!» گفتم :«آخه خودت چرا نمی خوری عزیزم؟این رو واسه تو آوردم! » گفت:«آخه مامانا نمیخورن.»

احسان حقیقی نژاد