نکاتی دربارهی زمینههای تاریخی انقلاب ۵۷- (قسمت اول) - محمود راسخ افشار
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ اسفند ۱٣۹۲ -
۲۵ فوريه ۲۰۱۴
در این سالهای پس از انقلاب ۵۷ در بارهی زمینهها و علل آن انقلاب، شکل مذهبی که انقلاب در اواخر به خود گرفت و در شعار «استقلال- آزادی- جمهوری اسلامی» تبلور یافت، مسیری که پس از پیروزی و براندازیِ نظام شاهنشاهی در ایران طی کرد و به حاکمیت آخوندها انجامید و رویدادهای پس از آن بسیار گفته و نوشته شده است. امسال در سالگرد آن انقلاب در ۲۲ بهمن ۹۲ نیز طبق معمول سنواتی باز در شبکههای انترنتی مصاحبهها و مناظرهها برگزار شد، مقالهها نوشته شد و فعالان، تحلیلگران سیاسی، جریانها و سازمانهای سیاسی مقالهها نوشتند و اعلامیهها انتشار دادند و به روشنگری پرداختند.
ولی در اغلبِ قریب به اتفاق مصاحبهها و مقالهها کسی از مشاهدات معمولیِ افرادی که خود در آن روزها در آن انقلاب شرکت داشتند یا ناظر بر آن بودند، یا کسانی که گزارش این مشاهدات را از دست اولیها شنیده بودند، گزارش قول و قرارها و وعدههای خمینی در چگونگی ایران پس از پیروزی و خلف وعدههای او، یا گفتهها و عملکرد شخصیتها، جریانها و سازمانهای سیاسی از ملی- مذهبی گرفته تا جبههی ملی و سازمانهای گوناگون چپ و راست فراتر نرفته و کمتر به زمینههای تاریخی و اجتماعی و علتهای عینی و ذهنی که زمینهساز آن انقلاب بود و ربط آن با جنبشها و انقلابهای پیش از آن، چیزی نوشته بود.
ماحصلِ «تحلیل»ها را میتوان در چند نتیجهگیری خلاصه کرد: این که انقلاب ۵۷ عکسالعملی بود به کودتای ۲٨ مرداد علیه مصدق؛ قیامی بود علیه استبداد محمدرضاشاه پس از آن کودتا و تعمیق وابستگی به امپریالسم آمریکا و گسترش نفوذ آن بر ایران؛ شورشی بود علیه ظلم و ستم و فساد دستگاه حکومت شاهنشاهی؛ این که مردم برای نفی آن استبداد و کسب استقلال و آزادی و استقرار نظام دموکراسی دست به انقلاب زدند؛ این که خمینی که در رهبری انقلاب قرار گرفت پیش از پیروزی انقلاب به مردم انقلابی قول و وعدهی تحقق آن اهداف را میداد؛ این که خمینی با وعد و وعیدهایش مردم به پا خاسته را فریفت و پس از پیروزی زیر قولش زد و درست عکس آن کاری را کرد که به مردم قول داده بود و به دست اوباش و اراذل استبداد مذهبیِ ولایت فقیهی را که صدبار بدتر از استبداد شاهنشاهی است بر مردم انقلابی تحمیل کرد و....
ولی این باصطلاح تحلیلها از آن چه مردم عامییِ کوچه و بازار در جریان انقلاب، پیروزی و استقرار نظامِ پس از آن، خود میآفریدند و روزانه رویدادها و حوادث را مشاهده میکردند و شاهد گفتهها و رفتار خمینی و آخوندها، پیش از انقلاب و پس از آن بودند، گامی هر چند کوچک فراتر نمیرود.
ولی، شرح مشاهدهها، حوادث و رویدادها تحلیل نیست. همان شرح است و بس. کسی که عوارض مرض بیماری را شرح میدهد چیزی بیش از مشاهدات خود در بارهی آن بیماری نمیگوید. از علت یا علل آن بیماری چیزی به دست نمیدهد. برای کشف علل آن بیماری شیوههای دیگر فراتر از شرح عوارض لازم است. شیوههائی که از سطح از مشاهده میگذرد و به عمق میرود.
این که گفته شود خمینی مردم را فریفت و به آنان دروغ گفت چیزی را توضیح نمیدهد. هنوز باید توضیح داده شود که چگونه شیادی توانست ٣۰ میلیون مردم را بفریبد؟ هر فریب دادنی دو طرف دارد. کسی که میخواهد فریب دهد و کسی که فریب میخورد. خواست فریبکار در فریب قربانی هنوز توضیح نمیدهد که فریبخور چرا فریب خورد. اولین بار نیست که از مقولهی فریب خوردن مردم به عنوان توضیح رویداد عظیمی چون انقلاب ۵۷ استفاده میشود. در این بیش از صد و بیست سال گذشته، هر بار، در آغاز هرِ جریان اعتراض و قیامی که سرانجام به انقلاب میانجامیده است، ابتدا در زمان اوجگیری مبارزه، جریانها، سازمانها، احزاب و شخصیتهای سرشناس سیاسی و فرهنگی از درجهی بالای آگاهی و رشد ملت نجیب، شریف و مبارز... ایران داد سخن دادهاند و با ظاهر شدن نشانههای شکست اغلب همان جریانها، سازمانها، احزاب و شخصیتها در توضیح دلایل شکست چیزی بیش از مقولهی فریب و توطئه برای گفتن ندارند و معلوم میشود که ملت آگاه، نجیب، شریف و مبارز بر اعمال خود چندان آگاه هم نبوده و باز فریب این و آن را خورده است. گویا بیش از ۱۲۰ سال است که ملت نجیب، شریف و مبارز ایران در حال فریب خوردن است؟؟
ولی فریب خوردن هم زمینه میخواهد و دلیل و علت دارد. وانگهی چرا ملت نجیب و شریف فریب شاه را نخورد. مگر هم او نبود که گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم» و قول میداد آن چه مردم میخواهند انجام دهد؟ چرا مردم فریب بختیار را نخوردند؟ چرا فریب چپها، جبههی ملی و دیگر جریانهای سیاسی را نخوردند؟ چرا درست فریب خمینی را خوردند؟ اگر از دست این ملت نجیف و شریف چیزی جز فریب خوردن برنمیآید، همان طور که بزعم این «تحلیلگران» در این صد و اندی سال اتفاق افتاده است، چه اعتماد و تضمینی وجود دارد که در جایگزین کردن نظام اسلامی با نظامی دیگر باز فریب شیاد دیگری را نخورند؟ جریان تاریخ را نمیشود با مقولهی فریب فهمید و توضیح داد.
برغم تمام فریب دادنها و فریب خوردنهای ادعائییِ تحلیلگران آن چنانی، جامعهی ایران، مانند بسیاری از جوامع همانند آن در گوشه و کنار جهان، در دویست سال گذشته دستخوش تحولات و دگرگونیهای ژرفی شده است. این دگرگونیها تغییراتی اساسی در مناسبات آن بوجود آورده است که جنبش صد و چندسالهی گذشته با فراز و نشیبها، قیامها و انقلابها، شکست و پیروزیها، و از جمله انقلاب بهمن، نظام اسلامی و آن چه در این سی و اندی سال انجام گرفته است، محصول این تحولات و دگرگونیها و جلوههائی از آن بوده است.
***
۱- عقب ماندگیِ همه جانبهی تاریخی ایران از قافلهی تمدن، جهالت و فساد فراگیر و عمیق دربار قاجار و درباریان، گسترش فساد اخلاقی، لاابالیگری، خودفروشی و از بین رفتن زشتی و بی آبروییِ نوکری بیگانگان و شیوع آن در میان رجال و اشراف درباری، سلطهی جهل و خرافات بر جامعه و بی اطلاعی عمیق از آن چه در جهان پیشرفته میگذشت و عوامل بسیار دیگر، شرایط و زمینهی مسلط شدن نفوذ بیگانه را بر کشور فراهم آورده بود. به عبارت دیگر زمینهی نفوذ بیگانه را شرایط تاریخی و فرهنگی جامعهی خود ما پیشاپیش آماده ساخته بود. عقبماندگییِ جامعهی ایرانی پیش شرط و پیش زمینهی تسلط بیگانگان بر جامعهی ما بود و نه نتیجهی آن.
با وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و انقراض نظام تزاری و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی، از دامنهی دخالت مستقیم آن دولت در امور ایران، دستکم برای مدتی، کاسته شد. در این زمان، یعنی برکنار ماندن روسیه از دخالت در امور ایران، دولت انگلیس را یکه تاز صحنهی سیاست ایران ساخت. وضعیت جدید سیاسی در ایران و خطری که تحولات سریع و عمیق سیاسی و اجتماعی در روسیه با به قدرت رسیدن بلشویکها آن هم در همسایگی ایران میتوانست برای آیندهی سلطهی دولت انگلیس در بر داشته باشد موجب تغییراتی در سیاست آن دولت در ایران شد- کودتای رضاخان و ایجاد دولت مرکزی قوی و... .
پس از جنگ جهانی دوم و افول قدرت دولت انگلیس و صعود ایالات متحده به یکی از دو ابر قدرت جهان از یکسو و گسترش دامنهی جنگ سرد و ضرورت جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی در ایران از سوی دیگر، ایالات متحده را به نیروی تعیین کننده در سیاست ایران تبدیل کرد. از آن جا که در سراسر این دوران ایران به دلیل وجود رقبای زورمند در همسایگی آن، در شمال ابتدا روسیهی تزاری و پس از آن اتحاد جماهیر شوروی، و در جنوب دولت انگلیس، هیچگاه به مستعمرهای مستقیم تبدیل نشد و استقلال صوری خود را حفظ کرد، طبیعتن سلطه و نفوذ بیگانگان میتوانست فقط به دست ایادی و عوامل خود فروختهی ایرانی آنان تامین گردد.
آن چه به اختصار بسیار در بالا گفته شد روشن میسازد که مبارزات مردم ایران در سراسر این دوران مبارزاتی بوده است در وحلهی نخست برای قطع نفوذ و سلطهی بیگانه بر سرنوشت ایران و ایرانی و استقرار مجدد استقلال کشور. به این دلیل است که میبینیم اگر چه در سراسر این دوران نیروهای پیشرو و ترقیخواه، که البته تعدادشان نسبت به کل جمعیت کشور بسیار کم بوده است، خواستها و رفرمهای سیاسی و اجتماعی را نیز مطرح میکردهاند، ولی این خواستها در برابر خواست و آرزوی استقلال همواره مقامی فرعی داشتهاند. یا به عبارت دیگر در مرکز این مبارزات دگرگونییِ شرایط سیاسی و اجتماعی قرار نداشته است. چون تصور عمومی همواره این بوده است که هرآینه استقلال ایران با قطع نفوذ بیگانگان از دخالت گسترده در امور کشور تأمین شود و عوامل و ایادی ایرانیشان که به نمایندگی آنان بر ایران حکومت میکردهاند از اریکهی قدرت به زیر کشانده شوند و مردم ایران بر سرنوشت خویش حاکم گردند و دستگاه دولتی، یعنی قواهای قانونگزاری، اجرائی و قضائی کشور، در دستان حکومتی مردمی که از درون مردم برآمده و منتخب آنان باشد قرار گیرد، آن گاه خود به خود، به تعبیر «چون که صد آمد نود هم پیش ماست» زمینه و شرایط مناسب برای رفرمهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فراهم خواهد آمد و کشور در راه پیشرفت و شکوفا شدن استعدادها و... گام بر خواهد داشت. بنابراین، هدف، محور اصلی، محتوا و شکل مبارزه را در این دوران، قطع نفوذ بیگانگان از سرنوشت کشور و کسب استقلال تشکیل میداده است.
۲- از همان زمان آغاز شکلگیریِ این مبارزات- شاید بتوان تاریخ این آغاز را در «جنبش تنباکو» قرار داد- ائتلافی تاریخی میان نیروهای جامعهی کهن و سنتیِ ایران با نیروهای پیشرو و تجددخواه جامعه، شاید بهتر است بگوییم نیروهای در حال رشد جامعهی ایران آینده، بوجود آمد.
نیروهای جامعهی سنتی به طور طبیعی و تاریخی تحت نفوذ و رهبری روحانیت قرار داشتند. در حالی که نیروهای جامعهی نوین ایران را، که در آن زمان تعداد آنان نسبت به نیروهای سنتی بسیار بسیار ناچیز بود، به طور عمده، افرادی تشکیل میدادند که به اروپا سفر یا در آن جا تحصیل کرده و با شیوهی زندگی، حکومت و افکارِ روشنگرانه و مترقی اروپا آشنا شده بودند و در موارد معدودی مطالعات نسبتاً عمیقی از وضع و تاریخ اروپا داشتند.
این ائتلاف تاریخی به این دلیل ضرورت پیدا کرد چون اکثریت بسیار بسیار بزرگی از مردمان جامعهی سنتی ایران با شیوهی زندگی و افکار اروپای مدرن بیگانه بودند. تنها بخش بسیار کوچکی از جامعهی ایرانی، آن هم منحصرآ در پایتخت و برخی شهرهای بزرگ، تبریز، رشت، اصفهان و...، با این مسائل آشنائی، آن هم آشنایییِ بسیار سطحی، داشتند. این آشنائی بیشتر با ظواهر بود تا با محتوا.
مردم اکثر شهرستانها و به ویژه دهقانان، که بدنهی اصلیِ جامعه را تشکیل میدادند، از این تحولات بکلی برکنار بودند. به این دلیل عناصر تجدد خواه توانائی بسیج تودههای وسیع شهری، مردم کوچه و بازار را که بدون آنها مبارزهای را نمیشد سازمان داد، نداشتند و این توانائی به طور عمده در دست روحانیان قرار داشت. روحانیان، به ویژه با استفاده از اعتقادات و خرافات مذهبی مردم و کمک گرفتن از آئینها، زبان و حوادث مذهبی، این قدرت را داشتند که تودههای مردم شهری را بسیج کنند و آنان را رو در روی «کفار» و عمال ایرانی آنان قرار دهند.
ولی، از سوی دیگر روحانیان به دلیل داشتن ریشههای مذهبی از یک سو و نا آشنائی با جوامع اروپائی از سوی دیگر، درکی از افکار نو و مترقی نداشتند. از اینرو قادر به طرح خواستها و شعارهای نو و سازمان دادن مبارزه برای دگرگونیهای ریشهای و عمیق سیاسی و اجتماعی نبودند و نمیتوانستند هم باشند. زندگی در تقسیم کار میان نیروهای این ائتلاف تاریخی، انجام این کار را به عهدهی تجدد خواهان- به اصطلاح فکلیها- گذاشته بود. آنها بودند که فکر قانون، حکومت مبتنی بر قانون، «عدالت خانه»، «کنستیتوسیون=قانون اساسی»، «مشروطه»، پارلمان و مانند آنها را مطرح و تبلیغ میکردند. و الا روحانیان نه میدانستند عدالت خانه یعنی چه و نه میدانستند مشروطه و... چه معنا و محتوائی دارند.
٣- پیروزی این ائتلاف تاریخی در جنبش تنباکو، قدرت و کارآئی آن را به نیروهای شرکت کننده در آن جنبش نشان داد و اثبات کرد و الگوئی شد برای مبارزات آینده. همین ائتلاف چندین سال بعد در جنبش مشروطه خواهی نیز بوجود آمد و در آن جنبش نیز در نهایت پیروز شد. هر چند این پیروزی کامل نبود و در سطح و شکل و نسبی بود.
یعنی این که یک قانون اساسی نوشتند و در آن موادی را با الگو برداری از قوانین اساسیِ فرانسه و بلژیک در بارهی حقوق ملت، حقوق فردی و آزادیهای مدنی گنجاندند بدون آن که شرایط مادی، عینی، ذهنی، تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فرانسه و بلژیک را نیز به ایران منتقل کرده باشند. این کار بدان مانَد که اطاق اتوموبیلی را به ایران وارد میکردند بدون آن که موتور، چرخ دنده، دفرنسیال، چرخ و سایر اثاث و لوازمی را که برای به حرکت درآوردن آن ضروری است نیز همزمان وارد کنند. در این حالت شکلی را از اتوموبیل دارید بدون آن که اتوموبیلی داشته باشید که کارکرد آن را داشته باشد.
قانون اساسی و استقرار نظام دموکراسی نیاز به وجود پیش شرطهای مادی، عینی و ذهنی دارد که نمود ملموس آن وجود شهرنشینیِ گسترده و خرده بورژوازی وسیع در شهرها و حتا روستاهاست که در اصطلاح بورژوائی آن را طبقهی متوسط مینامند. و این نیز خود محصول مبادلهی کالائییِ پیشرفته در جامعه است. چیزی که تازه اکنون در ایران در حال شدن است. بنابراین، نباید جای شگفتی باشد که برغم مجاهدات بسیار، نوشتن قانون اساسی، وارد کردن ظواهر حکومت قانون و دموکراسی مانند انتخابات، پارلمان، دستگاه اداری- دادگستری و غیره- استبداد همچنان به حیات خود ادامه داد.
۴- همان طور که پیشتر گفته شد، انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه و تغییر نظام سیاسی- اجتماعی آن کشور و مشکلات عظیمی که نظام جدید در روسیه با آن مواجه بود و همچنین ماهیت دولت جدید که خود را مخالف روشهای استعماری روسیه تزاری اعلام داشته، به دخالت آن کشور در امور ایران و رقابت با دولت انگلیس پایان داده بود، دولت اخیر را به یکه تاز میدان سیاست ایران تبدیل کرد. یکی از نتایج این دگرگونی تغییری اساسی در سیاست دولت انگلیس بود.
اگر در گذشته دولتهای روس و انگلیس برای تأمین منافع خود در ایران میبایست بکوشند برای تضعیف دولت مرکزی و وارد آوردن فشار بر آن به منظور کسب امتیازات سیاسی و اقتصادی ایلها و خانهای محلی را علیه دولت مرکزی تحریک کنند، اکنون با خارج شدن روسیه از میدان رقابت و تبدیل آن به دولتی که ممکن بود به کمک نیروهای آزادیخواه و مترقی بشتابد و همچنین ضرورت جلوگیری از خطر سرایت انقلاب روسیه به ایران، دولت انگلیس در سیاست خود در ایران تغییری اساسی داد. آن دولت اکنون تأمین منافع خود را در وجود یک دولت مرکزی قوی و انجام برخی رفرمهای سیاسی و اجتماعی میدید. این تغییر در سیاست به کودتای رضاخان و در نهایت تغییر سلطنت از سلسهی قاجار به خاندان پهلوی و استبداد ۱۶ سالهی رضاخان انجامید.
۵- در دوران سلطنت رضاخان اصلاحاتی در زمینههای مختلف انجام گرفت. شهر نشینی گسترش یافت. با ایجاد جادهها، راهآهن و... مراوده بین نقاط مختلف ایران گسترشی بی سابقه یافت. با اعزام دانشجویان ممتاز به خارج از یک سو به تعداد جوانانی که با افکار، علوم و فن آوری جدید، شیوهی زندگیِ مدرن و پیشرفتهای تمدن آشنائی پیدا میکردند هر چه بیشتر افزوده میشد و از سوی دیگر کادری تحصیل کرده و آشنا به افکار، علوم و تکنیک مدرن تربیت میشد که میتوانست دیدهها و آموختههای خود را به دانش آموزان و دانش جویانی که اکنون در داخل کشور در دبستانها، دبیرستانها، دانشکدهها، دانشگاه، مدارس صنعتی و حرفهای آموزش میدیدند، منتقل کنند. با ایجاد مدارس جدید و دانشگاه و تدریس علوم جدید قشر تحصیل کرده افزایش قابل ملاحظهای پیدا کرد، الخ. خلاصه آن که توازن قوا میان نیروهای مدرن و سنتی مرتب در حال تغییر بود و نیروهای مدرن افزایشی قابل ملاحظه یافت.
۶- پس از شهریور بیست، با اشغال ایران توسط متفقین به استبداد رضاخان پایان داده شد. به رغم اشغال ایران، شرایط سیاسی در ایران تغییر محسوسی یافت و به طور نسبی، نسبت به دوران رضاخان، مردم تا اندازهای از آزادیهای سیاسی برخوردار شدند. احزاب جدید در صحنه ظاهر شدند. مطبوعات توسعهای بی سابقه یافتند و آزادی قلم و بیان تا اندازهای تأمین شد.
زنده یاد دکتر مصدق بار دیگر پا به صحنهی سیاست گذاشت و با نطقهای تاریخی خود در مجلس چهاردهم موفق شد خود را به جوانان و قشر مدرسه و دانشگاه دیده که در این میان از نظر کمی و کیفی رشد زیادی کرده بود، بشناساند. آنان را نسبت به علل کودتای رضاخان و دخالتهای گستردهی بیگانگان یعنی دولتهای روس و انگلیس در امور ایران و وقایع و حوادث دوران استبداد رضاخانی آگاه سازد. دکتر مصدق توانست افکار آزادیخواهانهی دوران جنبش مشروطیت و به ویژه تاریخ مبارزهی طولانی برای قطع نفوذ بیگانگان را از حیات مردم ایران و ضرورت تأمین استقلال به نسل جوان منتقل سازد. در حقیقت دکتر مصدق موفق شد از جنبش و مبارزات مشروطه خواهی و افکار آزادیخواهانه و استقلال طلبانهی مطرح شده در آن دوران به دوران پس از رضاخان پلی بزند و تا اندازهی زیادی در آماده ساختن شرایط ذهنی برای ادامهی آن مبارزات و تحقق بخشیدن به اهداف آن نقشی حیاتی ایفا نماید. از سوی دیگر در این دوران نیز بزرگترین حزب سیاسی تا آن زمان ایران، یعنی حزب توده پا به عرصهی حیات گذاشت. این حزب اگر چه در روند زندگی خود به زایدهای از سیاست شوروی در ایران بدل گشت ولی در آشنا ساختن جوانان ایرانی به تفکر و ادبیات چپ نقشی بزرگ ایفا کرد و در سالهای اول حیات خود به کعبهی آمال، امیدها و آرزوهای هزاران هزار جوان شیفتهی آزادی، پیشرفت اجتماعی و بهبود شرایط زندگی و رفاه کارگران و زحمتکشان تبدیل شد.
۷- در واقع مبارزات سالهای بیست برای پایان دادن به دخالت بیگانگان در امور ایران و نقض استقلال کشور، در شکل و محتوا تا اندازهی زیادی ادامهی همان مبارزاتی بود که با جنبش تنباکو آغاز شد. نقطهی اوج این مبارزات را مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت در کشور تشکیل میداد. در این مبارزه نیز باز همان ائتلاف تاریخی و سنتی که در جنش تنباکو شکل گرفته و در جنبش مشروطه تجدید شده بود، یعنی ائتلاف میان نیروهای جامعهی سنتی به رهبری روحانیان (به طور عمده کاشانی) و نیروهای جامعهی مدرن به رهبری دکتر مصدق، صورت گرفت. هر چند صنایع نفت ملی شد، ولی به دلایل گوناگون که جای طرح و بحث آنها این جا نیست، آن جنبش با کودتای ننگین ۲٨ مرداد با نقشهی سیا و اجرای آن به دست درباریان، ارتشیان، عمال خائن و جمعی اوباش و اراذل، با شکست مواجه شد. از این پس آمریکا، امپریالیست تازه نفس پس از جنگ جهانی دوم، یکه تاز میدان سیاست در ایران شد.
٨- در دوران پس از ۲٨ مرداد تا انقلاب ۵۷ چهار اتفاق مهم در ایران رخ داد. یکی بحران اقتصادیِ سالهای ۴۲-٣۹ بود که زمینه را برای رونق گرفتن مبارزات در این سالها فراهم آورد. این مبارزات به دلیل محافظه کاری و بی لیاقتیِ رهبران آن، سران جبههی ملی، با شکست مواجه شد. رخداد دیگر که پیامد همین بحران و همزمان با پیروزی انقلاب کوبا، جنبشهای رهایبخش در آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی بود و خطر گسترش آن به کشورهائی مانند ایران میرفت از یک سو و از سوی دیگر انتخاب کندی به ریاست جمهوری که موجب تغییراتی در سیاست خارجی ایالات متحده گردید، منجر به انجام رفرمهایی در ایران تحت عنوان «انقلاب سفید شاه و ملت» گشت.
۹- در آن زمان مجموعهی اپوزیسیون به دگرگونیهایی که در نتیجهی این رفرم، و عوامل دیگر، در بطن ساختار سنتیِ جامعهی ایران در حال رخ دادن بود و مهمترین آنها را فروپاشیِ نظام سنتی مالک و رعیتی در روستاها تشکیل میداد، توجهی نداشت و این رفرمها را صرفاً اقداماتی نمایشی، در حرف و فقط به منظور تبلیغات ارزیابی میکرد. هر چند بخشهای کوچکی از اپوزیسیون متوجه اهمیت این تغییرات گشته بودند، ولی برای شناخت همهی جانبهی آنها و تاثیراتی که این دگرگونیها میتوانست در ترکیب نیروهای اجتماعی پدید آورد و نتیجهگیریهای اساسی از آن در انتخاب مشی سیاسی، پیگیری لازم را به خرج ندادند. اپوزیسیون مترقی بهای عدم شناخت از نتایج این دگرگونیها را در انقلاب ۵۷ با استقرار حاکمیت آخوندها، پرداخت.
دگرگونیهای حاصله از «انقلاب سفید» به ویژه اصلاحات ارضی و شکست آن که نتیجهی نبود مدیریت سیاسیِ توانا و کاردان و برنامهای همه جانبه بود، تغییراتی اساسی در روستاها بوجود آورد.
روستائیانی که در ابتدا صاحب قطعات کوچکی از زمین شده بودند چون اکنون فاقد وسائل کشت بودند و در صورت فایق آمدن بر این مشکل بلد نبودند چگونه محصولات خود را به بازار عرضه کنند زیرا که در دوران طولانی مناسبات ارباب رعیتی این کار را ارباب انجام میداد به تدریج به بیکاران و فقیران روستائی تبدیل میشدند و برای تامین معیشت خانوادهی خود چارهای نداشتند جز این که برای یافتن کار به شهرها و به ویژه به تهران یعنی مرکز انباشت ثروت ممکلت روی آورند. این روند در طول سالهای ۱٣۴۵ تا ۱٣۵۷ ترکیب جمعیت شهرها و به ویژه تهران و شهرهای بزرگ را نسبت به دورانهای انقلابها و مبارزات در گذشته، از جنبش تنباکو گرفته تا مبارزات سالهای ۴۲-٣۹، بکلی دگرگون ساخت. توازن میان نیروهای شهری و مدنی و نیروهای سنتی و روستائی را به نفع نیروهای اخیر تغییر داد.
â۱۰- سومین رخداد،، جریان ۱۵ خرداد بود. این رخداد انعکاسی بود در برابر همین رفرمها از سوی نیروهای جامعهی کهنه و سنتی ایران. ولی این رخداد هم نتوانست زنگ خطر را برای نیروهای مترقی به صدا درآورد و آنان چون گذشته به این دلیل که این رویداد «قیامی» بود علیه شاه و آمریکا که به رهبری «روحانیت مترقی» انجام میگرفت، کماکان از آن پشتیبانی کردند. و بالاخره جریان سیاهکل.
۱۱- بنابراین، انقلاب ۵۷ در فضای همان ذهنیت تاریخی انجام گرفت که جنبش تنباکو، انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن صنعت نفت. دگرگونیهای عمیق عینی که در ظرف بیست سال پیش از انقلاب در جامعه صورت گرفته بود از نظر نیروهای مدرن جامعه دور ماند. تمامی نیروهای شرکت کننده در انقلاب میپنداشتند که دارند پردهای دیگر از مبارزاتی را که با جنبش تنباکو آغاز شده بود اجرا میکنند. موضوع اصلی انقلاب کماکان استقلال باقی ماند. طرح خواستهای اجتماعی و سیاسی برای حفظ وحدت ممنوع اعلام شد. آماج انقلاب نیز کماکان بیگانگان، این بار به طور عمده آمریکا و عمال بومی آن به سرکردگی دربار پهلوی مشخص شد.
۱۲- با پیروزی انقلاب، مسئله حاکمیت خود را در برابر نیروهائی که ائتلاف تاریخی را از جنبش تنباکو تا کنون همواره تشکیل داده بودند یعنی نیروهای جامعهی سنتی و نیروهای جامعهی مدرن، مطرح ساخت. در ابتدا هر دو نیرو میپنداشتند چون هر دو در دشمنی با بیگانه یک موضع داشتهاند پس در مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز هم نطرند و نسبت به جهت حرکت جامعهی ایران به جلو نیز هم نظرند و اگر اختلافی وجود داشته باشد اختلافاتی فرعی و سلیقهای است. تا کنون ملات اتحاد آنان دشمن خارجی بود. آن دشمن واحد همواره بر روی تضادها و نتاقضات تاریخی و اجتماعی آنان سرپوش میگذاشت. ولی اکنون که قدرت حکومتی خود را مطرح ساخته بود آن تضادها و نتاقضات خود را آشکار میساخت.
اینک آشکار میشد که آنها از یک دیدگاه و موضع با امپریالیسم مخالف نبودهاند. بلکه از مواضعی کاملن متضاد. یکی به اصطلاح از موضع «شتر» با امپریالیسم مخالف بوده است و دیگری از موضع «موتور». یکی امپریالیسم را عمل پیشرفت و تجدد میداند و از آن مینالد که چرا وضع جامعه تا این حد نسبت به گذشته دگرگون گشته است و دیگری آن را عامل عقبماندگی و پسرفت. در نتیجه برنامههای آنان برای ایران متفاوت بود. یکی میخواست ایران را به عقب به عصر پیامبر اسلام بازگرداند و دیگری الگویش جوامع پیشرفتهی صنعتی اروپلئی و آمریکا بود. هر دو نمیتوانستند با هم حکومت کنند. یکی باید دیگری را سرکوب میکرد. و روحانیت به دست روستائیان، نیروهای جامعهی سنتی و آنانی که ذهنیت جامعهی مذهبی و سنتی را داشتند، نیروهای مخالف را سرکوب کردند.
۱٣- این تسویه حساب تاریخی میان نیروهای جامعهی کهنه و سنتی و نیروهای جامعهی مدرن میبایست انجام میگرفت و انجام گرفت. اکنون بیش از ٣۵ سال از حکومت نیروهای جامعهی سنتی به سرکردگی روحانیت میگذرد. این سالها بیهوده و بدون دستاورد تاریخی برای تودههای مردم نگذشته است. حاکمیت روحانیت به جای آن که «اسلام عزیز» خمینی را بر جامعه مسلط سازد، ناخواسته وسیله و ابزار بزرگترین روشنگری برای بزرگترین بخشها از تودههای مردم گردیده است. خمینی و نیروهای جامعهی کهنه و سنتی ایران اگر چه در مصاف بر سر کسب قدرت سیاسی بر نیروهای جامعهی مدرن ایران پیروز گشتند ولی در مصاف فکری و آرمانی از آنان شکست خوردند و اکنون جامعهی ایرانی در درون ودر بدنهی خود از هر زمان دیگری برای برداشتن گامهای عظیم به سوی ترقی و پیشرفت آمادهتر است. اکنون برای بسیاری از لایههای اجتماعی که ذهنیت خرافی، مذهبی و سنتی داشتند آشکار شده است که خرافات و توهمات مذهبی پاسخگوی معضلات و مشکلات جامعهای مدرن نیستند؛ که حکومت دینی ضرورتاً به بدترین شکل از خودکامگی میانجامد. و مهمتر این که همزمان با این روند آگاهییابی، شهرنشینی و فرهنگ آن نیز گسترشی بی سابقه در تاریخ ایران یافته و با پدیدار شدن طبقات و قشرهای وسیع خرده بورژوازی که در هر جامعهای حاملان اصلیِ دموکراسیِ بورژوایی را تشکیل میدهند، برای نخستین بار هم زمینههای عینی و هم زمینههای ذهنی برای استقرار دموکراسی در ایران فراهم آمده است. کاری که مانده این است که این سر کهنه، عقبمانده و واپسگرایی را که هنوز بر روی این پیکر مدرن قرار دارد از روی آن برداشت و روانهی زباله دان تاریخ کرد تا رهایی سیاسی بدست آید.
ادامه دارد
|