نبرد با بردگی جنسی: من و تو بزرگترین مانعایم
سونیتا کریشنان
•
دو سال، من از جامعه طرد بودم، من بد نام بودم، من منزوی بودم، به خاطر اینکه من یک قربانی بودم. و این همان کاری است که ما همگی درمورد کسانی که بهشان تجاوز شده انجام میدهیم. . دقیقا از سن ۱۵ سالگی، زمانی که شروع کردم به نگاه کردن به دور وبرم، شروع کردم صدها و هزاران زن و کودک را ببینم که گرفتار شیوه های بردگی جنسی بودهاند،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۹ اسفند ۱٣۹۲ -
۲٨ فوريه ۲۰۱۴
زن نگار-سونیتا کریشنان زندگیاش را وقف نجات زنان و کودکان از بردگی جنسی کردهاست. او که خود قربانی تجاوز گروهی در ۱۵ سالگیاش شده، در این سخنرانی شجاعانه، داستان تکاندهنده سه دختر بچه را میگوید. او دیگران را به رفتارهای مهربانانهتر و آغوش بازتر برای این قربانیان جوان دعوت میکند، کسانی که میخواهند زندگیشان را دوباره بسازند.
**
من با شما درباره بدترین فرم نقض حقوق بشر، سومین جرم سازماندهی شده بزرگ، یک صنعت ۱۰ میلیارد دلاری صحبت میکنم. من با شما درباره بردهداری دنیای مدرن صحبت میکنم.
میخواهم داستانی را برای شما بازگو کنم درباره این سه کودک: پرانیتا، شاهین و آنجالی. مادر پرانیتا زنی روسپی بود. او مبتلا به ایدز شده بود، و نزدیک پایان زندگیاش، زمانی که در آخرین مراحل بیماری قرار داشت، دیگر نمیتوانست تن فروشی کند، بنابراین او پرانیتای چهار ساله را به یک دلال فروخت. زمانی که ما از این موضوع مطلع شدیم، بهدنبال پرانیتا رفتیم؛ او پیش از آن، توسط سه مرد مورد تجاوز قرار گرفته بود.
از گذشته شاهین حتی من هم خبر ندارم. ما او را در مسیر یک راه آهن پیدا کردیم؛ او توسط تعداد زیادی مرد مورد تجاوز قرار گرفته بود، نمیدانم چند نفر. ولی نشانه این تجاوزها این بود که رودهاش از بدناش خارج شده است و زمانی که او را به بیمارستان رساندیم، توانستند با ۳۲ بخیه رودههای او را به داخل بدناش بازگردانند. ما هنوز نمیدانیم والدینش چه کسانی هستند و خود او کیست. همه آن چیزی که ما میدانیم این است که صدها مرد از او بهطور وحشیانهای استفاده کردهاند.
پدر آنجالی یک دائم الخمر است که او را برای استفاده در پورنوگرافی فروخت. شما اینجا تصاویری از بچه های سه و چهار و پنجساله میبینید که برای فروش و سواستفاده جنسی قاچاق شدهاند. دراین کشور، و در کل دنیا، صدها و هزاران کودک، در سنین ۳ و ۴ سال، برای بردگی جنسی فروخته میشوند. اما این تنها دلیلی نیست که این کدوکان برایش فروخته میشوند: آنها برای فرزندخواندگی فروخته میشوند، برای تجارت اعضای بدن فروخته میشوند، آنها برای کار اجباری فروخته میشوند؛ برای هر چیزی.
من روی مساله استثمار جنسی تجاری کار میکنم و داستان آن را برایتان میگویم. سفر خود من برای کار با این کودکان از نوجوانی آغاز شد. من ۱۵ ساله بودم که توسط هشت مرد، به طور دستهجمعی، مورد تجاوز قرار گرفتم. من صحنه تجاوز را آنقدر بهخاطر ندارم که خشم و غضب ناشی از آن را. بله، هشت مرد بودند که مرا بیحرمت کردند، به من تجاوز کردند. آنها نتوانستند آسیبی به هوشیاری من بزنند، من هرگز احساس یک قربانی را نداشتهام، چه در آن موقع چه الان. اما آنچه هنوز در من زنده مانده ، تا الان که ۴۰ ساله هستم - این خشم عظیم بیدادگرانه است.
دو سال، من از جامعه طرد بودم، من بد نام بودم، من منزوی بودم، به خاطر اینکه من یک قربانی بودم. و این همان کاری است که ما همگی درمورد کسانی بهشان تجاوز شده انجام میدهیم. ما، به عنوان یک جامعه، ما دکتراها داریم در قربانی کردن یک قربانی. دقیقا از سن ۱۵ سالگی، زمانی که به شروع کردم به نگاه کردن به دور وبرم، شروع کردم صدها و هزاران زن و کودک را ببینم که گرفتار شیوه های بردگی جنسی بودهاند، اما مطلقا هیچ فرصتی به آنها داده نمیشود، به خاطر اینکه ما به آنها اجازه نمیدهیم.
سفرشان کجا آغاز می شود؟ بیشتر آنها از خانوادههای بیچارهای می آیند. اما بعضی حتی از خانواده های متوسط هم قاچاق خواهند شد. من یک دختر افسر را می شناسم، که ۱۴ ساله است و در کلاس نهم درس می خواند، او مورد تجاوز یک نفر قرار گرفت، و از خانه فرار کرد چون میخواست که یک شیرزن قهرمان باشد، او قاچاق شد. من صدها و هزاران داستان از خانواده های خیلی خیلی خوشبخت دارم، و کودکانی از خانواده های خیلی خشوبخت، که گرفتار قاچاق شده اند.
این افراد فریب خوردهاند و مجبور شدهاند، ۹۹ و نیم درصد آنها در مقابل فحشا مقاومت کردهاند. برخی هزینهاش را دادند. آنها کشته شدهاند؛ ما حتی در مورد آنها نشنیدهایم. آنها بیصدا هستند ، مردمان بی نام. اما بقیه، که تسلیم آن شدهاند، به استقبال شکنجه هرروزه میروند. به خاطر اینکه مردانی که به سوی آنها می روند مردانی نیستند که تو را بهعنوان دوست دختر خود بخواهند، یا بخواهند با تو تشکیل خانواده دهند. این ها مردانی هستند که تو را برای یک ساعت میخرند؛ برای یک روز، و از تو استفاده میکنند، و دورت میاندازند.
هر یک از دخترانی که من نجات داده ام ـ من بیش از ۳۲۰۰ دختر را نجات دادهام ـ هر یک از آنها یک داستان مشترک را به من میگفتند. یک داستان در مورد یک مرد، حداقل، پودر فلفل در مهبل آنها می پاشیدند، یک مرد با سیگار او را می سوزاند، یک مرد او را شلاق میزد. ما بین این مردان زندگی میکنیم: آنها برادران ما، پدران ما، عموها، پسر عموها، همه دور و بر ما هستند. و ما درباره آنها ساکت هستیم.
فکر میکنیم این دخترها راحت پول به دست میآورند. فکر میکنیم این یک راه میانبر است. ما فکر میکنیم هر کس دوست دارد کاری را که آن دختر می کند، انجام دهد. اما امتیازهای اضافهای که به آن دختر میرسد بیماریهای عفونی متفاوت است: بیماریهای جنسی مقاربتی، ایدز، سفلیس، سوزاک، شما نام ببرید، مواد مخدر، هرچیزی در روز روشن. و یک روز او آنها را میگذارد برای من و شما، به خاطر اینکه ما هیچ راهی برایش باقی نگذاشتیم. و بنابراین، او شروع میکند به عادی سازی این استثمار. او معتقد است، " بله، این همان است، این است سرنوشت من." و این طبیعی است، که در یک روز توسط ۱۰۰ مرد مورد تجاوز قرار گیرد. و این غیر طبیعی است که زیر یک پناهگاه زندگی کند. این غیر طبیعی است که به دوران شرایط خوب و سلامت برگردد.
این همان زمینه ای است که من در آن کار میکنم. من کودکان را نجات میدهم. من بچههایی را نجات داده ام به سن ۳ سال؛ من زنی را نجات دادهام به سن ۴۰ سال. وقتی من آنها را نجات دادم، یکی از بزرگترین چالشهایی که داشتم این بود که از کجا شروع کنم. به خاطر اینکه خیلی از آنها قبلا دچار بیماری ایدز شده بودند. یک سوم کسانی که من نجات میدهم اچ آی وی مثبت هستند. و بنابراین چالش من این بود که بفهمم چگونه میتوانم قدرت را از این درد بیرون بکشم. و برای من، بزرگترین تجربه خودم بودم. دریافتن خودم، درک درد خودم، انزوای خودم، بزرگترین معلمم بود. زیرا آنچه ما با این دختران انجام دادیم این بود که استعداد درونی آنها را بفهمیم.
شما اینجا دختری را میبینید که به عنوان یک جوشکار تربیت شده است. او برای یک شرکت خیلی بزرگ کار میکند، برای یک کارگاه در حیدرآباد که وسایل خانه میسازد. او در حدود ۱۲۰۰۰روپیه درآمد دارد. او یک دختر بیسواد است که آموزش دیده. ماهر است. اما چرا جوشکاری و چرا کامپیوتر نه؟ ما حس کردیم، یکی از چیزهایی که این دخترها دارند شجاعت زیاد است. آنها هیچ مانعی در وجودشان نیست، حجابهای درون آنها برداشته شده است؛ آن ها از مرز و مانع آن عبور کرده بودند. و بنابراین آنها توانستند در یک دنیای مردسالار بجنگند، خیلی راحت و بدون احساس خجالت از آن.
ما دخترها را آموزش دادیم به عنوان نجار، بنا، نگهبان، راننده تاکسی و هرکدام از آنها سرآمد هستند در زمینه منتخبشان. آنها اعتماد به نفسشان را بهدست آوردهاند، شأنشان را بازیافته اند، و امید را در زندگی خود پیدا کردهاند. این دخترها، همچنین، در شرکتهای ساختمانی بزرگ کار میکنند، مانند شرکت ساختمانی رامی کی، به عنوان بنا ، بنای تمام وقت.
مبارزه من برای چه بوده است؟ مبارزه من در مقابل قاچاقچیهایی که به من ضربه زدند، نبوده است. من در زندگی ام بیش از ۱۴ بار مورد حمله قرار گرفتهام. من شنوایی گوش راستم را از دست داده ام. من یکی از کارکنانم را از دست دادم چون هنگام یکی از عملیات نجات کشته شد. بزرگترین مبارزه من با جامعه است. بزرگترین مانع من و تو هستیم. بزرگترین چالش من موانع شما در برابر پذیرش این قربانیان به عنوان یکی از خودماست.
یکی از حامیان و پشتیبانان خیرخواه من، هر ماه ۲۰۰۰ روپیه برای سبزی به من می داد. وقتی مادرش بیمار شد گفت، "سونیتا، تو ارتباطات زیادی داری. میتوانی کسی را بیاوری که در خانه من کار کند، و از مادرم پرستاری کند؟" بعد کمی سکوت کرد و گفت: "اما نه یکی از دخترانمان را."
خیلی مد شده است که در مورد قاچاق انسان صحبت می شود، در این سالنهای خارق العاده، خیلی خوب است که دخترها را برای بحث، سخنرانی، ساخت فیلم و این چیزها بیاوریم. اما خوب نیست که آنها را به خانههایمان بیاوریم. خوب نیست که آنها را در کارخانههایمان استخدام کنیم، در شرکتهایمان. خوب نیست که بچههایمان با بچههایشان درس بخوانند. این بزرگترین مبارزه من است.
من امروز اینجا هستم، نه فقط به عنوان سونیتا کریشنان. من اینجا هستم از طرف صدای قربانی و نجات یافته قاچاق انسان. آنها به دلسوزی و مهربانی شما نیاز دارند. آنها به همدلی شما نیاز دارند. آنها، خیلی بیشتر از هر چیز دیگری، به پذیرش شما نیاز دارند.
بارها وقتی من با مردم صحبت میکردم، یک چیز را به آنها تاکید میکردم: به من صدها بار نگویید که شما نمیتوانید راهی برای این مساله پیدا کنید. آیا میتوانید ذهنتان را متمرکز کنید و راهی پیشنهاد کنید؟ و این چیزی ست که من به خاطر آن این جا هستم، تقاضای حمایت شما، درخواست کمک شما، درخواست پشتیبانی شما. آیا شما میتوانید فرهنگ سکوتتان را بشکنید؟ آیا شما میتوانید حداقل با دو نفر در این مورد صحبت کنید؟ این داستان را به آنها بگویید. متقاعدشان کنید که این داستان را برای ۲ نفر دیگر بگویند.
من از شما نمیخواهم که همهتان ماهاتما گاندی شوید یا مارتین لوتر کینگ، یا مدا پاکارز، یا چیزی شبیه این. من از شما میخواهم که در دنیای محدود خودتان ذهنتان را باز کنید. آیا میتوانید قلبتان را باز کنید؟ آیا میتوانید این آدمها را هم در میان بگیرید؟ زیرا آنها هم جزئی از ما هستند. آنها هم جزئی از این دنیا هستند. من از شما میخواهم، بهخاطر این بچهها که شما صورتهایشان را میبینید، آنها دیگر در میان ما نیستند. آنها سال گذشته از بیماری ایدز مردند. من از شما میخواهم که به این بچهها کمک کنید، آنها را به عنوان انسان بپذیرید، نه به عنوان بشردوستی، نه به عنوان صدقه، بلکه به عنوان انسانهایی که به حمایت ما نیاز دارند. من این را از شما میخواهم زیرا هیچ بچهای، هیچ انسانی، سزاوار آنچه بر این بچهها گذشته است، نیست. متشکرم.
|