سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نکاتی درباره‌ی زمینه‌های تاریخی انقلاب ۵۷-۳


محمود راسخ افشار


• گذار از جامعه‌ی سنتی و فئودالی به جامعه‌ی سرمایه داری مدرن در روندی همراه با سرور و جشن و شادی انجام نگرفت. بلکه روندی بوده است همراه با تصادم‌ها، جنگ‌ها، ویرانی‌ها، کشتارها، غارت‌ها، ظلم و ستم‌ها و.... سیر این روند بدون متزلزل ساختن پایه‌ها و زیربناهای عینی و ذهنی جامعه‌ی فئودالی هرگز ممکن نمی‌شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ فروردين ۱٣۹٣ -  ۲۵ مارس ۲۰۱۴


در دو مقاله‌ی پیشین زمینه‌های تاریخی، علل و ضرورتِ ائتلاف میان دو نیروی اجتماعی را یکی کهنه متعلق به جامعه‌ی سنتی و دیگری نیروی تجددخواه در جامعه‌ی ایران در مبارزه با نفوذ و سلطه‌ی روس و انگلیس که با جنبش تنباکو شکل گرفت به اختصار بررسی کردیم. همچنین نشان دادیم که بدست آوردن استقلال و قطع نفوذ و سلطه‌ی بیگانگان بر سرنوشت ایران، کانون این جنبش و مبارزات را تا انقلاب ۵۷ تشکیل می‌داد. اینک بحث را ادامه می‌دهیم.

۲۲- این ائتلاف میان نیروهای سنتی و نیروهای تجددخواه همچنین، البته با تناسبی نابرابر به سود نیروهای سنتی، در جنبشی که به انقلاب مشروطه در تاریخ ایران معروف شده است، نیز عمل کرد. برخلاف جنبش تنباکو در انقلاب مشروطه میان نیروهای سنتی آن اتفاق نظر و یک پارچگی که در جنبش تنباکو وجود داشت ممکن نبود. یکی از دلایل آن این بود که بر خلاف جنبش تنباکو، که دستکم در ظاهر امر، صرفن متوجه یک کمپانی خارجی و لغو امتیازی انحصاری بود که دربار قاجار به آن کمپانی داده بود، در جنبش مشروطه خواهی موضوع جنبش بسیار گسترده‌تر گشت.

۲٣- در فاصله‌ی میان جنبش تنباکو و جنبش مشروطه خواهی آگاهیِ سیاسی و اجتماعیِ بخش‌هائی از جامعه نسبت به علل، ریشه‌ها و عوامل وضعیتِ اسفبارِ حاکم بر جامعه‌ی ایرانی نسبت به گذشته تا اندازه‌ای رشد یافته بود. اینک خودِ ساختار سیاسی و قدرت مطلق و بی حساب و کتاب شاه که خود را در برابر هیچ مرجع، نهاد یا جمعی مسئوول و پاسخگو نمی‌دانست و به جز اراده، تمایلات و در موارد بسیاری هواوهوس خویش، به هیچ قانون یا محدودیتی پایبند نبود، در مرکز توجه نیروها و عناصر ترقیخواه قرار می‌گرفت.

۲۴- بسیاری از این عناصر که ایده‌های خود را از جنبش‌ها، انقلاب‌ها و اندیشه‌های روشنگرانه‌ی چند کشور اروپای غربی می‌گرفتند و در همین رابطه به تقسیم قوا میان قوای قانونگزاری، اجرائی و قضائی و همچنین محدودیت حقوق و اختیارات پادشاه در این کشورها آشنا بودند، تصور می‌کردند و امید داشتند که هرآینه همین شکل از حکومت به ایران منتقل شود و استقرار یابد، در ایران نیز همان شرایط و مناسباتی که در آن کشورهای اروپای غربی حاکم بود، حاکم خواهد شد. برخی از رهبران مذهبی نیز که از چند و چون قضیه اطلاع چندانی نداشتند تحت تأثیر اطلاعات و تبلیغاتی که عناصر روشنفکر متجدد در میان آن‌ها کرده بودند مبنی بر این که این شکل نو از حکومت، حکومت مشروطه، مردم را حاکم بر سرنوشت خویش می‌کند و اختیارات شاه را محدود می‌سازد و او را به مقامی تشریفاتی تقلیل می‌دهد که دیگر نمی‌تواند هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد و در نتیجه از این راه امکان کوتاه کردن دست بیگانگان از سرنوشت مُلک و مردم فراهم می‌آید، مشروطه خواه شدند و به دلیل نفوذ گسترده‌ی تاریخی‌ که در توده‌ی مردم داشتند، در رهبری جنبش قرار گرفتند.

۲۵- ذهنیت تاریخی، قشری و غریزیِ این بخش از آخوندها به آن‌ها می‌گفت که مشروطه خواهی نه تنها از دامنه‌ی نفوذ آنان در میان ملت مسلمان نخواهد کاست بلکه با قطع نفوذ اجانب از دربار و سیاست و سرنوشت ایران، موجب افزایش محبوبیت و در نتیجه اعتبار، قدرت و نفوذشان نیز خواهد شد.
بخش «واقع‌بین‌تر» آخوندها به طور غریزی احساس می‌کرد که این افکار و شکل حکومتِ وارداتی از اروپای غربیِ مسیحی که فرد را از مقام دونِ «رعیت» که فاقد هر حق و حقوقی بود به مقام «شهروند» یعنی فرد با حق و حقوق ارتقاء می‌داد، استعداد آن را دارد که با فراهم آوردن زمینه‌های ذهنی و شاید زمینه‌های عینی در مناسبات اجتماعی، در آینده به سود آنان نباشد و برای آنان خطرهای پیش بینی نشدنی همراه داشته باشد. این امر و مسائل بسیار دیگری که در این جا موضوع بررسی ما نمی‌تواند باشد، موجب آن گردید که در جنبش مشروطه خواهی میان آخوندها شکافی ایجاد شود و آنان را به «مشروطه خواهان» و «مشروعه خواهان» تقسیم کند.

۲۶- پیش از این که این موضوع را دنبال کنیم در این جا مناسب خواهد بود توجه خود را به یک موضوع اساسی دیگر معطوف داریم. آن موضوع اساسی، که توضیح دهنده‌ی بسیاری از مشکلاتی است که جامعه‌ی ایران، و بسیاری از دیگر جوامعِ مانند ایران، در گذار از جامعه‌ای سنتی و پیشاسرمایه داری به جامعه‌ی مدرن سرمایه داری با آن دست به گریبان بوده‌اند، عبارت است از شباهت‌ها و تفاوت‌هائی که میان شرایط، اوضاع و احوال و چگونگییِ راهی را که در گذار از جامعه‌ی پیشاسرمایه داری به جامعه‌ی سرمایه داریِ برخی از کشورهای پیشرفته‌تر اروپای غربی طی کردند، با شرایط، اوضاع و احوال و راهی که ایران و کلی‌تر جوامع کشورهای «عقبمانده» مجبور به طی کردن آن گردیدند و هنوز نیز با آن دست و پنجه نرم می‌کنند. فهم این شباهت‌ها و تفاوت‌ها به روشن شدن مراحلی که جامعه‌ی ما، و در این رابطه جوامع شبیه جامعه‌ی ما، رفته‌اند و مشکلاتی که با آن روبرو بوده‌اند و هنوز نیز هستند، کمک خواهد کرد. به عبارت دیگر، آشنائی با و شناخت تاریخ اروپا کلید فهم تاریخ معاصر، تاریخ ٣۰۰ سال اخیر، ایران است. اگر چه ما ایرانیان می‌پنداریم که آن چه در ۱۵۰ سال گذشته در ایران اتفاق افتاده است حوادثی بوده‌اند منحصر به جامعه‌ی ما که برای نخستین بار در تاریخ روی داده است.
ولی مطالعه‌ی تاریخ اروپای غربی، انگلستان، فرانسه، آلمان و... بر ما روشن می‌سازد که اروپای غربی روندی بسیار مشابه را از قرن پانزدهم میلادی تا پایان قرن هجدهم، در آن حوزه‌هائی که مربوط به مقاومت کلیسا و نیروهای سنتی جامعه‌ی کهنه‌ی فئودالی در برابر بورژوازی تازه نفس و انقلابی این جوامع که از مناسبات روبه زوال جامعه‌ی فئودالی سر بر آورده بود، علوم و تکنیک جدید که تصویر دیگری از جهان ارایه می‌داد- کپرنیک، گالیله، نیوتون و... و عرضه‌ی روایت دیگری از مذهب- جان وایکلیف (۱٣۲۰-۱٣٨۴) در انگلستان، کالوین، یوست، لوتر و... و فیلسوفات دوران روشنگری و جنگ‌ها- جنگ ٣۰ ساله از ۱۶۱٨ تا ۱۶۴٨ میان نیروهای پروتستانت و کاتولیک، که طی آن اروپای مرکزی تقریبن به ویرانه‌ای تبدیل شد و میلیون‌ها قربانی به جای گذاشت- و جنگ‌های دیگر و البته پیشرفت و تکامل در زمینه‌های بسیاری را طی کرده است. ما و جوامع شبیه ما تازه با تاخیری ٣۰۰ ساله در راهی گام نهاده‌ایم که بشریت پیشرفته پیش از ما رفته است. طبیعی است که تفاوت‌هائی در محتوا و شکل میان آن روند تاریخی و روندی که ما در حال طی کردن آن می‌باشیم وجود داشته باشد.

۲۷- مطالعه‌ی تاریخ اروپای غربی، از زمان پیدایش زمینه‌های رنسانس تا انقلاب کبیر فرانسه که مناسبات فئودالی را در آن کشور برانداخت و مناسبات سرمایه داری را مستقر کرد و سپس جنگ‌های ناپلئونی که در اروپا تا آن جا که در شرایط آن زمان برای رشد بورژوازی در فرانسه و در بسیاری از کشورهای اروپائی که دارای شرایط نسبتن پیشرفته‌ای بودند، لازم بود، همه جا مناسبات فئودالی را برانداخت، این تفاوت اساسی را میان زمینه‌ها و شیوه‌های گذار از جامعه‌ی سنتی به جامعه‌ی مدرن میان این جوامع و جوامعی که مانند ایران با تاخیر بسیار و در شرایط و با شیوه‌هائی بسیار متفاوت هنوز در حال طی کردنند، به روشنی نشان می‌دهد.
البته در اینجا لازم به یادآوری است که بیش از یک قرن پیش از انقلاب کبیر فرانسه، در انگلیس در کشمکش پارلمان با چارلز اول، پادشاه مستبد آن کشور، که به جنگ میان ارتش تحت فرمان پارلمان به رهبری کرامول انجامید و به پیروزی بر سلطنت استبدادی و جدا کردن سر چارلز اول از بدن با طبر پایان یافت، در آن جا در دوران حگومت مستقیم پنج ساله‌ی کرامول که خود را وکیل‌الرعایا می‌نامید، این گذار تا اندازه‌ی زیادی انجام گرفته بود. ولی به خاطر ایزوله بودنِ جزیره‌ی انگلیس از یک سو و از سوی دیگر شکل این گذار در آن کشور که به کاملی، شدت و همه جانبه بودن انقلاب در فرانسه نبود، تأثیر آن بر کشورهای دیگر از تاثیری که انقلاب کبیر در کشورهای اروپائی و ماورای آن داشت، کم‌تر بود.

۲٨- باری. در بررسی این تفاوت‌ها، تفاوت عمده و بسیار مهم و تعیین کننده‌ای که به چشم می‌خورد این است که:
کشورهای اروپائی که در آن‌ها گذار از مناسبات اجتماعی- سیاسیِ فئودالی و سنتی به مناسبات اجتماعی- سیاسیِ جامعه‌ی سرمایه داری صورت می‌گرفت هیچ گونه الگو و مدل تجربی و عینی در برابر خود نداشتند تا در این دگرگونی‌های ریشه‌ای از آن تقلید کنند و از تجربه‌های خلق‌های پیشرفته‌ی دیگر سود جویند. آن چه به طور عمده در این زمینه انجام گرفته بود از یک سو دگرگونی‌های مادی و عینی بود که به دست بورژوازی در شیوه‌‌ی تولید و توزیع، صنعت و تجارت و مراوده میان خلق‌های جهان بوجود‌ آمده بود و از سوی دیگر نقدهای نظری به اوضاع و احوال و مناسبات حاکم بر جامعه‌ی سنتی و طرح‌های نظری برای جامعه‌ی آینده، که خود انعکاس ذهنییِ آن تغییرات مادی و عینی بود که از قرن چهاردهم آغاز گشته بود، که فقط به بخشی‌هائی از جنبش روشنگری محدود می‌شد. تازه با در نظر گرفتن سطح بسیار پایین سوادِ خواندن و نوشتن میان توده‌ی مردم، به ویژه جمعیت کثیری که در روستاها زندگی می‌کردند، سطح اطلاع و آگاهی از این طرح‌های نظری بسیار نازل بود و فقط قشر کوچکی از نخبگان و گروه‌های حرفه‌ای به این نظریه‌ها دسترسی داشتند و شاید به خواندن آن‌ها از خود علاقه نشان می‌دادند. در نتیجه این دگرگونی‌ها عمدتن به طور خودرو انجام می‌گرفت- مانند گل‌ها، گیاه‌ها، نباتات دیمی و مانند آن‌ها در طبیعت، که از روی طرح و نقشه‌ای از پیش طراحی شده انجام نمی‌گیرد، در تقابل با کاری که مثلن باغبان از روی طرح و نقشه انجام می‌دهد.
البته در سطح جامعه فاعل و اساس اجتماعیِ این دگرگونی‌ها و شکلی که به خود می‌گرفتند طبقات جامعه بودند که هر یک برای تحقق درک و آگاهییِ محدود و تاریخی که به طور غریزی و تجربی از منافع خود داشت با طبقات دیگر درگیر می‌شد. ولی این طبقات نه بر علل مادی و عینیِ شرایطی که ظاهرن در مقیاس تاریخی در ظرف مدت زمان کوتاهی فراهم آمده بود و به ناگهان آنان را با مناسبات و طبقات حاکمی که قرن‌ها بر آنان حکومت کرده بودند با شدتی بی سابقه درگیر ساخته بود و اکنون برای سرنگونی آن حاکمان و آن مناسبات دست به انقلاب زده بودند، آگاهی داشتند، و نه بر آن چه آن روندِ دگرگونی‌های ریشه‌ای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در آینده برای آنان ممکن می‌ساخت آگاه بودند. آنان می‌پنداشتند انقلاب‌شان به تحقق شعار انقلاب، «آزادی برابری برادری»، برای خود و برای تمامی بشریت خواهد انجامید. در حالی که آن چه در واقعیت مشغول انجام آن بودند و سرنوشت انقلاب و تاریخ بعدها بر آنان و مردمان و نسل‌های دیگر آشکار ساخت، برداشتن بندها و محدودیت‌هائی بود که جامعه‌ی سنتی فئودالی بر دست و پای تجارت و رقابت آزاد بورژوازی می‌زد. یا به عبارت دیگر از میان برداشتن محدودیت‌ها و موانعی بود که مناسبات جامعه‌ی سنتی بر سر راه رشد و تکامل نیروهای مولد و گسترش سرمایه و انباشت سریع‌تر آن می‌زد و ایجاد آن شرایط و مناسباتی که این امر را تسهیل می‌کرد، یعنی ایجاد مناسبات سرمایه داری.
در حالی که بر خلاف این جوامع اروپای غربی و پیشاپیش آن‌‌ها انگلستان، که راهگشای دوران مدرن بودند، در جوامعی از نوع ایران، ایده‌ها، طرح‌ها و نقشه‌ها برای دگرگونی اجتماعی، عاریتی و الگوبرداری از جوامع سرمایه داریِ پیشرفته‌ی غربی بوده و هنوز هم هست. تازه در این الگوبرداری همواره تقلیدی ناقص صورت گرفته و هنوز هم می‌گیرد. منظور از این سخن این است که الگوبرداران، مقلدان و منجیان در الگوبرداری و تقلید از جوامع پیشرفته هرگز در پی درک و فهم کلیت شرایط و مناسبات حاکم بر این جوامع نبوده‌اند. یعنی سطحِ درجه و شرایط پیشرفت در این جوامع را در تمام سطوحِ تاریخی، علمی، تکنیکی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی به ویژه زیربنای آن‌ها یعنی مناسبات تولیدی را مورد توجه و بررسی قرار نمی‌داده‌اند. بلکه به طور عمده، و در موارد بسیاری، فقط و فقط وضعیت سیاسی و شکل دولت مورد توجه‌شان بوده است.
تازه در مطالعه‌ی وضعیت سیاسی نیز توجه اساسی منحصر به شکل دولت بوده و هست. آنان دچار این پندار خام بوده و هنوز نیز بسیاری دچار این پندار خام هستند، که گویا وضعیت و سطح پیشرفته‌ی علمی، تکنیکی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جوامع پیشرفته‌ی ‌سرمایه داری معلول شکل دولت بوده است و نه برعکس. به باور آنان علت تمام این پیشرفت‌ها در سطوح گوناگون در این جوامع وجود شکل دولتِ خوب، مناسب و متکی به مردم و منتخب آنان بوده است. چنین برداشتی جای علت و معلول را عوض می‌کند. مطالعه‌ی دقیق‌تر تاریخ اخیر این جوامع آشکار می‌سازد که انکشاف شکل دولت به طور مستقیم محصول مبارزه‌ی طبقات در این جوامع بوده است که این خود نیز معلولی از شرایط و پیشرفت‌های تولید و اقتصاد سرمایه داری بوده است و این آخری نیز همواره در رابطه‌ای متقابل با سطح پیشرفت علم و تکنولوژی، یعنی جزئی بسیار مهم از سطح تکامل آن چه نیروهای مولد مادی نامیده می‌شود، قرار داشته است. طبیعی است که شکل دولت نیز در این روند دیالکتیکییِ حرکت به پیش، مانند دیگر پدیده‌های اقتصادی اجتماعی، نقش داشته است. ولی نقش آن نقش عِلّی و توضیحی نیست. به عبارت دیگر با شکل دولت نمی‌توان اساس و پایه‌ی حرکت جامعه را توضیح داد. زیرا اگر این دولت می‌بود که نقش اساسی، تعیین کننده و پایه‌ای را در روند انکشاف عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی و با آن سایر پیشرفت‌ها را می‌داشت هرگز در تاریخ زمینه و علتی برای انقلاب‌ها، قیام‌ها و شورش‌های سیاسی و اجتماعی با هدف برانداختن مناسبات اقتصادی و سیاسی حاکم و همراه آن دولت‌ها و رژیم‌ها و جانشین کردن آن‌ها با مناسبات و دولت‌ها و رژیم‌هائی که بهتر با شرایط تغییر یافته سازگار باشند نمی‌توانست وجود داشته باشد. به این دلیل ساده که اگر شکل دولت علت دگرگونی‌ها و پیشرفت‌ها در جامعه است و نه معلول آن‌ها، این شکل یعنی دولت با رشد و دگرگونی کدام پدیده یا پدیده‌هائی در عرصه‌های اقتصادی و اجتمائی می‌توانست در تضاد قرار گیرد که براندازی مناسبات اقتصادی اجتماعی حاکم و همراه با آن دولت را ضروری سازد. چون اگر این شکل دولت است که علت همه‌ی دگرگونی‌ها و پیشرفت‌ها در جامعه است پس منطق ساده ضروری می‌سازد که خود علتِ تغییر خویش نیز باشد و خود، خود را با شرایطی که خودش بوجود آورده است منطبق سازد!؟ یا درست‌تر، شکل دولت می‌بایست خود ابتدا دگرگون شده و تغییر یافته باشد تا زمینه را برای دگرگونی‌های دیگر در عرصه‌های گوناگون اقتصادی اجتماعی فراهم آورده باشد. هیچ تجربه و داده‌ی تاریخ تاکنونی این ادعا را تایید نمی‌کند.
خوشبختانه ما در دوران زندگیِ خود شاهد یک نمونه‌ی مهم از انقلاب علمی و تکنولوژیکی هستیم: انقلاب انفرماتیکی. تکنولوژی کامپیوتری و کلی‌تر علوم و تکنولوژی انفرماتیکی موجب دگرگونی‌های اساسی در تمام عرصه‌های زندگییِ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شده است. از ظهور شیوه‌ها و تکنولوژی نو در تولید گرفته تا شیوه‌ی ارتباطات و غیره. این تکنولوژی واژه‌ها، زبان، رفتار، فرهنگ و نهادهای خود را آفریده و در شیوه‌ی زندگیِ مردم موجب دگرگونی‌های اساسی شده است. آن چه حائز اهمیت است این واقعیت است که پیشرفت در تکنولوژی مقدم بر دگرگونی‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ ناشی از آن بوده و توضیح دهنده‌ی علت این دگرگونی و ظهور پدیده‌ها و رفتارهای نو اجتماعی است. یعنی این که ابتدا فرهنگ و رفتار کمپیوتری بوجود نیامد و سپس خود کمپیوتر. این درست است که پیشرفت علم و تکنولوژی فراورده‌ای از شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی است و پیدایش تکنولوژی و ابزار نو معمولن در رابطه با پاسخ به نیازی اجتماعی است. ولی حتا دانشمندان و مهندسانی که در این زمینه‌ها پژوهش‌های پایه‌ای انجام می‌دهند آن را به خاطر نتایج، عواقب و دگرگونی‌هائی که پژوهش‌هایشان ممکن است فراهم آورد، انجام نمی‌دهند. چون به طور مسلم نسبت به تمامی تغییراتی که تکنولوژی نو ممکن است به بار آورد بی اطلاع هستند. ممکن است در این باره اسپکولاسیون‌هائی بکنند، ولی آن‌ها چیزی فراتر از حداکثر حدس‌های علمی نیست.
باری. گفته شد که در ایران و جوامع از نوع آن بر خلاف برخی از جوامع اروپای غربی، ابتدا پروسه‌ی دگرگونی‌های مادیِ تکنولوژیکی مانند اختراع ماشین چاپ، اختراع ماشین‌های نخ‌ریسی و نساجی، پیشرفت‌های تکنیکی در کشتیرانی و دریانوردی، کشف نیروی بخار، الکتریسته و غیره انجام نگرفت تا زمینه را برای پیشرفت‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و تغییر در الگوی زندگی و شیوه‌ی تفکر، آگاهی و ذهنیت اجتماعی سیاسی آماده سازد. بلکه بر عکس در نتیجه‌ی گسترش مراوده با اروپا و ابتدا آشنا شدن عناصری از جامعه‌ی ایران با پیشرفت‌های علمی، تکنیکی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در برخی از کشورهای اروپای غربی و این که جامعه‌ی ایرانی تا چه اندازه در تمامی زمینه‌ها از قافله‌ی تمدن بشری عقب است و در خواب قرون فرورفته است، ابتدا تغییر در ذهنیت این عناصر بوجود آمد و سعی شد این ذهنیت به جامعه‌ی ایران سرایت داده شود به این امید که با وارد کردن این ذهنیت اروپائی بتوان ابتدا ذهنیت مردم را تغییر داد تا در نتیجه‌ی این تغییر در ذهنیتِ همگانی، شرایط مادی و عینی زندگیِ مردم را نیز تغییر داد. طرز فکری که برغم تجربه‌ی منفییِ ۰â۱۵ ساله هنوز هم رایج است. چه بسا می‌شنویم و می‌خوانیم که فیلسوفانه به ما می‌گویند برای استقرار دموکراسی در ایران باید ابتدا فرهنگ دموکراسی را رواج داد و مستقر کرد!؟؟ برای اینان مهم نیست که زمینه‌های عینی و مادی استقرار دموکراسی در ایران وجود دارد یا ندارد. نگرش آنان به دموکراسی نگرشی شیی گونه است. این بدان ماند که به ما بگویند برای کار با کمپیوتر باید ابتدا فرهنگ کمپیوتری را آموخت و سپس با کمپیوتر کار کرد!؟؟ بر این مبنا بود که در جنبش مشروطه اندیشمندان و رهبران جامعه ایده‌ی آزادی، برابری، حکومت قانون، استقرار نظام مشروطه و... را از اروپا به ایرانیان منتقل کردند فقط فراموش کردند زمینه‌ی مادی، عینی و اجتماعی اروپا را نیز همراه با آن ایده‌ها به ایران منتقل کنند و زمانی که برغم تمام جانفشانی‌ها برای دستیافتن به نظام مشروطه، با فروکش کردن التهاب انقلابی و با گذشت زمان کوتاهی از پیروزی انقلاب، باز عین‌الدوله‌ی مستبد دشمن آزادی و مشروطه صدراعظم نظام مشروطه ‌شد، هاج‌وواج ‌ماندند و از خود پرسیدند: «چرا این طور شد ما که از انقلاب مشروطه این را نمی‌خواستیم»؟ و همین عبارات را پس از پیروزی انقلاب ۵۷ و مستقر شدن سیاه‌ترین استبداد یعنی استبداد ولایت فقیه باز از آنان شنیدیم: «چرا این طور شد ما که از انقلاب این را نمی‌خواستیم»؟
خطای فکری این «متفکران» و «منجیان» اجتماعی این است که جامعه را به صورت یک کل و یک کلیت دریافت نمی‌کنند. از آنجا که در ذهن اینان جامعه یک کلِ با صدها رابطه به هم پیوسته نیست بلکه مانند سیب زمینی در گونی، اجزای آن از هم جدا و در کنار هم قرار دارند و می‌توان هر تک سیب زمینی را از گونی درآورد بدون آن که چیزی از سیب زمینییِ بغل دست‌اش کنده شود، جامعه نیز حکم همان گونی و اجزای آن حکم سیب زمینی‌ها را دارند. می‌توان هر جامعه‌ای را به سطح‌ها و حوزه‌های متفاوت یعنی به اجزایای متفاوت تقسیم کرد. و هر جزئی را که دوست نداریم و نمی‌پسندیم از آن بیرون کشید و با جزء مورد پسند جانشین کرد. می‌توان جامعه‌ای از همه لحاظ عقبمانده داشت و فقط شکل دولت آن را از آن جدا نمود و با شکلی مدرن، بگو دموکراسی غربی، یعنی شکل دولت در جامعه‌ای پیشرفته، جایگزین کرد، در امثال و حکم ایرانیان به چنین چیزی می‌گویند وصله‌ی ناجور، و انتظار داشت که آن شکل، یا آن وصله‌ی ناجور، همانند اصلِ تقلید شده از آن در جامعه‌ی پیشرفته عمل کند. واگر در عمل پروژه شکست خورد به جای آن که خطای فکری خود را تصحیح کنیم چراغ به دست به دنبال فریب دهنده و خیانت کننده در داخل و در میان بیگانگان بگردیم. البته مردم ما از این اقبال نیکو برخوردارند که در میان این «اندیشمندان» و «منجیان» هستند کسانی که به داشتن دموکراسی غربی نیز رضایت نمی‌دهند و می‌خواهند جامعه‌ای عقبمانده را که از انقلاب آن در قرن بیستم دیو سیاهی چون خمینی و نظام ولایت فقیهی سربرآورد بدون بهره‌مندی از پیشرفت و تکامل سرمایه دارانه آن را یک راست به جامعه‌ای سوسیالیستی، که پایه‌گذاران تئوریک آن پیش شرط‌اش را سطح بسیار بالائی از پیشرفت، ثروت و فرهنگی که در جامعه‌ی سرمایه داری باید به دست آید می‌دانستد، ببرند.!؟

۲۹- باید این واقعیت را پذیرفت که از زمان آغاز انقلاب صنعتی در انگلستان و سپس سرایت آن به دیگر جوامع اروپای غربی، فرانسه، آلمان، هلند، ممالک اسکاندیناوی و... این کشورها با گام‌های بلند از سایر جوامع پیشی گرفتند و این جوامع بوده‌اند که جهان امروز را، با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش شکل داده‌اند. از پیشرفت در علم و صنعت گرفته تا جنگ‌ها و ویرانی‌های حاصل از آن. از برده داری مدرن گرفته تا استعمار، استثمار و غارت ثروت‌ها و منابع طبیعی سرزمین‌های عقبمانده. از بهبود در بهداشت، گسترش مراوده، اختراع‌های گوناگون در ابزار تولید، وسایل مصرفی ووو گرفته تا بمب اتم و انفجار آن در ژاپن ووو. از افکار و اندیشه‌های انسانگرا و مترقی گرفته تا افکار و اندیشه‌های فاشیستی و نژاد پرستانه. به قول مارکس در مانیفست:
بورژوازی، از طریق تکامل سریع کلیه‌ی ابزارهای تولید و از طریق تسهیل بی حد و اندازه‌ی وسائل ارتباط ، همه و حتا وحشی‌ترین ملل را به سوی تمدن می‌کشاند. بهای ارزان کالاهای بورژوازی همان توپخانه‌ی سنگینی است که با آن هرگونه دیوار چین را در هم می‌کوبد و لجوجانه‌ترین کینه‌های وحشیان را نسبت به بیگانگان وادار به تسلیم می‌سازد. وی ملت‌ها را ناگزیر می‌کند که اگر نخواهند نابود شوند شیوه‌ی تولید بورژوازی را بپذیرند و آن چه را به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند، بدین معنی که آن‌ها نیز بورژوا شوند. خلاصه آن که جهانی همشکل و همانند خویش می‌آفریند- مارکس ۱٨۴٨.
ولی این گذار از جامعه‌ی سنتی و فئودالی به جامعه‌ی سرمایه داری مدرن در روندی همراه با سرور و جشن و شادی انجام نگرفت. بلکه روندی بوده است همراه با تصادم‌ها، جنگ‌ها، ویرانی‌ها، کشتارها، غارت‌ها، ظلم و ستم‌ها و.... سیر این روند بدون متزلزل ساختن پایه‌ها و زیربناهای عینی و ذهنی جامعه‌ی فئودالی هرگز ممکن نمی‌شد. حمله به پایه‌های استبداد سلطنت فئودالی به عنوان روبنای سیاسی آن جامعه و ترویج افکار و اندیشه‌های حکومتی مدرن مبتنی بر ایده‌های آزادی و برابری، حقوق شهروندی و شکلی از حکومت انتخابی بدون حمله به افکار و نهادی که تکیه‌گاه استبداد فردی بود و به آن مشروعیت می‌بخشید، یعنی کلیسای کاتولیک با آئین‌ها، دگم‌ها، مراسم و سلسله مراتب هرم‌گونه‌ی آن، ممکن نمی‌شد.

ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست