سردبیر اندیشه پویا، توجیهگر جمهوری جهل و جنایت - رامین بهاری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۲ اسفند ۱٣۹۲ -
٣ مارس ۲۰۱۴
آقای خجسته رحیمی در شماره ۱٣ نشریه اندیشه پویا مینویسد: ... "حق دارم از برادران کمسن و سالترم در آن نسل انتقاد کنم. بنویسم که دست به اسلحه بردن بسیار راحتتر از تمرین مدارا و اصلاح کردن بود. بگویم که جستن و انتخاب راه میانبر در سیاست با اسلحه و خشونت پر از حادثههایی است که راه به رستگاری نمیبرد. نشان بدهم که علاقهای ندارم به سازمانی و گروهی که برادران سیاسی خودش را به جرم فتور و سستی حلقآویز میکند و آن را هم که نمیتواند حلقآویز کند همچون مصطفی شعاعیان، به استالینیترین شیوههای ممکن، منزوی میکند."
نویسنده این سطور هم به خود حق میدهد از سردبیر مجلهای که روشنفکران جامعه ایران را مخاطب خود میداند انتقاد کند . شما به "حلقآویز" شدن "برادران سیاسی" و "منزوی کردن" "مصطفی شعاعیان" توسط فدائیان خلق که انها را در شماره ۱۲ "فدائیان جهل" نامیدی به درستی انتقاد داری اما چرا در برابر حذف فیزیکی قطبزادهها، آیتالله لاهوتی، دق دادن شریعتمداریها و ... و عدم کفایت یارانی همچون بنیصدر - به پیشنهاد خامنهای - یا "منزوی کردن" و لغو کاندیداتوری رجویها برای راه یافتن به مجلس و ریاست جمهوری قبل از خرداد ۶۰، سکوت معنادار میکنی.
آقای رحیمی وقتی دهها حادثه مشابه را نادیده میگیری برای خوانندگان این سئوال مطرح میشود که برای ماندن نشریهات تا کجاها باید باج بدهی. مثلا در روزنامه شرق تاریخ ۲۶/۱۱/۱٣۹۲ آقای عبدخدائی همچنان ترور دکتر حسین فاطمی وزیر توانا و روزنامهنگار رادیکال را درست میداند و بر موضع قتل ناموفق خود افتخار میکند.
به دنبال دم خروس "دفاع از مبارزه مسلحانه" در سایت بیبیسی میگردی و علاقهمندانی را که "همچنان در گذر سالیان، سر موضع خشونتگرایی خویش ماندهاند" تخطئه میکنی اما جنایات رژیمی که در طول ٣۵سال به صغیر و کبیر رحم نکرده ، از برکناری قائممقام رهبری آیتالله منتظری که منتقد "حلقآویز" کردن بیش از سه هزار زندانی در تابستان ۱٣۶۷ بود، تا زندانی و حبس خانگی نخستوزیر و رئیس مجلس نظام اسلامی و ... را نادیده میگیری. این موارد میتواند به لیست چندصفحهای تبدیل شود. از جفاها و جنایاتی که بر اپوزیسیون مداراگر و اصلاحطلب تا برانداز و تغییرخواه رفته است ، میگذریم. آیا خسارت سنگین بیش از ۱۰۰ میلیارد دلاری پروژه هستهای را که رئیس جمهور فعلی هم در به باد دادن چنین ثروتی نقش دارد را میتوانی به نقد بکشی؟ کسی که خودش از دستاندرکاران این فاجعه ملی بوده هم اکنون اعتراف میکند چه میزان باید هزینه بدهد تا به مجامع بینالمللی و غرب ثابت کند قصد جنگطلبی اتمی نداشتهاند.
آیا نساختن سه میلیون آپارتمان یکصد میلیون تومانی که حداقل ده میلیون نفر از جمعیت ایران را صاحب خانه میکرد (معادل تقریبی هزینه غنی سازی) از بیعرضگی سردمداران حکومت، مسئله ما نیست؟!
امیرپرویز پویان با داشتن سواد و شعور و شانی همانند جلال ال احمد و دکتر علی شریعتی برای انجام رسالت اجتماعی که بر دوش خود داشت، راهی متفاوت را برگزید. مگر جلال که شیخ فضلالله مشروعهخواه مستبد را میستود یا شریعتی که آرمانش جامعه امام و امتی بود و از جهتی حکومت اسلامی وامدار آن دو است چه گلی به سر ایران زدند که حال شما دیواری کوتاهتر از امیرپرویز پویان پیدا نکردهای. واقعا اگر میخواهی روشنگر مخاطبین مجلهات باشی خاطره زیر را در مجلهات درج کن تا بدانند آنانی را که "فدائیان جهل" مینامی تکچهرههای ماندگار دوران معاصر بودند تا جایی که سردمداران فعلی حکومت نیز بر زمینشان گونه میسپردند:
در مجلس ختم آقای محمد شانهچی _ رئیس دفتر ایتالله طالقانی که یک فرزندش خانم زهره شانهچی عضو فدائیان خلق در رژیم شاه کشته شد و سه فرزند دیگر ایشان، دو پسر (محسن – حسین) و یک دختر (شهره) توسط رژیم خمینی - خامنهای- رفسنجانی اعدام شدند - ، آقای طاهر احمدزاده پدر مسعود و مجید عضو "فدائیان جهل" از نظر شما، خاطرهای را نقل میکرد که قبل از انقلاب آقای خامنهای در یکی از سفرهایش از مشهد به تهران یکسره از راهآهن به منزل آقای شانهچی وارد میشود به اتاقی میرود که رختخوابی در آن پهن بوده است میپرسد گویا دیشب مهمان داشتهاید، همسر آقای شانهچی میگوید بلی مسعود احمدزاده اینجا بود، اقای خامنهای در مقابل رختخواب زانو زده و ان بستری که مسعود بر آن پا نهاده را میبوسد.
آقای رحیمی مقاله "دهه تضادها" نوشته موشکافانه اقای بابک احمدی در شماره ۱۲ ص ۵۷ مجلهات را بخوان تا بدانی:
۱- "ایران درگیر تحولی سریع آمیزهای بود از کهنه و نو" و
۲ - "به گمانم نتایج حاضر و آماده آن دوران انتقالی برای هر ایرانی تجربهای تلخ و دردبار است که در آن میزید" و چرا
٣ - "دهه ۱٣۴۰ با تب و تاب انتخابات مجلس و بحرانی سیاسی از پس چند سال بحران مالی آغاز و با شلیک گلولههای چریکها تمام شد"
احمدی متفکر انتقادش از مشی چریکی از هرگونه حقارت و نان به نرخ روز خوردن رحیمیها که فقط در جمهوری اسلامی شانس سردبیر شدن دارند بهکلی متفاوت است نقد او با نشاندادن پسزمینه آنروز جامعه ایران اینگونه است:
۴ - "حزب توده ازهمپاشیده و رهبران فراریاش شاد از قرارداد ذوب آهن با شوروی بودند اما بنیان فکری مهیب استالینیستی جای دیگری رخنه کرده بود، در افکار فداییها و حتی مجاهدین تا سالهایی بعد به ترور مبارزان معترض در داخل سازمان فدائیان و به کودتای خونین درون سازمانی در سازمان مجاهدین برسد. چیزی از ایدئولوژی استالینی در فکر امثال آلاحمد باقی ماند، بخش بزرگی از آن در ذهن کسرایی، بهآذین و سایه. چیزی در سر این ناشر و چیزی در ذهن آن نوازنده تار. در حالی که هنرمندان ایرانی متوجه فرهنگ غرب بودند، آلاحمد، شریعتی، نراقی و شایگان از بحران معنوی غرب میگفتند."
سردبیر مینویسد: "ای کاش منتقد دستکم این مدعا را مطرح میکرد که کاسترو به زعم مبارزهاش با امپریالیسم عملکرد غیرقابل قبولی در پهن کردن فرش دمکراسی در کشورش داشت"
بلی ایراد شما بجاست اما وقتی پیروان کاسترو در نیکاراگوئه قدرت را به دست گرفتند با دشمنان خود به شیوه متمدنانه برخورد کرده و با همکاران سوموزا مدارا کرده و حتی توماس بورخه وزیر کشور، به یکی از سران حکومت قبلی با اینکه به همسر بورخه تجاوز کرده بود؛ در زندان میگوید من نه تنها نمیخواهم تو اعدام شوی بلکه میخواهم پسرت نیز در مملکت درس بخواند و بعد هم وقتی بقایای رژیم قبلی با همکاری آمریکا جنگ داخلی را به کشور تازه انقلاب شده تحمیل کردند ، داوطلبانه کنار کشیدند و "فرش دمکراسی" را برای خانم چومارو "پهن کردند". پس ملاحظه میکنید که در آمریکای لاتین پیروان مشی چریکی راه دیگری هم رفتند که حتی در زمان رفسنجانی بعضی ملی مذهبیها از دولت وقت انتخاباتی به سبک ساندینیستها را طلب میکردند.
آقای رحیمی شما چرا در مورد پویانها قصاص قبل از جنایت میکنید زیرا ممکن بود پویان - احمدزاده با توجه به توان بالای روشنفکریشان از رهبرانی مانند اورتگا هم پیشی گیرند. و فرش ایرانی دمکراسی رنگینی را بگسترانند.
به فرازهایی از متن "فدائیان جهل" توجه کنید: "شرح ماجرا به یک داستان کمیک بیشتر شباهت دارد تا یک تراژدی"
اکنون با خوانشی دیگر که همخوان با روح آن زمان است نگاه کنید: ماجرایی که از سیاهکل آغازید اسطورهای کمنظیر بود که در دوران معاصر به فرهنگ ما عرضه شده است.
"یکی از اعضایشان – ایرج صالحی – ناپدید میشود، در حقیقت فرار میکند"
و اینک تعبیری دیگر: یکی از اعضا قهرمانی نامآور ایرج صالحی در کوههایی که سیراماسترا چهگوارا را تداعی مینمود، محو شد و ردی از خود برای مزدوران ژاندارم شاه به جای نگذاشت.
"یکی از چریکها در برخورد با دهقانان شناسایی میشود و آنقدر با سنگ کتک میخورد که بیهوش میشود" این گونه هم میتوان بیان کرد:
چریک مسلح دلاوری را که دهقانان شناسایی کردند و با سنگ میزدند ، میتوانست دهقانان را تهدید کند و از دستشان خلاص شود اما آنقدر صبورانه متحمل ضربات جانکاه ناآگاهی آنان شد که بیهوشی از درد را بر تعرض به آنان ترجیح داد چرا که مبارزان خلق عاشقترین مردمان بودند.
به همین علت: "روزهای بعد در حالی که سه چریک خسته و سرمازده از رفقا جدا میشوند و به خانه یک دهقان روستایی پناه میبرند با دست و پای بسته به ژاندارمها تحویل داده میشوند"
فدائیان آنقدر شیفته مردم بودند که در مقابل بستن دست و پایشان توسط مردم حتی به قیمت زندانی شدن و اعدامشان مقاومت نکردند.
"نقل است که در این زمان امیرپرویز پویان، یکی از تئوریسینهای جنگ مسلحانه که از دور دستی بر آتش این حوادث داشت به لحاظ روانی به ترس از اسلحه مبتلا شده بود"
سردبیر اگر فقط یک بار کتاب عمیق و اثرگذار "ضرورت مبارزه مسلحانه رد تئوری بقا " پویان را خوانده و البته فهم کرده بود متوجه میشد که پویان تئوری را از بوته عمل اجتماعی و نقد حزب توده که به بقا خود میاندیشید، تدوین کرده بود. خود رحیمی هم در ادامه مطلب اذعان دارد: "به فاصله کوتاهی امیرپرویز پویان جانش را در راهی که انتخاب کرده بود گذاشت"
کسی که آگاهانه از جانش در راه انتخابش دست شسته چگونه میتواند "از دور دستی بر آتش" داشته باشد.
سردبیر دیگر عنان از دست داده و مینویسد: ".... لو رفت و در جریان حملهای به منظور بازداشت خودش را کشت."
آیا بیان این جمله نفرت آقای رحیمی را که جسارت انتقاد و مبارزه با رژیم فعلی را ندارد، نشان نمیدهد. در جامعهای که وبلاگ نویس کارگر و بیپناه ستار بهشتی را آشکارا به مسلخ میبرند و برای بقای سیستم "جهل" و زور جمهوری اسلامی بدون هیچ پردهپوشی جانش را میگیرند اما رحیمی و امثال او میتوانند در نشریه بیش از ۱۵۰ صفحهای خود از هر دری سخن بگویند لابد به این شرط که از مسببین ٣۵ سال جنایت، فشار و سرکوب سخنی نگویند!
شما که تیتر میزنی "روشنفکر متهم نمیکند" پس چرا پویان را که قبل از مبارز شدن روشنفکر بود را متهم میکنید. معلوم میشود چند نوع روشنفکر داریم: یک نوع روشنفکرانی مثل حجاریان، عبدی، جلاییپور که استراتژیست یا مقالهنویس و نیز استاد جامعهشناسی رژیم میشود البته با پرونده سیاه و نکبتی چون از موسسین وزارت اطلاعات و عامل تعیینکننده سقوط دولت بازرگان با دستاویز گروگانگیری سفارت آمریکا و عامل سرکوبگر رژیم در کردستان، که در دوران رفسنجانی تحصیلات اکادمیک طی میکنند . یک نوع روشنفکر هم مثل: "امیر پرویز پویان به دوستی گفته بود: میخواهم ترک تحصیل کنم داشتن دانشنامه برای روشنفکری که بخواهد به مسائل اجتماعی عمیقا بپردازد میتواند عامل بازدارنده و مشکلساز شود به این معنی که با داشتن دانشنامه آدمی معمولا جذب کارهای دولتی میشود و کمکم با پیشرفت در دستگاه حکومتی از رسالتهای اجتماعی باز میماند".
آقای رحیمی آیا امیر پرویز پویان علاج واقعه قبل از وقوع نکرد، سعید حجاریان در مصاحبه با شخص شما در شمارههای اولیه پویا نگفت که خودش و مادرش در کمیته بازجویی میکرد، آیا پویان ۲٣ ساله و از شما جوانتر در خشت خام نمیدید آنچه را که به تمسخر مینویسی "امیرپرویز پویان هنگام دانشجویی در رشته جامعهشناسی دانشگاه تهران دست به گریبان با عذابی روحی، برای ادامه یا ترک تحصیل بوده است" شاید شما وجدانتان از ویترین شدن مجله اندیشه پویا برای جمهوری اسلامی ٣۵ ساله جنایت در عذاب نباشد. اما پویان با روح لطیفاش چه شخصیت اسطورهای بر جای گذاشت تا از ترس عذاب روح در گناه نکرده اما محتمل در آینده چنین دوراندیشانه "بیزاری از دانشگاه و درس و تخصص" را ترجیح میدهد.
آقای رحیمی از مسئولیت خود در مجله سیاسی – فرهنگی – تحلیلی – آموزشی اندیشه پویا "بیزار" نیستی وقتی نمیتوانی روشنفکرانی چون سروش که تازه گل سر سبد بقیهتان است با آن کولهبار شرمساری انقلاب فرهنگی که هنوز خمینی را میستاید، نقد کنی. اینان بودند که با بستن دانشگاهها پیشقراولان "جهل" شدند و یک دهه "مبارزه با فنسالاری و تخصصگرایی" که امروز سنگش را به سینه میزنی با شعار تعهد انقلابی متوقف و نابود کردند.
چرا گریبان اینهمه روشنفکران زنده و حی حاضر جمهوری اسلامی که پاسبان جهل ولایت فقیهاند را به چالش نمیگیری و به پویان جانباخته عقده میگشایی!! شعار "تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است" در مبارزات آزادیبخش کشورهای جهان سوم و مبارزات دانشجویی کارگری مه ۱۹۶٨ فرانسه، و همچنین ایران چهار دهه قبل، رهنمودی جهانی بود.
روحانیون حاکم، از جمله رفسنجانی با این گفته که تندرویهای انقلاب مردم را رنجانده است و یا خاتمی که گفته بود جامعه ایران استبداد زده است از بار مسئولیت حکومت فاشیستیشان شانه خالی میکنند و بیتدبیری و تباه گری و جهل پراکنی خود را بر عهده دیگران میگذارند. به همین ترتیب روزنامهنگاران و فرهنگیکارانشان نیز وقیح، پرمدعا و طلبکار همانند آقای رحیمی فداییان ۴۰ سال پیش را مقصر میدانند.
آن چنان بحران و از همگسیختگی در ایران گستردهاند که هیچ کس جای خودش نیست و همه چیز حتی هوا هم وارونه شده است. فرهنگ پروران در بند سانسور و زنداناند اما فرهنگ کارانی که با انتخاب موضوع و پلمیکهای غیرضروری و فرعی، غیر مستقیم رژیم عقبمانده "جهل" ایران را بزک می کنند فعلا جولان میدهند و در مسابقهی تک اسبه بر ترک سردبیری میتازند چرا که نشریهی رقیبی اجازه انتشار ندارد.
جملهی آقای رحیمی: "راهحلهایی هم به ذهن رفقای مستاصل رسیده بود از جمله آدمربایی به منظور باجگیری و نجات رفقای انقلابی و مبارز مثلا ربودن سفیر آلمان در تهران".
با انگارهای دیگر: راهکارهایی به ذهن هوشمند رفقای فداکار و از جان گذشته غلیان کرد تا با گروگانگیری مخاطرهانگیز سفیر آلمان که در آن دوران نرم مبارزات آزادیبخش در جهان از جمله فلسطین بر علیه اسرائیل اشغالگر بود از طریق تحت تاثیر قرار دادن افکار جهانی بتوانند جان گرانقدر رفقای مبارز و در بند رژیم تا دندان مسلح شاه را آزاد کنند.
آقای رحیمی در "روشنفکر متهم نمیکند" می نویسد: "امیر پرویز پویان جوانی ۲۲ ساله بود اما صریح و بیپرده در انتقاد از کسانی مینوشت که یک نسل بالاتر از او بودند حال آن که نویسندهی "فداییان جهل" در سی و اند سالگی، یادداشتی نوشته است دربارهی پویان و رفقایش که در زمان حیات شاه حداقل نیم نسلی عقبتر از او بودند. با اندکی مشق سیاست که در این سالها تجربه کردهام" استدلالات قیاسی مع الفارق است زیرا پویان با شریعتی و جلال بر سر نحوهی مبارزه با رژیم حاکم آن زمان جدل میکرد اما شما در حاشیه امنیتی ۱٣ شماره اندیشهی پویا تا کنون یک مقاله علیه نظام جمهوری اسلامی که دهها برابر مستبد و خشن و ضدانسانیتر از رژیم گذشته است ننوشتهای و "مشق سیاست که در این سالها تجربه" کردی بیشتر در جهت ماندگاری رژیم "جهل" و جنایت و بیحقوقی مردم بوده است تا نفی آن.
بیژن جزنی از رهبران فداییان در کتاب تاریخ ٣۰ ساله تکلیف بخشی از اپوزیسیون شاه را هم روشن کرده بود از جمله جریان ۱۵ خرداد سال ۴۲ به رهبری خمینی را ارتجاعی میدانست، پس مبارزات نظری و سیاسی و عملی فداییان را با "مشق سیاست کردن" رحیمیها و فرهنگیکارانی که نمیخواهند یا نمیتوانند دربارهی جریان "فتنه" و "اردوکشی خیابانی" ٣۰ خرداد خونین سال ٨٨ موضع بگیرند همسان دانستن، بیانصافی و بلکه اعتماد به نفسی بیپایه و آزاردهنده است. به فداییان انتقاد داری که: "دست به اسلحه بردن بسیار راحتتر از تمرین مدارا و اصلاح کردن بود" اولا رژیم گذشته در دههی ۴۰، هیچ گونه تمرین و مدارایی را برنمیتابید. نمونهاش گفتهی مهندس بازرگان در دادگاه مبنی بر این که ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن میگوییم. گواهِ دیگر تعطیل کردن حزبهای دستنشاندهی مردم و ایران نوین بود. ثانیا دست به اسلحه بردن بسیار سخت است و دل شیر میخواهد آن هم در متن مبارزهی درازمدت مسلحانه با اهدافی مشخص و به قصد کشاندن تودهها به صحنهی مبارزات آزادیبخش. اگر کشتن کسرویها توسط فداییان اسلام را مثال بزنیم درست است. اگر سلاح کشیدن بر مخالفان و زندانیان سیاسی از آغاز انقلاب و سالهای ۶۰ و ۶۷ توسط خلخالی و لاجوردی منصوب خمینی که خاتمی رییسجمهور او را ستون انقلاب نامید منظورمان باشد، درست است. به راحتی اعدام کرده و میکند چرا که انقلاب شما توانایی "تمرین مدارا و اصلاح" را نداشته و هرگز هم نخواهد داشت. ستون خیمهی ماندگاری جمهوری اسلامی بر اسلحه "راحتتر" پایدار میماند و شما درست میگویید!
نکتهی کلیدی و انتقاد مهم رحیمی در سر مقاله "فداییان جهل" این است: "وقتی که پویان در مسیر تبدیل به روشنفکری پرولتری احساس میکند دانشگاه ایستگاهی انحرافی در مسیر مبارزهی سیاسی اوست مبارزه با فنسالاری و تخصصگرایی به منتهیالیه خود رسیده بود: تقدیس جهل"
اول: با توجه به فضای کلی جهانی و ایران که در سطرهای پیش توضیح دادم پویان به تشخیص کارشناسی و مجابکننده دست یافته بود "دانشگاه ایستگاه انحرافی در مسیر مبارزه سیاسی اوست"
این برداشت حتی از طرف روشنفکران آکادمیکی چون علی اصغر حاج سید جوادی، شریعتی و سارتر نیز تایید میشد.
"فنسالاران به ارقام آمار و محاسبات اقتصادی و مالی و فنی بیشتر از نیازهای روحی اخلاقی انسان اهمیت میدهند"
"علی شریعتی در تعریف روشنفکر، میگفت که: روشنفکر کسی است که جور تازهای بیاندیشد ... زمانش را حس کند و مردم را بفهمد".
"وقتی سارتر، یک انسان میانمایه اما شورشی، فیدل کاسترو را که دست به اسلحه برده بود روشنفکر زمان خواند".
سه نقلقول فوق که سردبیر در مقالهاش آورده حاکی از فضای دههی ۴۰ و راهکار در دستور روز کنشگران آن دوران است.
دوم: در پسزمینهی بحران اجتماعی دنیای آن روز که انقلاب سوسیالیستی شوروی به شکست انجامیده بود و آرزوهای انقلاب چین پس از ۲۵ سال بر باد رفته بود، دستیابی به انقلابی دیگر برای حل معضلات گریبانگیر جامعه؛ روشنفکران سیاسی و پرولتری و متعهد را با مباحث پرمناقشهای روبرو میکرد.
سوم: چرا "دانشگاه ایستگاهی انحرافی در مسیر مبارزهی سیاسی است" برای پویان، مبارز پیگیر و حرفهای؛ پاسخگویی به مسائل مبرم جامعه، گذشتن از دانشگاه اجتنابناپذیر بود. مسئلهای که امروز هم موضوعیت دارد.
مبارزه با جهل، فساد، دزدیهای میلیاردی حاکمان، توسعهی اقتصادی و رفاه حقوق بگیران و رسیدن تولیدکنندگان مادی و فرهنگی به دستمزدی استاندارد که آسایش و رفاه را با رنج کمتری تامین کند اصلی استراتژیک است که برنامهی هر انسان مسئولی است.
ژورنالیست آگاه با کار فکری و تولید اندیشه برای کاستن از محنت شهروندان و رشد خلاقیت و توانایی آنان، میتواند در مسیر مبارزاتی این خواستهها قرار گیرد. چرا جنبش سبز در سال ٨٨ زمینگیر شد؟ یک عامل آن همین "ایستگاه دانشگاهی" بود که به تنهایی نمیتوانست سد پرقدرت و تا بن دندان مسلح سرکوبگر ولایت فقیه را بشکند. تا زمانی که کارگر و زحمتکش متشکل به میدان نیاید، ارگانهای گوناگون جمهوری اسلامی میداندار بوده و نان و مسکن و پوشاک و بهداشت و حیثیت هموطنان ایرانی را تاراج میکنند. وقتی نمیتوانی در اندیشهی پویایت مقام رهبری را بدون "معظم" بنویسی و شهامت و جسارت آن را هم نداری که عطای سردبیری خودسانسوری و شرف بر باد ده را به لقای حیثیت روزنامهنگاری ببخشی عِرض خود می بری و زحمت ما میداری.
چهارم: گیرم که ٣ نکتهی فوق را نمیپسندی و برای مبارزه شیوهی لاس زدن با نظام و از توبره و آخور خوردن را یکجا انتخاب کردهای اما "تقدیس جهل" را از کدام گنجینهی اطلاعاتی و تجربی خود بیرون آوردهای؟ وقتی مینویسی: "جوانی ۲۲ ساله مردی را که در آینده معلم انقلاب لقب میگرفت متهم میکرد به سر در گم کردن جوانان و ضایع نمودن پتانسیل اعتراضی آنها. شریعتی محکوم شده بود که دانشجویان و نسل جوان را با موضوعات انتزاعی مشغول و به انحراف می برد."
آیا این اتهام به دکتر شریعتی با وقوع انقلاب اسلامی و فجایع جبران ناپذیرش رنگ واقعیت نگرفت! آیا شریعتی که چنین امتی را تئوریزه و چنان امامی را تایید میکرد، دانشجویان و نسل جوان را به انحراف نبرد؟! نمونهاش خود شما آقای رحیمی ترسان از اعتراض فراگیر و تغییر خواه که برانداز انقلاب اسلامی باشد و خشمگین از تولد چپ اندیشمند پاسخگو و تولیدگر اندیشههای پویای اقتصادی سیاسی اجتماعی برای درافکندن انقلابی بنیادین و برنامهریزی ساختاری نوین که ارزش کار و توانمندی شهروندان را به گونهای ساماندهی نماید تا نیازهای گوناگون ایرانیان را به سرانجامش برساند. سوسیالیسمی که معیارش کار و خلاقیت آحاد جامعه است چشمانداز انقلابیون چپی خواهد بود که از خاکستر پویانها و احمدزادهها و ... ققنوسوار روح یک زمانهی خاص که به دنبال انسان خاصی بود از پدیدهی جهانی از هر کس به اندازهی کارش و به هرکس به قدر نیازش که قبله و قطبنمای آرمان بزرگ آنان وحدت میان زندگی و تفکرشان بود. آنان زندگیشان بزرگترین شاهکارشان بود.
مینویسی "عمر چریکهای فدائی در همان اوان انقلاب ۵۷ ما به پایان رسید" آری! شما آمادهخوران انقلاب بودید و اتفاقا چون اهداف امثال چریکهای فدایی توسط انقلاب شما مصادره، سرکوب و به پایان رسید انقلاب شما به چنین وضعیت ناهنجار و رقتانگیزی انجامیده که اکثریت جامعه از انقلاب شما بیزار شوند. اما "عمر چریکهای فدایی" با نیکنامی و هزینهای اندک "کشتن دو پاسبان" و یا ایرادهای تاسفآوری چون "روحیات استالینیستی... و لکهی تیره و تار ترور که در دل سابقهی آن سازمان سیاسی نشسته" در "اوان انقلاب ۵۷ ما به پایان رسید"
اما انقلاب شما با کارنامهی ٣۵ ساله چگونه به پایانش نزدیک میشود؟ کارنامهای تحقیقی پژوهشی از عملکرد جمهوری اسلامی مستند به آمار و اسناد بینالمللی و نهادهای داخلی نشان میدهد که در میان حدود ۱٨۰ کشور ایران اسلامی شما در موارد زیر: اعدام، اعتیاد، تورم، گرانی، بیحقوقی، تصادفهای جادهای، فلاکت دستمزدها، بحران بهداشت، آلودگی محیط زیست، فرار نخبگان، فساد مسئولان، عدم امنیت سرمایهگذاری برای تولید، زندانیان مطبوعاتی و... در ردیف نخستینهاست.
همانطور که نوشتی "اگر دربارهی آنها بخواهیم ... داوری کنیم ... کنار زدن آنها از قدرت بهتر بود تا آیندگان از آنها یک خائن بسازند" آنها را شاه و انقلاب شما کنار زدند حتما نیت خیر داشتند! تا آنها خائن نشوند! و بدین جهت طلبکار هم شدهاید اما قضاوت افکار عمومی نسبت به خمینی، خامنهای، رفسنجانی، خاتمی، روحانی چیست؟ برای اینان چه صفتهایی را برمیگزینی؟! پروندهی فداییان خلق را در شمارهی ۱۲ و ۱٣ با "جهل" آغاز و با احتمال "خائن" شدن بستی. توصیه میکنم برای سردمداران انقلاب اسلامی از ریز و درشت در هر پست و مقام و مسئولیتی در سرمقالهی بعدی پروندهای باز کنی هر چند از سردبیرانی که نانشان از تنورِ گداختنِ انقلابیونی چون پویان به دست میآید این مهم بر نخواهد آمد.
سخن برشت را فراموش نکن: آن که حقیقت را نمیداند ابله است اما کسی که آن را میداند و انکار میکند خائن.
سخن آخر با خوانندگان این مقاله: جوابیهای که ملاحظه کردید برای شخص آقای خجسته رحیمی بود که پایش را از گلیم پوسیدهی "اندیشهی پویا"یش بیشتر دراز کرده بود. اما قضاوت، بررسی، تحلیل دربارهی مشی چریکی در ایران از همان سالهای ۱٣۵۲ در ادبیات چپ باز است و توسط انقلابیون دردمند و درمانگر به خوبی حلاجی، نقد و سنجش شده است جنبش فکری آرمانی سوسیالیستی جامعهی ایران از مشروطه به بعد با فراز و نشیبهایی به سوی کمونیسم کارگری و مارکسی گام به گام با آزمون و خطا نزدیک و نزدیکتر میشود. پیدا کردن راه از چاه برای رسیدن به جامعهی ایدهآل و دموکراسی سوسیالیستی توسط تشکلهای سندیکایی در پیوند با کارگران صنعتی- تولیدی، معلمان، پرستاران، دانشجویان، زنان برابریخواه، حقوق بگیران فرهنگی و دانشگاهی، حقوقدانان، شبکههای مجازی، هنرمندان در عرصههای مختلف سینما، نمایش...، تصویرگران و روزنامهنگاران و دهها شاخهی دیگر خدماتی و فکری در تلاشاند تا با گرد هم شدن در انجمنهای صنفی، اتحادیهای و تشکلهای غیردولتی گوناگون از "در خود" بودن درآیند و چون "برای خود" شوند آغاز پایان جمهوری اسلامی جدی خواهد شد.
همراه شویم، طاقت بیاوریم، تولید فکر کنیم تا اندیشهای راهگشا به دست آوریم.
|