انقلاب و گوته
دکتر بیژن باران
•
گوته بخاطر مقام اجتماعی، شخصیت عرفانی، بصیرت فردی جنبه خونین و خرابی انقلاب کبیر فرانسه ۱۷۸۹ را می دید ولی جنبه مثبت و خلاق آنرا در خدمت تکامل اجتماعی نمی دید. مانند زایمان که خونریزی و درد زائو عمده شود؛ ولی تولد نوزاد برای ادامه نسل نادیده گرفته شود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ اسفند ۱٣۹۲ -
۲۵ فوريه ۲۰۱۴
هیچیک از طبقات اجتماع نمی تواند به "شعور طبقاتی" برسد مگر اینکه خود را هم از داخل و هم از خارج ببیند، یا به عبارت دیگر: از همکاری عوامل بیرونی بهره مند شود. این کار روشنفکران است که همیشه از طبقهی خود بیرون می افتند. ژان پل سارتر: ادبیات چیست؟ ص149، انتشارات زمان
آنکه حقیقت را نمی داند فقط بی شعور است، اما آنکه حقیقت را می داند و آنرا دروغ می نامد تبهکار است! برشت
گوته بخاطر مقام اجتماعی، شخصیت عرفانی، بصیرت فردی جنبه خونین و خرابی انقلاب کبیر فرانسه 1789 را می دید ولی جنبه مثبت و خلاق آنرا در خدمت تکامل اجتماعی نمی دید. مانند زایمان که خونریزی و درد زائو عمده شود؛ ولی تولد نوزاد برای ادامه نسل نادیده گرفته شود. لذا آگاهانه یا ناآگاهانه گوته از روی غریزه صیانت نفس مخالف انقلاب بود؛ مانند ژرف دمایستر فرانسوی. علت مخالفت با انقلاب بهر دلیلی می تواند باشد؛ یک فرهیخته می تواند در قالب ایده الوژیک، مذهبی، ملی، قومی، هنری، فلسفی آنرا شاخه و برگ داده به یک سامانه شبه-منطقی، عاطفی، عقلانی بزک کند. لذا برای گوته با حافظه وسیع ادبی، تاریخی، فرهنگی ساده تر بود که صفحات فراوانی در رد انقلاب بنویسد.
گوته متولد فرانکفورت، دکتر حقوق، صاحب 60 جلد کتاب در ادبیات، نقد هنر، نمایش، غزل است. او راس دانشگاه ینا بود با فرهیختگان ی چون هگل، فیخته، شلینگ، شیلر، هومبلت. در این زمان آلمان از 234 کشور، 52 آزاد شهر، 1500 کاخ مستقل تشکیل شده بود که زود برای وحدت قیام کردند. او بیتهوفن، ناپلئون را در خانه اش در وایمار دید؛ او علیه دولت مرکزی، خواهان استقلال ایالتها برای شکوفانی هنر بود. او علیه بوروکراسی برای مردم، خواهان یک واحد پولی، مقیاسات واحد بود- شبیه آنچه اتحادیه اروپای امروز با 28 عضو با مرز باز برای سفر، محصولات، سرمایه می باشد.
انقلاب کبیر فرانسه 1789 زلزله سیاسی اروپا انداخت. مجلس ملی موسس فرانسه اشرافیت ارثی، عنوانها، القاب را الغا کرد. در این مجلس جناحهای سیاسی چپ، راست، میانه با روپسپیر، مارات، دانتون، سان ژوست در سالن می نشستند. لافایت 1757-1834 قهرمان انقلاب جمهوری ظفرنمون 1776 آمریکا، پیروزی در فرانسه برای "نژاد انسان" را علیه سلطنت خواند. روزنامه های فرانسه، آلمان، سوییس اخبار انقلاب مردم را پخش می کردند. شکاف در دربار اشراف با 2 انقلاب آمریکا و فرانسه تاریخ انسانها را بسوی جمهور مردم رقم زد؛ اوقاف کلیسا ملی شدند. انقلاب مد شد؛ مد مسری شد.
در آوریل 1791 انقلاب نه در خدمت مردم بلکه بازیچه حاکمیت شد. دسامبر 1792 جمهوری ماینتز تاثیر انقلاب کبیر را در آلمان نشان داد که در ژوییه سال بعد سقوط کرد. گوته رویدادها، فعالان، شعارها می پایید. او با شیلر شاعر آزادی در 1798 به اوج دوستی پایدار رسید. شیلر تاثیر رویدادهای بزرگ بر فرد را در "تاریخ جهانشمول،" آموزش حیات اجتماعی خواند. انقلاب کبیر تاثیر 2گانه مکاشفه فلسفی بر شیلر و عدم تمایل به توضیح پدیده های طبیعی با شکاف عمیق بر گوته داشت. برای گوته انقلاب آتشفشان اجتماعی بود که توده ها بلوغ سیاسی نداشته؛ وقتی تحریک می شوند الویتهای حیاتی برایشان مخدوش می شوند. او در 1793 در جنگ با فرانسه شرکت کرد؛ سالیکه شیلر تقاضای بی نتیجه توقف حکم اعدام شاه را به پاریس برد.
اندیشه سیاسی گوته- ناصر پسآنیده، کوشش ارزنده ای برای روشنی خط سیاسی گوته است. این مورد نیاز خوانندگان است؛ تا فهم دراز مدت فرهنگی نه مقطعی سیاسی از پدیده ها در جامعه فارسی زبان ارتقا یابد. توجه شود که بسیاری از فرهیختگان افغان، روشنفکران تاجیک، کردان عراق- این آثار را می خوانند. در فهم جهانبینی گوته، زیرساخت شعر و نمایش او، این کوشش برای فارسی زبانان مهم است.
چند پیشنهاد برای کمک به فهم آن برای خواننده: اول- برابرهای آلمانی به فارسی آورده شوند: ریختشناسی morphology، تکامل evolution ، شک گرا agnostic، کانشناسی = مینرولوگی Mineralogy، گیاهشناسی = بوتانیکBotany ، استخوانشناسی = اوستولوگی Osteology ، زمین شناسی = گئولوگی Geology، تشریح = آناتومیک Anatomy ، معیوب = دفورماسیون Deformation. میتوان گوگل را بکار برد تا کلمات فارسی مناسب را یافت. نیز رسم بر اینست که واژه فرانسوی بخط فارسی بکاربرده شود، مانند پاتولوژی؛ نه برابرهای انگلیسی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، اسپانیولی، روسی.
دوم- عبارات معترضه را با فاعل اصلی نه ضمیر بصورت جمله مستقل نوشتن. سوم- مفصلهای بلند چندین سطری را به جملات 1 سطری شکسته که فاصله فاعل و فعل در جمله نزدیک هم باشند. چهارم- ساختار جستار را تیتربندی کرده؛ زیرا به یک نظم ساختاری نیاز دارد. ساختار را می توان بنا به یک دوجین سرخط تنظیم کرد: زندگی گوته Goethe 1749-1832، شرح مختصر انقلاب کبیر فرانسه 1789-1799، جنگ آلمان/ پروس و فرانسه، عصر روشنگری، تراژدی دکتر فاوست. بعد سرخطهای ریختشناسی، جبر کور، جبر هدفمند/ شعورمند، این گونگی، آنگونگی، چند گونگی، تغییر، انقلاب، عوامل انقلاب، جنگ آورده شوند. مفصل/ پاراگراف 1-2 صفحه ای را شکستن به 10 مفصل چند خطی که از نظر بصری برای پس و پیش رفتن در خواندن و یافتن، تسهیل کننده باشد.
پنجم- دقت بیشتر در تاریخها. "جنگهای فرانسه و آلمان/ پروس 1871ـ1870" با شکست فرانسه، کمون پاریس 18 مارس تا 28 مه 1871 نخستین شورای کارگری برپا شد. ششم- کمانه/ پرانتز بکار نبردن، چون در اینترنت با دهها پردازشگر واسطه دیکودینگ چرخش چپ- به- راست و راست- به - چپ خط لاتین و فارسی درست انجام نمی شود. ششم- دادن نوشته به دوستی برای خواندن و ویرایش. هفتم- تفکیک زندگی روزمره گوته از نظرات او در جمله بندی. برای نمونه می توان در اول مفصل زندگی متناظر با نظرات او را داد. در قسمت دوم آن نظر گوته را نوشت. این تفکیک کمک به نظم محتوا در ذهن خواننده می کند. در جمله بندی مبتداء- خبر، علت- معلول، دال- مدلول در ساختار جمله و چینش کلمات فکر ذهنی نویسنده، باید در بیان کلامی مراعات شوند.
هشتم- برخی واژه ها برابرهای بهتری در فارسی دارند. برای نمونه: "تعالی و تکامل" یا "انحطاط و اضمحلال-" پَست گونه شدن. اولا نیازی به علامت نقل قول نیست. ثانیا متضاد تعالی قهقرا است. برابر بهتر فارسی اضمحلال- فروپاشی، منسوخ، انهدام، نابودی، مرگ، رجعت می تواند باشد. ثالثا مترادفات در فارسی مد است؛ ولی می توان غالبا یک واژه برابر زبان غربی بکار برد تا تسبیح چند مترادف.
در جستار ارزنده آقای ناصر پسانیده در باره گوته و انقلاب آقای بینش زیباروز پرسید: چرا گوته مخالف انقلاب بود؟ در جستار زیر این پرسش از 3 دید بررسی می شود. 1- انقلاب بمثابه پدیده عینی. 2- گوته بمثابه عنصر ذهنی. 3- پژوهشگر بعنوان راوی کلان در غور تاریخ.
انقلاب اجتماعی خصایل زیر را دارد:
1-عینی و جبری است که دارای کنشگرها، شعارها، عملکرد، نتایج در انتهای یک بازه چند دهه ای است.
2-انقلاب پیروزمند 3 شرط طلب می کند: 1-حاکمیت نمی تواند بروال گذشته ادامه دهد. 2- لایه های عاصی فرودست در تغییر دولت می کوشند. 3-برای پیروز آنها به رهبری فردی-تشکیلاتی نیاز داشته؛ رهبری نظری سوار بر موج نارضایتی حکومت را سرنگون می کند. این عوامل در داخل و خارج کشور قرار دارند.
3-نظرات ذهنی متخالف در باره انقلاب در فازهای پیش، هنگام و پس از آن ترویج می شود.
4-جناحهای انقلاب برای غلبه برهم به مبارزه تا مرگ می کوشند.
5-کیش شخصیت، تداوم چند دهه قدرت رهبر، تصویه های خونین مخالفان، پیدایش اقشار و طبقات جدید در نتیجه تغییر انقلابی در جامعه.
6-ترس همسایگان از صدور انقلاب و حمله نظامی آنها برای تضعیف آن.
7-هر جناح متنازع دارای لایه ها و افراد با شخصیتهای ویژه باوجدان و بیوجدان می باشد.
8-جناح مغلوب اگر غالب شود؛ روال انقلاب تغییری معتنابه نخواهد کرد. جناح خروشچف پس از مرگ استالین در مارس 1953، دان شیاپینگ در چین عهد مائو.
9-در حین انقلاب طیف نظرات موافق تا مخالف در باره پندار، گفتار، کردار انقلاب وجود دارند؛ ولی قدرت سیاسی یکسان ندارند. آنها نظرات خود را مطرح می کنند؛ یکی طرفدار دارد؛ دیگری کسی به آن وقع نمی گذارد.
10-الگوی انقلاب در تاریخ و کشورهای مختلف یکی است که از فازهای مشابه می گذرد.
گوته را نه از دید ادبی که غولی در ادبیات جهان است؛ بلکه از نظر اجتماعی، روانی، تاریخی ارزیابی داورانه می توان کرد. همانطور که شخصیت ادبی یک متهم ربطی به عمل غیرقانونی او در دادگاه قضایی ندارد. روشن است که نظرات اجتماعی فرد تابع موقعیت اجتماعی، شخصیت/ شجاعت، آگاهی سیاسی می باشند.
یک پژوهشگر می تواند انقلاب را در 3 بازه پیش، هنگام، پس از آن بررسی کند. در این جا او با 2نوع داده روبرو است. نوع اول سیر حوادث که ضبط شده اند. نوع دوم نظرات در باره این حوادث اند که از 3 موضع درون انقلاب، مخالف، موافق با دلایل و عواطف خود اند. باید در بررسی انقلاب یا رهبر را در خود بطور مقطعی، با مقایسه با نظرات مخالفان و دیگران مد نظر داشت. نیز در روال تکوینی در چند دهه پس از انقلاب با عملکرد آن با عملکرد کشور همگن دیگری مقایسه شود. نمونه نتایج انقلاب ایران با کره جنوبی یا ترکیه در 4 دهه گذشته. می توان شعارها، برنامه سیاسی، گفتار لحظه ای، خسرانها، دستآوردهایی آن را بررسی کرد.
می توان رئوس انقلاب کبیر فرانسه، انقلابات قرون 18، 19، 20 را برشمرد. انقلاب قرن 21م 3 وجهی و 2 فازی می باشد. صفوف مقطع انقلاب 3 وجه دارند: حاکمیت، 2 جناح مردمی پیشرو، واپسگرا. مراحل انقلاب 2فاز دارند: اتحاد بضد حاکمیت، سپس تضاد بین 2 جناح در کش و وقوس که اگر مدرن باشند باهم تعامل می کنند. اگر جناحی پیشامدرن و انحصارگرا باشد به کشتار خیابانی و اسیرکشی می کشاند. این را در گرجستان، اوکراین، مصر می توان دید. در فاز اول همه متحد حاکمیت استبداد را ساقط کردند. ولی در فاز 2م اختلاف صفوف مردم مانع از رسیدن به قانون اساسی مدرن با حق اقلیتها شد.
انقلاب نفی حاکمیت از طریق تلفیق عامل ذهنی قاطع خواستن و عینی تعیین کننده توانستن می باشد. در این جا عامل ذهنی از طریق فهم اقتصادی جامعه، تظاهرات، تشکیلات، فداکاری، کنشگری پروسه انقلاب را تسریع می کند. عامل عینی مجموعه افزایش انتظارات مردم، اختلاف در حاکمیت، بحران اقتصادی دولت، عدم امکان ادامه حاکمیت است که با نشر عقاید تغییر، تشکیلات مردمی، خنثی کردن دولت حاکم، آگاهی به شعارها- انقلاب پیروز می شود.
تفاوت تغییر جبری در طبیعت و اجتماع این ست که در طبیعت تغییر کور و جبری است در اجتماع تسریعی بوسیله درک و پراتیک انسان می باشد. مثلا انقلاب وقتی رخ می دهد که حاکمیت اصلاحات مردمی را انجام نداده؛ فشار مطالبات مردم افزایش بافته، بمرحله انفجار می رسد. عامل ذهن و عین برهم اثر متقابل دارند. جامعه با فعالیت تولیدی و آگاهی انسان با طبیعت فرق دارد. در تغییر طبیعی زلزله، سیل، گردش زمین بدور خورشید- نه تولید نه آگاهی وجود دارد؛ یک سری عوامل طبیعی منجر به پیدایش زلزله، سیل، فصول می شوند. در تغییر جامعه عمل، آگاهی، تشکل انسانها تکامل جامعه را تسریع می کند. البته عامل ذهنی 2 غایت تقدیرگرایی و اراده گرایی را هم دارد.
انقلاب پدیده اجتماعی جبریست که خارج از آمال نظری انقلابیون، با بحران حاکمیت همراه است. انقلاب بطور عینی حاکمیت را از یک نیروی اجتماعی گرفته به نیروی دیگر داده؛ نهادهای دولت ساقط را هم تبدیل می کند. انقلاب نیاز عینی جامعه به تفویض حاکمیت ملی و قبضه قدرت سیاسی بوسیله گروههای غیرخودی/ بیرون از حاکمیت است. انقلاب برای جوانان که خواهان تغییر سریع جامعه اند جذبه فراوان دارد. تمام چریکها از نظر سنی بین 20 تا 30 ساله بودند؛ برخی حتی زیر 20 سال عمر داشتند مانند برادر کوچک رضاییها.
آیا انقلاب برگشت ناپذیراست؟ هم انقلاب 1917 روسیه و هم انقلاب 1948 چین در روال 30 ساله به سرمایه داری دولتی، رجعت کردند. اروپای شرقی که طی چند ماه به سرمایه داری خصوصی برگشت. در روسیه خروشچف در دهه 50م و در چین دون شیاپینگ در دهه 70م در رهبری نامبرده شده اند انقلاب نوید سریع برای تغییر اجتماعی است.
روشن است که تعداد انقلابهای شکست خورده در تاریخ 10ها برابر انقلابهای پیروزمند است. در ایران از رهبری مزدکیان، بابکیان، حسن صباح یا اسسینها/ حشیشیهای ترورکننده گرفته تا جنبش تنباکو، جبهه ملی برای صنایع سراسری نفت، 15 خرداد 42، 20 خرداد 60، 22 خرداد 88 همه بخاطر عدم وجود همزمان هر 3 شرط با هم شکست خوردند. البته نامهای دیگری به انقلابهای شکست خورده داده شده: جنبش، مبارزه، شورش، تحریکات، خیزش، قیام، تمرد، نافرمانی مدنی- ولی همه در نهایت برای قبضه قدرت سیاسی و سرنگونی حاکمیت فعلی اند.
حتی اصلاحات هم پروسه کندتر انقلاب است که در نهایت به نفی حاکمیت می انجامد. از اینرو حاکمیت تمام خواه، چه چپ چه راست، مخالف اصلاحاتند. اصلاحات امیر کبیر برای بقای قاجار مدرن و دکتر مصدق برای ادامه سلطنت مفیدتر از استبداد بودند. شاید شاه دائم مخلوع اگر سلطنت می کرد؛ نخست وزیر منتخب ادواری حکومت می کرد؛ سلطنت قاجار یا پهلوی مانند هلند، اردن، مراکش می ماند. مصونیت سلطنت با استعمار سکولار تضمین می شد. ولی تمام خواهی که مربوط به اختلال شخصیتی، حرص مال، قدرت تام است دیکتاتور را به ورطه سقوط محتوم می کشاند. با اینکه اصلاحات بطی است ولی دراز مدت منجر به تفویض مسالمت آمیز قدرت سیاسی می شود. البته در کشورهای متروپل غربی پیشرفته، اصلاحات با کشمکش انتخاباتی، ولخرجی لابیها، آوردن متمها به قانون اساسی پیش می رود.
در انقلاب کبیر فرانسه یک لایه نظریه پرداز پدید آمد که معتقد بود "رژیم عتیق" امنیت و ثبات جامعه را تضمین می کند؛ کسانیکه خواهان تغییرند آنارشی در جامعه پدید می آورند. طرفداران تغییر اجتماعی شامل نیروهای واپسگرای مذهبی برای رجعت به عصر اقتدار پوپ در برابر نیروهای پیشرو عدالتخواه برای آرمانهای طبقات نوین جامعه قرار می گرفتند. در حالی که عقاید نو لیبرالی و یوتوپیایی تخیلی مساوات گرانه خواهان انقلاب و تغییر حاکمیت بودند.
محافظه گران برای حفظ رژیم عتیق Ancien Regime می باشند. در مقطع انقلاب کبیر فرانسه، ایده اولوگ/ نظریه پرداز آنها ژزف دمایستر DeMaistre نوشت: اقتدارگرایی در سلطنت و مذهب از آنارشی لیبرالی جلوگیری می کند. او پیرو هابز Hobbes فیلسوف انگلیسی 1588- 1679، مبلغ قدرت مطلقه برای طرد آشوب اجتماعی، بود؛ بضد "اراده عامه" روسو تبلیغ می کرد. راست- بیژن باران archive.mashal.org
شاید گوته با هابز در باره ضرر انقلاب اتفاق رای داشت. هابز پس از جنگ داخلی انگلیس در 1642 بضد سلطنت طلبان گفت: ستم گرترین حکومتها بهتر از هرج مرج انقلابی بوده؛ انقلاب ناموجه است. او در باره دولت، حکومت، قرارداد اجتماعی، حقوق شهروندی، جامعه مدنی، برابری طبیعی انسانها، موضوعات لیبرال دیگر نوشت. مدتی در پاریس زندگی کرد. در 1666 در مجلس عوام آثارش مستهجن، ردخدایی، ارتدادی- ممنوع النشر در انگلیس شده؛ لذا در هلند نشر شدند.
پس از انقلاب کبیر فرانسه که الگوی آن در انقلابات 1917 روسیه، 1948 چین، 1978 ایران تکرار شد. یعنی در آغاز پیروزی انقلاب به قلع و قمع سران "رژیم عتیق" گردن زدن لویی 15 پرداخته؛ سپس به همکاران خود تاخته آنها را خنثی کرده؛ بعد بهمه مخالفان توپیده به تک صدایی برای مدتی جامعه را می کشاند. این پروسه خونین تا چند دهه ادامه دارد. بقول بوخارین پرچم سرخ شوروی قطره ای از خون او را دارد. بوخارین 1888-1938 یک انقلابی و نظریه پرداز تراز اول در حاکمیت شوروی بود. او دوست نوجوانی ایلیا ارنبورگ، مقیم نیویورک در 1916 با نشریه عصر نو، نویسنده کتاب امپریالزم و اقتصاد جهان بود. او در 1917 در انقلاب شرکت کرده؛ در 1924در مرکزیت حزب قرار گرفت. در انقلاب اکتبر جناح لنین-تراتسکی به استالین استحاله شد که این رهبر نظری را اعدام کرد.
هیچ نیروی مادی جلوگیر انقلاب نمی تواند شود. نیروی جاسوسی، نظامی، اقتصادی ابر قدرت آمریکا نتوانست انقلاب کوبا، ویتنام، ایران را پیش بینی یا پیش گیری کند. این نشان میدهد که انقلاب جبری است؛ مانند زلزله، آتشفشان، سیل. ارتش تزاری و شاهنشاهی با ساواک مخوف، 800 هزار نظامی، 90 هزار مستشار آمریکایی، ریچارد هلمز رییس سیا و سفیر دولت خود در تهران همه پا به فرار گذاشتند. دربار 62 نفره با چمدانهای پول مردم، سهام کمپانیها، اوراق بهادار بخارج گریختند. یا تزار با خانواده اش اعدام شد.
البته بعد از انقلاب یک پروسه خزنده اقتدارگرایی، کیش شخصیت، کودتایی، خفقان پیدا می شود. در انقلاب کبیر فرانسه 1789-1799 رئوس رویدادها با تغییر نامها همان اند که در انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب بهمن ایران اتفاق افتادند. اگر بجای نامهای خاص اسمهای عام بکار روند تصویر انقلاب این گونه می شود: سالیان ستمکاری حاکمیت، چپاول مردم بوسیله دولت، بلبشوی مقطعی شیرازه اقتصادی، شورش همگانی مردم، دست به دست گشتن تدارکچیهای دولتی مانند نخست وزیران و مشاوران دیکتاتور راس، پیشنهاد تغییر رادیکال دولت ائتلافی، نپذیرفتن آن توسط بساط سلطه گر تام الاختیار، اشراف و آخوندها زیر بار راهکارهای دولت وقت نمی روند.
سپس این روندها شکل می گیرند: نزاع جناحی در بالا، پیدایش کمیته تصمیمگیری انقلاب، آزادی زندانیان سیاسی باستیل/ اوین، تسلیح پیش آهنگان انقلاب، سرنگونی نمادهای حاکمیت مانند مجسمه ها، نام خیابانها، تصاحب ساختمانها، زمینهای زراعی، بلبشوی قضایی، اعدامهای سران حکومت گذشته، قبضه رسانه های گروهی بدست مردم، سرودهای انقلابی، کمیته های مسلح محلی، الغای قانون اساسی، فرار یا اعدام شاه، نابودی تخم وراثت سلطنتی، تشکیل مجلس موسسان، ایجاد قانون اساسی جدید، گروندیستهای سلطنت طلب، ژاکوبینهای جمهوریخواه، آماده باش نظامی همسایگان.
استعمار برای حمله به حکومت جوان انقلابی دسیسه کرده؛ جنگ با نیروهای بیگانه میشود. حکومت وحشت با زندان و اعدام مخالفان مانند حکومت ساقط در حکومت فعلی ادامه می یابد. رهبر پارانوید انقلاب هر معترضی را ضدانقلاب و دشمن نامیده؛ در قلع و قمع معترضان، کمیته های پیگرد ضدانقلاب اعدامهای گروهی راه می اندازند. در انقلاب کبیر فرانسه 15 هزار نفر زیر گیوتین رفتند. در روسیه 20 میلیون در دهه 20 و 30 تصفیه جسمانی شدند. در دهه 60 ش ایران 10هزار زندانی سیاسی اعدام شدند.
سپس واکنش به رخدادهای انقلاب، ترمیدوری با تثبیت حکومت نوین زیر لوای قانون اساسی جدید، یک دوره برای بنوا رسیدن اقشار و طبقات جدید در حاکمیت آغاز می شود. در روسیه گرفتن امتیازات مقامهای دولتی/ حزبی، مسکن، غذا، نوع کار، منزلت، بیمه درمانی اجرا شد. در ایران دست اندازی به املاک جماعتی مشاع و خصوصی افراد منجر به غصب، ایجاد بنیادها، پرونده سازیها، کنترل رسانه ها شد. در پی فروپاشی شوروی در 1989 ساختمان و املاک دولتی حراج مافیایی شده؛ سرمایه های جدید و فعال پدید آمدند.
انقلاب را کودتای خزنده یا جهشی ساقط می کند. انقلاب مشروطه 1906 منجر به کودتای 1299 ، دیکتاتوری، غصب ثروت مردم شد. در انقلاب 1917 روسیه رهبری با کیش شخصیت، حاکمیت مادام العمری راس مذکر، تصفیه های خونین حزبی، جنگ جهانی 2 دولت امنیتی پدید آمد. در انقلاب کوبای 1959 رهبری خانوادگی ادامه دارد. در ایران با کودتای فتوایی 20 خرداد 60 و انتخاباتی 22 خرداد 88 قدرت اقلیت متمرکز با منابع دولتی بر اکثریت پراکنده حاکم شد.
ولی نمونه کامل تاریخی انحطاط انقلاب به دیکتاتوری که بخوبی ثبت شده ظهور ناپلئون بناپارت در تاریخ بود. ناپلئون بناپارت 1769-1821 سردار نظامی ژنی فرانسه بود؛ امپراتور در 1804-1814 بود. حمله به روسیه او در 1812 در جنگ و صلح تولستوی ابدی شد. شخصیت او در آغاز جنبه پویا داشت. پس از قبضه قدرت تام جنبه های دیکتاتوری و منحط ش شکوفان شدند؛ به سقوط و تبعید او منجر شد. او با شور انقلابی به حکومت رسید؛ سپس مزه قدرت بمذاقش با عنوانهای من درآوردی پروکنسول، امپراتور خوش آمد. او با حمله به ملل ضعیف، نظامیگری تمام عیار شکست در جنگها، به تبعید و عزلت رسید. این را در عاقبت صدام در عراق هم می توان دید. روشن است که برنامه فردی، بداهه ای، من درآوردی دیکتاتور ربطی به برنامه تل انبارشده ستم توده ها در آغاز انقلاب ندارد. آنها نان، مسکن، عدالت می خواستند. ولی حمله به کشورهای ضعیف به آنها تحمیل شد.
این دیکتاتور نوظهور که انقلاب را هایجک/ منحرف می کند خیلی از روشنفکران را در ابتدا سر در گم می کند. آزاده ای چون بتهوفن 1770- 1827 که شیفته عصر روشنگری بود؛ نخست سنفونی 3 خود را به ناپلئون، بمثابه قهرمان انقلاب، تقدیم می کند. ولی با دیکتاتوری ناپلئون نام او را از صفحه تقدیمی با خشم خط زده؛ آنرا "سنفونی ارویکا، ساخته برای بزرگداشت خاطره یک مرد سترگ" نامید؛ به دیگری تقدیم کرد. این سنفونی با الهام از قصیده شادی شیللر خوشبینانه در مدح برادری انسانیت است.
نقش شخصیت در تاریخ تعالی جامعه است. عامل عینی- ذهنی به شکوفاتی شخصیت منجر می شود. عدم تناظر شخصیت با عینیت در تغیییر را در برگشت ناپلئون و خوار شدن او می توان دید. گاهی اشتباه شخصیت در بازی قدرت منجر به حذف فرد می شود. منتظری در انقلاب ایران نمونه ای جدید است که چگونه فرد در رهبری بنا به اخلاق شخصیتی با حاکمیت زاویه پیدا می کند. قدرت عینی ربطی به خواست نظری ندارد. وقتی عامل عینی تغییر می کند؛ یک شخصیت تاریخی در شرایط جدید- اگرچه شخصیت ثابت است- موفقیتی کسب نمی کند. برعکس رهبری ثابت قیام 15 خرداد 42 و انقلاب بهمن 57 است که نبود شرایط عینی در 42 منجر به شکست شد. ولی در 15 سال بعد با انقلاب سفید، فروپاشی کشاورزی، گسیل رعیتها به حاشیه شهرها، نضج شرایط عینی همان رهبری سال 42 را به پیروزی در انقلاب 57 رساند.
یک استثناء در تاریخ ضبط شده: جورج واشنگتن در انقلاب 1776 آمریکا. شبی که جورج بایدتصمیم می گرفت تا روز بعد جمهوری را اعلان کند؛ او می توانست خود را شاه جورج واشنگتن بخواند تا حکومت سلطنتی موروثی برای ایالات متحده بخواهد. ولی بخاطر مناعت طبع تصمیم به جمهوری گرفت تا نخستین جمهوری مدرن با انتخابات هر 4 سال بگزیند. در آن زمان فرصت طلبانی بودن که جورج را وسوسه به شاهی می کردند. در موانت ورنن ایالت ویرجینیا، جنوب شهر واشنگتن در باغ بزرگی با ساختمان مجلل و شهرک برده های او در ساحل رود پوتامک قرار دارد. اکنون این باغ موزه است که بسیار بزرگ و تاریخی است. در گردش در این باغ گردشگر به سده 18م رجعت کرده؛ زندگی و شخصیتهای آن دوره را می بیند. در محیط زیستی با اقلام، اشیا، نقاشیها، نوشتجات، ساختمانها، جالیزها، ابزار تولیدی و خانگی، خلاصه همه چیز برای بررسی زندگی در سده 18م در این پارک مفرح دست نخورده بجا مانده.
ترمیدور نام ماه تقویمی انقلابی و بازه زمانی بین مجلس ملی تا مدیریت با رهبری پل بارراس، ژان لامبر تالین، ژوزف فوشه است. پس از ترور مارات، اعدام دانتون و ژاک هربرت پایگاه روبسپیر در جناح راست تضعیف شد. پس از سقوط روبسپیر در ژوییه 1794 واکنش ترمیدوری، حصر خانگی او شد. این واکنش ملایم به حکومت ترور و اعدام روبسپیر، سان ژوس، دیگر اعضای رهبری بود. در 10 ترمیدور برابر 28 ژوییه 1794 خود روبسپیر با 21 نفر از دستیارانش بدون دادگاه اعدام شدند. دوره ترمیدوری اگرچه با اعدام اغاز شد ولی فشار بر مردم را کمتر کرد. ولی با ترور سفید و حبس چپها همراه بود. پایان ترمیدور با آغاز برومر و حاکمیت مدیریت همراه شد. واژه ترمیدور در تاریخ بمعنی تغییر قدرت در حاکمیت از یک جناح به جناح دیگر است.
تشریح روند یک انقلاب، الگویی را نشان میدهد که در انقلابهای دیگر این الگو تکرار می شود. آیا می توان این الگو را تغییر داد؟ پاسخ منفی و مثبت است! در برخی انقلابهای خط سیاسی میانه مانند گاندی در هند و مندلا در آفریقای جنوبی انحراف از الگوی انقلاب کبیر فرانسه دیده می شود. این الگوی کامل یک انقلاب است. این الگو در انقلاب افغانستان، الجزیره، اریتره، ایران بطور کامل اتفاق افتاد. البته این قرابت دلایل مادی خود را دارد. نشان میدهد که عوامل پویش تاریخ در جغرافیای متفاوت شبیه هم ند؛ با نامها متفاوت. قیاس تطبیقی 2 انقلاب برای نشان دادن شباهتها و تفاوتها از حوصله این جستار خارج است.
آیا وجدان انسانی می تواند پروسه انقلاب را از قهر پاکسازی کند؟ انقلاب ایران روی رسانه های بصری و خبری جهان ضبط شد؛ سپس پروسه استحاله آن به اقتدارگرایی و انحصارطلبی اقشار جدید با رسانه های دیجیتال اینترنتی ثبت شده است. در انقلاب ایران جناحی انسانگرا مخالف قهر و اعدام بودند. ولی عامل قهر انقلاب، این جناح را تارومار کرد. در ایران جناح بازرگان-بنی صدر به خامنه ای- رفسنجانی با دخالت رهبر داد. بنی صدر، بازرگان، طالقانی، دکتر یزدی، آیت الله منتظری تا خاتمی، موسوی، کروبی، رهنورد، کاظمینی بروجردی.
بررسی کارکرد این جناح انسانگرا نشان میدهد که جبر و عینیت قهر انقلاب را با مدارا، منطق، وجدان، نمیتوان جلوگیری کرد. تازه تضمینی هم وجود ندارد که اگر جناح قدرت سیاسی را قبضه کند خیلی بهتر از جناح انحصارطلب باشد. اینرا در گرجستان 2003 و اوکراین 204/ 2014 می توان دید که وکیل تحصیل کرده امریکایی بضد شواردنزه خود مرکز دیکتاتوری و فساد مالی خفیفتر در گرجستان شد. این مماشات را در دارودسته اخوان کرزی در افغانستان هم می توان دید.
منبع. 14.02.24
www.akhbar-rooz.com اندیشه سیاسی گوته- ناصر پسآنیده
https://www.youtube.com/watch?v=MsG2pxTG5Wk#t=40&hd=1 دکتر عطا صفوی در شوروی دهه 40-50م
|