مسئولیت فردی موجب امتنان مسئولیت جمعی فراتر از آن!
به انگیزه کنش ستودنی"فران" و درنگی بر واکنش هیستریک "اکثریت" ستیز به بهانه آن
بهزاد کریمی
•
حرف اینست که اگر چپ ایران را شخم زدهاند با خون و جنایت، و اگر شیارهایی عمیق خورده ایم با خطاهایی به تقصیر خودمان در سطوحی متفاوت و در جهاتی مختلف، اما این زمین شخم خورده را رها نباید کرد. آن را باید ساخت و ساختنی در همین شخم خوردگیها
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٨ اسفند ۱٣۹۲ -
۲۷ فوريه ۲۰۱۴
۱) چیستی ارزش کار "فران"
"فران" همین است که نوشت و گفت. سپردن گوش به ژرفترین ندای درون و برآمدی دلیرانه در بروز آن. انسانی اصیل که فرجام کشاکشی دیرینه در خود را، ولو با دیرکردی بزرگ، در اصالت به پایان برده است. "فران" را به اراده می شناسم. انتظار از او، برخاستن بود به برآورده ساختن خواست وجدان خویش و با فرجامی خوش.
از طریق هم کلاسی هم سنگر عزیزی بود درسال ۱٣۴۵، که شانس آشنایی کمابیش یافتم با "فران". از همان زمان تا امروز نیز، وی را به نام دلنشین "فران" می نامم و نه که رقیه ثبت شده در شناسنامهاش! از برههایی که، هم دورهایی یکدیگر در دانشگاه تبریز بودیم و میان ما، فقط آن دیوارعریض پایهایی فاصله می انداخت که دو دانشکده فنی و داروسازی در محوطه پشت "ارک" باستانی تبریز را از هم جدا می کرد. او و من به فاصله چند ماه از یکدیگر، در سال ۵۰ دستگیر شدیم و تا انقلاب، این حصارها و بلند دیوارهای بندهای سیاسی زنانه و مردانه زندانهای شاه بود که مانع از موانست ما شد. پنج سال نخست بعد انقلاب را، در پیوند ارگانیک سازمانی با یکدیگر طی کردیم و البته با چاشنی دیدارهای هر از چندی خانوادگی و دوستانه در تبریز و کردستان و تهران. از شش سال اول دوره مهاجرت سیاسی ناگزیر او و من، یک سال آن در تاشکند ازبکستان شوروی و پنج سال دیگرش در افغانستان حزب دمکراتیک خلق افغانستان و اداره "رادیو زحمتکشان ایران" مستقر در کابل گذشت و بر بستر سختیها و مهربانیهای آن روزگار، که خاطراتشان ماندگار ماندهاند تا به امروز. دراین دوره، من و او و "ما"، زمانهایی گذراندیم باهم بگونه تنگاتنگ و حتی به دلیل شرایط فوق امنیتی، فرا تنگاتنگ. او و من، در بیست و اندی سال گذشته نیز، همدیگر را بارها دیدهایم و هر بار با عاطفهایی گرم و قرار بر تکرار دیدارها. نشانه تعلق و وفاداری به تاریخ مشترک؛ تاریخی مالامال از عاطفه!
اینها را نوشتم تا بگویم که با "فران" از نزدیک زیستهام و زیستی بدان سان، که به پشتوانهاش قضاوتهایی می توان داشت در سطح یقین. شناختی که، محصول زمانی است بس دراز پر از آزمون! پس، داوری خود در باره او را در قالب این چند کلمه می ریزم و می نویسم: آدمی اهل وجدان با انسان گرایی فروتنانه، و پایببند به چیزی که در نظرش حقیقت بنماید. نرم خویی شورشگر، که هر آنجا نیاز به شوریدن را دریابد به محاسبه سود و زیان نمی نشیند. به کرات دیدهام در او اراده کردن برای دگرگشت رفتار را، تا که ندای دل خواستهایی که خویشتن آگاهش را می کاود پاسخ خود برگیرد.
"فران" سی سال بعد از سهم گیریاش در آن سیاست شرم آور "شکوفایی جمهوری اسلامی"، اکنون فریاد برآورده است که: می پذیرم مسئولیت فردی خویش در این فاجعه سیاسی را! او شرافتمندانه از شرم خویش می گوید. همانی که، اتمسفر اخلاقی لازم برای آزادیخواهی است و پایه اتیک برای چپ ماندن. تازگی این اقدام او نه در مضامین نوشتهاش، که در ابتکار شجاعانهایی است که برگزیده و ورزیده است؛ زیرا که شهامتهای اخلاقی از این نوع برای همیشه نو می مانند. فراموش نباید کرد که او در تبیین نتیجه تحولات ذهنی و وجدانی خویش، جاهایی حتی عقبتر از آن سر پیچهایی است که سیر نقد و بازبینی سیاست "شکوفایی" خزان گونه، طی این سه دهه از آنها گذر کرده است. او هنوز هم فاصلههایی دارد با اثباتهای تازهایی که جایگزین نگاهها و روشهای آن روزگار شدهاند. "فران" در سطح برائت از معلولها گام می زند و نه هنوز در پی کاوی علتهای بنیادین آنان. ایدههای منعکس در نوشته او را سازمان قبلاً متبوع وی چه در اسناد مصوب خود در این بیست و هفت سال و چه بارها از زبان بسیاری از کادرهایش گفته و نوشته و در برآمدهایش بسی فرا تر از اینها را پیموده است. دیگرانی نیز به هم چنین. تازگی اقدام "فران"، در پیوستن یک یار قدیمی دیگر ما است به آن شطی که از اوایل سال ۱٣۶۲ در صفوف فداییان خلق ایران (اکثریت) به جریان افتاد و راه تحولات بنیادین را در آن گشود.
او می داند که تنها به ارزشهای خود نبود که "فران" جنبش شد، بل بمراتب بیشتر از آن، همانا به پشتیبانی و مایهگذاری هزاران چشم امید دوخته بر او و مانندههای او بوده که توانست جایگاهی ویژه در جنبش آزادی و داد ایران بیابد. او اکنون با پذیرش صریح مسئولیت فردی خود در آن خطای ارتکابی بزرگ، بر طراوت برخورد با آن خطا افزوده و بی آنکه در پی کمترین چشمداشت سیاسی باشد، به پوزش از آن نیروی اجتماعی برخاسته است. چنین رویکردی، یک ارزش است و فرازی دیگر در فرایند به خود آمدنها و از خود انتقاد کردنهای سی ساله در فضای سیاسی کشور ما. این کار او، یاری رسانی به بازآفرینی اعتمادهای از دست رفته است در اندازه خود، و کمکی به سالم سازی سیاست در ایران که به ناگزیر و بی هیچ گریز می باید که از چنین جسارت کردنهایی بگذرد. ارزش اصلی اقدام او در همین است و در همین هم بر جای می ماند. آرزوی من همه اینست که انتقاد از خود "فران" در مورد سیاست "شکوفایی"، خبر از "تولدی دیگر" باشد در او برای ورود فعالانهاش به عرصه سیاست روز؛ اثباتی نوین بر بستر نقد کهنه. اما اگر او حتی در همان اولی هم بماند، باز به سهم خود کمک کرده است به سیاست در ایران کنونی که در آن بی تعیین تکلیف متعلقان به جامعه روشنفکری با حکومت فقه و ولایت فقیه، نه از تلاش در راستای بسیج سنجیده ملی برای آزادی و دمکراسی در ایران می توان سخن گفت و نه که هیچ چشم اندازی بر روی عدالت اجتماعی گشوده خواهد شد در این کشور. هراقدامی که ولو اندک میزان بتواند به بازسازی فضای اعتماد در میان روشنفکران آزادیخواه، دمکرات و عدالت خواه منجر شود و بیش از آن، بتواند که موجب جلب اعتماد پایه اجتماعی این مطالبات کلان نسبت به منادیانش قرار گیرد، جای ارج و تقدیر دارد.
۲) حقیقت، روند است و نه لحظه!
شاید در میان خود فداییان خلق ایران (اکثریت) هم، کمتر کسی خبر داشته باشد که در آن نهضت انتقاد از خودی که بخاطر اتخاذ مشی "شکوفایی جمهوری اسلامی" در این سازمان براه افتاد، "فران" جزو نخستین بیدارشدگان بود! در تلاقی دو سال ۱٣۶٣ و ۱٣۶۴ بود که اولین دو نوشته پیرامون نقد خط مشی شکوفایی در درون سازمان ما جهت ارایه به کمیته مرکزی وقت آن به تحریر در آمد، یکی از آن من و دیگری از سوی رفیق مجید عبدالرحیم پور. و این، "فران" بود که در کابل افغانستان و در استقبالی مشتاقانه از این نقدها، داوطلبانه پذیرفت تا که با خط زیبا و خوانای خود، آنها را پاکنویس کند. اما دریغا که چند ماهی از این حرکت نگذشته بود که در جریان پولاریزاسیون جدی کمیته مرکزی بر سر نقد مشی گذشته و نوع نقد آن، درست در آن هنگامهایی که آشکار شد این نقد و گسست از مشی گذشته شرم آور می رود تا مرزهای نوینی را در تئوریها و همه زمینههای برنامهایی و تشکیلاتی و سیاسی سازمان درنوردد، "فران" نیز مانند چند رفیق دیگر پای سست کرد و بیداری بیشترش را به تعویق انداخت. او جزو جناحی شد که خطای استراتژیک سیاسی، متدیک، برنامهایی و نظری سازمان ما در دوره سیاست "شکوفایی" را، صرفاً در سطح برخی اشتباهات در ارزیابیهای سیاسی توضیح می داد و در عمل کردنها به تاکتیکهای نادرست می جست!
اگر بر انتخاب آن زمان "فران" می توان به اتکای شهامت امروزیناش چشم فرو بست، اما این از منصف بودن او دور خواهد بود آنجایی که مبارزات فکری- سیاسی آن روزگار را تا سطح "رقابتهای جناحی" فرو می کاهد. او اگر این را به درستی می گوید که: "فاجعه بسی عمیقتر از آنی بوده که در پلنوم ۶۵ مورد نقد قرار گرفت"، اما منطقاً این را نیز باید بداند و بگوید که هیچ تحولی بیکباره رخ نمی دهد و همه تحولات سازمان ما پس از مهاجرت دستگاه رهبری آن به خارج نیز، درست با برپایی همین نهضت انتقاد از خود بود که آغاز یافت. نهضتی که، مضمون اولیه آن تعریف شد در صف آراییها بر سر این باورها: حکومت روحانیت و دینی، نمی توانسته و نمی تواند ارتجاعی نباشد و پس به ناگزیر، از دل خود محصول استبدادی بیرون ندهد؛ ترکیب بیگانه ستیزی و تجدد ستیزی اگر هم با امپریالیسم ستیزی به مشترکاتی می رسد، ولی این دو بهیچوجه نه یک چیز که بنیاداً نا هم جهت تاریخی یکدیگرند؛ اینکه، ما در عمل بی اعتنا ماندیم به قدر گذاشتن دو بنیاد آزادی و دمکراسی و آنها را در مذبح ضد امپریالیسم قربانی کردیم و در عرصه نظر نیز نشناختیم جوهر این دو را؛ نفهمیدیم سترونی تئوری "راه رشد غیرسرمایه داری" را و بدتر حتی، از این مضحکه نظری عبا و قبایی دوختیم برای حکومت فقه و ولایت؛ و بالاخره، در ادامه همه اینها تلاش برای برون رفت از سحر "سوسیالیسم واقعاً موجود" و مارکسیسم رسمی تا سطح درنگ غیر تقدیسی بر تئوریها و هر حکم مارکسیستی. زیر چتر چنین رویکردهایی هم بود که انواع پرسشهای نوین در عرصههای سیاسی و تشکیلاتی پیش کشیده شد و نیز کوششهای گران سنگی به عمل آمد تا که پاسخ های تازهایی در قبال آنها یافت شود. بنابراین، صحبت بر سر این نمی تواند باشد که آیا اختلافات جناحی کاملاً دارای مضمون فکری- سیاسی- تشکیلاتی آن زمان در تداوم خود به بیماریهای "دسته بندی" هم آغشته شد یا نه؟ طبعاً و متاسفانه، چنین نیز شد. شاید هم باید گفت که عجیب این بود هرگاه که مبارزه فکری- سیاسی بسیار جدی بین ما، در آن ظرف "سانترالیسم دمکراتیک"ایی که بود و باش ما را مظروف بود، آلوده روشهای ناسالم نمی شد! در آن شرایط مواجهه روحیه نقد با مقاومت سنگین نیروی ماند کلیددار بیشترین موقعیتها و امکانات در سازمان، و البته، بر بستر نابالغی دمکراتیک همه ما در هر دو صف نقد و محافظه کاری نیز! در شرایطی که گرایش فکری و جناح فکری متمایز، رسماً و قانوناً غیرقابل تحمل تعریف می شد! آری، مهم درک این نکته است که سر منشاء و ردپای تحولات بعدی هم در سازمان و نیز در بیشترین افراد کنار کشیده از سازمان و از جمله با تاخیرهایی در خود "فران" عزیز را، دقیقاً در دینامیسم همان انتقاد از مشی "شکوفایی جمهوری اسلامی" باید پیگیری کرد و دید. اگر هم امروز می بینیم که دسته بندیهای غیردمکراتیک این چنین منفور و مردود افتادهاند، آن را مدیون تحولاتی باید دانست که در چگونگی مناسبات حزبی و ساختار تشکیلاتی صورت گرفت. تحولاتی که، خود دستاوردی بودند حاصل روند تحولات مبتنی بر نقد "شکوفایی" و انتخاب دمکراسی!
٣) نقد جمعی، در عمل اثباتی است که متجلی می شود!
کنش شایان تقدیر "فران"، واکنشهایی را هم در پی داشته است قسماً از موضع احساس مسئولیتی دلسوزانه و کمی بیشتر از آن، برای کوبیدن سازمان ما. و در این میان، یک خط پر رنگ از آن، که می خواهد شهامت کردن او را وسیلهایی کند جهت بستن این دروغ و تهمت به تشکل موجود فداییان خلق ایران (اکثریت) که گویا تاکنون در باره مشی "شکوفایی" ساکت مانده است! خط و رویکردی که البته نسبتی هم ندارد با احساسات دوستانه "فران" در مورد آن یارانش که در سازمان ماندهاند. در هر حال اما، ما باز هم با خطی دیرینه و مجدداً سر بر آورده مواجهیم که به بهانه کنش بجای "فران" و سنگر گرفتنهای نابجا در پشت نوشته او، برآنست تا سی سال گذشته سازمان را با چماق آن سه سال زشت ما بکوبد. خط پر رنگی که، خود خواسته یا ناخواسته، مسئولیت فردی را برجسته می کند تا که اهمیت مسئولیت جمعی در این میان گم شود. و گویا در تلافی آن درک از "مسئولیت جمعی" پیشین در ما و کل چپ که زمانی در آن فردیت تا حد نفی تحقیر می شد، ولی اینک در زمانه کم بها شدن مسئولیت جمعی، به ستایش و تقدیس مسئولیت فرد رسیده است. ظاهراً، ما را با درمان بیماری مزمن افراط رفتنها فاصله هنوز بسیار است!
حال آنکه، آنجایی که امر نقد عملکرد در یک جریان سیاسی دارای سابقه تاریخی و احساس مسئولیت سیاسی مطرح است، موضوع برای جامعه در این خلاصه نمی شود که فردهای یک زمان متشکل در آن جریان، تک تک و یا که جمعاً بیایند و بگویند: ببخشید، خطا کردیم. در اینست که آن جریان عملاً نشان دهد و از موضع جمعی نیز، که چگونه می خواهد به جبران آن خطاها برخیزد و در قبال نیازهای امروزین جامعه محتاج سیاسی، کدامین برآمدها را عزم می دارد تا که خود کردههایش را تلافی کند. پذیرش مسئولیت فردی در یک جامعه مدنی و برای اعضای یک حزب سیاسی مدرن، طبعاً اصل است و سرآغاز، شروعی همه شمول: از رهبری سیاست ساز تا بدنه مجری سیاست؛ فرایندی که در آن، هر کس می بایست متناسب با مقام و موقعیتی که در روند آن سیاست داشته است، پذیرنده سهم خود شود. این اگر لازم است، ولی بهیچ وجه کافی نیست. تاریخ، بیش از آنکه با نبایدهای دیروز ساخته شود با بایدهای امروز است که سر بلند می کند. ارزش سنجش پذیر انتقاد از خود یک جریان سیاسی برای جامعه، در مسئولیت پذیری جمعی آنست. در ارایه چهره اثباتی برای امروز جامعه است و طبعاً هم در پی روند نقد هر آنچه که گذشت.
یک حزب سیاسی، پروندهایی نیست که با یک سیاست، کارش الزاماً تمام شود و روزگارش بسته. خطاها در پرونده می مانند ولی پرونده، الزاماً محکوم به بسته شدن بخاطر خطاها نیست. زخم خطای سیاسی ارتکابی در طول سه سال ۵۹ تا ۶۱ سازمان ما، آن اندازه بود و هست که بعد سی سال، هنوز هم آزردگیهای ناشی از آن در پیش کسانی التیام نایافته مانده باشد و برای بخش دیگری نیز بشود مصداق آنچه که "می بخشیم و فراموش نمی کنیم!". در این دوره طولانی، سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، هم بحق مستوجب شماتتهایی بوده و هم که نا به حق و بگونه انتقام جویانه در معرض تیرهای زهر آگین. فشار سیاسی و روانی که طی این مدت بر این سازمان وارد شده، براستی بس طاقت فرسا بودهاند و در این میان، یک انتخاب آگاهانه می توانسته است اعضای آن را برای همچنان ماندن در این سازمان یار و یاور باشد. متاثر از همین واقعیت هم است که ما از همان شروع نهضت بازاندیشی اینک سی ساله شده در سازمان، میان بیدار شدگان از خواب غفلت در هر مرحلهایی از دو روند متوالی "رنسانس" و "روشنگری"ایی که در خود و با خود داشتیم، با دو رویکرد عمومی مواجه بودهایم. یکی، گزینش راه حل دور شدن خود از "اکثریتی" که مرتکب چنین خطایی شده بود؛ و دیگری، کار بسیار دشوار بازسازی آن سازمان بر پایه پالایشش از خطای ارتکابی و بنیانهای فکری و منشی و روشی مشی "شکوفایی" و نیز زدودن حوصله مند رسوبات ناشی از این نگرشها طی روندی زمانبر و هزینه دار. اولی در وجه عام به ناگزیر ره به انفراد گزینی برده و می برد و دومی، متحزب ماندن به نیت نو کردن. این نکته هم ناگفته روشن است که هر آنکسی که در سازمان ما مانده است، لزوماً با دگرگونی خواهی واقعی قابل تعریف نیست و حتی چه بسا به این امید هرگز برآورده ناشدهاش در سازمان باقی مانده که روز و روزگاری سازمان را با همان فکر و روشهای شبه "شکوفایی" پیش ببرد. برعکس آن نیز اعتبار دارد. هر آن کس که سازمان را گذاشت و رفت، صرفاً بر پایه انتخاب نوع سیاست نبوده که چنین کرد. فراموش نکنیم که در این ریزشها، عامل گریز از سیاست و عافیت گزینی نیز و نه البته برای همه رفتگان، چندان هم بی نقش نبوده است. بعلاوه، اینهم هست که همه رفتگان از زاویه سیاست، بر موضع انتخاب چپ نماندهاند؛ لایه نازکی از آنان به نحلههایی دیگر از سیاست پیوستند که مستقیم یا غیرمستقیم، ولی در نهایت گره خورده یکی از چهار نحله سیاست در ایران، یعنی مشروطه پادشاهی، مشروطه اسلامی، ملیون و ناسیونالیسم تحت تبعیض شدهاند. اما واقعیت اینست که در این میان، بیشترین منفرد شدهها چپهایی هستند دمکرات که یا هنوز هم دل آزرده و مایوساند از سازمان موجود ما و یا که به انتظار نشستههای فرجام کار آنند و نیز سرنوشت آن یکی تشکلهای دیگر چپ ایران. این دسته از منفردها، چه جدا شدگانی از سازمان ما و چه از دیگر تشکلهای سیاسی چپ، حاوی و حامل ارزشهای بالقوه چپ ایراناند چونان ثروتی غیرقابل صرفنظر و دارای پتانسیلی بزرگ برای برپایی تشکل چپ دمکرات فراگیر. انفرادگزینی اینان را نمی توان و نباید فضیلت شمرد، ولی از تعلق بالقوه آنان به تشکل چپ دمکرات نو سخن و تازه کردار هم مطلقا نباید و نمی توان چشم پوشید.
سازمان کنونی ما، ترکیبی است از احساس مسئولیت فردی کمابیش در اعضای خود نسبت به "گذشته" طی شده و در همانحال، احساس مسئولیت جمعی برای گذر از هر کهنگی ورشکسته به تازههای زاینده.
۴) بیلان کلی نقد "شکوفایی" در سازمان کدام است؟
در سیاست: طی این سی سال، وفادار ماندن سازمان بر موقعیت اپوزیسیون در قبال حکومت استبدادی مبتنی بر دین و در همانحال، تکامل در راستای سیاست ورزیدنهای متناسب با تحولات سیاسی در کشور. در قبال سیاستهای دوره هاشمی رفسنجانی، اتخاذ موضع مخالفت همزمان با نظام ولایت فقیه و انتقاد پیگیر از پروژه توسعه اقتصادی آمرانه و بری از توسعه سیاسی دولت "سازندگی" و آن نوع از سیاست اقتصادی رشد که به بهای فشار بر تودههای زحمت و عمدتاً به سود فربه شدن اقشاری از سرمایه داری انگل و نظامی اجرا شد. در دوره هشت ساله اصلاحات، تایید اینکه هر رویکرد ناظر بر فهم ضرورت تامین فضای باز سیاسی در کشور و نزدیک شدن به اهمیت کلیدی نقش نیروی مشارکتی مردم در امور، نزدیک شدن است به کلید اصلی ورود ایران به توسعه همه جانبه؛ اما در همانحال هشدار پیوسته در این زمینه که اصلاح طلبی حکومتی در جمهوری اسلامی، سترون خواهد ماند زیرا که اصلاحات در حصار ولایت فقیه امر بی فرجامی است، و هم از اینرو بود که سیاست رسمی و عموماً عملی سازمان این چنین شد: "اصلاحات، آری؛ ولایت فقیه، نه!" در دوره هشت ساله دولت تمامیت خواه اقتدار گرایان، تاکید ما براینکه رویکرد اصلی حاکمیت استبدادی و ارتجاعی ولایت فقیه را درست در یک چنین دولت توتالیتری می باید دید و از چشم گرفتاریهای کشوری که اسیر چنگ ساختار ولایت فقیه است؛ و ایستادن سازمان بر اینکه، دولت اقتدار عامل اصلی رانت خواری و نماینده ناب انگلترین بخشهای بورژوازی تبهکار در اقتصاد است و نیز متبحر در ویرانگری هر روبنای متمدن. و اکنون در دولت متشخص به پروژه "تعدیل"، رویکرد ما اینکه: خرسند از هر تعدیل در افراطهای حکومت، زیرا که طبعاً به سود جامعه است و توانمند شدن جامعه مدنی برای دفاع نیرومندتر از خود در قبال تعدیهای دولت ولایی و نیز هر کانون قدرت اقتصادی و سیاسی دیگر، اما در همان حال ایستادن بر این واقعیت که نجات جامعه تنها در رهایی آن از این نظام ولایی میسر است و از این رو، مبارزه باید به تمامی علیه این کانون اصلی قدرت در جمهوری اسلامی متمرکز شود. و در یک کلام، در همه این بیست و هفت سال بعد از پلنوم وسیع سازمان که در آن سیاست "شکوفایی" مهر باطل و محکومیت خورد و نیز در همه این بیست و سه سالی که از تصمیمات نخستین کنگره سازمان مجموعاً موید و مکمل تصمیمات همان پلنوم می گذرد، سیاستهای سازمان ما در اساس و عموماً بر پایه نقد تجربه شوم مشی "شکوفایی" پیش رفته است. در همه این سالها، مشی رسمی و عموماً اجرایی ما، سیاست ورزیدنهای مفید بوده است بر بستر اپوزیسیون بودن حکومت ولایی جمهوری اسلامی؛ درست برعکس پوزیسیون نظام شدن بدفرجامی که در دوره شوم"شکوفایی" و زیر تیتر اتحاد-انتقاد با حکومت، گرفتارش شدیم! آیا در این دو دهه اندی گذشته، اشتباهات تاکتیکی سازمان کم بودهاند؟ بهیچوجه! هم اینجا و آنجا تاثیر رسوبات و سایههایی بر عملکرد سازمان از سوی سیاستهایی را داشتیم که بند ناف آنها هنوز هم وصل نگاه ناظر بر مشی "شکوفایی" است و هم که خطاهای عمومی را در ارزیابیهای مقطعی از روندها. اما سمتگیری متخذه سازمان در سیاست ورزی هایش طی این بیست و پنج سال، از قابل دفاع ترین ها بوده است در اپوزیسیون دمکرات جمهوری اسلامی. کوششی در مجموع موفق برای عمل از موضع اپوزیسیون نظام دینی جمهوری اسلامی و سیاست ورزی مبتنی بر فهم مسئولانه توازن قوا. در همه این سالها، خط هژمونیک سیاسی در سازمان، خط تقابل با خط مشی "شکوفایی" بوده است که خود در همین مسیر و مبتنی بر رویدادهای هر دم تازه زندگی سیاسی کشور و جهان، تصحیح پذیرفته و تکامل یافته است.
در نظر و تئوری: احتراز از تعریف خود چونان حزبی آئین پرست ولی در همانحال تاکید موکد بر آرمانگرا بودن و آرمانخواه ماندن. گذر از لنین و مارکس و هر اتوریته دیگر چپ در هر آنجاهایی که لازم است، اما کماکان خود را از تبار مارکسها معرفی کردن. عبور از کهنگیهای و یا تفاسیر خطا و انحرافاتی که در توضیح قانومندیهای تکامل اجتماعی رخ دادند، و در همانحال ماندن بر انتخاب اجتماعی چپ. اینکه، سوسیالیسم روند است؛ یک فرایند برای تحقق ارزشهای سوسیالیستی در دل نظام سرمایه داری و با جهتگیری نفی تاریخی آن. اینکه در همه تعاریف سنتی چپ باید تجدیدنظر کرد به انگیزه فراروئیدن به چپ امروزین و شایسته دورانی که در آن هستیم. تا که فکر سنتی تسخیر طبیعت در ما و چونان شرط رهایی انسان از شر مصایب طبیعت، به دوستی با طبیعت فرا بروید و یگانگی انسان و طبیعت جایگزین سلطه آدمی بر آن گردد تا بدینسان، اکو سوسیالیسم در میان آید. تا که آزادی، فراتر از درک ضرورت معنی شود و گرفتاری در دترمینیسم تاریخی، رها کند ما را به سود پراتیک آگاهانه سوسیالیستی. ایستادن بر آزادی و دمکراسی و گزینش رویکرد ژرفش و گسترش پیوسته آنها، معرف انتخاب سوسیالیستی ما باشد. فمینیستی کردن سوسیالیسم، ملاک عمل قرار گیرد و تبعیض ستیزی در برابر هر نوع از اجحاف، مبنای پراتیک چپ در همین امروز باشد، و نه که امحاء آنها حواله شود به روزگاران بعد استقرار سوسیالیسم. و دگردیسیهای بسی بیشتر از اینها در بستر بازبینیها و بازنگریهای نظری و کوشش برای جا انداختن آنها چونان گفتمان حاکم بر سازمان. عمده خاستگاه تحولات نظری بعدی سازمان را در طغیانی باید پیگیری کرد که علیه مشی "شکوفایی" برخاست و نیز مدیون همه آن تکانههای جدی در پی پسا لرزههای ناشی از زلزله نقد خط مشی گذشته.
در عرصه تعلق تاریخی: خود را به کل تاریخ جهانی چپ متعلق دانستن و همه خدمات و خطاهای آن را از آن خود دانستن. پذیرش نقادانه تمامی چپ جهانی در همه شاخههای آن و نه که چسبیدگی متعصبانه به یک شاخه تاریخی از آن. خود را وارث امروزین خدمات هر گرایش تاریخی از چپ دانستن و نیز ناقد خطاها و نارساییهای آنان شدن. و همین خوانش کلان تاریخی جهان نگر را در وجه ملی نیز. افتخار کردن به حیدر عمو اوغلیها و همزمان منتقد بودن نوع نسبتی که جنبش سوسیالیستی اولیه ما با نحوه تداوم مشروطیت برقرار کرد. غرور به اینکه تباری چون ارانیها داریم با نقد همزمان هر نوع شیفتگیها در قبال تجربه انحصاری بلشویسم و هر تجربه دیگر چپ. اینکه، هم ادامه تاریخی حزب توده ایران هستیم و هم گسست از آن و اینکه، ناقد همزمان آنیم از سکوی امروزین انتخاب اجتماعی چپ. و اینکه بیشتر از هرجای دیگر و بگونه بی واسطه متعلقیم به جنبش فدایی ولی با پرهیز از پرستش آن و اصرار بر به پرسش کشیدن هرعملکرد آن طی تاریخی که دارد. و بالاخره، آماده شدن برای هر بهینهایی که از این پس بیاید و بخواهد و بتواند که جایگزین دیالکتیکی موجودها شود. سازمان ما در این دوره، نه فقط نگاه و سیاست آن دوره "شکوفایی" را به نقد کشیده که پیامدهای ضداخلاقی آن در قالب مصادیقاش را نیز باز گفته و بابت آنها پوزش سیاسی خواسته است؛ که باز هم باید بگوید و چنین کند. فراتر از این حتی، سازمان ما هر آنچه را که از نگاه امروزین خود در عملکرد پیش از انقلاب خویش، غیر انسانی و غیر اخلاقی جسته است به زیر مهمیز انتقاد کشیده و از وقوع آنها ابراز شرم کرده است. این، سازمانی است که می خواهد همانا در نقد پیگیر همه عمر طی شده خود، زنده بماند. نقد در معنی علمی و مبارزه جویانه آن.
در عرصه تحولات ساختاری و تشکیلاتی: پیاده کردن دمکراسی در حیات جاری سازمان و در همه جهاتی که آن را می فهمیم. تمرین واقعی و عملی دمکراسی در مناسبات خود برای استقرار دمکراسی در کشور و دمکراتیزاسیون جامعه. سخت ترین کاری که می توان کرد و در همان حال قوی ترین ضامن دمکرات بودن و دمکراتیک رفتار کردن! فرد اتمیزه شده می تواند از دمکراسی زیاد بگوید، ولی او تنها در مناسبات اجتماعی است که می تواند دمکراسی را عمل کند و ظرفیت دمکراتیسم خود را محک بزند. یک فرد حزبی پایبند به دمکراسی و کوشا در پیاده کردن آن در زندگی حزبی، بیشتر از هر فرد منفردی می تواند دمکراسی را به تمرین بنشیند و از اینرو هم است که استعداد بیشتری می یابد برای نهادینه کردن دمکراسی در خویشتن خویش. در این سی سال گذشته، سازمان ما در گذر از ساختار مبتنی بر "سانترالیسم دمکراتیک" لنینی با سابقه تاریخی خود ویژه چریکیاش، گامهای بزرگی برداشته و الگو شکنیهای لازم بسیاری کرده و همچنان هم در کار تداوم این تلاشها است. این کوششها نیز با نقد خط مشی "شکوفایی" و اعلام شورش علیه مناسبات بوروکراتیک آمرانه در سازمان شروع شد و به پذیرش و نهادینه کردن حق و حقوق هر عضو در سازمان رسید. در این سالها که سازمان با هژمونی خط سیاسی تحول خواه در قبال جمهوری اسلامی اداره شده است، نه کسی از پیروان این خط بر اندیشه اخراج کسی از خط و خطوط دیگر از سازمان عمل کرده است و نه کسی از متعلقین به آن خطوط خواسته است به روش انشقاق سابقاً مرسوم، متوسل به انشعاب شود. رقابت دمکراتیک، پلورالیسم سیاسی و پیشبرد سازمان با یک سیاست رسمی، از میوههای آن مرارتهایی بوده که سازمان ما در جریان دمکراتیزاسیون ساختاری پشت سر گذاشته است.
و در عرصه برنامه: عرصهایی که، از منظر نیاز جامعه، مهم ترین است. خود را یک حزب برنامهایی دانستن و پالایش دادن رویکرد برنامهایی از تقید نگرش ایدئولوژیکی. بر پایه پاسخگویی به نیازهای تاریخی جامعه و از جایگاه دفاع از منافع پایگاه اجتماعی نیروی زحمت یدی و فکری و با سمتگیری آرمانی سوسیالیستی. برنامهایی بر زمینه واقعیتها و از طریق آن اعلام آمادگی برای مسئولیت پذیری سازمان در اداره جامعه و کشورداری. فهم اینکه، برنامه ما رویکردی نیست تنها برای دوره پسا قدرت موجود، که به چالش کشیدن هر برنامه ناکارا و ویرانگر حاکم و غیرحاکم دیگر هم است در همین امروز و با خصوصیت پیشنهادگونه و سازنده خطاب به هر دولت سر کار. به دیگر سخن، تربیت خود و جامعه با رویکرد برنامه - محور چه در قبال قدرت حاکم و چه هر نیروی دیگر غیر حاکم. این تحول برنامهایی نیز ریشه در پسامدهای آن تحولات طوفانی داشت که همه تار و پود سازمان ما را در آن سالها در نوردید.
۵) ما را در اکنونمان باید دید!
و با این اشارات بسیار کلی و گذرا، آیا رواست که اینهمه تحولات طی سی سال گذشته سازمان را نادیده گرفت و سازمان امروز را با همان سه سال دوره "شکوفایی" و رسوبات آن آدرس داد؟ تحولاتی که، خود بخشی از دگرگونی عمومی جامعه ما در این دوره بی بدیل تاریخی در زمینه خودنگری ها و بازبینیهای کلان فرد و جمع ایرانی به خود و جامعه و جهان محیط بر او بوده و هستند؟ آیا می توان نگرنده تحولات فراگیر جامعه ما بود و در عین زمان با یک چرخش قلم ناصمیمی، تحولات یک بخش سیاسی از جامعه ایران - سازمان ما- را نفی کرد و بی بهاء شمرد؟ سازمانی را که، در مسیر این به خود آمدنها و نو نگریستنهای فراگیر- و خوشبختانه فراگیر- اگر هم در زمره پیشاهنگها تلقی نشود، قطعا در ردیف آن درجا زدههایی نیست که در بهترین حالت روزگار خویش را کماکان با خواندن همان "سرود کهنه فتح قدیمی" می گذرانند تا که از سکر خاطرات آن "فتح" همچنان مست بمانند؟
ما داعیه این را نداشتهایم و نداریم که در حال حاضر سازمان سیاسیایی هستیم مستقیماً تاثیرگذار بر تحولات سیاسی جاری در کشور. ما آگاهتر از آنیم که جایگاه واقعی خود را نشناسیم. ما در پی برساختن وضعیتی فراتر از حال هستیم و نه که اینک خود را در موقعیتی فراتر از آنچیزی تعریف کنیم که اینک در آن به سر می بریم. ما ملموس تر از هر کسی دیگر می دانیم که چه رفته است بر ما، و چه سان استبداد دینی ویرانگر ما را هم مانند همه دگراندیشهای دیگر این سرزمین تاراج رفته، سرکوب کرده و بین ما و پایگاه اجتماعیمان فاصله انداخته است. خوب می دانیم که وارث شکستهای بزرگ ملی و بین المللی هستیم و فروتن تر از آنیم که نخواهیم واقعیتی این چنین تلخ را باز بگوئیم. سازمان ما، هیچ توهمی نسبت به موقعیت آسیب دیده خود ندارد. اما خوشبختانه بمانند آن دیگر تشکلهای چپ کمابیش دچار همین گرفتاریها، بر این ایستاده است که نباید گذاشت پرچم تحزب چپ بر زمین بیفتد و بماند و چپ متشکل در شکل پلورال آن، خود به دست خود، پروژه خونین درهم شکستن تشکلهای چپ کشور توسط حکومت ولایت را تکمیل کند! ما اکنون در کادر متشکل اندکیم، ولی در پایه اجتماعی خود بسیاریم و در انتخاب اجتماعیمان پرشمار و انبوه. هراس راست درون حکومتی و برون حکومتی از ما، درست در همین است. ما بر این هستیم که به رسالت خود در گفتمان سازیهای برنامهای و سیاسی که پیش نیاز تحولات آتی هستند، عمل کنیم. ما به آینده چشم دوختهایم و با امیدی واقعی. ما امروز، برای آینده است که کار می کنیم و تدارک فکری- برنامهایی- سیاسی می بینیم برای برآمد نیرومند چپ دمکرات در فردا؛ ما به این خواهیم رسید.
حرف اینست که اگر چپ ایران را شخم زدهاند با خون و جنایت، و اگر شیارهایی عمیق خورده ایم با خطاهایی به تقصیر خودمان در سطوحی متفاوت و در جهاتی مختلف، اما این زمین شخم خورده را رها نباید کرد. آن را باید ساخت و ساختنی در همین شخم خوردگیها. مصالح، عموماً همینهایی هستند که در اختیار داریم، تنها باید جوانانهاش کرد تا که این تجربه غنی انباشت شده، شکوفا شود و به گل بنشیند. راه را دور نکنیم و در بیراههها گم نشویم، ققنوس از همین خاکسترهاست که بر خواهد خاست. سازمان ما، اراده کرده که بیایستد و بسازد خود را، تا که کسب شایستگی کند برای ادای سهم در ساختن ایران فردا که ایرانی باشد آزاد و دمکراتیک و مهدی برای عدالت اجتماعی. بر این اراده دیرینه خود ایستادهایم. از سازمان ما نمی توان انتظار داشت که چون در برههایی از زمان دچار خطایی بزرگ شد، پس تعطیل کند کار خود را. در میدان سیاست، هیچ بی خطایی را سراغ نتوان یافت. پرخطا ترین سیاسیها را میان آن بخشی باید جست که چون نمی خواهد خطا کند، وارد گود هم نمی شود! بخشی که، کسانی از آنان هر زمان نیز از کنار گود، در کار نشاندن دشنام سیاسی بر فلاخن هستند تا نشانه روند گود نشینان را. اینان اگر بر این گمانند که سازمان ما معطل تمایلات آنان خواهد ماند، سخت در اشتباهند. چنین خیالی بی مبناست و دچار توهمی است از نوع سنگین خوابهای آن. چشم براه ماندن ترک رسالت جمعی از سوی سازمان ما، بیهوده است.
بهزاد کریمی
هشتم اسفندماه ۱٣۹۲
|