یـادداشـتهای شـــــبانه
ابراهیم هرندی
•
چشم اندازِ ادبی بسیاری از هنرمندان ما، بویژه آنان که در ایران دست اندر کار ادبیات داستانی هستند، در چند دهه گذشته روستایی شده است. در بسیاری از داستان ها و فیلمنامه ها و شعرها، روستا در برابر شهر، نماد پاکی و سادگی و روزگار از دست رفته شهرنشینانی پنداشته می شود که زمانی زندگی روستایی آرام و رام و بی شیله- پیله ای داشته اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ فروردين ۱٣۹٣ -
٣ آوريل ۲۰۱۴
۱۹۷. ستیز شهر و روستا در جغرافیای خیال.
چشم اندازِ ادبی بسیاری از هنرمندان ما، بویژه آنان که در ایران دست اندر کار ادبیات داستانی هستند، در چند دهه گذشته روستایی شده است. در بسیاری از داستان ها و فیلمنامه ها و شعرها، روستا در برابر شهر، نماد پاکی و سادگی و روزگار از دست رفته شهرنشینانی پنداشته می شود که زمانی زندگی روستایی آرام و رام و بی شیله- پیله ای داشته اند و اکنون خود را در چنبر زندگی پوچ و بی معنای شهری گرفتار می بینند و برآن می شوند تا ناشادمانی خود را از زندگی ناگزیر خود در شهر، این "جنگل آهن و دود، نشان دهند. چنین است که در جغرافیای خیال بسیاری از هنرمندان روزگار ما، روستا، زیستگاهی انسانی و طبیعی و سالم و شهر، کانون آلاینده ِجان و تن انسان و چنبر و چرخه خُرد کننده انسانیت و اخلاق و عاطفه انگاشته میشود. چــرا؟
به گمان من چرایی این چگونگی، نشان از پیروزی چشم انداز سیاسی حکومت آخوندی بر چشم انداز مدرن در ایران امروز دارد. این چشم انداز، واپسگرا، روستایی و آینده گریز است. آخوندها خوب می دانند که روستا، خانه امن دین و شهر، کشتارگاه اندیشه های دینی است. روستا، پایگاه سنت و شهر زادگاه نوخواهی و بدعت و مدرنیت است. در شهر، انسان به اندیشه انسان- خدایی رسیده است. در شهر، انسان برای آزادی مبارزه کرده است و به پیروزی هایی نیز دست یافته است. در شهر، زن از بند حجاب رهیده است و خلاصه در شهر، انسان به حقوق شهروندی و حقوق بشر دست یافته است. از اینرو شهر را باید قتلگاه دین و اندیشه دینی دانست. هم از اینروست که حکومت آخوندی نیز، همه نیروهای دهشت و آزار و ستم خود را در شهرها بکار می گیرد و در شهر مردم را به رگبار گلوله می بندد و در شهر با مانورهای جنگی خود، مردم را به هراس می اندازد. در روستا، انسان برده تکلیف است و در شهر، آزاده ای حق خواه. روستا، نماد گذشته و شهر، نماد آینده است. آیندهای که پیروی و سرسپاری و دست بوسی و باردهی مردم را برنمی تابد و به همگان نوید و حق آزاد بودن و آزاد زیستن و آبادی و شادی می دهد.
بلــه، نویسنده ای که یاد ِ دل تنگانه اش از روستا، او را ناخودآگاه به ستیز با زندگی شهری و نمادهای آن وامی دارد، شاید آگاه نباشد که ناخواسته آب به آسیاب دشمنان انسانیت می زیزد و بی که بخواهد و یا بداند، با حکومت آخوندی همدل و همزبان شده است.
۱۹٨. اندیشه در شعر
اگر سازه های اساسی هر شعر را زبان و اندیشه و خیال بدانیم، می توان گفت که هرچه فرهنگی از چشم انداز مدرن دورتر باشد، عنصر اندیشه در شعر آن فرهنگ پُرنماتر است و عنصر خیال کم سوتر. ادبیات، در جهان پیش مدرن، ابزاری برای جا انداختن ارزش ها و آرمان های فرهنگی در هر زمان است. ابزاری کارآمد که ارزش های پذیرفته شده روزگار را با ترفندهای ذهن پذیری مانند وزن، قافیه، ردیف، آهنگ و صنایع شعری مانند؛ ایجاز، ایهام، ترصیع، تسجیع، تکرار و ارسال المثل، در دل و جان مردم می نشاند. این چگونگی در بیشتر زمان ها بیرون از حوزه آگاهی مردم روی می داد. برای نمونه، بار ارزشی بسی بیش از بسیاری از شعرهای کلاسیک فارسی، همه در راستای ارزشمندی پدر سالاری و آئینهای دینی و دلسپاری به خدا و پذیرفتن آداب و رسوم رایج فرهنگی و کار و کوشش و همه چیزهایی است که می توانند به ماندگاری نظم موجود اجتماعی کمک کنند.
در فرهنگ ایرانی که در آن شعر تا سده پیش، بارکش همه هنرها بود، تا پیش از چشم انداز شعر نیمایی، منظومه سرایی، شاعری خوانده می شد. یعنی که نگارش ِمنظوم و نوشتن بازتاب های هر کوشش ذهنی به زبانی فشرده و آهنگین، شعر خوانده می شد. البته گرانان و دریا دلانی چون فردوسی و حافظ از این چگونه آگاه بوده اند. برای نمونه، فردوسی بزرگ، در شاهنامه جاودان خود می گوید که، "بنا کردم از نظم کاخی بلند" و یا مولوی دارد که؛ "قافیه اندیشم ودلدار ِ من/گویدم مندیش جز دیدارِ من". اما با پیدایش چشم انداز ِ شعر نیمایی، بار دیگر فضایی برای پرداختن به گوهر شعر پدید آمد. این که می گویم بار ِ دیگر، برای این است که شعرناب و ارجمندی گوهر ِ شعر، در سنّت ادبی ما پیشینه دراز دامن دارد و پیشینیان شعر را سخن پّران و خیال انگیز می دانستند و نه سخن حکمت آمیز و اخلاق آموز.
در فرهنگ مدرن، شعر نیز، چون هنرهای دیگر، بسوی گوهر خود می گراید و نقش ابزاری آن در پاسداری از ارزش های رایج اجتماعی کمتر می شود. اما در چشم اندازهای دیگر، شعر، ابزاری برای آموزش و پرورش اخلاقی و یا پُرنما کردن و سپارش اندیشه ای زمانمند به مردم و یا هدف های دیگر فردی و اجتماعی است. چنین است که بسیارانی در کشور ما سخنان شیرین و دلپذیر و یا حکمت آمیز و دانش آموز را شعر می دانند و بسیاری از این سخنان را ازبر می کنند و گاه برپیشانی نامه ها و نوشته های خود می نشانند. "برو شیر ِ درنده باش ای دغل"، و یا، "با ادب باش تا بزرگ شوی" و یا "نابرده رنج گنج میّسر نمی شود"، همه پندهای سودمندی است، اما هیچ یک از آنها را شعر نمی توان خواند همچنان که هیچ یک از قصیده های خاقانی و شیخ شبستری و ثمرات و رشحات و نغمات و قطرات و لمعات و نفخاتِ آسیدعباس فرات را.
خوشبختانه چنین می نماید که در گستره ادبیات فارسی، گرایش به گوهر هنر اندک اندک رو به فزونی ست و بسیاری از شاعران جوان ایرانی دریافته اند که شعر، ابزار کارایی برای تغییر حکومت و سیاست نیست. آنان که سخنان هیجان انگیز و شعارهای خیزش انگیزی بنام شعر سرهم می کنند، هدفی جز موج سواری و سوارکاری ندارند.
۱۹۹. از دیدگاهی دیگر
علاء الدوله سمنانی، عارف سده پنجم قمری در رساله چهل مجلس خود گزارشی از رفتارهای شگفت انگیز ِ عارفان که آورده است که برای مردم روزگار ما که از دیدگاهی دیگر به جهان می نگرند، باور کردنی نمی تواند باشد. بخشی از این رساله این است:
"رسول علیه السلام به آسمانها برفت بی خرق و التیام ( شکافتن و بازبستن) و ما را تحقیق شده است که بعضی از امت او هستند که از در و دیوار بیرون می آیند و باز در می روند بی خرق و التیام. و کس باشد که توجه کند به کعبه, کعبه را بیند نزدیک خود, چنان که دوسه گام بنهد, در حرم رود بی آنکه کعبه از جای خود برود. همچنین وقت باشد که آفتاب نزدیک شود به غروب, توجه کند, حق تعالی آن ساعت را ممتد گرداند تا نماز دیگر را به وقت بگزارد, بی آنکه در گردش افلاک تغییر پدید آید."
علاء الدوله سپس به مشاهدات خودش اشاره کرده است و نوشته است که:
"و ما در غیب مشاهده کردیم که گاه بوده است که هزار سال در دریا سیر می کردیم, چنان که شب و روز را می شمردیم و رمضانها روزه می داشتیم و نماز عید می گزاردیم تا هزارسال تمام می شد, چون از غیب بازمی آمدیم , همان قدر بیش نبود که بعد از نماز بامداد و پیش از برآمدن آفتاب و در غیب خود از این انواع بسیار باشد..."
این گزارش ها از دید انسان امروزی سخنانی نادرست و بی اساس است. اما از دیدگاه نویسنده آن در آن زمان که دریافت دیگری از هستی و چیستی آن و حقیقت و راستی داشته است، همه راست و پذیرفتنی می نموده است. در آن زمان، مرز آشکاری میان افسانه و حقیقت کشیده نشده بود و برداشت و پنداشت همگانی از زمان و مکان چیزی دیگر بود که امروز. البته هم امروز نیز، بسیارانی این کرامات را درباره امریکا می پذیرند و برآنند که در جهان کنونی امریکا به هرکاری تواناست.
۲۰۰. چـــرا زبان؟
فرهنگ روشنفکری هر کشور، در برگیرنده فهرستی از گفتمان هایی ست که فضای آن فرهنگ را می سازد. چندی از این گفتمان ها در فرهنگ روشنفکری ایرانیان این هاست: تجدد، هویت، غرب، دموکراسی، حقوق بشر، تاریخ، عقب ماندگی، استبداد، استقلال، سکولاریسم، اقوام ایرانی، زبان و شعر. این فهرست هماره همسان نیست و گهگاه گفتمانی را با گفتمان ِ زمانمند دیگری جایگزین می کند. برای نمونه، اکنون دموکراسی و حقوق بشر، جای امپریالیزم و انقلاب را گرفته است. نیز چنین است داستان تساهل و مدارا و پذیرش دیگری که بجای از خود بیگانگی و زیربنا و روبنا و جنگ مسلحانه نشسته است.
گاه نیزاز وزن گفتمانی کاسته می شود و بر گفتمان دیگری افزوده می شود. نمونه این چگونگی، کاهش ارج "استقلال" و افزایش آن بر "آزدای" در چند دهه گذشته است. چهل سال پیش، "استقلال ملی" بر همه ارزش های دیگر ِ سیاسی برتری داشت و آزادی، مفهومی نا آشنا و ناشناخته ای بود که بسیارانی با دودلی بدان می نگریستند و برخی نیز آن را ابزاری تبلیغاتی در میدان جنگ سرد جهانی می پنداشتند. امروزه پس از سی تجربه سی و اندی ساله حکومت اسلامی، همه اندیشه ورزان ایرانی دریافته اند که استقلال، بدون آزادی پروژه های ناتمام است. گروهی نیز برآنند آزادی بخشی جدایی ناپذیر از استقلال است.
اکنون کمتر روشنفکری ایرانی را می توان یافت که درباره چندی از این گفتمان ها چیزی نگفته یا ننوشته باشد. شاید در روزگار کنونی با دسترسی به اطلاعات رایگان و آسانیاب، باسوادی بتواند چیزی درباره غرب و شرق و تاریخ و جغرافیا بگوید و یا بنویسد. اما، درباره زبان نمی شود، زیرا نوشتن درباره زبان، گذشته از نیاز به دانش ویژهای بنام زبان شناسی، نیازمند به آگاهی از تاریخ و دستور آن زبان نیز هست.
۲۰۱. شعــر
ای ابرهای راهگذر
ای آیه های روشن شنگی
بربام ِاین جزیره دلتنگیِ
گاهی که بی خیال
در آسمان آبی دریا شناورید
با دیدنِِ شما دل من آب میشود.
ای ابرهای راهگذر
ای شعرهای روشن بی تفسیر
در متن نانوشته تومارهایتان
چیزی نوشته است که ناخوانده مانده است
|