بیست و یک روز
روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم
منظر حسینی
•
شبنم ها،
خواب جوان صبح را می شویند
و آفتابی بی پروا
دهان باغچه را به بوسه گرفته است.( از "روز سیزدهم")
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۹ مهر ۱٣٨۵ -
۱ اکتبر ۲۰۰۶
● روز یازدهم...
بر تمامی درها کوبیدم
در جستجویش !
گفتند :
تو گدایی !
شعری بخوان
که عمق مرموز و خنک کوزه آبی را دارا باشد،
رنگ را از آفتاب،
لطافت را از رطوبت ماسه ها،
و نرمی را
از اندام حلزونی به عاریت گرفته باشد.
تو را تکه نانی خواهیم داد آنگاه.!
گفتم :
اما من گدا نیستم،
در جستجوی معشوقم،
درها را می کوبم.
می خواهم
لمس دستانم را که بر پوست او بر جای گزارده ام
باز ستانم !
گفتند:
پیامبری نابینا را بر درگاه معشوقت بنشان
شاید که او نگاه کرد
اما ندید !
دریای چشمانت را
به رسم یابود
بر او ببخش.
آنگاه در نهان ترین گوشه جهان
به عزلت نشین
و بر شانه های سایه ات تکیه زن.
آیینه،
آیینه را از یاد مبر !
با خود،
آیینه ای ببر
تا تنهای ات را معجزه ای کند.
با آتش پیر سخن بگو
و آهوان بی خواب را به سرایت بخوان و بپرس:
چرا در میان این همه معنا،
معنایی نمی یابی !
آهویی بی خواب،
پاسخ ترا
روزی،
خواهد داد.
● روز دوازدهم...
آفتاب امروز،
به گرمی تن من است.
گلها به عرق نشسته اند
و آسمان،
رنگ خود را به آب بخشیده است.
به دیدار حوض کوچک خانه رفتم.
ناگهان
ماهی کوچکی از دهان سرخ خود
مرواریدی را به من داد و گفت :
این را مردی داد
تا برا یت بیاورم
" آنکه روزی دوستش می داشتی !"
● روز سیزدهم...
باد،
واژه های دوازده روزه ام را
به بازی گرفته است.
شبنم ها،
خواب جوان صبح را می شویند
و آفتابی بی پروا
دهان باغچه را به بوسه گرفته است.
کلاغی خسته،
پرواز خاکستری اش را
بر شانه درخت
می تکاند
و سایه کمرنگ من،
در انتظار سایه ای دیگر
به بیقراری نشسته است.
بر بستر بی خوابم
دختری که چشمان مرا دارد
نشسته
و گیسوان سیاهش را
آرام
شانه می زند.
به او گفتم:
قدم هایت را به من قرض می دهی ؟
سنگینی یادها،
زانوانم را به خاک نشانده است.
|