سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

غزل
به پیکرِ بشریت، خِرَد شو و سر باش؛
پیشکش به استادم ابراهیم جانِ گلستان


اسماعیل خویی


• به پیکرِ بشریت، خِرَد شو و سر باش؛
و یا، چو عشق، دلِ این خجسته پیکر باش.

وچیست وجدان؟ آمیزه ی دل است وخِرَد:
نمادِ آن تویی ، آمیزه ی دل و سر باش. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۴ اسفند ۱٣۹۲ -  ۱۵ مارس ۲۰۱۴


 
به پیکرِ بشریت، خِرَد شو و سر باش؛
و یا، چو عشق، دلِ این خجسته پیکر باش.

وچیست وجدان؟ آمیزه ی دل است وخِرَد:
نمادِ آن تویی ، آمیزه ی دل و سر باش.

دو دل مباش به پیروزی ی نهایی ی نیک:
به جنگِ بد چو رَوی، پیشتازِ لشکر باش.

چو شب مباش، که یعنی مشو سیاهی پاش:
چو روز باش، که یعنی فروغ گستر باش.

چنار و سرو هم، البته، از درختان اند:
ولی به برگ قناعت مکن، برآور باش.

تورا نهایتِ امکان درخت بودن نیست:
تو ذاتِ جنگلی، آری ، درخت پرور باش.

بخیل طبع مبادا شوی چو بارشِ نِزم:
به خود نثاری، باران شو و به جرجر باش.

نکوهش ار شنوی، هوش وش، همه گوش آی،
ستایش ار شنوی، چون غرور شو، کر باش.

تو، خود، نواده ی خورشیدی، ای زمین زاده!
در این دو ویژگی، از جنسِ خاک و آذر باش.

تمیزِ نیک ز بد مرده ریگِ پاکِ خداست:
تو یادگارِ وی ای، با خود آشنا تر باش.

تمیزِ نیک ز بد حالیا وظیفه ی توست:
تو داورِ همگانی، به خویش داور باش.

قیاسِ خویش مکن، در کمال، با دگران:
اگر که خوب ترینی، ز خویش بهتر باش.

بیست و نهم بهمن ۱٣۹۲،
بیدرکجای لندن
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست