سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"در ستایشِ زندگی" نوشته ی Jules Supervielle
Hommage à la Vie


فریبا عادل خواه


• زیباست
اختیار کردنِ مسکن حیات
و بیتوته زمان در استمرارقلب، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۴ بهمن ۱٣۹۲ -  ٣ فوريه ۲۰۱۴


Hommage à la Vie
Jules Supervielle (۱٨٨۴-۱۹۶۰)
مترجم، فریبا عادل خواه
در شهر مونته ویدئو در اروگوئه و از پدر و مادری فرانسوی زاده شد که هردو را در در یکسالگی از دست داد. اشعار اولیه او تحت تاثیر آشنائی وی در جوانی با اثار شعرای قرن نوزدهم، از جمله ویکتور هوگو در فرانسه می باشد و نیز مکتبی معروف به مونت پارناس (که نام محله ای است که پذیرای محفل جمعی از شاعران این دوره بوده). اما میل شاعرانه وی با کتاب (Débarcadère) " پیاده شدن" و یا شاید "فرود" به اوج خود می رسد . کتابی که در سال ۱۹۲۲ به چاپ رسید ونام وی را در دایره ادیبان پاریس ، و در کنار دیگر دوستانش پل والری و هانری میشو برای همیشه جاودانه کرد. تمام دوران جنگ جهانی دوم را شاعر، و علی رقم خواستش، در زادگاهش بسر برد و دوباره در سال ۱۹۴۵ و با عنوان کاردار فرهنگی و افتخاری سفارت اروگوئه به جمع دوستانش به پاریس باز پس امد. آخرین کتابش تحت عنوان "جسم محزون" یک سال قبل ازمرگ شاعر به چاپ می رسد.

Hommage à la Vie
در مدح و ثنای زندگی

زیباست
اختیار کردن کلبه ی حیات
و بیتوته زمان در استمرارقلب،
و رویت دستانش
بر جهان نهاده
همچو بر سیب در باغی کوچک،
دوست داشتن زمین، خورشید و ماه
همچون آشنایی بی همتا،
و سپردن جهان به خاطرش
مانند سواری فاتح
بر مرکب سیاهش،
نقش دادن به این الفاظ:
زن و فرزندان،
ساحلی شدن
در کنارهِ اقلیم سر گردان،
دست یافتن به ساحت روح
با ارام ضربه های پارو
تا نهراسد از تقرّبی بی پروا .

زیباست
نزدیکی با تاریکی در پس شاخ و برگ
و رویت گذر زمان
که می خزد بر جسم برهنه،
در رکاب درد
از سیاه خونمان در رگ
و سر امده صبر
از ستاره صبورش،
و تصاحب همه الفاظی که متحرکند درسر ،
و انتخاب نا زیبا ترین آن،
که برپا کنیم کمی
جشن وسروری از بهرشان،
و لمس زندگی با شتاب، بی رقبت ومیل
و گرفتار آمدنش،
دراین شعر.


Hommage à la Vie

C'est beau d'avoir élu
Domicile vivant
Et de loger le temps
Dans un coeur continu,
Et d'avoir vu ses mains
Se poser sur le monde
Comme sur une pomme
Dans un petit jardin,
D'avoir aimé la terre,
La lune et le soleil,
Comme des familiers
Qui n'ont pas leurs pareils,
Et d'avoir confié
Le monde à sa mémoire
Comme un clair cavalier
A sa monture noire,
D'avoir donné visage
A ces mots : femme, enfants,
Et servi de rivage
A d'errants continents,
Et d'avoir atteint l'âme
A petit coups de rame
Pour ne l'effaroucher
D'une brusque approchée.
C'est beau d'avoir connu
L'ombre sous le feuillage
Et d'avoir senti l'âge
Ramper sur le corps nu,
Accompagné la peine
Du sang noir dans nos veines
Et doré son silence
De l'étoile Patience,
Et d'avoir tous ces mots
Qui bougent dans la tête,
De choisir les moins beaux
Pour leur faire un peu fête,
D'avoir senti la vie
Hâtive et mal aimée,
De l'avoir enfermée
Dans cette poésie.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست