نگاهی از زاویه ای دیگر به کتاب " اشک ققنوس " نوشته دکتر محمود صفریان
دکتر قاسم رزازی – جامعه شناس
•
در حقیقت صفریان نویسنده داستان کوتاه است و چون همه ی نویسندگان داستان کوتاه مشهور دنیا، داستان هایش خواننده را جلب می کند و اعتقاد دارم که اگر فارسی نمی نوشت با استقبال بیشتری روبرو می شد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۷ اسفند ۱٣۹۲ -
۲۶ فوريه ۲۰۱۴
دوازده داستانی که این کتاب را شکل داده است " می توانست " یا می تواند دوازده فصل از کتابی باشد با دو فضا و حال و هوای متفات.
البته تمامی صحنه ها و وقوع تقریبن اغلب داستان ها " یا فصول کتاب تصوری من " زاد گاهشان خانه پدری است و این ضمنن می رساند که احساس نویسنده هنوز در آنجاست.
در این کتاب نویسنده از وقایع سر زمینش قبل از آنچه که در " خانه تسخیر شده " می گوید، حکایت ها دارد و می رساند که آش دهان سوزی نبوده است.
" هنوز سینما ریولی داشت شب نشینی در جهنم را نشان ی داد. اما این بار داشتم بر می گشتم.
" سرکار مگر آزاد نشده ام؟ پس چرا پیاده ام نمی کنید؟ "
" نه، آزاد نشده ای، داریم می بریمت قزل قلعه تحویلت بدهیم...."
" پس من دارم از آخر به اول به زندان می روم گمان می کنم این همانجائی است که از روز اول باید تحویل می شدم..." صفحه 68 کتاب
با توجه به داستان های این کتاب و داستان های سایر کتاب هایش " شهر فرنگی " کودکیم به یادم آمد. من از همان زمان عاشق تنوع تصویر های این دستگاه به واقع ابتکاری سر گرم کردن کودکان بوده ام.
وقتی چشمت را به یکی از دریچه های گرد و کوچک می چسباندی از چهار گوشه دنیا خبر و تصویر می گرفتی . به راستی هریک از داستان های این نویسنده، حال و هوای خاص خودش را دارد، و خواننده را در پرواز به خاطراتش یاری می رساند.
صفریان در داستان هایش صفحاتی را باز می کند و شیرین و خواستنی بیان می کند که با آن جوّ و فضا همراه می شوی.
وقتی داستان " همسفرم اسدالله " را خواندم، در کوپه قطاری که آن ها را می برد در گوشه ای نشسته بودم و به آنچه که در جریان بود گوش می دادم. حتا دلم می خواست من هم می توانستم مشارکت داشته باشم. همانطور که اشاره کرده است این قطار از تهران به اهواز می رفته است، یعنی در سفری داخلی. در حالیکه در داستان " برایم تعریف کرد " صحبت در مورد سفری بین دوشهر در خارج از ایران است، و این همان تنوعی است که در کار های صفریان دیده می شود و من دوست دارم. و تفاوت مجموعه داستان است با رمانی که یک ماجرا را با حواشی بسیار تعریف می کند و خواننده در فضائی که با شروع خواندن وارد می شود، تا به آخر می ماند و در حقیقت صحبت در مورد یک داستان است گیریم با زیر و بم خاص خودش.
در حقیقت صفریان نویسنده داستان کوتاه است و چون همه ی نویسندگان داستان کوتاه مشهور دنیا، داستان هایش خواننده را جلب می کند و اعتقاد دارم که اگر فارسی نمی نوشت با استقبال بیشتری روبرو می شد. توجه به تک تک داستان های این کتاب تائید نظر من خواهد بود، مثلن به همین دو داستانی که نام بردم توجه کنید:
در این دو داستان که در حقیقت دوفصل از یک کتاب حدود 120 صفحه ای است با توجه به دیالوگ های آن ها تفاوت فضا را در می یابیم و با احساس دوگانه ای روبرو می شویم تا جائی که به احتمال داستان " همسفرم اسدالله " می تواند اجازه نشر را در ایران کسب کند ولی مطلقن داستان " برایم تعریف کرد " گردنش می رود زیر تیع سانسور. در همسفرم اسدالله همه مسافران مرد هستند تا بتوانند در یک کوپه بخوابند ولی در داستان " برایم تعریف کرد " در شروع چنین می گوید:
" در این پرواز، همین جائی که انتخاب کرده بودم مرا با دخترخانم زیبائی ...آشنا کرد. و فرصت یافتم تا مقصد هم صحبت داشته باشم. "... صفحه 15 کتاب
" بایک لیوان شراب چطورید؟ "
" بدم نمی آید " صفحه 16 کتاب
داستان " اشک ققنوس " گریز زیبائی دارد به یک نوع ازدواج که در سالهای دور رواج داشت. یعنی باز صحبت از نوعی رخداد است که در یکی از شهر های کشورمان جریان داشته است. و بسیارهم خوشایند هموطنان عرب زبان ما را معرفی می کند، و به پاره ای از مردمی که در حد شناخت سایر هم میهنان کرد و آذری و بلوچ و .. آن ها را نمی شناسند کمک می کند و خالد را مظهر این آشنائی قرار می دهد.
"... انگلیسی را بسیار خوب می دانست. و دید بسیار روشن و آگاهانه ای به زندگی داشت. از کتاب خواندن، از مسافرت، و از موسیقی خوشش می آمد. و مجموعه این ها مرا به زندگی با او مشتاق تر می کرد.
خالد، ایران را بعنوان کشورش و آبادان را بعنوان زادگاهش دوست می داشت. " صفحه 51 کتاب
و در این داستان از جنگ و عواقب آن می گوید که گریبانمان را بناحق گرفت و در قالب داستان از همه ی خوانندگان ققنوس هائی می سازد که بخاطر آن واقعه شوم اشک ریختند و تا سالها باید بریزند تا شاید روزی آتشی فروخته به خاکستر نشیند و عاقبت ققنوسی دیگر حیات بیابد و بی ریزش اشک به پرواز افسانه ای خود درآید.
و از همین داستان می توانم برای نوع روایت کردن داستان و به کار گیری واژه ها و سبک نگارش صفریان شاهد مثال بیاورم.
" دختر ترگل خوشگلی که در خانواده کم جمعیتی دارد رشد می کند. سال آخر دبیرستان را می گذراند. و بهترین دل مشغولیش پرسه در کوچه باغ های رویاست. می بیند که مرد ایده آلش آمده خواستگاریش، بلند بالا و خوش قیافه است، از اهالی شهری گرم و داغ است. با توان مالی که امکان بریز و به پاش و زندگی رنگین خوبی را نوید می دهد. تحصیلکرده و با منش است. آرام و شمرده حرف می زند...مرد می آید و با مهر بانی خاصی می گوید:
موافقی زن من بشوی و مثل دو دوست و به اتفاق زندگی مشترکی را آغاز کنبم؟ فارسی را با لهجه حرف می زد. سکوت مرا که می بیند آرام جلو می آید. دستش را به سویم دراز می کند. منتظر میماند. دلم را به تردید می اندازد.
می گوید:
عجله نکن دستم را نگه می دارم.
می گوید"
از تو خوشم آمده اما عاشق نیستم، یعنی هر گز عاشق نبوده ام .
کولی شهرمان گفته اگر از دختری خوشت آمد درنگ نکن، دستت را بسویش درازکن، اگر فشرد می شود همان عشقی که هیچگاه نداشته ای، از تنهائی درت می آورد..." صفحات 58 – 59
همانطور که گفتم این کتاب فصول چند گانه دارد، فصولی که هر یک در روال خاصی پرده را از یک نوع زندگی به کناری می زند و خواننده با خواندن آن ها در می یابد که زندگی نمایشی است باصحنه های گوناگون و هر پرده اش حرفی دیگر دارد، و آنگاه که با اتمام، آن را زمین می گذاری در می یابی که انسان در گیر هفتاد رنگ معضلات و مشکلات و گذران های مختلف است.
در " طرح یک حسرت " به گونه ای و در" خاله پوران " به شکلی دیگر. به واقح حسرت جاری در نمایش تک پرده ای " طرح یک حسرت " تاسف بر انگیز و گلو گیر است. چشم را پر آب می کند.
در این کتاب داستان " شوق دیدار " حکایت نوعی دلدادگی است که تا حالا کمتر نمونه ای از آن خوانده ام. دلدادگی، غم دوری، و شوق دیدار را در قالب جدیدی می خوانیم، و همراه با بال واژه ها به دنیای غیر متعارف روابط انسانی پرواز می کنیم، و متوجه می شویم که عشق حتا از زبان و کنش پرندگان هم باز همان بودن در گنبد دوار را القا می کند. این داستان به راستی روان و تاثیر گذار نوشته شده است.
کتاب با نگاهی شیرین به قصه گوئی پدری برای فرزند خرد سالش پایان می گیرد. این داستان همچون سایر داستان های کتاب خواننده را به دنیای متفاوتی می کشاند. و همانطور که اشاره داشتم فضا و حال و هوائی مغایر دارد.
داستان " دنیای رنگین کودکی من " دو نسل را بهم نزدیک می کند، کودک قد می کشد تا بهتر متوجه بشود که پدر چه می گوید و پدر تلاش می کند خود را با دنیای کودک هم راه کند. و خواننده همراه با این دو نسل بر مخده ای تکیه می دهد و گوش فرا می دهد و فرصت می یابد در دنیای دیگری گام بزند و از دست انداز های روزانه زندگی فاصله بگیرد، حالتی که همه ی ما برا ی تمدد اعصاب به آن نیاز داریم.
" یکبار که شیری گرسنه نعره کشان راه برمن و دوستانم که برای گردش عازم جنگل بودیم بست و همه ی ما را به آستانه قبض روح شدن کشاند این پدرم بود که بیاری آمد و باصدای مخصوصی که احتمالن " طنینی" بود خوشایند شیر. روبریش ایستاد و گفت:
" سلام دوست عزیز، مدتی است ندیدمت...اینجا چکار می کنی؟...."
" سلام...دوست قدیمی، گرسنه ام، ببین چه طعمه هائی در چنگ دارم؟ "
" ها ها ها ها ...این ها بچه های من هستند، کارشان نداشته باش"
و شیر دلخور و غمبه کنان رفت....
و من با چه پُزی به اتفاق دوستانم بسوی جنگل رفتیم...و دیدم که پدرم سایه به سایه ما می آید..." صفحه 108
"
کاش می توانستید با صدای پر نوسان و گرم پدر به این قصه و سایر قصه هایش گوش دهید، تفاوت بسیار دارد با خواندن آنها. صدای مخصوص پدرم بار نشئه و خلسه دارد بخصوص، مرا مسخ می کند. وقتی به صدایش گوش می دهم از خود بیخود می شوم. بر بال رویا سوار می شوم و چون یکی از بازیگران قصه، خودم را فراموش می کنم...هنوز هم همین حالت را برایم دارد.
اینکه با اکثر حیوانات درنده، هم دوست است هم زبانشان را می داند و هم بفهمی نفهمی ازش حساب می برند. "
جام غرورم لبریز می شود. اگر بگویم هنوز هم چنین حسی دارم باورکنید. صفحه 114
من داستان های این کتاب را چون سایر داستان های این نویسنده دوست دارم
|