نکاتی دربارهی زمینههای تاریخی انقلاب ۵۷ (۲)
محمود راسخ افشار
•
پرسش این است چرا آن عناصر (میگویم عناصر چون در آن زمان کمیت این بخش از جامعه به اندازهای نبود که بتوان آن را نیروئی اجتماعی انگاشت) چنین نکردند و بر عکس وارد ائتلاف تاریخی با نیروهای سنتیِ ایران سنتی شدند؟! چون ضرورتی تاریخی این ائتلاف را ناگزیر میکرد!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۹ اسفند ۱٣۹۲ -
۱۰ مارس ۲۰۱۴
ابتدا به منظور یادآوری و تسهیل در دنبال کردن بحث، در این جا شمهای کوتاه را از مطالب عنوان شده در مقالهی پیشین میآورم. در آن مقاله، بسیار مختصر و به گونهای تاریخی، زمینههای عینی و ذهنی انقلاب ۵۷ را تزوار شرح دادم و کوشیدم نشان دهم که از جنبش تنباکو تا آن انقلاب مبارزه برای تأمین استقلال کشور در مرکز فعالیتها و کوششهای مردم ایران قرار داشت. و نیز گفته شد که بخشهائی از جامعهی آن روزی ایران که در آغاز این مبارزه نیروهای اصلی را تشکیل میدادند، به طور عمده، ساکن تهران و برخی از شهرهای بزرگ بودند. همچنین کوشش شد نشان داده شود که بدنهی این نیروها از دو بخش تشکیل میشد. بخش بسیار بسیار بزرگتر را، در واقع کل جمعیت کشور منهای جمع بسیار کوچکی، طبقات و قشرهای متعلق به جامعهی سنتی- مذهبی ایران، تشکیل میدادند. طبیعتآ، ذهنیت، تفکر، بینش، جهان بینی و آگاهی اجتماعی این طبقات و قشرها بازتابی بود از شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعهی سنتی و فرتوت ایران. این بخش سنتی- مذهبی که همچنین بسیار خرافاتی هم بود، به طور طبیعی و عمدتآ زیر نفوذ آخوندها قرار داشت و میتوانست به دست آنان بسیج و در صورت لزوم به مبارزهای فراخوانده شود.
بخش دیگر، که در آغاز این مبارزات، میتوان نقطهی شروع جدی و تا اندازهای سازمان یافتهی آن را جنبش تنباکو قرار داد، نسبت به نیروهای سنتی- مذهبی، از کمیتی بسیار بسیار کوچک برخوردار بود. این بخش در واقع لایهی نازکی بود از روشنفکران تجددخواه. به راستی مناستتر است بگوییم که این لایهی کوچک تشکیل میشد از جمعی از عناصری که دانش آموختگان دانش جدید بودند و از راههای گوناگون- تحصیلات جدید در ایران، اقامت در اروپا به دلایل متفاوت یا تحصیل در آن جا یا از طریق مطالعه یا راههای دیگر- با افکار دوران روشنگری اروپا، شیوهی زندگی، نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فرنگ، علم و تکنولوژی مدرن، الخ، و تفاوت فاحش میان درجهی پیشرفتگی اروپای غربی و عقبماندگیِ ایران از قافلهی تمدن، و به اندازههای متفاوت، آشنا شده بودند. هر چند در ابتدا، این بخش دوم نسبت به بخش اول از کمیتی بسیار ناچیز برخوردار بود، ولی بنا بر قانون طبیعت و الزامات حرکت و رشد خودروی هر ارگانیسم زنده و پویا، رشد و گسترش کمی و کیفی این بخش، روندی گریزناپذیر بود. به این دلیل، نقش بخشِ تجددخواه، در زندگی و سرنوشت مردم ایران به موازات رشد کمی و کیفی آن، روز به روز بیشتر میشد.
در مقالهی پیشین همچنین سعی شد نشان داده شود که به دلیل خصوصیت عمدهی این مبارزات، یعنی مبارزه برای کسب استقلال سیاسی، که از نظر هر دو نیرو پیش شرط هر تغییری بود، ائتلافی سرنوشت ساز میان آنها بوجود آمد که تا انقلاب ۵۷ ادامه داشت. آن انقلاب آخرین حلقه در این دوران از تاریخ ایران بود. و اکنون بحث را دنبال میکنیم. (شماره گذاری بخشهای مقاله ادامهی شماره گذاری مقاله پیشین است.)
۱۴- حال، در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا این ائتلاف اساسن بوجود آمد. آیا ضرورتی تاریخی برای بوجود آمدن آن وجود داشت یا این که صرفن یک تصادف تاریخی در زندگی مردم ما بود.
اگر آن ائتلاف را تصادفی بیانگاریم در این صورت طبیعتن در پیِ توضیحی علی برای آن تصادف گشتن که ریشه در اوضاع و احوال تاریخی اجتماعی ایران داشته باشد، کاری بیهوده خواهد بود.
آیا درستتر نمیبود که عناصر متجدد و ترقیخواه ازهمان ابتدا به جای ائتلاف با نیروهای سنتیِ جامعه و در راس آنان آخوندها رودرروی نیروهای مذهبی-سنتی و کهنهی جامعه میایستادند، میان خود و آنان خطی عبورناپذیر ترسیم میکردند؛ علل واقعی مخالفت آنان را با حضور بیگانگان و گسترش نفوذشان در ایران، آشنا شدن مردم به الگوی دیگری از زندگی، مخالفت با استبداد دربار قاجار، الخ را برای مردم توضیح میدادند و به مردم میگفتند که نیت و خواست واقعی آخوندها این است که مانع هرگونه تغییر و دگرگونی در جامعهی ایران شوند، میخواهند جامعه را در همان سطح عقبمانده و مردم را در عقبماندگی، بیسوادی، جهل و خرافات سنتی و مذهبی نگاه دارند و مناسبات فرتوت و کهنهی جامعهی سنتی ایران را دست نخورده حفظ کنند. چون ضامن سروری و آقائی آنان بر مردم میتوانست فقط و فقط همان مناسبات کهنه، فرتوت و عقبمانده باشد. در حالی که آنان، عناصر متجدد و ترقیخواه، خواهان دگرگونی اساسی مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی جامعهی ایران، اشاعهی الگوی زندگی و شکل دولت در اروپای پیشرفته و گام برداشتن به سوی تمدن اروپائی است. پرسش این است چرا آن عناصر (میگویم عناصر چون در آن زمان کمیت این بخش از جامعه به اندازهای نبود که بتوان آن را نیروئی اجتماعی انگاشت) چنین نکردند و بر عکس وارد ائتلاف تاریخی با نیروهای سنتیِ ایران سنتی شدند؟! چون ضرورتی تاریخی این ائتلاف را ناگزیر میکرد!
آن ضرورت تاریخی چه بود که ائتلافی را میان دو بخش از جامعهی ایران، یکی بزرگ و دیگری بسیار کوچک، یکی مذهبی، سنتی و خرافاتی، دیگری تجددخواه، گریز ناپذیر میساخت. یعنی ائتلافی میان نیروهای سنتی- مذهبی با ریشههای عمیق تاریخی در مناسبات کهنهی مالک- رعیتی و پیچیده در باورهای خرافی که به هیچ وجه خواهان دگرگونی در این مناسبات نبودند و آن را به سود خود نمیدانستند در یک سو، و در سوی دیگر نیروهای تجددخواه، که ظاهرن خواهان دگرگونیهای عمیق و ریشهای در مناسبات و شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران بودند. هر یک از این دو نیرو، آگاهانه یا ناآگاهانه، برنامه و هدفهای اجتماعیای را دنبال میکرد که در هدف و سویه نافع برنامه و هدفهای آن نیروی دیگر بود. چرا، به جز استثناهائی نادر، هر طرف نسبت به انگیزهی واقعی طرف دیگر سکوت میکرد و سخنی از تضادی عمیق و آشتیناپذیر خود با بخش دیگر بمیان نمیآورد؟ بلکه برعکس چنین وانمود میکرد که هر دو یک چیز میگویند و یک چیز میخواهند. اگر هم سخنی میرفت با ایما و اشاره بود. لازم به یادآوری است که در اینجا سخن از اوضاغ و شرایط آغاز این ائتلاف است.
یکی از دلیل اصلی این امر میتواند این بوده باشد که روشنفکران تجددخواه در این زمان تقریبن هیچ نفوذی در میان بدنهی جامعه یعنی بخش سنتی- مذهبی که در واقع کل جامعهی آن زمان را تشکیل میداد، نداشتند. اگر هم نفوذی داشتند آن نفوذ منحصر بود به تعداد کمی از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی دست اندر کار. اکثریت بزرگ جامعهی ایران در روستاهای دور افتاده از پایتخت و شهرهای بزرگ زندگی میکردند که اغلب به دلیل فقدان راهها حتا مراودهای با روستاها و شهرهای نزدیک به خود نیز نداشتند. چه رسد به مراوده با پایتخت و شهرهای بزرگ. نه روزنامهای سراسری وجود داشت نه وسائل ارتباط جمعی. بنابراین، با توجه به درجهی بیسوادی، پراکندگی و بی ارتباطی، جز در تهران و برخی از شهرهای بزرگ، حتا نام این افراد نیز ناشناخته بود چه رسد به آشنائی آن اکثریت بزرگ با افکار و نطرات ایشان.
باید به خاطر داشت که اختراع حروف متحرک چاپی در حدود ۱۴۵۰ میلادی در آلمان توسط گوتنبرگ، که به نظر بسیاری مهمترین رخداد در دوران مدرن است، زمینه ساز پیدایش رنسانس، رفرماسیون (ترجمهی انجیل از لاتین به آلمانی توسط مارتین لوتر، چاپ و پخشِ برای آن دوران وسیع آن)، گسترش دانش و تکنولوژی، روشنگری، انقلاب صنعتی و غیره، در اروپا شد.
گسترش مدارس و دانشگاهها و فراهم آمدنِ امکان سواد آموزی برای بخشهای بیشتری از مردم بدون وجود کتابهای درسیِ ارزان قیمت امری ناممکن بود. صنعت جدید چاپ این امکان را در اروپا فراهم آورد. در حالی که نخستین دستگاه چاپ سربی، تازه در ۱٨۱۶، یعنی نزدیک به چهار صد سال پس از اختراع آن در اروپا، به دستور عباس میرزا، ولیعهد فتحعلیشاه، از روسیه به ایران آورده شد. ولی استفاده از این نوآوری نیز، همانند بسیاری از نوآوریهای وارداتیِ دیگر، در ابتدا با مخالفت و مقاومت کهنه پرستان روبرو گردید. مدتهای زیادی طول کشید تا استفاده از این صنعت حیاتی در جامعه متداول و به پیشهای تبدیل شود و زمینه ساز آموزش سواد و گسترش دانش در ایران گردد.
۱۵- طبقهی حاکم را ایل قاجار، مالکان بزرگ بر زمین و تا اندازهای تجار ثروتمند بازار تشکیل میدادند. بالای این طبقات، اشراف و رجال درباری قرار داشتند که در رأس آن، شاه قرار داشت.
بازارها در تهران و شهرهای بزرگ مرکز ثقل و نبض اقتصاد کشور بودند. بازار، بازاریان و کسبه در سراسر این دوران چه از نظر تأمین هزینههای مبارزه و کمکهای مالی به مبارزان و چه از نظر تأثیری که به مثابه نیروی اصلی اقتصاد کشور در مبارزات داشتند- از باب مثال، تعطیل بازار به منظورِ پشتیبانی و قوت بخشیدن به خواستی یا به منظورِ اعتراض به سیاست و اقدامات دولت در دادن امتیاز به بیگانگان یا اعتراض به سرکوب مبارزان و اِعمال فشار بر دولت و گرفتن امتیازاتی از آن و مانند آنها- در مرکز این مبارزات قرار داشتند. بنابراین، روشنفکران تجددخواه، برای تحقق ایدهها، اهداف و آرزوهای خود در دگرگون کردن شرایط و وضعیت حاکم بر جامعهی ایرانِ آن زمان و معرفی و وارد کردن عناصر جدید و مدرن به جامعه، و پیش از همه استقرار مجدد استقلال سیاسی، که لازمهاش بسیج تودههای مردمی که در آن زمان بسیج شدنی بودند، یعنی به طور عمده مردم تهران و برخی از شهرهای بزرگ کشور و مراکز مذهبی، و جلب آنان به مبارزه و همچنین استفاده از امکانات اقتصادی موجود برای وارد آوردن فشار بر دربار قاجار، نیاز به کمک قشر روحانیت و به ویژه به «علما» و مراجع تقلید داشتند. دلیل این امر آن این بود که در جامعهی مذهبی- سنتی ایران، رهبری فکری و ذهنی تودههای مردم در دست قشر آخوند قرار داشت و این قشر بود که از مراکز تجمع، مسجدها، و شعائر، زبان و مراسمی برخوردار بود که آن را در تماس با تودههای مردم در سراسر کشور قرار میداد. آخوندها با استفاده از زبان مذهبی و رویدادهای تاریخی- مذهبی و قیاس میان رواج فساد، دزدی، ظلم و ستم، الخ، حاکمانِ کنونی با نمونههایی از تاریخ اسلام شیعه، امام حسین، معاویه، یزید و مانند آنها میتوانستند به رغم استبداد حاکم، تودهها را تهیج و برای مبارزه بسیج کنند. گفتنی است که در میان آن لایهی نازک تجدد خواهان اکثر افراد نیز هر چند تا اندازهی زیادی از خرافات مذهبی رها بودند و به روی دگرگونیهای ریشهای سیاسی و اجتماعی در بنیاد جامعهی ایرانی و معرفی و وارد کردن الگوهای مدرن زندگی باز، ولی نیز غیر مذهبی و فارغ از اعتقادات مذهبی نبودند.
۱۷- به طوری که گفته شد جامعهی ایرانی در این زمان در کلیت خود عمیقن مذهبی بود. تأمین مالی قشر آخوند در کل به دست بازاریان و کسبه که در مجموع مذهبی بودند انجام میگرفت. از این جنبهی بسیار مهم قشر آخوند وابسته به بازاریان و کسبه بود که در عینحال همین امر استقلال این قشر را در برابر دربار و طبقات حاکم تأمین میکرد. «علما» و مراجع تقلید به دلیل باورهای عمیق مذهبی مردم، نفوذ و سلطهی عمیقی بر اعمال و ذهنیت آنان داشتند و از این قدرت برخوردار بودند که در موارد ضروری، پیروان خود را به حرکت در آورند. مراجع بزرگ تقلید حتا بر دربار، اشراف درباری و شخص شاه نیز به دلیل اعتقاد آنان به مذهب یا اجبارِ تظاهر به آن، نفوذ و سلطه داشتند. در جنبش تنباکو در نهایت فتوای مرجع بزرگ تقلید، میرزای شیرازی، ناصرالدین شاه را مجبور کرد امتیاز تنباکو را که به کمپانی رزی داده بود، لغو کند.
۱٨- ولی، هر چند قشر آخوند و در رأس آن مراجع تقلید در میان مردم از محبوبیت و نفوذ عمیقی برخوردار بودند، اما از درجهی نفوذ موثرشان بر دربار، اشراف درباری و به ویژه بر شخص شاه روز به روز کاسته میشد. دلیل این موضوع این بود که وابستگی شاه، اشراف و رجال درباری به دولتهای روس و انگلیس روز به روز افزایش مییافت. ناصرالدین شاه برای تأمین هزینهی سفرهای تفریحی و بی حاصلاش به اروپا ناگزیر بود در برابرِ دادن امتیازهای مالی، واگذاری درآمد گمرگ و غیره، به نوبت از دولتهای روس و انگلیس پول قرض کند. رجال و اشراف درباری نیز برای تأمین ریخت و پاشهایشان ابائی نداشتند که جیره خوار و مواجب بگیر روس و انگلیس شوند. در نتیجه نفوذ نمایندگان دولتهای روس و انگلیس در تهران و شهرستانها و دامنهی دخالتشان در سیاست و امور داخلی ایران روز به روز گسترش بیشتری مییافت و به موازات آن از درجهی نفوذ «علما» و مراجع تقلید بر دربار کاسته میشد. طبیعتن این وضعیت موجب نارضایتی آنان میگشت و مخالفتشان را با این شرایط برمیانگیخت. زیرا شاهد این واقعیتِ برای آنان ناگوار بودند که نفوذ نمایندگان دولتهای مسیحی، «کفار»، بر شاه مسلمان و مسلمانان و دربارِ کشوری مسلمان روز به روز افزایش مییافت و به موازات آن از نفوذ «علما» و مراجع تقلید شیعه کاسته میشد. از این رو، مخالفت آنان با وضعیت حاکم سیاسی به طور عمده از این دیدگاه بود که وجود مراوده با خارج، اروپا، و گسترش آن، این خطر را در بر دارد که در مناسبات کهنه و سنتی ایران، که اساس و پایهی نفوذ و سلطهی معنوی و مادی آنان را در سدههای متوالی تشکیل میداد، تَرَک ایجاد کند. مردم را با الگوهای دیگری از اندیشه و زندگی آشنا کند و به مرور بنیادهای مناسبات مذهبی- سنتی زندگی مردم را که بر اساس مناسبات کهنه و سنتی مالک- رعیتی قرار داشت و شکل سیاسی آن استبداد آسیایی بود، متزلزل سازد و موجب دگرگونی آن مناسبات و ساختار کلی جامعهی ایرانی گردد. در حالی که مخالفت لایهی نازکِ عناصر متجدد و ترقی خواه با وضعیت حاکم بر جامعه دلایل دیگری داشت.
آنان برعکس خواهان دگرگونی ریشهای این مناسبات فرتوت و عقبمانده بودند. مناسباتی که پایه و اساس بی خبری، بیسوادی، جهالت، باورها و رفتارهای خرافی تودهی مردم را تشکیل میداد و آن را بازتولید میکرد. ولی اینان به همین دلایل در وضعیتی قرار نداشتند که بتوانند با این توده ارتباط برقرار کنند. آنان را از دلایلِ وضع اسفباری که این تودهی وسیع و از همه جا بی خبر در آن قرار داشت آگاه سازند. به آنها راه و شیوهی رها شدن از این وضعیت را نشان دهند و به عبارت دیگر آنان را به مبارزه با این اوضاع و احوال فراخوانند.
۱۹- بدین ترتیب، این لایهی نازک روشنفکران خود را در وضعیتی متناقض میدیدند. از یک سو از گسترش مراوده با فرنگ، اروپا، و آشنا شدن مردم با اندیشهها و شیوهی زندگی مدرن و تغییرات تدریجی که این روند میتوانست در بنیاد جامعهی ایران موجب گردد، خوشحال بودند، از آن استقبال میکردند و آرزوی استقرار آن را در ایران داشتند و از سوی دیگر، بر خلاف تصور و انتظارشان، مشاهده میکردند که سیاستها و برنامههای آگاهانه و عمدی دولتهای جوامع پیشرفتهی اروپائی، که منادی این افکار و انعکاسی از این مناسبات بودند، به جای همراهی با آنان و تقویت نیروها، شخصیتها و رجال مترقی جامعهی ایرانی در سرعت بخشیدن به روند دگرگونی در شرایط و الگوی زندگی سنتی، از طبقات و نیروهای ارتجاعی، ملاکان بزرگ، خانهای ایلیاتی، رجال و اشراف بی خاصیت، نوکرمنش و خود فروش دربار و مانند آنها پشتیبانی میکنند و موجب رواج رشوه خواری و فساد میان آنان میشوند. به جای کمک به تجدد خواهان ایرانی در هموار کردن راه دشوار دگرگونیهای اجتماعی در جامعهای بس عقبمانده، به بزرگترین عوامل بازدارنده و تثبیت مناسبات سنتی و اشاعهی فساد و رشوه خواری در ایران تبدیل شدهاند. به عبارت دیگر به جای تقویت نیروها و روندهای مدرنیزه کردن جامعه، نیروها و روندهای ارتجاعی و بازدارنده را تقویت میکنند. به این دلایل، علت مخالفت تجدد خواهان با نفوذ و تسلط دولتهای بیگانه، برعکسِ آخوندها و نیروهای سنتی، نقش ناآگاه، جانبی ناخواستهی آنها در خلل وارد آوردن در مناسبات و روابط فرتوت و عقبماندهی مذهبی- سنتی ایران نبود، بلکه در این بود که اینان آگاهانه و با نقشه و برنامه به عقبماندگی ایران و عقبمانده نگاه داشتن آن و دقیقن در جهت تثبیت همان مناسبات سنتی- مذهبی کمک میکردند. زیرا تأمین منافع سرمایه داری غرب را در ایران و در منطقه در ماندگاری این مناسبات و در بی خبر نگاه داشتن تودهی مردم ایران از آن چه در جهان پیشرفته میگذشت میدانستند. به طور عمده خواهان دست یافتن به منابع و ثروتهای طبیعی و سلطه بر بازارهای کشورهای عقبمانده برای صنایع و کالاهای خود بودند. متحد طبیعی آنان در تحقق این اهداف، شرایط و مناسبات عقبمانده و کهنهی این جوامع، بیسوادی، جهالت و خرافی بودن تودههای مردم و وجود طبقات حاکمِ مرتجع، طماع، فاسد و نوکرمنشِ این جوامع بودند.
۲۰- اما، اگر چه آخوندها، بازاریان و کسبه و در مجموع نیروهای مذهبی- سنتی از وضع موجود و دامنهی نفوذ و سلطهی دولتهای روس و انگلیس بر دربار و سرنوشت مملکت ناراضی بودند، ولی فکر و ایدهی تازهای، هر اندازه هم تجریدی و خیالی، نداشتند تا با ارایه آن بتوانند نوعی دگرگونی را در شرایط موجود به تودهی مردم شهری، نوید دهند و آنان را به مبارزه جلب نمایند. تاریخ این تکلیف را به عهدهی تجدد خواهان گذاشته بود
۲۱- اکنون باید تا اندازهای روشن شده باشد که به چه دلایل تاریخی و اجتماعی این دو نیرو برای مبارزه با رواج فساد، خودسریها، ظلم و ستم، بیعدالتیها و خیانتهای دربار قاجار، قطع نفوذ و سلطهی بیگانگان و ایجاد دگرگونی در شرایط موجود سیاسی- اجتماعی الزامن به یک دیگر نیاز داشتند. چون یک نیرو قادر بود تودهها را تهیج و بسیج کند ولی فاقد فکر و ایدهی تازهای بود و نیروی دیگر توانایی بسیج تودهها را نداشت ولی در عوض قادر بود افکار، ایدهها و اشکال جدید حکومت را مطرح سازد، توضیح دهد و تبلیغ کند.
هر مبارزهی سیاسی- اجتماعی نیاز به هر دو عنصر دارد. توانایی بسیج و سازمان دادن تودهها و محتوای ذهنی و فکری. این دو عنصر در رابطهای دیالکتیکی با هم قرار دارند. بدون محتوای فکری و ارایهی ایدهای که تودهها را به هیجان آورد نمیتوان آنها را برای مبارزهای بسیج کرد. نیروهای اجتماعی که به مبارزه جلب میشوند و آمادهاند تا در راه رسیدن به اهدافی از خود گذشت و فداکاری نشان دهند باید در نتایج آن مبارزه برای خود سودی ببینند. آیندهای که به آنان نوید داده میشود باید در ایشان این ذهنیت را بوجود آورد که آن آینده شرایطی را ایجاد خواهد کرد که از وضعیت کنونیشان بهتر است. و تا بدان اندازه بهتر که جانفشانی در راه رسیدن به آن ارزشش را داشته باشد. چشم انداز آینده باید در آنان امید و هیجان ایجاد کند. این نیازهای مبارزه را آن ائتلاف تأمین میکرد.
ادامه دارد
|