گفتگوی مجلهی یونانی هات داک با آلن وودز
اصلاح یا انقلاب
ترجمه: مهرداد امامی
•
هیچیک از این احزاب چپ پارلمانی به نحو مقتضی بیانگر حال و هوای حقیقی موجود در جامعه نیستند و شرمندهام از اینکه بگویم سیریزا نیز در یونان نتوانسته چنین روحیهای را بیان کند. چند ماه پیش نظرسنجییی در یونان به عمل آمد که نشان میداد ۲۳ درصد مردم خواهان انقلابند و ۶۳ درصدشان خواستار تغییری بنیادین که تقریباً همان انقلاب است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۷ فروردين ۱٣۹٣ -
۶ آوريل ۲۰۱۴
مقدمهی مجلهی هات داک (HOT DOC): «اصلاح یا انقلاب؟» به زعم آلن وودز، مدتها پیش این معمّا پاسخ خود را یافته است. این مسئله که روزا لوکزامبورگ یکصد سال پیش مطرحش کرد و چپ اکنون به خود اجازه میدهد که دوباره آن را به میان آورد، تا چه حد مرتبط با امروز است؟
وودز به همراه تد گرنت، یکی از نظریهپردازان اصلی مارکسیسم در طول دههی ۱۹۷۰ و ٨۰ در بریتانیا بود. وی عضوی از حزب کارگر و شاخهی «گرایش مبارز» (در زمانی که حزب کارگر هنوز به طور کامل از چپ نگسسته بود) تا ۱۹٨٣ بود، یعنی هنگامی که حزب کارگر تصمیم به اخراج «گرایش رادیکال افراطی» از حزب گرفت. وودز اکنون دبیرکل گرایش انترناسیونال مارکسیستی و تحلیلگر مسائل سیاسی در وبسایت «در دفاع از مارکسیسم» است. او مدافع «انقلاب بولیواری» است و دوست نزدیک هوگو چاوز بود که آشکارا اعلام میکرد کتابهای وودز را خوانده است.
آلن وودز به عنوان مهمان گرایش کمونیستی سیریزا (SYRIZA) به منظور مشخص کردن وضعیت انتشار دوهفتهنامهی آنها و بازنشر کتاب «خِرد شورشی» خود در آتن حضور یافت. مجلهی هات داک با وودز ملاقاتی را ترتیب داد و در مورد چپ و تنگناهای آن، بحران اروپا و تهدید از جانب راست افراطی به گفت-وگو نشست.
شما به تازگی نوشتهاید که شبح مارکسیسم همچنان بر فراز بورژوازی در گشت و گذار است. این شبح چگونه در اروپای امروز در حال شکلگیری است؟ اتحادیه اروپا در حال تجربهی بحرانی بیسابقه است و این شبحی که شما از آن سخن میگویید هنوز موفق نشده که خود را در قالب طرحی سیاسی تغییر شکل دهد. آیا این شبح تنها به نظریه تعلق دارد؟
وودز: سرمایهداری امروزه دستخوش بحرانی جدی است. بزرگترین بحران پس از دههی ۱۹٣۰ و سرمایه-داران مطلقاً ایدهای ندارند که چگونه قرار است از پس این بحران برآیند. به هر کجا که بنگرید، از یونان گرفته تا ایالات متحده با بدهیهای هنگفتش، بحران بسیار مهیب است.
در سال ۲۰۰۹، در لندن همایشی برگزار شد که در آن، مجلهی اکونومیست از مشهورترین اقتصاددانان جهان دعوت به عمل آورده بود. از ابتدای آن همایش تا به انتهایش میهمانان در حال شگفت بودند که «این دیگر چه بلبشویی است؟ ما چنین چیزی را پیشبینی نمیکردیم». میهمانان گردهمایی اصرار داشتند که مارکس به هنگام اشاره به بحران سرمایهداری بر خطا بود. بسیار خوب، اما مارکس بر خطا نبود. پل کروگمن در این همایش گفت که در ٣۰ سال گذشته، نظریهی اقتصاد کلان «در بهترین حالت به نحوی چشمگیر بیفایده، و به لحاظ ایجابی در بدترین حالت آسیبرسان بوده است». بنابراین مسئله بر سر این است که بورژوازی نمی-داند چه کند. برخی از این اقتصاددانان اعتراف کردهاند که مارکس بر حق بود.
در مورد پاسخ به سوال شما که چگونه شبح مارکس شکل میگیرد، باید به وقایع ۱۲ ماه گذشته نگریست. ما شاهد خیزش در ترکیه، برزیل، مصر و بسیاری جاهای دیگر بودیم. خود شما در یونان، در خلال سالهای گذشته چند اعتصاب داشتهاید؟ بدین ترتیب، جنبشی جهانی وجود دارد و مردم امروز بسیار بیشتر از گذشته نسبت به اندیشههای مارکسیسم گشودگی دارند.
مشکل جای دیگری است. مشکل اصلی فقدان رهبری است. به وضعیت چپ در اروپا نگاه کنید. هیچیک از این احزاب چپ پارلمانی به نحو مقتضی بیانگر حال و هوای حقیقی موجود در جامعه نیستند و شرمندهام از اینکه بگویم سیریزا نیز در یونان نتوانسته چنین روحیهای را بیان کند. چند ماه پیش نظرسنجییی در یونان به عمل آمد که نشان میداد ۲٣ درصد مردم خواهان انقلابند و ۶٣ درصدشان خواستار تغییری بنیادین که تقریباً همان انقلاب است. بنابراین، هدف سازماندهی این مردم و بسترسازی برای خشم آنهاست.
اگر بتوان سیریزا را چپ دانست، یونان امروز شاید نیرومندترین چپ را داشته باشد. اما درون مرزهای اتحادیه اروپا، سیاست هرگز نمیتواند به طور معمول وجود داشته باشد. در وهلهی نخست، آیا فکر میکنید سیریزا یک حزب چپگراست؟ به نظر شما آیا دولت سیریزا میتواند موجب چرخش سیاست در یونان شود بدون آنکه از بروکسل بگسلد؟
برآمدن سیریزا پیشرفت چشمگیری است و شکی وجود ندارد که این امر انعکاسدهندهی چرخشی به جناح چپ در حال و هوای تودههای یونان است. مشکلِ رهبری سیریزا، همانند بسیاری دیگر از احزاب چپ، این است که آنها موضع مارکسیستی مشخصی ندارند. پیام آنها مبهم است و متأسفانه، همانطور که به قدرت نزدیک میشوند، در گفتههای خود کمتر و کمتر رادیکالیسم بروز میدهند. آنها این حس را در من ایجاد میکنند که سعیشان بر این است تا بانکداران را متقاعد سازند که نباید نگران باشند. این بههیچوجه امر پسندیدهای نیست، حتی از منظر عملی، زیرا برای مثال مردم یونان محدودیتهای خود را دارند و خواهان تغییرات رادیکالاند.
تنها گزینهی راستین رهبری چپی است که حقیقت را خواهد گفت. راهحل گسست از سرمایهداری و مثلث صندوق بینالمللی پول، بانک مرکزی اروپا و کمیسیون اروپاست. من اگر جای تسیپراس [رهبر حزب سیریزا .م] بودم، در تلویزیون حاضر میشدم و تها حقیقت را میگفتم، اینکه ما نیازمند لغو اجازهی دیرکرد بدهیها (moratorium) هستیم. با این حال، این هم کافی نیست. در عین حال اضافه میکردم که ما بدون غرامت نیاز به ملیسازی اراضی، بانکها و بنگاههای بزرگ داریم. فکر میکنم اگر تسیپراس این کار را میکرد، حمایت اکثریت مردم را با خود میداشت.
برای اینکه به سوال شما بازگردیم، آیا یونان به تنهایی موفق میشود؟ پاسخ «منفی» است. با این وجود، این خشم مردم و نابرابری تنها در یونان وجود ندارد، بلکه در کل اروپا در جریان است. برای مثال به اسپانیا یا پرتغال نگاه کنید. در هر کجا جنبشهای نیرومندی وجود دارند. اگر دولت سیریزا کارگران اسپانیا، ایتالیا و حتی آلمان را به حمایت از خود فرا میخواند، باورم این است که پشتیبانیشان را به دست میآورد.
امروز در اتحادیه اروپا، آزادیهای دموکراتیک و دولت رفاه قربانیِ بانکها و اتحادیه اروپا شدهاند. بر مبنای تجربهی تاریخی، اتحادیه اروپا چه نوع آیندهای میتواند داشته باشد؟
اتحادیه اروپا همواره اتحادیهای در راستای منافع بانکداران و سرمایهداران غیر «اروپایی» بوده است. من یک انترناسیونالیستم، هوادار اروپایی یکپارچه اما این اتحاد نمیتواند مبتنی بر سرمایهداری حاصل شود. آیا ما توانستهایم بر جداسازی ملی در اروپا فائق آییم؟ نه. اتحادیه اروپا اوضاع را بدتر کرد. ایدهی اتحادیه ایدهی خوبی از آب در میآمد اگر اروپایی سوسیالیستی میداشتیم. این ایده میتوانست بر مبنای یک اتحادیهی داوطلبانهی دموکراتیک و استوار بر برابری شکل گیرد، نه اتحادیهای که تحت تسلط بانکداران و یک کشور خاص، آلمان، است.
امپریالیسم آلمان چیزی بود که ما را به جنگ جهانی اول کشاند. امروز آلمان خواستههایش را به واسطهی ابزارهای اقتصادی به دست آورده است. آغاز به کار اتحادیه اروپا، تناقضات ملی را تعمیق کرده است. در گذشته، کشورهای جنوب زمانی که مشکلات اقتصادی داشتند میتوانستند ارزش پول رایج خود را کاهش دهند. امروز آنها فاقد این ابزارند و تنها کاری که از دستشان بر میآید «ارزشزدایی داخلی»، یعنی حمله به استانداردها یا معیارهای زندگی است. این اتفاقی نیست که تنها در یونان به وقوع پیوسته باشد، بلکه در سرتاسر اروپا و جهان چنین اتفاقی در حال روی دادن است. بورژوازی در این لحظه در حال حمله به تمام دستاوردهایی است که طبقهی کارگر در پنجاه سال گذشته کسب کرده. بورژوازی خواهان بازگرداندن ما به عصر حجر است. بنگرید به اتفاقاتی که در سرتاسر جهان میافتد، از اروپا تا برزیل و از آفریقا تا تایلند- بی-ثباتی و ناپایداری همهجا حضور دارد. از این رو، این بحران بحرانی مختص اروپا نیست بلکه بحران سرمایه-داری جهانی است.
با این حال، سرمایهداری همواره راهی برای غلبه بر بحرانهایش پیدا میکند. آیا ممکن است که سرمایهداری فاقد دریچهای امن برای بحران امروزش باشد؟
سوال جالبی است. لنین میگفت که چنین چیزی به عنوان بحران نهایی سرمایهداری وجود ندارد؛ نظام سرمایهداری همواره حتی از عمیقترین بحرانها جان سالم به در خواهد برد مگر آنکه به دست طبقهی کارگر سرنگون شود. این گزارهای کلی است، اما همانطور که میدانید، چیزی به من در مورد وضعیت خاصی که امروز از خلالش پیش میرویم، نمیگوید.
در ۱۹۶۴، اعتبار کلی (total credit) در ایالات متحده یک تریلیون دلار بود. در ۲۰۰۷، این اعتبار ۵۰ تریلیون دلار بود. این بدین معناست که سرمایهداری فراتر از محدودیتهایش حرکت کرده و تقاضا را به شکل تصنّعی افزایش داده است. مارکس این موضوع را در مانیفست کمونیست تبیین کرد. سرمایهداری می-تواند به واسطهی آمادهسازی بحرانی عظیمتر در آینده از بحران [پیش رویش] اجتناب ورزد. از این رو، با اجتناب از بحران بیست سال پیش، ما امروز در بحران عمیقتری به سر میبریم و هزینهی آن را مردمان فرودست و فقیر میپردازند. سرمایهداری از چه ابزارهایی میتواند بهره ببرد؟ برای مثال اجازه دهید که بگوییم از ابزار افزایش اعتبار. این آخرین ابزاری بود که سرمایهداری در اختیار داشت. اما دیگر امکانپذیر نیست. در مورد نرخ بهرهی پایین چطور؟ نرخهای بهره پیشاپیش نزدیک به صفر هستند. و در مورد بازگشت به کینزینیسم از خلال هزینههای بالای دولت چطور؟ امروزه کدام دولت پول کافی را برای هزینه کردن در آنچه مورد نیاز است در اختیار دارد؟
در یکی از آخرین مقالاتتان به ۱۹۱۴ اشاره کردید و شرایط منتهی به جنگ جهانی نخست را با ۲۰۱۴ مقایسه نمودید. آیا فکر میکنید که شرایط امروز میتوانند اروپا را به سمت همان اوضاع ناخوشایند رهنمون سازند؟
منظورتان اوضاعی مثل جنگ است؟ پاسخ منفی است. امروز شرایط انضمامی به کلی متفاوتند. جنگ بین چه کسانی؟ در هر دو جنگ جهانی، آلمان به منظور تصاحب بازارها میجنگید. آلمانها امروز نیازی به این کار ندارند. آلمان پیشاپیش کنترل اروپا را به واسطهی اقتصاد خود در دست دارد. آیا یونان علیه آلمان اعلان جنگ میکند؟ یا فرانسه؟ من چنین فکر نمیکنم. همبستگی و توازن قوا متفاوت است. به هر ترتیب، این رویاروییِ کلی است که اهمیت دارد. جنگ در سطحی دیگر دارد به وقوع میپیوندد. به همین دلیل است که ما شاهد کشورهایی هستیم که سعی دارند بازارهایی مشترک ایجاد کنند. امکان جنگ میان قدرتهای بزرگ ایالات متحده، روسیه، چین و اروپا بنا به دلایل انضمامی وجود ندارد، اما جنگهای کوچکی در همهی زمان-ها وجود داشتهاند، از جمله جنگ عراق، افغانستان و سوریه که وحشتناک است.
در یونان نئونازیها سومین حزب بزرگ را تشکیل میدهند. راست افراطی در اروپا به طور روزافزون دارد قدرت میگیرد. آیا این شما را نمیترساند و چرا واکنش اروپاییها به بحران از طریق چرخش به سمت راست افراطی بود و نه به جانب چپ؟
این چرخش به سمت راست افراطی نشانگر نارضایتی شدید و استیصال مردم نسبت به احزاب موجود است. برای نمونه در بریتانیا، حزب کارگر باید در انتخابات آتی پیروز شود اما با رهبری دستراستی کنونیاش، بریتانیاییها را دچار این شگفتی کرده که «تفاوت بین حزب کارگر با توریها ]محافظهکاران[ در چیست؟» در مابقی کشورهای اروپایی نیز اوضاع به همین منوال است. شما شاهد احزاب سوسیال دموکراتی هستید که موافق کاهش هزینهها و ریاضت اقتصادی هستند و تنها چیزی که میگویند این است که میتوانند اوضاع را بهتر مدیریت کنند. به همین دلیل است که حزب پازوک (PASOK) در یونان فروپاشید. در یونان درست نیست که بگوییم چرخشی به سمت راست وجود دارد، زیرا سیریزا همچنان بر مسند است که معنای آن به واقع چرخش به چپ است. با این حال، ظهور [حزب فاشیست] گلدن داون (Golden Dawn) یک هشدار است.
مردم کنجکاوند که آیا هنوز امکان بازگشت فاشیسم به اروپا وجود دارد یا خیر. ما نمیتوانیم آن اروپا را با اروپای امروز مقایسه کنیم. در آن زمان، اتکای فاشیسم به طبقهی متوسط، معلمان، دانشجویان و کارگران یقه-سفید بود. امروز، این افراد همانهاییاند که به خیابانها میآیند و اعتراض میکنند. امروز طبقهی حاکم، اوضاع را نه از خلال راست افراطی بلکه با کمک رهبران احزاب کارگری کنترل میکند. این عین حقیقت است که رهبران کارگری و اتحادیهها، سرمایهداری را زنده نگه میدارند.
حتی در حال و روز امروز یونان و در همین لحظه، طبقهی حاکم هنوز خواهان به قدرت رسیدن گلدن داون نیست- تکرار میکنم «هنوز» این را نمیخواهد. به همین علت است که طبقهی حاکم اخیراً اقداماتی علیه گلدن داون انجام داده است. اگر طبقهی حاکم سعی داشت اکنون آن مسیر را در پیش گیرد، دستکم منجر به تحریک جنگ داخلی میشد. طبقهی حاکم در یونان مطمئن نیست که پیروز این جنگ داخلی خواهد بود. به همین سبب است که نیاز دارد تا به این سگهای وحشی قلاده ببندد. با این وجود، مشکل همین است. باور دارم که سیریزا انتخابات آتی را پیروز میشود. اگر قرار باشد که سیریزا سیاستی سوسیالیستی را اتخاذ کند، مشکلی که نیست، هیچ، دلخوشی و اشتیاقی عظیم نیز شکل میگیرد. در آن صورت جناح راست نابود خواهد شد. اما اگر سیریزا سیاست مصالحه با بانکداران و مثلث صندوق بینالمللی پول، بانک مرکزی اروپا و کمیسیون اروپا را در پیش گیرد، حال و هوای خشم و انزجار مهیبی شکل خواهد گرفت و آنگاه، بسیار محتمل است که دولت بعدی در یونان ائتلافی با حزب گلدن داون باشد. امیدوارم چنین اتفاقی نیفتد، اما می-دانید که این نقش [تاریخی] اصلاحات است که عرصه را برای ارتجاع فراهم میکند.
۲ آوریل ۲۰۱۴
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
منبع: www.marxist.com
|