سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آقای علیجانی، و افسانه "ملی – مذهبی"ها


بهرام خراسانی


• شاید اگر آقای علیجانی پوستین پوسیده ی علی شریعتی را بر دوش نیفکنده بود، ما نیز پا به محفل انس پرگار نمی‌گذاشتیم. اما چون هنوز جای زخمی پنجه های گرگی که در ۳۵ سال گذشته از درون این پوست گوسفند بیرون آمده، برتن ملت ایران دیده میشود، گذشتن از کنار سخنان او، روا نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ اسفند ۱٣۹۲ -  ۵ مارس ۲۰۱۴


۱) روز دوشنبه دوازدهم اسفند ۹۲، برنامه ی پرگار تلویزیون فارسی BBC را دیدم. این برنامه، بر گرد نسبت ملی - مذهبی‌ها با جمهوری اسلامی و نیز جایگاه آنها در مبارزات سیاسی مردم ایران در چند دهه ی گذشته دور می‌زد. فزون بر آقای کریمی مجری برنامه؛ آقایان مهمنش، فواد تابان و علیجانی؛ شرکت کنندگان در این برنامه بودند. آقایان مهمنش و تابان، کمابیش همان چیزی را میگفتند که هر آدم ملی گرا یا دموکراتی در سده ی بیست و یکم بر زبان میآورد. از این رو، کاری با آنها نداریم. اما در سخنان آقای علیجانی که در پله ی بالای منبر ملی – مذهبی جا خوش کرده و فرصت سخن گفتن چندانی هم برای دیگران باقی نمی‌گذاشت، جای سخن هست. شاید اگر آقای علیجانی پوستین پوسیده ی علی شریعتی را بر دوش نیفکنده بود، ما نیز پا به محفل انس پرگار نمی‌گذاشتیم. اما چون هنوز جای زخمی پنجه های گرگی که در ٣۵ سال گذشته از درون این پوست گوسفند بیرون آمده، برتن ملت ایران دیده میشود، گذشتن از کنار سخنان او، روا نیست.
پیشاپیش یادآوری میکنم که هر آدم سکولار که مذهب را یک امر شخصی می‌بیند و درپشت بیرق هیچ مذهب سیاسی هم سینه نمی‌زند، نه انگیزه‌ای برای به راه انداختن جنگ مذهب و غیرمذهب دارد، و نه خوار شمردن هیچ مذهب و باوری را روا میدارد. تاریخ نیز نشان داده است که جنگهای صلیبی را، نه بی دینان که دین پیشگان و پیروان تندرو دینها به راه انداخته اند. تندروی، چیز مادرزادی نیست. گرگ تندروی، با هرگامی که برمیدارود، شتاب بیشتری به خود میگیرد تا آنگاه که به فاجعه ای پایان یابد. تندروی که در هرپهنه ای چیز ناپسندی است، همچون یک بهمن، اندک اندک آغاز می‌شود، تا به ویرانی بزرگی پایان یابد. دمیدن در شیپور جنگ مذهبی هم، پدیده‌ای شاخدار نیست. این کار، تنها با یک کلمه آغاز میشود و این یک کلمه، همان چیزی است که شیخ فضل اله نوری، شریعتی و سروش و ملاعمر، و بن لادن و بوکوحرام؛ کار خود را با آن آغاز کرده اند. "مردم ما مذهبی و مسلمان هستند". به کارگیری هدفمند همین یک کلمه و پافشاری برآن، خاستگاه هرگونه خودکامگی، تاریک اندیشی و ستم بر دیگران است. این نیز، خواهی نخواهی خودی و ناخودی و جزیه گرفتن از دگراندیشان را درپی دارد. نخست جایی برای خود در سیاست میبابد، پس از آن به این جایگاه تقدس میدهد، و سپس به نام نامی الهه؛ هرکسی جز خود را از آن جایگاه میراند، و خونش را حلال میداند.
به یاد داشته باشیم که سهم خواهی دین از قدرت سیاسی، بیش از آنکه شعار "دولت"های صاحب قدرت باشد، همواره شعار بخشی از جنبشهای قدرت ستیز دینی بوده است. همین امروز و در همین جمهوری اسلامی هم، به آن اندازه که کسانی چون آقای علیجانی از دین و بایستگی حضور آن در سیاست سخن می‌گویند، دولت احمدی نژاد یا روحانی بر چنین جایگاهی پای نمی فشارند. دولت رفسنجانی و خاتمی هم این اندازه از دین سخن نمیگفتند. این تنها نهاد رهبری و نهادهای غیر دولتی مانند مداحان و بسیجیان هستند که به اندازه ی آقای علیجانی و کسانی چون ایشان سنگ دین و بایستگی حضور آن در دولت و سیاست را به سینه میزنند.
هر دولتی در نهاد خویش، یک پدیده ی سکولار است و دین، کمکی به کارکرد آن نمیکند، مگر در گذرگاههایی و برای فریب. گاه نیز دین، به عملکرد درست دولت، آسیب میرساند. درگیری همه ی دولتهای جمهوری اسلامی با نهاد رهبری یا وابسته به آن از آغاز تا کنون نیز، از همینجا سرچشمه میگیرد. صاحبان ایدئولوژیهای آیینی؛ هرچه باشد؛ تنها تا هنگامی که به قدرت نرسیده اند، پرچم آرمان و آرمان گرایی را در هوا تکان میدهند. پس از آن، یک خودکامه ی آیینی خواهند بود. در این نوشتار، من کاری با پشتیبانان رسمی دین در ایران یعنی مذهبیها و روحانیان، ندارم. آنها، همانند که خود میگویند. در داستان انقلاب ۵۷ نیز، آنها به کسی دروغ نگفتند، این دیگران بودند که از ظن خود و یا بنا بر مصلحت روزگار، خود را یار آنها پنداشتند. شیخ فضل اله نوری در زمان خود، آشکارا با مشروطیت که همان دموکراسی ورد زبان آقای علیجانی است، مخالفت میکرد. تاریخ هم نه به دلیل مذهبی بودن او، بلکه به دلیل جایگاه او در نبرد میان آزادگی و خودکامگی او را به دار آویخت. کسانی چون شیخ فضل اله نوری، کالای تقلبی به کسی نفروختند. سید محمد طباطبایی هم نه تنها یک مسلمان، که یک آزادیخواه و مشروطه خواه بود. او دین خود را داشت، و شاید از این دین به سود آزادی نیز سود میجست؛ اما بیش از آنکه در پی بازکردن پای دین به دولت باشد، خواهان آزادی و پیشرفت ملی بود. ازاین نگر، او از آقای علیجانی امروز، بسیار پیشروتر بود.
اما ۶۰ سال پس از شیخ فضل اله نوری و سید محمد طباطبایی، علی شریعتی یعنی الگوی آقای علیجانی، به یاد ابوذر غفاری و میثم خرما فروش افتاده بود. او به مزدک و مانی؛ و یا پس از آن به سربداران مسلمان؛ که درپی عدالت اجتماعی بودند؛ برنگشت بلکه الگوی خود را از میان غازیان صدر اسلام برگزید. شگفت آنکه با این پسگرد تاریخی، او کالای خود را در بسته بندی "نوگرایی دینی"، عرضه میکرد. او حتی بر روی شیعه ی صفوی که هرچه بود پرچم ملی گرایی ایرانی بود، تیغ کشید و به چیزی جز سلفی گری و بازگشت به صدر اسلام، خرسند نبود. درونمایه ی اندیشگی شریعتی در زندگی خود، دو چیز بود. یکی ستیز با مارکسیسم به گونه ویژه، و دیگری تحقیر سکولاریسم و روشنفکران مدرن، تا جایی که در کتاب کویر خود، مردم ایران را به دو گروه کلی "اٌمّل" و "قرتی" تقسیم کرده بود. قرتی‌ها، روشنفکرانی بودند که به اندیشه های مارکس و اروپاییانی به جز گورویچ و دار دسته او کشش اندیشگی داشتند. شریعتی در حالی که با مارکس ستیز میکرد، پا جای پای سوسیالیتسهای پندارباف میگذاشت و از ابوذر غفاری، یک خداپرست سوسیالیست میتراشید. مانند آقای علیجانی که برای خود، حزب دمکرات مسیحی را گواه میگیرد. دشمنی با مدرنیسم، انشا نویسی، و گسترش شکلهایی از خرافات، و حتی احضار ارواح؛ درونمایه اصلی کنش اندیشگی شریعتی بود. همین امروز، بهترین خیابان هر شهر به نام شریعتی است، اما دریغ از نام مصدق در جایی و یا نام ستارخان در بسیاری از شهرهای بزرگ کشور. اینها، تصادفی نیستند و هیچ تضمین درکار نیست که آقای علیجانی هم راهی جز این بروند.
دین، جایگاه قدسی ویژه خود را دارد، اما نه با دموکراسی سر سازش دارد، و نه با ملی گرایی. گزاره "ملی – مذهبی" نیز، چیزی جز "مجمع الجزایر"ی در اقیانوسهای دور ازهم نیست. ایدئولوژی و انقلابیگری، چشم آدمی را کور میکند. از همین رو، بسیاری از دانشجویان و جوانان آن روز، چشم خود را بر سرشت اندیشگی شریعتی بسته بودند و انتقاد افراد آگاه نسبت به او را نمی پذیرفتند. بدتر از آن، اینکه برخی از جوانان امروز و کنار گود نشینان دیروز، سکولارها و مارکسیستهای آن روز را نکوهش میکنند که چرا انقلاب کردید که امروز ما اسیر این جمهوری اسلامی باشیم. به این دلیل که آن روز، شما چشم خود را بر درونمایه ی اندیشگی کسانی چون شریعتی بستید، و حتی امروز کسانی چون آقای علیجانی که شاید پیرو دیروز شریعتی بودند، هنوز از همان منبر موعظه میکنند. پس از انقلاب نیز، چماقی شدند دردست همین جمهوری اسلامی، برعلیه کمونیستها، ملی گرایان و سکولارها. در منبر آقای علیجانی در برنامه پرگار، از چند چیز سخن به میان آمد: یکی کیستی ملی مذهبیها؛ دودیگر جایگاه آنها در جنبشهای سیاسی سد سال گذشته؛ و سه دیگر، سرشت دینی و مذهبی مردم ایران. من در زیر، گذرا به این بنمایه ها خواهم پرداخت.

۲) آقای علیجانی، هیچ تعریفی از به گفته ی خودش "مجمع الجزایر ملی مذهبی" و یا هریک از آن جزیره های سرگشتگی به دست نداد. او آغاز پیدایش ملی مذهبی ها را سال ۱٣۷٨ میداند، اما در عمل؛ مصدق، بازرگان، ابراهیم یزدی، جبهه ملی، نهضت آزادی، نهضت مقاومت ملی، دکتر پیمان، شریعتی، سروش، حنیف نژاد، مجاهدین، جنبش سبز و هر نامدار و بی نامی را در دیگ ملی – مذهبی خود ریخت. گرچه خوشبختانه او در دیگش را به روی مارکسیستها بست، اما در آخر، دست آقایان مهمنش و تابان را نیز گرفت و با خود به دهلیز تاریک دموکراسی خواهی فرا خواند. با اینهمه، دو چیز بود که جایگاه آن در سخنان آقای علیجانی، روشن نشد. یکی اینکه ملی- مذهبی کیست، و دیگر اینکه نسبت مذهب ملی مذهبیها با آزادی و دموکراسی چیست؟ اما نبود این دو چیز در منبر او، مانند نبود اکسیژن و هیدرژن در فرایند پیدایش آب است. یعنی فرایند یا سخنی بیهوده.
من پیرامون اندیشه‌های شیخ فضل اله نوری، آیت اله خمینی، آیت اله مصباح یزدی و بسیاری از آیات عظام رسمی که هنوز زنده هستند، چیزی نمیگویم. آقای علیجانی هم، در دیگ خود را به روی آنها و مارکیستسها بسته است. من آن آیات عظام را نمیدانم اما از اینکه مارکسیستها در این دیگ نیستند، خرسندم. همچنین، در نزدیکی یا یگانگی اندیشگی شریعتی، سروش، بازرگان، مجاهدین، "پدر طالقانی"، پیمان، حنیف نژاد و دیگر جزیره‌ های همانند مجمع الجزایر ملی مذهبی، دودل نیستم. هیچیک از اینها، نه خود را پیشگام دموکراسی دانسته‌اند، و نه گامی در این راه برداشته اند. پرونده ی یکی از جزیره‌ های آن مجمع الجزایر یعنی مجاهدین هم، بیش از آن روشن است که بخواهم چیزی از آن بر زبان آورم. آنها نه در دوران جمهوری اسلامی که پیش از آن و در زندانها نیز، نماد روشن خودکامگی، تاریک اندیشی، و فرقه گرایی بوده اند. مداحی و عزاداریهای رهبر آن فرقه به مناسبتهای مذهبی و مانند آن؛ از نمودهای رفتاری بارز این جزیره از مجمع الجزایر آقای علیجانی است.
شانس بزرگی که شریعتی آورد، این بود که به هنگام و پیش از انقلاب، درگذشت. اگر جز این بود، او هم امروز چیزی جز محمدرضا حکیمی، آقای خامنه‌ای، عسگر اولادی و کسانی چون آنها نمیبود. یا جلال الدین فارسی و موسوی گرمارودی. همین شانس را، "پدر طالقانی" هم آورد. اگر رقیبان به پیمان و کسانی چون او هم جای مناسب را در حکومت میدادند و یا آقای علیجانی را از درگاه نمیراندند، هیچ تضمینی نیست که آنها هم در جایگاه پور محمدی یا اژه‌ای نمیبودند. من میپندارم که از آنها، حتی کسی چون میرحسین موسوی هم پدید نمیآمد. موسوی نشان داد که با همه ی ایمان پایداری که به اسلام دارد، اما یک ملی – مذهبی نیست. او، هم مسلمان است، هم ملی، و هم دموکرات. اما به نظر نمیرسد که یک ملی- مذهبی باشد. همانگونه که مصدق نیز هم مسلمان بود، هم ملی و هم مذهبی، اما ملی- مذهبی نبود. در آن روزها، هنوز عقل بشر به ساخت این مجمع الجزایر شناور بر روی آب، نرسیده بود. تا کنون هیچیک از نامداران گرانمایه ی تاریخ ایران هم، دستمالی را که آقای علیجانی و چند هم اندیش او در هوا تکان میدهند، تکان نداده است.
اگر لنین چند سخن ارزشمند گفته باشد، یکی آنست که: "اگنوستیسیزم را بتراشید، مذهب پدیدار میشود". اکنون میتوان گفت که: "ملی – مذهبی را بتراشید، تا مذهب پدیدار شود". البته، مذهب به خودی خود چیز بدی نیست و شاید بیش از ۹۰درسد مردم گیتی، به گونه ای مذهب باورند. این چیزی است که وجود دارد و کسی هم درپی دگرگون سازی آن نیست. اما این مذهب تا جایی که با نام مستقل مذهب پیش آید؛ با ملت، دولت و فرمانروایی دنیایی؛ سازگار نیست. در ایران هم، آیت اله خمینی از همان روز اول گفت که "ملی گرایی خلاف اسلام است". این، سخن راستی است که هم ملی گرایان و هم مارکسیستها، و هم همه ی رهبران رسمی مذهب، به آن باور دارند. این ناسازگاری در همه ی تاریخ گیتی دیده شده است. ملت و دولت، پدیده ای گیتیایی، و دین پدیده ای آن جهانی است. پیوند این دو یا ناشدنی است، و یا اگر به گونه ای ساختگی باهم آمیخته شوند، به زیان جامعه، ملت و ملی گرایی پایان خواهد یافت. در آن صورت هم، به جای ملت و دولت؛ ما امت و امارت خواهیم داشت که هم اکنون طالبان درپی آنست. دهه های پایانی فرمانروای ساسانیان، دهه های پایانی فرمانروای صفویان، و همه ی ٣۵ سال فرمانروایی جمهوری اسلامی؛ با اینکه "دولت" تا اندازه ی زیادی جدایی خود از دین را حفظ کرده است؛ گواهی بر ناسازگاری سرشتین دین و سیاست است. در همه ی نمونه هایی که آنها باهم همزیستی ظاهری داشته اند، درپس پرده، هریکی درپی آن بوده اند که سر آن دیگری را زیر آب کنند.      

٣) همه ی کسانی که آگاهانه و فداکارانه برای پیاده شدن یک آرمان انسانی در یک جامعه ی مشخص تلاش کرده و یا جان باخته اند، نزد مردم آن جامعه، گرامی و درخور سپاس هستند. اما برای تشخیص این جایگاه نیز، باید معیار و سنجه ای داشته باشیم، که بتواند انسانی بودن و مردمی بودن را بسنجد. هرکسی تنها با اینکه با یک حکومت مخالفت کرده، نمیتواند در خور این سپاس باشد. اسداله لاجوردی، چند سال زندان شاه و شکنجه های سنگینی را تحمل کرد. از نگر تحمل شکنجه، او با جلد دوم خود یعنی خلخالی، یکی نبود. اما آنها هر دو، به راستی برای پیاده کردن احکام الهی در جامعه، و پیاده کردن حکومت اسلامی زندانی شده بودند. ویژگی هردوی آنها و کسان همانند، مبارزه با مارکسیسم و سکولاریسم بود. بایکوت کمونیستها و نجس شمردن آنها در زندانها، از ویژگیهای لاجوردی، عسکراولادی و هم پرونده های او بود. اما پایان راهی که راسکولنیکف برگزیده بود، چیزی جز جنایت نبود. پایان کار حنیف نژاد و رضایی هم که درپی گنجاندن دین در دولت و به دست گرفت قدرت از این راه دین بودند، و شریعتی که پنداربافانه "خداپرست سوسیالیست" می بافت، همین حکومت اسلامی بود. این نگارنده حتماً بر همکاری با ملی مذهبیها در فرایند گسترش آزادیهای اجتماعی پای میفشارد، اما آقای علیجانی و هم اندیشان او، چه تضمینی دارند که اگر همچون یک "ملی مذهبی" دست نیرومندی در قدرت آینده "شاید هرگز" یافتند، به راه لاجوردیها نروند. و آقایان مهمنش و تابان یا دیگر سکولارها؛ چه تضمینی دارند که در چند سال پس از پیروزی ملی مذهبیها؛ همانند حزب توده ایران و سازمان اکثریت؛ آماج تیر هر کنار گودنشین یا بنیادگرای چپ، نشوند که چرا با این "ملی مذهبی"ها همکاری کردید.
شهیدتراشی و ساختن طوماری از شهیدان "خودی"؛ از سوی هرکس که باشد؛ نه تنها افتخار نیست، که گونه ای کاسبی است. نه فرستادن جوانان ایرانی روی مین افتخار است، و نه به سوی مرگ فرستادن آنها در کشتارگاه مرصاد، آمل، یا خیابانهای شهر، و یا عملیات انتحاری. با اینهمه؛ آقای علیجانی، صدای طبل دیگران را به حساب گلوی رسای خویش میگذارد. او با بادی در غبغب، از نقش و جایگاه ملی مذهبیها در زندانها و اعدام شدنها در چند دهه و یا چند سال گذشته سخن به میان میآورد. این درحالی است که او هنوز هم اعضای آن مجمع الجزایر سرگردانی خویش را معرفی نکرده است تا بتوان ردپای انها را در این زندانها و اعدامها یافت. اگر آنگونه که ایشان میگوید سال ۱٣۷٨ را سرآغاز دوران تاریخی بزرگ! پیدایش ملی مذهبیها بدانیم، آنها تا کنون حتی یک نفر هم اعدامی نداشته اند. زنده یادان جان برکفی چون هدی صابر و هاله سحابی؛ اگر خوشان هم خودشان را ملی مذهبی بدانند؛ البته در گروه جانباختگان سالهای پس از ۱٣٨٨ جای میگیرند. اگر از مجاهدین که شاید یکی از آن جزیره‌های سرگردانی آقای علیجانی باشد بگذریم، در تمام رویدادهای سالهای پس از ۶۰ تا ٨٨، حتی یک نفر ملی مذهبی اعدام نشده است. در بزرگترین رویداد پس از جنگ دوم جهانی در ایران یعنی رویدادهای پس از کودتای ۲٨ مرداد تا کنون نیز که هزاران کمونیست در ستیز با شاه یا جمهوری اسلامی جان باخته، شکنجه دیده و زندانی شده اند؛ حتی یک نفر ملی مذهبی اعدام نشده است. اصلاً چنین کسانی در آن روزگار وجود نداشته اند. کسانی که از هم‌اکنون خود را چنین طلبکار میدانند، وای به هنگامی که قدرت را هم دردست داشته باشند.

۴) آقای علیجانی، تلاش بسیار میکند تا نشان دهد که مردم ایران مذهبی هستند. این درست مانند آنست که کسی در آفتاب سوزان، بخواهد ثابت کند که روز است. اینکه بیشینه ی مردم "ایران و همه جهان" . به ویژه کشور آمریکا در همین سال ۱٣۹۲ خورشیدی ایرانی به یک مذهبی باور دارند، تنها بر کوران و کران پوشیده است. اما تنها فریبکاران ناشی، از این چیز بسیار روشن برای اثبات بایستگی حضور دین در سیاست بهره میگیرند. تا جایی که در تاریخ میتوان پیگیری کرد، مردم همه سرزمینها در زندگی خود، به دین یا آیینی باور داشته اند. همانگونه که شاید مارکس هم درجایی گفته باشد؛ البته من ندیده ‌ام؛ این مذهب نیز همیشه تریاک توده‌ ها بوده است. اما اینکه ما چه برداشتی از تریاک داشته باشیم، بسیار مهم است. تریاک را هم در داروهای مجاز و قانونی به کار میگیرند، و هم برای بیچاره کردن یک ملت. این تریاک، تا آنگاه که میتواند به آدمی آرامش دهد بی آنکه زندگی او را ازهم بپاشد، چیزی نیکوست. اما هنگامی که ابزاری برای زراندوزی به بهای از هم پاشاندن زندگی مردمان است، چیز بسیار پلیدی است. اما با اینکه همواره بیشینه مردم گیتی دین باور بوده اند، تنها روشنفکرانی چون آقای علیجانی؛ گروههای وهابی و سلفی، طالبان، القاعده، بوکوحرام، داعش، اخوان المسلمین، حسن مدرس، اخوان المسلمین، فدائیان اسلام و مانند آنها بوده اند که از بایستگی حضور دین در سیاست سخن گفته اند. جنگهای صلیبی در گذشته و کشتارهای دینی دهشت بار در افریقای کنونی را همینان آفریده اند. سکولارهایی مانند آقای مهمنش و تابان، همواره مردمان را از افتادن در این دام ویرانگر، برحذر داشته اند. هم اکنون نیز تنها تبهکارترین باندهای سیاه قدرت، مجاهدین، و کسانی چون آقای علیجانی هستند که باد در این بیرق می افکنند. به سخن دیگر، گرچه بیشینه ی مردم هر جامعه به دین و مذهبی باور دارند، تنها گروه اندکی از نخبگان هستند که دین فروشی میکنند و از رگ نادانی مردم بهره میگیرند. شاید دین، تنها چیزی است که آنها برای فروش دارند، و امیدوارند آن را سکویی برای خزیدن به سوی قدرت کنند. اگر چنین نیست، پس چه اصراری است در این کار؟ چرا مصدق یا ستارخان چنین نکردند؟ گواه آوردن از حزب دموکرات مسیحی و مانند آن هم، هیچ دلیلی بر درستی پنداشتهای آقای علیجانی نیست.
برای روشنی بیشتر، ما به آقای علیجانی توصیه میکنیم کمی در ترکیب این "بیشینه مردم که مذهبی و مسلمان هستند"، دقت کنند. اگر چنین کنند، آنگاه خواهند دید که ملی مذهبیها در ایران اگر نتوانند بر اسب بیخبری مردم سوار شوند، و یا امید پرواز بربال توفانهای پنهان سیاست جهانی را درسر نپرورانند، به راستی قطره ای در دریا هم نیستند. هم اکنون، کمابیش ٨۰ میلیون نفر با شناسنامه ایرانی زندگی میکنند. در آمارهای رسمی، حدود ۹٨درسد این جمعیت، مسلمان معرفی شده اند. در میان آنها، شاید ۱۵ تا ۲۰ درسد سنی هستند که سازشی با دین حکومتی و مذهب آقای علیجانی و مجاهدین ندارند. توده های گسترده و شاید بیش از ۹٨ درسد مردم کوچه بازار؛ تشنه یک شغل دایمی هستند و هرگز به حکومت کردن و نقش دین در سیاست نیاندیشیده اند. گروه های چشمگیر بهایی، درویشان، مسیحیان و دیگران را هم که حتماَ همکیش آقای علیجانی نیستند، به اینها بیفزایید. اگر آقای علیجانی گشتی در میان مردم غیرخودی بزنند، خواهند دید که شاید بیش از ۵۰ درسد مردم، هیچیک از واجبات دینی را بجا نمیآورند، و شاید ٨۰درسد آنها، بیشتر محرمات دینی را انجام میدهند. در روزهای تعطیلات مذهبی رسمی به جز عاشورا و تاسوعا؛ بیشتر مردم عادی نمیدانند که آن روز وفات یکی از ائمه اطهار سلام الله علیهما است، یا تولد او. اگر روزگاری جمهوری اسلامی کنونی و آرمانشهر آقای علیجانی اجازه آزادی مذهب در ایران را بدهند و پرده ها بالا برود، آنگاه شاید چیزهایی آشکار شود که آقای علیجانی هرگز جرأت نزدیک شدن "ملی مذهبی" ها به سیاست را در سر نپروراند. در ایران هم، تنها بیخبران چنین می اندیشند که حکومت ایران یک حکومت دینی است. در این حکومت، تنها تبهکاران سیاسی و اقتصادی شناخته شده هستند که بر شیپور دین میدمند. مردم، با اینکه مسلمان یا باورمند به دین دیگری هستند و شاید بسیاری از آنها عطای هر دینی را به لقایش بخشیده باشند، راه خود میروند و خر خود میرانند.   

سخن پایانی، وجود پدیده‌ای به نام جنبش سبز در ایران است. البته، این نام، نامی مستعار است، از سر بینامی و بی سرپرستی. از نگاه این نگارنده، استخوابندی این جنبش، تا اندازه بسیار سیمای آینده ایران را خواهد ساخت. اما این جنبش، تنها چیزی که نیست، مذهبی بودن آنست. کسی دودل نیست که بیشینه کسانی زیر آن پارچه های سبز به چرخش درآمده بودند، مسلمان هستند. نزدیک به همه آنها؛ مردم و جوانانی عادی؛ و تنها اندکی از آنها هماندیش آقای علیجانی هستند. اما آنها نه درپی یک جمهوری اسلامی دیگر هستند و نه درپی نظامی که آقای علیجانی و شرکای ایشان با تزریق و دوپینگ مذهبی میخواهند آن را بیافرینند، و اداره کنند. بدنه جنبش سبز، مذهب را اگر بخواهد، تنها برای زندگی شخصی خود میخواهد. چه برای آرامش روانی، و چه برای نیایش در پیشگاه خداوند. اما برای فرمانروایی، هرگز. از اینرو، بهتر است آقای علیجانی آنها را در زمره ی گروه مومنان و جیش همزیستی دین و دولت به شمار نیاورند و "کور نخوانند". همچنین، بهتر است ایشان مرحوم مصدق و دکتر فاطمی را نیز هم مسلک خود نپندارند. اما اگر شیخ فضل اله، "پدر طالقانی"، آیت اله کاشانی، حسن مدرس، مهندس بازرگان و کسانی همانند ایشان را یار خود بپندارند، شاید دچار اشتباه نشده باشند.

پیروز باشیم
بهرام خراسانی
چهاردهم اسفند ۱٣۹۲ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست