یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چپ باید وارد فضای قرن بیست و یکم شود
گفتگوی بهداد بردبار با محمد پور عبداله


• چپ باید درک کند که جامعه پس از انتخاب روحانی وارد مرحله جدیدی شده است. اولین اقدام برای درک این واقعیت پرهیز از خود گول‌زنی است. اینکه نپذیریم مردم واقعا رفتند و به روحانی رای دادند٬ تکرار همان اشتباهات تاریخی است که نمی‌پذیرفتیم مردم رفتند و به جمهوری اسلامی رای دادند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۷ اسفند ۱٣۹۲ -  ۲۶ فوريه ۲۰۱۴


ویژه اخبار روز - بهداد بردبار: در سالهای اصلاحات فرصتی برای فعالان چپ دانشجویی بوجود آمد تا تشکل یابی کنند. اولین نشریات چپ دانشجویی در فضای دانشگاه منتشر شد. گروهی از فعالان چپ در انتخابات انجمن‌های اسلامی نیز شرکت کردند و حتی وارد ساختار دفتر تحکیم وحدت هم شدند. بخشی دیگر از این فعالین راه دیگری برگزیدند و محدودیت‌های تشکل‌های قانونی را مانع فعالیت خود دیدند و به فکر راه انداختن تشکل‌های مستقل خودشان افتادند. این اولین حضور علنی چپ پس از سرکوب گسترده دهه ۶۰ بود. فعالیت‌های جریان چپ دانشجویی در سال‌های ۸۵ و ۸۶ به اوج خود رسید و پس از برگزاری تجمع روز دانشجو در سال ۸۶ توسط دانشجویان چپ با سرکوب گسترده نیروهای اطلاعاتی مواجه شد. پس از آغاز سرکوب بیش از ۵۰ فعال دانشجویی چپ در تهران و چند شهر دیگر دستگیر شدند.
محمد پورعبدالله دانشجوی مهندسی شیمی در دانشکده فنی دانشگاه تهران از جمله فعالان چپ دانشجویی بود. او به خاطر فعالیتهای سیاسی دو بار دستگیر شد و در نهایت به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام به سه سال زندان محکوم شد. ۶ سال پس از سرکوب گسترده که منجر به خروج بسیاری از فعالان از کشور شد با او به گفتگو نشستم و نظر او را در مورد وضعیت چپ امروز جویا شدم.



بردبار:: پس از گذشت این سالها فعالیت‌های خود را چطور ارزیابی می کنید؟ آیا امروز همان نگاه ۶ سال پیش به مسائل را دارید و یا اینکه قکر می‌کنید در مواردی باید تجدید نظر صورت دهید؟ و اگر پاسخ شما مثبت است این تجدید نظر تا کجا پیش می‌رود؟

پورعبداله: بررسی تجربه گذشته و درس گرفتن از آن یکی از مهمترین لازمه‌های کار سیاسی است. در سنت چپ نیز این مسئله همیشه رایج بوده است. تجربه دانشجویی ما که به نظر من و خیلی‌های دیگر رویدادی مهم در سپهر سیاسی ایران در دهه ۸۰ (دستکم در سطح جنبش دانشجویی) بوده است٬ متاسفانه تا به امروز از چنین بازبینی بی‌بهره بوده است. خوب به یاد دارم یکی از رفقای روزهای قدیم ما بعد از اولین بازداشتم از من پرسید:" آیا قصد ندارید جمع‌بندی کنید؟" امروز بعد از گذشت نزدیک به ۶ سال از آن روزها اهمیت حرفش را بیشتر درک می‌کنم. متاسفانه امروز حتی نمی‌توان ده نفر از فعالان آن روزها را جمع کرد و از آنها خواست که نقدی بر گذشته خود بنویسند. به نظرم یکی از مواردی که تجدید نظر در بسیاری از مبانی را الزامی می‌کند این است. در واقع باید به این سوال پاسخ داده شود که چه چیزی باعث می‌شود چپ اینقدر فرقه‌ای شود؟
به نظرم عروج دوباره چپ در دانشگاه‌ها در دهه ۸۰ واکنشی آشکار به شرایط جامعه بود. سیاست‌های اقتصادی راست‌گرایانه دولت‌ها رفسنجانی و خاتمی از یک سو و بن‌بست جنبش دو خرداد از سوی دیگر حضور دوباره چپ را در دانشگاه لازم کرده بود. چپ دانشجویی بر خلاف نظر راستگرایانی که قصد تخریب آن را دارند زاده دوره احمدی‌نژاد نبود٬ بلکه در بطن تناقض‌های جنبش اصلاح‌طلبی به وجود آمده بود.
بسیاری از شعار‌ها و خواسته‌های چپ دانشجویی آن دوران بسیار به جا و درست مطرح می‌شد. پیوند جنبش‌های اجتماعی٬ آزادی تشکل‌های کارگری٬ استقلال نهادهای دانشجویی از بدنه قدرت مخالفت با هرگونه دخالت خارجی و دیگر شعارهای ما امروز هم مانند ۱۰ سال پیش به نظرم مهمترین خواسته‌هایی هستند که هر جریان دانشجویی باید مطرح کند.
اما از سوی دیگر این چپ پس از سرکوب دهه ۶۰ و موج چپ ستیزی دهه ۷۰ روی کار آمده بود، موجی که تا امروز ادامه دارد، و انگار چاره‌ای نداشت جز اینکه خود تاریخ را حفر کند و از پیشینیانش بدون واسطه تجربه بیاموزد. در واقع نسل ما به ناچار بسیاری از آزموده‌های گذشته را دوباره امتحان کرد. البته گرایش غالب گرایش به نسخه‌هایی از چپ بود که خود را در تضاد با چپ سنتی ایران (یا دستکم با جریان‌های توده‌ای و فدایی) تعریف می‌کردند که از این حیث جذابیت داشت و می توانست نیروهای جوان را جذب و توجیه کند.
متاسفانه بازداشت گسترده و سرکوب همان کاری را با ما کرد که با پیشینیان کرده بود. عده‌ای به خارج آمدند و عده‌ای دیگر خانه‌نشین شدند.
امیدوارم نسل جدید چپ دوباره این راه را نرود. البته برای این کار لازم است چپ یک خانه‌تکانی اساسی بکند. در واقع چپ به عنوان یک نیروی سیاسی باید با جدیت خود را از مشخصات قرن بیستمی‌اش خارج کند و به جهان جدید پیوند زند.

بردبار: اگر ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید. منظورتان از چپ قرن بیستم و بیست و یکم چیست؟ کدامیک از آموزه‌های چپ قرن بیستم را باید بازبینی کرد؟

پورعبداله: به نظرم چپ در قرن بیستم در واکنش به دوگانگی جنگ سرد خود را تعریف می‌کرد. تجربه شوروی٬ چین٬ کوبا همگی راه‌ حل‌‌هایی جلوی پای چپ می‌گذاشتند که امروز دیگر بی‌معنی هستند. البته باید اعتراف کرد که این چپ جدید در بسیاری از موارد ادامه بعضی‌ از جریان‌های قرن بیستمی است و گسستی از آن ندارد. امروز در جهان جدیدی زندگی‌ می‌کنیم که در آن نقش امپرالیسم ‌آمریکا ٬ بدون اینکه بخواهم اهمیت را دستکم بگیرم٬ با قرن بیستم متفاوت است. از سوی دیگر نیروهای سیاسی دیگری مانند اسلام سیاسی در خاورمیانه ظهور کرده اند. گسترش قدرت چین و تا حدی روسیه و تقابل آنها با غرب٬ نگاه امپریالیستی شرق و غرب به آفریقا٬ مقاومت در آمریکای لاتین و بسیاری از موارد دیگر به وضوح با گذشته‌شان تفاوت دارند.
مشخصا تحزب یا هر گونه سازمان‌دهی بر اساس استراتژی‌های گذشته ناممکن است. یکی از ایرادات چپ دانشجویی که پیشتر به آن اشاره کردم همین الگوبرداری از سازماندهی لنینی بود که به گمانم دیگر کارا نبود. در کنار آن مسائل زیادی هستند که در چپ قرن بیستمی یا دیده نمی‌شدند و یا حاشیه‌ای بودند. از جمله مسئله زنان٬ محیط زیست٬ همجنسگرایان و غیره. به نظرم در این موارد هم چپ نمی‌تواند امروز بی‌تفاوت باقی بماند.
در مورد ایران تقابل اپوزیسیون طرفدار غرب با حاکمیتی که هنوز ضد آمریکایی بودن را مشخصه خود می‌داند ادامه دارد. به نظر می‌رسد این دو جریان در یک چیز متفق القول هستند و آن سرکوب طبقات محروم جامعه و جریان‌هایی که می‌توانند به صدای آنها تبدیل شوند است. در این میان رابطه چپ با اپوزیسیون دچار سردرگمی است. البته اپوزیسوین طیف‌‌های گسترده‌ای دارد که اشاره من به جریان غالب است که همان جریان اصلاح طلبی شروع شده از دوم خرداد ۷۶ است.

بردبار: در انتخابات ریاست جمهوری اخیر طیف محافظه کار که خواستار سرسختی با غربی ها در مورد پرونده هسته‌ای بود شکست خورد و روحانی با شعار پایان بخشیدن به تحریم‌ها و عادی سازی روابط با سایر دولت ها توانست اکثریت آرا را کسب کند. در این انتخابات تمامی نامزدها طرفدار کوچک سازی دولت و واگذاری سرمایه‌های دولتی به بخش خصوصی و در کل طرفدار خصوصی سازی بودند. از طرفی رسانه‌های جریان اصلی، صندوق رای را به یک بتواره نجات بخش جامعه تبدیل می کنند و شیوه‌های عمل آلترناتیو و رادیکال سیاسی به حاشیه رانده می شود و هر راهی غیر از شرکت در انتخابات و پذیرفتن بازی حکومت غیر عقلانی و خشن نشان داده می شود. به نظر شما واکنش نیروهای چپ در مواجهه با انتخابات و فرصتی که به جامعه داده می شود تا تنور انتخابات داغ شود باید چگونه باشد؟

پورعبداله: اجازه دهید پاسخ سوالتان را با ارجاعی به یک دوگانگی قدیمی در چپ بدهم. از قرن نوزدهم به این سو همواره بحثی بوده مبنی بر اینکه موضع گیری چپ در برابر مناقشات سیاسی دموکراسی‌خواهانه چه باید باشد؟ به عبارت دیگر در دعوایی که یک طرف آن استبداد سیاسی و طرف دیگر آن دموکراسی لیبرالی است٬ چپ باید چه گونه موضع‌گیری کند؟ عده‌ای معتقد بودند چپ نباید در این مناقشه شرکت کند زیرا نماینده منافع طبقاتی از جامعه است که در تضاد با منافع هر دو طرف این دعوا هستند. عده‌ای دیگر بر این بودند که لازمه ظهور اجتماعی چپ به وجود آمدن فضای باز سیاسی است که این نتیجه پیروزی جناح دموکراسی خواه است. این تضاد در همه انقلاب های اروپایی قرن ۱۹ و در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه به وضوح دیده می شود.
این مناقشه تا به امروز بی جواب مانده است. از یک سو به نظر می‌رسد کسی در اینکه فضای باز سیاسی لازمه قدرت گرفتن اجتماعی چپ است شکی نداشته باشد. از سوی دیگر چپ در بسیاری از مقاطع تاریخی با حمایت کردن از یک جناح در این دعوا حمایت طبقات هدف خود را از دست داده است.
این تناقض در مورد ایران از زمان شکل گیری جنبش اصلاح‌طلبی در سال۷۶ تا به امروز در چپ ایران به وضوح دیده می‌شد. اصلاح طلبان با پشتوانه مردمی قدرت را به دست گرفتند ولی سیاست‌های اقتصادی آنان یکی از مهمترین عوامل شکست آنها در سال ۸۴ از احمدی‌نژاد بود. عدم حمایت فرودستان جامعه از این طیف پوپولیسم احمدی‌نژاد را به قدرت رساند و همین عامل به عقیده من باعث ناکام ماندن جنبش سبز شد. به نظر می‌رسد اصلاح‌طلبان از هیچ کدام از این شکست ها درس نگرفته اند و قرار نیست تغییری در رویکرد خود حاصل کنند. ترکیب اقتصادی کابینه روحانی شاهدی بر این ادعا است. آنچه قابل توجه است چرخش دوباره مردم به سمت این جریان است آنهم به دلیل وضعیت اقتصادی اسفناکی که در چند سال اخیر و عمدتا به دلیل تحریم‌های غرب شاهد آن بودیم. دولت روحانی با تلاش برای حل پرونده هسته‌ای فعلا به قهرمان مردم بدل شده است. آنچه در مورد موضع گیری چپ در این شرایط قابل اشاره است رویکرد احساسی و غیر واقعی این جریان است. به گمان من چپ به عنوان یک نیروی سیاسی یکی از بدترین‌ دوران هایش را طی می‌کند. یکی از این دلایل بریده شدن ارتباطش با جامعه است. چپ به جای اینکه با ارائه برنامه ای مدون و قابل اجرا (نه بلغور کردن نسخه‌‌های قدیمی شکست خورده) به عنوان آلترناتیو نسخه های اقتصادی دست راستی دولت باید تلاش برای اجتماعی شدن کند. این اقدامی است که به غیر از دو سه تن از اقتصاد دانان چپ گرا کسی انجام نمی دهد و از اقدامات این دو سه نفر هم کسی حمایتی نمی‌کند. بیشتر انرژی فعالین چپ صرف نقد اخلاقی دولت روحانی یا کل حکومت می‌شود.
آنچه مدنظر من بوده (که غالبا وارونه نشان داده شده است) این است که چپ باید درک کند که جامعه پس از انتخاب روحانی وارد مرحله جدیدی شده است. اولین اقدام برای درک این واقعیت پرهیز از خود گول‌زنی است. اینکه نپذیریم مردم واقعا رفتند و به روحانی رای دادند٬ تکرار همان اشتباهات تاریخی است که نمی‌پذیرفتیم مردم رفتند و به جمهوری اسلامی رای دادند. البته باز هم تاکید می‌کنم وقتی می‌گویم چپ٬ منظورم مجموعه‌ای از کسانی است که خود را به انحا مختلف چپ می‌دانند و آنچه در بینشان بیشتر شنیده می‌شود را به نقد می‌کنم. این جدایی از مردم مختص چپ نیست. راست هم همین کار را می‌کند و معمولا با تحقیر. یادم است سال ۸۴ می‌گفتند داهاتی‌ها و پاپتی‌های و از این قبیل باعث آمدن احمدی‌نژاد شدند.

بردبار: اشاره کردید که در یک شرایط دمکراتیک فضای باز سیاسی به وجود می آید و بعد جنبشهای زنان یا کارگران یا دانشجویان با دولت وارد تعامل می شود و خواسته‌های بخشهایی از جامعه را محقق می کند. ولی با ساختار موجود و تشکیل دولتی که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در آن حضور دارند این سودا عملی نمی شود. جنبش سیاهان در آمریکا و یا جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی شاخه نظامی داشت و عمل قهرآمیز بر علیه دولت مشروع بود. ما در وضعیتی به سر می بریم که کنش سیاسی تقلیل داده شده است به شرکت در انتخابات. آیا چپ‌ها در شرایطی که فضا انقلابی نیست باید آرمان انقلاب را زنده نگه دارند و یا از حداقل‌های موجود استفاده کنند؟ در کشورهایی چون یونان و اسپانیا فشار اقتصادی منجر به شورشهای و اعتصابهای گسترده شد. در همین جوامع دمکراتیک پلیس کاملا با خشونت با تظاهر کنندگان برخورد می کرد و جامعه چند تکه آرایشان بین دست راستی‌های تندرو و چپگراها تقسیم شد.

پورعبداله: اشتباه نکنید٬ من به هیچ وجه سیاست را دوگانه انتخابات/انقلاب نمی‌دانم. اینکه به فکر انقلاب نبودن به معنای پذیرفتن رای دادن به عنوان تنها نوع فعالیت موجود است٬‌ با شواهد تاریخی هم نمی‌خواند. اجازه بدهید نگاهی بیندازیم به یکی از مهمترین تجربیات انقلابی قرن بیستم که الگوی بسیاری از جریان‌های چپ است: انقلاب ۱۹۱۷ روسیه. بسیاری فراموش می‌کنند که انقلاب روسیه بدون تاریخچه حزب سوسیال دموکرات محقق نمی شد. موفقیت این حزب در تشکل یابی کارگران آنچنان گسترده بود که حتی تشعشعات آن در انقلاب مشروطه ایران نیز دیده می‌شود.
به نظر من این امر نشانه یک بیماری تاریخی چپ در ایران است. انقلابی بودن یا رادیکال بودن امروز پوچ به نظر می‌رسد. نه به این معنی که انقلاب قرار نیست هیچگاه رخ دهد یا اصلا من دوست ندارم انقلاب رخ دهد. بلکه به این معنی که عمل سیاسی را به ایده‌ای غیر ملموس و غیر پراتیک مرتبط می‌کند. انقلاب تبدیل به مدالی شده که باید در ویترین افتخار هر چپی باشد و وجه تمایز چپ با بقیه جریان‌های سیاسی در جامعه است٬‌ چرا که چپ یعنی آرمان‌خواهی٬ انسانیت٬ شرافت و… درحالیکه من فکر می‌کنم چپ همواره جنبشی اجتماعی بوده است و نشان دهنده بخشی از واقعیت بوده که خواهان تحول است و می‌تواند تحول ایجاد کند. اینکه این تحول اصلاح‌طلبانه است با انقلابی بحث دیگری است ولی این چپ نه تنها نمی‌تواند تحول ایجاد کند بلکه حتی در تحول‌خواهی هم دیگر سرخط نیست. بسیاری از موضوعاتی که همه جریان‌های سیاسی مترقی در جهان دنبال می‌کنند مانند محیط زیست٬‌ آزادی اطلاعات در چپ ایران غریبه است و حتی هنوز برای بسیاری مسائلی چون حقوق زنان مسائلی درجه دوم محسوب می‌شود.
الگوی چپ در ایران کیست؟ آیا لنین٬‌چه گوارا٬ مائو و تروتسکی الگوهایی قابل اجرا آنهم برای جامعه ایران سال ۹۲ دارند؟ آیا الگوی سوسیالیست های آمریکای لاتین٬‌از آلنده تا چاوز و رافائل کوریا که همگی تحول های جدی در کشورشان ایجاد کرده‌اند برای ما نباید مهمتر باشد؟
گفتن این حرف‌ها در چپ ایران کفراست. به محض گفتن این حرف‌ها اسمت می‌شود سوسیال دموکرات٬ سازش‌گر٬ رویزیونیست و بعد می‌روی کنار بلر در بریتانیا که دستش به خون مردم عراق آلوده است یا اولاند در فرانسه که به مالی حمله می‌کند. در حالیکه به نظر من علیرغم تفاوت‌های جدی که مانع الگو برداری می‌شود تجربه سوسیال دموکرات‌های اروپایی نیز بسیار آموزنده است زیرا همه آنها از دل جنبش‌های اجتماعی اروپا که ریشه‌شان در قرن نوزدهم است بر می‌گردند.
در مورد شرایط ایران باید بگویم به نظرم آمدن روحانی جلوی خطرات بزرگی را گرفت. جنگ و تحریم‌های بیشتر و فروپاشی کشور! خطری که خیلی ملموس بیخ گوش مردم ایران بود. تحریم های غرب توازن قوا را به نفع جریان طرفدار غرب تغییر می‌دهد زیرا آنها می‌توانند تحریم‌ها را از بین ببرند. این مسئله‌ای خطرناک است که امروز هم می توان از تعداد لایکهای آقای ظریف اهمیت آنرا درک کرد. ولی این فضا به تدریج باز می‌شود تا نهادهای تضمین کننده قدرت این جریان دوباره در جامعه پیاده شوند. این همان فرصتی است که گفتم. البته نمی‌‌خواهم درباره این باز شدن فضا اغراق کنم چون هرگونه اقدام مثلا کارگری واکنش خشن خواهد داشت. اما به نظرم نمی‌توان آن را به اهمیت دانست.

بردبار: در دوران اصلاحات، خاتمی مدعی بود که هر نه روز با یک بحران روبرو بوده. از زمان شروع به کار دولت روحانی ظاهرا توانسته که هسته مرکزی قدرت را راضی کند تا برای او مشکل ایجاد نکنند. دلیل موفقیت روحانی در همسو کردن جناح محافظه کار را چطور تحلیل می کنید؟

پورعبداله: اینطور نیست. شرایط امروز کشور خیلی با شرایط دوران خاتمی متفاوت است. دوران آقای خاتمی اولا صف بندی‌ها مشخص بود. اصلاح‌طلبان یک طرف و اصول‌گرایان طرف دیگر. حتی میانه‌روها یعنی همان تیم رفسنجانی که جایگاه میانی داشتند کمتر جایی هم‌سویی با اصلاح‌طلبان داشتند. از طرف دیگر توان اقتصادی سپاه پاسداران در دوران خاتمی با امروز قابل مقایسه نبود. شرایط جهانی‌ هم اینقدر مثل امروز بحرانی نبود. روحانی توانسته که بخشی از محافظه‌کاران که من اسمشان را اصولگرایان سنتی می‌گذارم با خود همراه کند. این بخش که پشتوانه اقتصادی‌اش بازار است. بازار به نظرم همواره با جریان اصلی سرمایه‌داری صنعتی از دهه ۷۰ به این سو در تضاد قرار داشته است. از زمان روی کار آمدن احمدی‌نژاد با تبدیل شدن سپاه پاسداران به صاحب اصلی منابع اقتصادی کشور٬ این روند برعکس شد. بازار از قدرت انحصاری سپاه احساس خطر کرد. این روند از سال ۹۰ و با افزایش کمر شکن تحریم‌ها سرعت یافت. نا‌آرامی بازار در مهر ۹۱ نمود این ناآرامی بود. درگیری‌های احمدی‌نژاد با این طیف (به خصوص با مطرح ترین چهره سیاسی‌اش یعنی لاریجانی)٬ بر هم زدن سخنرانی لاریجانی در قم در بهمن۹۱ ٬ رد صلاحیت ابوترابی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ همه نشانه‌های این شکاف بود. در واقع اصولگرایان سنتی معتقدند باید توازن بین این دو جناح وجود داشته باشد تا هیچکدام نتوانند به بازار فشار بیش از حد وارد کنند. علت اینکه علی مطهری اینگونه از تعیین تکلیف رهبران جنبش سبز سخن می‌گوید همین است. او می‌خواهد دوباره به اصلاح‌طلبان به عنوان بخشی از قدرت مشروعیت بدهد. و البته اصولگرایان سنتی که یک پای قدرتشان در روحانیت است از دست بالا گرفتن این جریان نیز راضی نیستند. مشخصا از رادیکال شدن فضای جامعه٬ باز شدن محیط دانشگاه‌ها و اقداماتی اینچنین واهمه دارند. به همین دلیل وزیر علوم اینقدر سخت از مجلس که اکثریت آن در دست این جریان است رای اعتماد گرفت و هنوز هم زیر تیغ استیضاح است. فکر می‌کنم این روحانی هم با علم به این مسائل بیشتر می‌خواهد طوری حرکت کند که نه سیخ بسوزد و نه کباب که البته باید دید تا کجا می‌تواند ادامه دهد. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست